چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
خشونت جهانی شدن
خشونت پدیده «جهانی» از اینجا ناشی میشود: خشونت نظامی که هر شکلی از منفی گرایی و ویژگی را از جمله در شکل غایی ویژگی که خود مرگ است، سرکوب میکند. خشونت جامعه ای است که به شکلی مجازی، هر نزاع و دعوایی و حتی خود مرگ را بر ما ممنوع میکند؛ خشونتی که به نوعی، به خود خشونت پایان میدهد و تلاش میکند تا دنیایی بیافریند که از هر نظم طبیعی آزاد باشد، چه این نظم طبیعی پیکر انسان باشد و چه امر جنسی، تولد و یا مرگ. بیشتر از خشونت، میبایستی ازابتلا به خشونت سخن بگوییم. این خشونت ویروسی است که به طریق مسری و عکس العملهای زنجیره ای عمل میکند و کم کم همه مصونیت و توانایی مقاومت ما را از بین میبرد و در هم میشکند. با این وجود، هنوز ماجرا تمام نشده و جهانی سازی هنوز پیروز نشده است. میبینیم که در برابر این قدرت یکسان ساز و ذوب کننده، در همه جا، نیروهای نامتجانس نه تنها متفاوت بلکه آشتی ناپذیر و مخالف به پا خاسته اند. در پس این مقاومتهای روز افزون سیاسی و اجتماعی در برابر روند جهانی سازی، میباید چیزی فراتر از یک حرکت منفی واپس گرا دید: نوعی به زیر سؤال بردن دردناک دست آوردهای مدرنیت و مفهوم « پیشرفت» و ضدیت، نه تنها با ساختمان تکنیکی جهانی بلکه در ساختار ذهنی ای که معادل بودن همه فرهنگها را میپذیرد. احیای این تظاهرات میتواند جنبههای خشنی به خود بگیرد که از منظر تفکر روشنگری غرب، غیر عادی و غیر عقلی جلوه کند(شکلهای جمعی قومی، مذهبی و زبانی) و همچنین میتواند در اشکال فردی، مشکلات شخصیتی و روان رنجوری ظاهر شود. اشتباه خواهد بود اگر این عکس العملهای ناگهانی را به عنوان عوام فریب، واپس گرا و حتی تروریست محکوم کنیم. چیزی که امروز واقعه میآفریند، علیه این «جهان شمولی » انتزاعی است؛ از جمله، مخالفت اسلام با ارزشهای غربی ( از آنجایی که پر شور ترین معترض به این ارزشها، اسلام است، امروز دشمن شماره یک به شمار میرود). چه نیرویی میتواند نظام جهانی را شکست دهد؟ قطعاً جنبش ضد جهانی شدنی نخواهد بود که هدفش تعدیل بی نظمی و هرج و مرج نظام جهانی سرمایه داری است.
تأثیر سیاسی آن میتواند بسیار شدید باشد اما هیچ تأثیر نمادینی ندارد. این خشونت، در واقع هنوز به نوعی، اتفاقی درونی است که نظام، با حفظ موقعیت سرکردگی اش میتواند آن را کنترل کند. چیزی که این نظام را شکست میدهد، بدیلهای مثبت نیستند؛ بلکه ویژگیها هستند. لذا اینها نه مثبتند و نه منفی؛ بدیل نیستند، از جنس دیگری هستند. نه دیگر تابع قضاوتهای ارزشی هستند و نه از اصل واقعیت سیاسی فرمانبرداری میکنند. میتوانند بهترین باشند و یا بدترین. از این رو نمیتوان آنها را در یک عمل تاریخی جمعی متحد کرد. آنها هر نوع تفکر واحد و مسلط را به شکست میکشانند. اما خود، یک ضد تفکر واحد نیستند، بازی خود را میآفرینند و قواعد خاص آن را. خاص و متمایز بودن، لزوماً حامل خشونت نیست، و میتواند بسیار ظریف و هوشمند باشد، مثل ویژگی زبان، هنر و یا فرهنگ. اما میتواند خشن هم باشد و تروریسم یکی از آنها است. این تروریسم است که انتقام همه فرهنگهای خاص و ویژه ای را که برمسلخ برقراری قدرت یگانه جهانی، قربانی شده اند، میگیرد. بنابراین، در اینجا مسئله، «تصادم فرهنگها» نیست، بلکه رودررویی و تقابل کمابیش انسان شناسانه ای است بین یک فرهنگ «جهان شمول» یکدست و همه فرهنگهای دیگری که چیزی از غیر بودن سرسخت، در هر زمینه ای را که میخواهد باشد، در خود حفظ کرده اند. برای قدرت جهانی که به اندازه جزمیت مذهبی، متعصب و بنیاد گراست، هر شکل متفاوت و خاصی، الحاد به شمار میرود. و از این منظر، آنها محکومند که به میل یا به قهر، وارد نظم جهانی شوند، وگرنه محکوم به نابودی هستند. مأموریت غرب (و یا بیشتر، غرب قدیم، زیرا مدتهاست که دیگر حامل ارزشهای مشخص نیست) مجبور کردن فرهنگهای دیگر به اطاعت از قانون بی رحم معادلها ست، به هر وسیله ای که باشد. فرهنگی که ارزشهایش را از دست داده، تنها میتواند از فرهنگ دیگران انتقام بگیرد. حتی جنگها،(مثل جنگ افغانستان) هدفشان در وهله اول، ورای استراتژیهای سیاسی ـ اقتصادی، عادی کردن وحشیگری و یکدست کردن سرزمینها با توسل به زوراست. هدف، محدود کردن مناطقی است که مقاومت میکنند، اشغال و تحت انقیاد درآوردن فضاهای وحشی و یاغی است، حالا این فضا چه جغرافیایی باشد و چه ذهنی.
▪ برقراری نظام جهانی، پیامد حسادتی بی رحمانه است:
حسادت یک فرهنگ بی اعتنا، ساده و بدون پیچیدگی، علیه فرهنگهای سرشار از جزییات ظریف. حسادت یک نظام افسون زدایی شده و بی رنگ علیه فرهنگهای فشرده و پررنگ است. حسادت جوامع تقدس زدایی شده، در برابر فرهنگها و اشکال قدسی است.
برای یک چنین فرهنگی، هر نوع مقاومت و عدم اطاعتی، به شکلی مجازی، تروریستی محسوب میشود. مثلاً افغانستان؛ اینکه در سرزمینی همه حقوق و آزادیهای «دمکراتیک» موسیقی، تلویزیون، و یا حتی صورت زنان، بتواند ممنوع باشد؛ که یک کشور بتواند کاملاً در جهت عکس همه آن چیزهایی که ما به آن تمدن میگوییم حر کت کند، بنا به هر اصل مذهبی ای که میخواهد باشد، برای بقیه جهان «آزاد » غیر قابل تحمل است. این قابل قبول نیست که مدرنیت در ادعایی که به عنوان جهان شمولی دارد، رد و انکار شود؛ اینکه مدرنیت به عنوان نماد بدیهی نیکی و آرمان طبیعی نوع بشر ظاهر نشود؛ اینکه جهان شمولی آداب و رفتار ما و ارزشهای ما مورد شک قرار گیرد( که این امر فوراً توسط بعضیها به عنوان قشری و فناتیک توصیف شود)، این از منظر تفکر واحد و بینش اجماعی غرب، جنایتکارانه است. این تقابل و رویارویی، فقط در پرتو اجباری نمادین، مفهوم میشود. برای فهم کینه بقیه دنیا علیه غرب، باید تمام چشم اندازها را سرنگون کرد.
این نفرت آنهایی نیست که همه چیزاز آنها سلب شده و هیچ چیز به آنها داده نشده است، بلکه کینه و نفرت کسانی است که همه چیز بهشان داده شده، بی آنکه بتوانند عوضش را پس بدهند. بنابراین، نفرت آنها از سلب مالکیت و استثمار نیست بلکه از تحقیر شدن ناشی میشود و یازده سپتامبر به این امر جواب میدهد: تحقیر در مقابل تحقیر.
دردناک ترین امر برای قدرت جهانی، مورد حمله قرار گرفتن و یا نابودی نیست، بلکه، تحقیر شدن است. غرب با یازده سپتامبر تحقیر شده است ؛ زیرا تروریستها ضربه ای وارد کرده اند که آنها نمیتوانند جوابش را بدهند. هر ضد حمله ای، انتقامی جسمی خواهد بود، در حالی که شکست آنها نمادین بوده است. جنگ، جوابی است به حمله و نه به چالش و نافرمانی. و به این مبارزه طلبی به شیوه دیگری نمیتوان پاسخ داد جز با تحقیر کردن (البته یقیناً با بمباران کردن و زندانی کردن در زندان گوانتانامو مثل یک سگ، عملی نمیشود).
پایه و اساس هر تسلطی، بنا بر قاعده بنیادین، غیبت هر گونه عوض و جبرانی است. بخشش یک جانبه، عملی است که از قدرت نشأت میگیرد. و امپراتوری نیکی، خشونت نیکی، دقیقاً بخششی است بدون عوضی ممکن. جایگزینی نقش خدا و یا برده داری است که حق زنده ماندن برده را در ازای کار به او میبخشد ( اما کار، عوضی نمادین نیست، و بالاخره تنها جواب، طغیان و مرگ است). باز، خدا، اقلاً جایی برای ایثار باقی میگذاشت. در نظم سنتی، همیشه امکان بازگرداندن و پس دادن در شکل ایثار به خدا، به طبیعت و یا به هرنهاد دیگری که باشد وجود دارد. این آن چیزی است که تعادل نمادین هستی موجود زنده و اشیا را تضمین میکند. امروز ما دیگر کسی را نداریم تا به او بازگردانیم و یا وام نمادین خود را به او پس بدهیم و این همانا بدبختی فرهنگ ماست. و این، بدین معنا نیست که در اینجا دیگر بخشش غیر ممکن است، نه، عوض هبه را دادن غیرممکن است. زیرا همه راههای ایثار خنثی شده و از کار افتاده است و بدین سان ما در شرایط نا متغیر و بی رحم دریافت کردن، درشرایط همیشه دریافت کردن، نه دیگر ازطرف خدا و طبیعت، بلکه از طرف یک دستگاه تکنیکی مبادله عمومی شده و پاداش عام قرار داریم. همه چیز به شکل مجازی به ما داده شده است، و همه حقوق را داریم، به زور و یا بنا به میل. در شرایط بردگانی به سر میبریم که حق زندگی به آنها بخشیده شده است و توسط این دین پرداخت نشدنی به هم وابسته ایم.
همه اینها میتواند، به برکت جای گرفتن در مبادله و نظام اقتصادی، زمانی طولانی ادامه پیدا کند اما در یک زمان خاص، قاعده بنیادین، برنده خواهد شد و ناگزیر، به این انتقال مثبت، یک ضد انتقال منفی جواب خواهد داد، بروز عکس العملی شدید و خشن در برابر این زندگی جذاب، در برابر این موجودیت حراست شده و این اشباع هستی. این بازگشت یا شکل خشونتی علنی به خود میگیرد( که تروریسم هم جزیی آن است) و یا به صورت امتناعی ناتوان، که از مشخصات مدرنیت ماست، و یا نفرت از خود و یا پشیمانی و یا در هیئت احساسات منفی ای که شکل منحط این ضد هبه ناممکن است ظاهر میشود. چیزی که ما در خود از آن نفرت داریم، موضوع مبهم رنجش و دلخوری ما، افراط واقعیت است، افراط قدرت و رفاه، این آمادگی حضور جهانی و این تحقق قطعی که همان سرنوشتی است که نزد داستایوسکی، محتسب بزرگ برای تودههای مطیع و رام شده تدارک دیده بود. و این درست همان چیزی است که تروریستها در فرهنگ ما محکوم میکنند. و تأثیر و جذابیتی که تروریسم ایجاد میکند، از اینجا ناشی میشود.
تروریسم نه تنها بر یأس تحقیر شدگان و توهین شدگان قرار دارد، بلکه به همان اندازه، بر یأس ناپیدای بهره وران از جهانی شدن نیز تکیه دارد و همچنین بر فرمانبرداری خودمان از فن آوری تام و کمال، از واقعیت مجازی خرد کننده و از سلطه شبکهها و برنامههایی که، شاید، نما و مشخصات تحول ناپذیر همه نوع بشر، بشر جهانی شده را تعیین و طرح ریزی میکنند. و این یأس نامرئی، یأس ما، قطعی و نهایی است زیرا از تحقق یافتن همه امیال ناشی میشود. اگر بدین گونه، تروریسم ریشه در این افراط در واقعیت و مبادله غیر ممکن، در این وفور و کثرت بی عوض و در این حکم تحمیلی اش در منازعات دارد، بنابراین ریشه کن کردن آن به عنوان شر عینی، توهمی کامل است. زیرا تروریسم، آن طوری که هست، در پوچی و بی معنایی اش، حکم و محکومیتی است که این جامعه در خود حمل میکند.
ژان بودریار/ژان بودریار (jan Budryar): متفکر برجسته و سرشناس پست مدرن
محسن داوری
منبع:www.ir.mondediplo.com
ماهنامه لوموند دیپلماتیک
منبع:ماهنامه سیاحت غرب ،شماره ۶۷
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست