سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
همه به دنبال مرهم, مرهم به دنبال
فیلم «مرهم» علیرضا داودنژاد در روزهای اخیر در محافل سینمایی مورد توجه قرار گرفت، البته این فیلم از نظر مردمی هم که آن را دیدهاند، فیلم خوشساختی به نظر آمد که حرفهای زیادی برای گفتن دارد، «مرهم» به مسایل جوانان این زمانه پرداخته، مسایلی که همه ما یاد گرفتهایم به راحتی از کنارشان بگذریم، قبل از این فیلم، داودنژاد باز هم به مسایل جوانان پرداخته بود، فیلمهای «نیاز»، «عاشقانه»، «مصائب شیرین» و «بچههای بد» نمونهای از این نکتهسنجیها بود اما فیلم «مرهم» بیشتر خود را به تصویر کشید و بهانهای شد برای گپی با رضا داودنژاد پسر علیرضا داودنژاد جوانی که هم در این فیلم بازی کرده، هم در ساخت آنها به پدر کمک کرده و هم در نوشتن این فیلمنامهها سعی کرده با پدرش همراهی داشته باشد.
● فیلمی که راه خودش را پیدا کرد
از همان اول که پدرم در مورد ایده اصلی فیلمنامه با من صحبت کرد، میتوانستم حدس بزنم که فیلم خوبی میشود، کمکم در جریان تولید و ساختش حدسم تبدیل به یقین شد، میدانستم که منتقدها و بینندهها از این فیلم خوششان میآید، در تمام مراحل ساخت یکجورهایی اذیت شدیم ولی با یقینی که داشتیم ادامه دادیم، وقتی فیلم آماده شد، گفتند که باید آن را از شبکه ویدیویی پخش کنید ولی ما قبول نکردیم و ترجیح دادیم فیلم را به جشنوارههای خارج از کشور بفرستیم و خوشبختانه این فیلم آنجا دیده شد و چند جایزه گرفت و همین باعث شد که تازه در داخل کشور متوجه شوند که باید به فیلم توجه کنند. من از همان اول به پدرم گفتم: این فیلم از آن فیلمهاست که خودش راه خودش را پیدا میکند چون بر اثر تجربهای که داشتم، میدانستم فیلمی که داریم میسازیم و فیلمی که داشتم میدیدم چقدر متفاوت است و چقدر خوب است، این را حس کردیم و به خاطرش جنگیدیم، بعد از اینکه فیلم در ایران دیده شد، تازه توانستیم مجوز بگیریم. بعد از مجوز هم گفتند فعلا اکران نکنید تا جشنواره، جشنواره که شروع شد، گفتند میتوانید در بخش «نوعی نگاه» جشنواره فیلم فجر فیلمتان را شرکت دهید و ... و کلا ما را خیلی اذیت کردند، همان موقع خیلی از منتقدها و عوامل سینما از اینکه این فیلم در این بخش اکران شد، متعجب شدند ولی...
● مادربزرگ سیمرغی
پدرم از سال ۸۶ درگیر ساختن «مرهم» شد. اوایل چیزی به من نگفت ولی من وقتی دیدم او، مادربزرگ و ماماناتی (احترامالسادات حبیبیان) را با خود به شمال میبرد و بیشتر وقت خودش را با آنها میگذراند و در تهران هم با آنها تمرین میکند، حدس زدم که قرار است یک کار جدید شروع کند، آن هم با حضور مادربزرگها، البته چون قبلا تجربه اینکار را داشتیم، این بار دیگر واهمهای نداشتم و مطمئن بودم همه چیز حساب شده است. یادم میآید بار اول در فیلم «مصائب شیرین» قرار شد مامان اتی بازی کند، خیلی نگران بودم، شب قبل از نمایش خواب دیدم فیلم تمام شده و تماشاگران به سمت ما میوه گندیده پرتاب میکنند اما خوشبختانه این خواب تعبیر نشد و آن فیلم خیلی مورد توجه قرار گرفت و حتی مامان اتی برای بازی در آن فیلم از جشنواره فجر، سیمرغ گرفت.
● خانواده داودنژادها
اصولا کار کردن با خانواده، یکسری سختیها دارد و یکسری شیرینیها، مثلا اگر فیلم «مرهم» خوب نمیشد و کسی از آن خوشش نمیآمد و آن را تحسین نمیکرد، همه میگفتند بله دیگر فیلم خانوادگی بهتر از این نمیشود ولی حالا که خدا را شکر، فیلم خوب شده و مردم هم از آن خوششان آمده، همه میگویند: خانواده موفق و ... همانطور که گفتم ما این تجربه ساختن فیلم با استفاده از نابازیگرها و افراد خانواده در «مصائب شیرین» داشتیم که آن هم موفق بود اما آن تجربه باعث شد که این بار حرفهایتر از این نابازیگرها بازی بگیریم، البته اینها همه هنر پدر است نه من.
بازی گرفتن از مادربزرگها برای پدرم یک ریسک بسیار زیادی به همراه داشت، درست مثل راه رفتن روی یک لبه ولی خوشبختانه او در این کار تخصص دارد، خیلیها میگویند اینها با استفاده از افراد خانوادهشان و کمترین عوامل، فیلم میسازند تا فیلمشان ارزانتر تمام شود و ... در حالیکه ما چهار سال از وقتمان را صرف ساختن «مرهم» کردیم یعنی از سال ۸۶، آن زمان پدر ایدهاش را به من گفت و هر دوی ما سرمایه و وقتمان را برای آن گذاشتیم و اینکار را در کنار خانواده انجام دادیم، چهار سال وقت گذاشتن برای ساختن یک فیلم در دنیای امروز فیلمسازی نه مقرون به صرفه است و نه متداول. اگر هر سال میتوانستیم یک کار با همین روش بسازیم، بله آن وقت میشد گفت برای کم هزینه شدن این کار را میکنیم ولی تنها هدف ما از زمانی که برای ساخت این فیلم گذاشتیم، بهتر شدن آن بود مثلا ما یک بار سه هفته به خاطر پادرد یکی از مادربزرگها، کار را تعطیل کردیم و خیلی اوقات چهار روز تمرین میکردیم و یک روز ضبط، در صورتیکه چنین چیزی در دنیای حرفهای فیلمسازی وجود ندارد و سه ماه ضبط این کار طول کشید، این مدل کار کردن برعکس آن چیزی که خیلیها فکر میکنند، ساده و راحت است بسیار تخصصی و سخت است اگر غیر از این بود همه میآمدند مادربزرگهایشان را میآوردند و فیلم میساختند، اگر «مرهم» بد میشد آبروی ۴۰ ساله داودنژاد میرفت.
● نسبت مادربزرگها
یکی از مادربزرگها، مادربزرگ من است و دیگری مادربزرگ پدرم، عزیز در واقع زنبابای ماماناتی من است، قدیمها، خانمها در سنهای خیلی پایین ازدواج میکردند، مادربزرگ من هم ۹-۸ ساله بوده که پدرش دوباره ازدواج میکند و یک دختر ۱۵-۱۴ ساله میشود زن بابای مامان اتی و چون تفاوت سنی این دو با هم خیلی کم بوده، یکجورهایی همبازی و همصحبت هم میشوند، این دوستی تا الان ادامه پیدا کرده، این دو خیلی با هم خوب هستند در فیلمبازیکردن و تمرینها هم به هم کمک میکنند، چهار، پنج ماه قبل از فیلمبرداری هر دو با پدرم مسافرت میرفتند و تمرین میکردند و من هم شرایط ساخت فیلم را آماده میکردم.
● قصههای من و بابام
ایده فیلم «مرهم» را خود پدرم داد، اصولا همیشه همینطوری است، بابا فکر میکند به همهچیز دقت میکند تا یک ایده خوب پیدا کند، بعد ایدهاش را به من میگوید و فکر من هم درگیر ماجرا میشود و با هم مشورت میکنیم، از تجربههای همدیگر استفاده میکنیم و آرام آرام فیلمنامه پخته میشود، همیشه من از نظر فکری خیلی به پدرم نزدیک بودم و هستم، ما خیلی با هم حرف میزنیم در مورد فیلمنامهنویسی هم همینطور است، آنقدر حرف میزنیم تا طرح اصلی کامل شود، آنوقت پدر شروع میکند به نوشتن.
● شغل موروثی
چهار سال بیشتر نداشتم که اولین فیلمم را بازی کردم، شاید اگر پدرم شغل دیگری داشت من هم همان شغل را ادامه میدادم اما گردونه اینگونه چرخید که من بازیگر شدم. واقعا از بچگی در این فضا بزرگ شدم، سختیها و بیپولیهای این شغل را دیدم ولی انتخابش کردم و الان هم گاهی آن سختیها و بیپولیها دامن من را هم میگیرد، چون همیشه در بطن ماجرا بودم فرصت نشد که از بیرون به این شغل نگاه کنم به همین خاطر خیلی از جذابیتهایی که دیگران وقتی از بیرون نگاه میکنند، من ندیدم.
● پسر در مورد پدر
فیلمهایی که پدرم ساخته همه برای من خاطرهاند. هرکدام از این فیلمها قسمتی از زندگی ما هستند و هر فیلمی تاثیر خودش را به طور مستقیم در زندگی ما گذاشته است.
بعضی از فیلمها مثل «بچههای بد»، «هشتپا»، «هوو» که خود من کاملا درگیر آنها بودهام، همگی برهههایی از زندگی من بودهاند و من آن برههها را کاملا لمس کردهام و در مورد بعضی از فیلمها که فقط در آنها بازی کردم حس و حالم فرق میکند اما در کل همه را دوست دارم و با شنیدن اسمشان چیزهایی را به یاد میآورم که مخصوص و خصوصی است. در میان این فیلمها فیلم «خلع سلاح» را با اینکه توقیف شد، خیلی دوست دارم و فیلم «هشتپا» با اینکه آنطور که باید دیده نشد میپسندم و علاقه خاصی به آن دارم. «مرهم» هم که خیلی خوب است.
● زنگ خطر
«مرهم» داستان دختر معتادی را روایت میکند که از خانه فرار کرده و مادربزرگش او را تعقیب میکند و... حالا چرا معتاد؟ چرا دختر؟ همه برمیگردد به زمانی که این ایده در ذهن پدرم شکل گرفت. ما اگر میخواستیم در مورد یک پسر معتاد فیلم بسازیم حتما کل ماجرا شکل و شمایلش تغییر میکرد.
ما میخواستیم راجع به یک دختر که در این اجتماع است، قصه بنویسیم و فیلم بسازیم. دختری که معتاد است و از خانه فراری. زمانی که کار را شروع کردیم تعدادی از این دخترها را دیدیم و با آنها صحبت کردیم، به دقت به حرفهایشان گوش دادیم تا بیراهه نرویم حتی طناز طباطبایی میآمد و با این دخترها حرف میزد که خوب درکشان کند و روحیاتشان را بشناسد، متاسفانه اعتیاد در بین جوانهای کشور ما خیلی زیاد است، مواد مخدر مثل آب خوردن در دسترس جوانان است و ما هم این چیزها را میبینیم و افسوس میخوریم. این فیلم را ساختیم تا شاید دیدن آن بیتاثیر نباشد، شاید تلنگری باشد برای کسانی که با این مشکل به نحوی درگیر هستند؛ به هر حال میتواند یک زنگ خطر باشد.
در طول تحقیقات و صحبت با این دخترها فهمیدیم که اکثر آنها خانواده را جای محکمی نمیبینند و حضور خانواده را در زندگی احساس نمیکنند و خیلی به اهمیت وجود خانواده واقف نیستند. آدم به خاطر اینکه در خانواده باشد خیلی جاها باید نسبت به کارهایی که میکند، پاسخگو باشد و اینگونه افراد معمولا حال آن پاسخگویی را ندارند. در فیلم «مرهم» ما یک پدر خیلی خوب و شریف را میبینیم که به ستوه آمده. پس نمیشود گفت حتما این مشکلها را خانوادهها بهوجود میآورند و پدر و مادر این دخترها یا حتی پسرها همه «بد» هستند. همانطور که گفتهام با انواع این دخترها صحبت کردیم و چیزهایی دیدیم و شنیدیم که گفتنشان در یک فیلم یا مصاحبه نمیگنجد.
● تنبیه هم شدم
من از آن نوجوانها و جوانهای شیطان و بازیگوش بودم و بابای من به اندازه کافی از دست من کشید. اما در کل دردسرساز نبودم. یادم میآید در مدرسه هر وقت هر اتفاقی که میافتاد ناظم مدرسه سراغ من میآمد یا همیشه با سرعت بالا رانندگی میکردم که یکبار هم چپ کردم و هفت، هشتبار معلق زدم. بعضی اوقات آنقدر پدرم را عصبی میکردم که کتکم میزد اما این واکنشهای پدر طوری بود که نتیجهاش این شد که الان خیلی با هم دوست هستیم، عکسالعملهای او متفاوت بود. گاهی شدت داشت، گاهی هم ضعیف بود (با خنده) شدیدترین تنبیهاش زمانی بود که میفهمید من یک روز مدرسه را پیچاندهام و با دوستهایم به سینما رفتهام و وقتی میآمدم خانه و میپرسید: کجا بودی؟ من میگفتم مدرسه، آنوقت بود که آن تنبیه شدید یعنی کتک خوردن در مورد من انجام میشد (با خنده)، رابطه من و پدرم بالا و پایین زیاد داشت ولی معقول بوده و هست، هیچوقت به هیچ دلیلی رابطهام را از دست ندادم و قطع نکردم.
من خیلی زود تصمیم گرفتم که مستقل زندگی کنم اوایل پدرم اعتراض کرد اما بعد چون مشکلی پیش نیامد و به من اطمینان داشت با این قضیه کنار آمد؛ البته همیشه حواسش به رفتار و کارهای من بود، این قضیه هم باعث شد من خیلی زود استقلال پیدا کنم که بابت آن خیلی هم راضی هستم. در ضمن پارسال هم ازدواج کردم.
● کاری که بلدم انجام میدهم
تا به حال نخواستهام کارگردانی کنم و به آنجا نرسیدهام که حتی بخواهم راجع به کارگردانی فکر کنم و نمیخواهم الکی به هر دری بزنم که جزیی از دنیای هنر باشم. خیلیها کتاب مینویسند در حالی که کتاب نوشتن بلد نیستند یا نمایشگاه میگذارند در حالی که... ولی من ترجیح میدهم که از این کارها نکنم و فعلا کارهایی را که بلد هستم انجام میدهم. به جز بازیگری در بعضی فیلمها کار تولید، پخش و سرمایهگذاری را هم انجام میدهم که از همه اینها تهیهکنندگی را با اینکه سختتر است آن هم به خاطر مسوولیتهای زیادی که بر دوش یک تهیهکننده است، بیشتر دوست دارم؛ بازیگری هم که دنیای خودش را دارد. هر بازیگری باید از کار و شرایطش استفاده کند و زمانهای بیکاریاش را به یاد داشته باشد چون در این کار نه بیمهای هست و نه آینده تضمینشدهای. خود من از عید نوروز به بعد که در سریال (بچهها نگاه میکنند) بازی کردم که کار ضعیفی بود، دیگر بازی نداشتم و الان سه ماه است که بیکارم و از بین کارهای پیشنهادی هیچکدام مورد توجهام قرار نگرفت و نمیتوانم هر کاری را قبول کنم؛ مثلا اگر بیایم و ۱۰ تا تلهفیلم بازی کنم، آن وقت آرامآرام سیر نزولی پیدا میکند و کمکم تبدیل میشوم به یک بازیگر تلهفیلم با یک دستمزد کم، پس مجبورم این تلهفیلمها را قبول نکنم و صبر کنم تا یک پیشنهاد خوب شود که آن هم زمان میبرد در آن شرایط هم گران کار میکنم که هم جبران بیکاریها شود و هم سیر نزولی پیدا نکنم. همه این حساب و کتابها در زندگی یک بازیگر وجود دارد و بازیگر باید به فکر تمام این روزها خوب و بد یا تلخ و شیرین باشد.
میترا سپهری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست