جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مطهری و فطرت در قرآن
![مطهری و فطرت در قرآن](/web/imgs/16/152/xaig81.jpeg)
استاد شهید مرتضی مطهری از معدود اندیشهگران و نویسندگان مسلمان است که افکار و اندوختههایش برپایههایی استوار بنا شده و دارای فکر نظام یافته و سیستماتیک است. گذار هر چند اجمالی به آثار برجای مانده از او نشانگر این حقیقت است.
نظریه (فطرت) یکی از سنگ بناها و شاید کلیدیترین اصل در مجموعه باورها و اندیشههای استاد مطهری به شمار میرود که در سراسر اندیشهها و نظریههای او به ویژه در زمینههای انسان شناسی، جامعه شناسی، تاریخ، فلسفه اخلاق، فلسفه تاریخ، حقوق طبیعی، اثبات وجود و علم خداوند، بعث و رستاخیز انسانها پس از مرگ و... پرتو افکنده و افقهای نوینی فراروی وی گشوده است. او خود نمای کلی از جایگاه فطرت درمیان معارف اسلامی و نیز برآیندهای دو سوی باور و ناباوری به فطرت را چنین ترسیم کرده است:
(اصل فطرت اصلی است که در معارف اسلامیام المسائل شمرده میشود؛ بنابر اصل فطرت، روان شناسی انسان بر جامعه شناسی آن تقدّم دارد؛ جامعه شناسی انسان از روان شناسی وی مایه میگیرد). [۱]
مسأله دیگر تاریخ و تکامل تاریخ است که این موضوع مهمی در فلسفههای انسانی و جامعه شناسی است که اگر ما برای انسان فطرت قائل باشیم، تکامل تاریخ را به شکلی باید توجیه کنیم وگر نه تکامل تاریخ را به شکل دیگری باید توجیه کنیم.
(شخصیت انسانی انسان به همان فطرتهای انسانی اوست و اگر ما به فطرت قائل نباشیم مسخ معنی ندارد. یعنی تا برای انسان یک واقعیّتی، یک فطرتی، یک ماهیتی قائل نباشیم نمیتوانیم قائل به ازخود بیگانگی انسان شویم). [۲]
● پیشینه تاریخی بحث فطرت
آیا انسان، طبیعت و سرشت ویژهای دارد یا خیر، و اگر دارد چگونه است؟ آیا طبیعت خیر دارد یا شر؟ این پرسشی است که در گذشتههای دور در اندیشه بشر مطرح بوده است.
درگذر تاریخ دانش انسان شناسی، مکتبها و کسانی بودهاند که در وجود انسان حقیقتی به نام فطرت و سرشت نخستین را نپذیرفته و گفتهاند: نیروها و فعالیّت های غریزی، روانی و مغزی انسان با سرپنجه دانشهای گوناگون بشری شناسایی شده است و در این میان فعالیّت و نیرویی به نام فطرت یافته نشده است. و نیز ضرورت دگرگونی در همه ابعاد وجود آدمیان، وجود، تداوم و ثبات بُعدی در سرشت انسان را نمیپذیرد. افزون بر اینها، اختلاف اندیشهها و رفتارهای فردی و اجتماعی انسانها وجود عامل مشترک در تمام افراد انسانی را برنمیتابد. [۳]
(پس بشر هیچ گونه گرایش فطری ندارد، بلکه تابع آن است که چه نقشی به او بدهند آنچه که بر زندگی بشر حاکم مطلق است روابط مادّی، اجتماعی، روابط اقتصادی و روابط تولیدی است. این رابطهها به هر شکل که باشند زندگی بشر از نظر خوبی و بدی تابع آن است.). [۴]
برخی دیگر از فیلسوفان مادّی با این که انسان را تهی از سرشت و طبیعت اوّلی نمیدانند، امّا به نحو دیگری نگرشی منفی و بدبینانه نسبت به طبیعت انسان ابراز داشته و گفتهاند: این موجود اصولاً شرّ در ذات اوست و از روزی که پا روی زمین گذارده است شرارت کرده است و هم اکنون نیز موجود شرور است، در آینده نیز چنین خواهد بود، امیدی به این موجود از نظر سعادت نیست. اینان هرگونه طرح اصلاحی را برای جامعه بشریت رد میکند و هیچ گونه امیدی نسبت به اصلاح او ندارند، زیرا اساساً این موجود را اصلاح پذیر نمیدانند و با تمام آنچه که به نام اصلاح عرضه شده، چه دین و چه فلسفه، بدبین هستند و بدین وسیله هرگونه تز اصلاحی و اخلاقی و هر پیشنهاد اجتماعی را بیهوده تلقی میکنند. [۵]
در تاریخ تفکّر اسلامی به تناسب نقش محوری انسان در قرآن، شناخت انسان و از جمله سرشت نخستین انسان از همان آغاز مورد توجّه قرار گرفت و از همین رهگذر به هنگام ترجمه و راه یابی آثار یونانی به حوزه دانش اسلامی، نظریه مُثُل افلاطون بیش از سایر دیدگاههای فلسفی و جهان شناختی او مورد کندوکاو و جرح و تعدیل قرار گرفت، زیرا گمان میرفت این نظریه با پارهای از آیات قرآن در این موضوع همخوانی دارد.
ییکی از زمینههای قرآنی این بحث که اندیشمندان مسلمان به آن توجّه کردهاند در آیه ۱۷۲ سوره مبارکه اعراف است:
(وإذ أخذ ربّک من بنیآدم من ظهورهم ذرّیّتهم وأشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی).
و به یاد آور هنگامی که خدای تو از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنها را برگرفت و آنها را گواه را بر خویشتن ساخت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: آری ما گواهی میدهیم.
گرچه میان اندیشمندان و قرآن پژوهان در فهم این آیه دو دیدگاه متفاوت وجود دارد؛ برخی گفتهاند به هنگام آفرینش آدم، خداوند، تمامی فرزندان او تا آخرین نفر را از صُلب یا گِل آدم به صورت ذرّات بیرون آورد، درحالی که عقل و شعور کامل داشتند، و از آنان پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم؟ همگی به آفریدگاری خداوند اقرار کردند، آن گاه خداوند جملگی را به صلب آدم برگرداند.
گروهی دیگر از دانشوران و مفسّران، این آیه و دیگر آیات هم مضمون را زبان حال انسانها و حکایت واقعیّت وجودی او به مفهوم وجود غریزه، استعداد و فطرت خداباوری در آدمیان میشمارند، امّا با این همه هر دو دیدگاه این مطلب را از پیش پذیرفتهاند که انسان دارای طبیعت ویژه خدایی است.
به رغم این گونه دیدگاهها و طرح موضوع فطرت در مناسبتهای گوناگون، این موضوع آنسان که باید از سوی اندیشوران مسلمان به صورت جداگانه و کامل مورد پژوهش و بررسی قرار نگرفته است، استاد مطهری میگوید:
(با اینکه در قرآن از فطرت زیاد یاد شده است، ولی هرچه انسان جستوجو میکند در هیچ جا بحث جامعی راجع به آن پیدا نمیکند). [۶]
در چند قرن اخیر به دلیل پیدایی مکتبهای الحادی و ضدّمذهبی چون (مارکسیسم)، (اگزیستانسیالیسم) در غرب و راهیابی این اندیشهها به کشورها و جامعههای اسلامی که هریک به گونهای مبانی نظری دین و نیز سرشت آغازین انسان و به طور مشخص گرایشهای مذهبی انسان را نفی میکردند از سویی، و پیشرفت دانش روان شناسی و دستیابی روان شناسان به اُفقهای ناشناخته روح و گرایشهای روانی انسان از دیگر سو، بحث از فطرت و سرشت نخستین انسانها در نظرگاه مصلحان و اندیشه وران اسلامی جایگاهی فرازمندتر از گذشته یافته و اندیشمندانی چون علامه طباطبایی و استاد مطهری به تبیین و تحلیل این موضوع به صورت گستردهتر و همه جانبهتری همّت گماردهاند.
● تعریف فطرت
واژه (فَطَرَ) در لغت به معنای شق کردن و نیز به معنای آفرینش ابتدایی و بدون پیشینه است. طبرسی در مجمع البیان مینویسد:
(اصل الفَطرِ الشقّ). [۷]
معنای اصلی فَطَرَ، شکافتن است.
راغب اصفهانی در مفردات مینویسد:
(والفطر الشقّ طولاً). [۸]
فطر، شکافتن چیزی از طول است.
جوهری در صحاح اللغة هر دو معنی را بیان کرده است:
(والفطر الابتداء والاختراع والفطر ایضاً الشق). [۹]
فطر به معنای آغاز و اختراع و نیز شق و پاره کردن است.
و ابن منظور در لسان العرب گفته است:
(فطره یفطره فطراً ای خلقه والفطرة الابتداء والاختراع). [۱۰]
فَطَرَ به معنای خلقت است و فطرت ابتدا و اختراع است.
در قرآن کریم در آیات بسیاری فطرت به معنای خلقت و آفرینش و (فاطر) به معنای خالق و آفریدگار آمده است:
(انّی وجّهت وجهی للذی فطر السموات والأرض) انعام / ۷۹.
(قل أغیرالله أتّخذ ولیّاً فاطر السموات والأرض) انعام / ۱۴.
(الحمدلله فاطر السموات والأرض) فاطر / ۱.
فطرت از مادة (فَطَرَ) است و به دلیل ساختار لفظی خاص (وزن فِعلة) زیاده بر معنای آفرینش و خلقت که از اصل مادّه (فَطَرَ) به دست می آید، بیانگر آفرینش ویژه و خاص است. استاد مطهری با عنایت به همین نکته در تعریف فطرت مینویسد:
(فطرت یعنی حالت خاص و نوع خاص از آفرینش، مثل لغت (جِلسة) و (رِکبة) که نوع خاصی از نشستن و ایستادن سوار شدن است). [۱۱]
و این مفهوم یعنی آفرینش خاص، گرچه در مورد همه موجودات جهان مادّی صادق است، امّا در زبان وحی، واژه فطرت، تنها در مورد انسان به کار رفته است.
بدین سان فطرت گونهای خاص از ساختار خلقی و سرشتی است که انسان در آغاز آفرینش خود و پیش از قرار گرفتن در شعاع تأثیر تربیتی، تاریخی، اجتماعی و جغرافیایی دارد و بر اساس آن نسبت به حقایق و واقعیّت های جهان هستی بیطرف نیست.
برخی پنداشته اند استاد مطهری بجز معنای یادشده دو مفهوم دیگر نیز برای فطرت قائل است؛ ملایمت و سازگاری با طبع، و نیز وسیله بیبدلیل در تأمین خواستههای طبیعی انسان. [۱۲] امّا این پنداری ناصواب است، زیرا این دو معنی ویژگیهای امر فطری هستند و نه معنای فطرت. چنان که استاد، خود به هنگام تفسیر فطری بودن قوانین شریعت به این مطلب تصریح کرده است:
(معنای فطری بودن قوانین اسلامی هماهنگی آن قوانین و عدم ضدّیّت آنها با فطریات بشر است). [۱۳]
● واژههای مترادف با فطرت
قرآن کریم ساختار ویژه روحی انسان را که بر اساس آن هر انسانی تمایل و گرایش به مبدأ هستی دارد، همان سان که (فطرت الهی) نامیده است (فطرت اللّه التی فطر النّاس علیهاأ) با عنوانهای دیگری چون صبغة الله، و حنفیّت نیز یاد کرده است:
(صبغة اللّه ومن أحسن من اللّه صبغة ونحن له عابدون) بقره / ۱۳۸.
رنگ خدایی و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است و ما تنها او را میپرستیم.
(ما کان ابراهیم یهودیاً ولانصرانیاً ولکن کان حنیفاً مسلماً) آل عمران / ۶۷.
(در قرآن سه لغت آمده است که این سه لغت از نظر معنی و مفهومی که قرآن در مورد دین داردأ به یک معنی هستند و در مورد یک معنی به کار برده میشوند با مفاهیم مختلف که مصداق واحد دارند؛ (فطرت)، (صبغه) و (حنیف) و (صبغه) یعنی نوعی رنگ زدن و صبغة الله یعنی نوع رنگی که خدا میزند، رنگی که خدا در متن تکوین زده است، در مورد دین آمده است. این رنگ خدایی است که دست حق در متن تکوین و خلقت، انسان را به آن متلوّن کرده است. حنفیّت یعنی میل و گرایش به حقیقت. انسان در فطرت خویش (حنیف) هست، یعنی در فطرت انسان، حقگرایی و حقیقتگرایی وجود دارد). [۱۴]
● تفاوت فطرت، طبع و غریزه
شهید مطهری کوشیده است میان مفهوم سه واژه غریزه، طبع و فطرت، فرق بگذارد. تفاوت اصلی این واژگان به دو چیز برمیگردد؛ اوّل این که طبع، حالت و صفت ذاتی و ناآگاهانه، و غریزه حالت نیمه آگاهانه، و فطرت، صفت و سرشتی آگاهانه تر از غریزه است، و دیگر این که طبع برای بیان ویژگی ذاتی بیجانها، و غریزه برای جانداران، و فطرت برای انسانها کاربرد دارد، بنابراین باید طبیعت جزء ویژگیهای مادّی و فیزیکی اشیاء، و غریزه از مختصّات حیات حیوانی، و فطرت ویژگی ذاتی مربوط به جنبههای انسانی انسان باشد. ایشان در این زمینه مینویسد:
۱) طبیعت:
در مورد بیجانها لغت طبیعت یا طبع به کار برده میشود مثلاً وقتی میخواهیم یک خاصیتی از خواصّ این وجود بیجان را بیان کنیم میگوییم طبع آن چنین است البته لغت طبیعت را در غیر بیجان و در جانداران مثل گیاه و حیوان و حتّی انسان ها نیز به کار میبرند، ولی در آن جنبههایی که با بیجانها مشترک است.
۲) غریزه:
این لغت بیشتر در مورد حیوانات به کار میرود و کمتر برای انسان، و برای جماد و نبات به هیچ وجه به کار نمیرود غریزه هنوز، ماهیتش روشن نیست ولی این قدر هست که نشان میدهد حیوانات از یک ویژگیهای مخصوص درونی برخوردار هستند که راهنمای زندگی آنهاست. یک حالت نیمه آگاهانه ای در حیوانات وجود دارد که به موجب این حالت، حیوانات مسیر خویش را تشخیص میدهد، و این اکتسابی هم نیست، یک حالت غیراکتسابی و سرشتی در حیوانات هست.
۳) فطرت:
در مورد انسانها فطرت به کار برده میشود، فطرت نیز مانند غریزه و طبیعت یک امر تکوینی است، یعنی جزء سرشت انسان است و اکتسابی نیست و یک امری است که از غریزه آگاهانهتر است. انسان آنچه را که میداند میتواند بداند که میداند، یعنی انسان یک سری فطریات دارد و میداند که چنین فطریاتی دارد. فرق دیگری که فطرت با غرائز دارد این است که غرائز در محدوده امور مادّی است، ولی فطریات مربوط میشوند به مسائلی که ما آنها را مسائل انسانی مینامیم، مسائل ماوراء حیوانی). [۱۵]
این دگرسانی و جدایی که استاد بین واژههای یادشده از نظر مفهوم میگذارد، تنها در مقام تعریف و تفسیر مفهومی است، امّا در مقام عمل ایشان از هر سه واژه برای بیان ویژگیهای خاصّ وجودی انسان استفاده میکند، چنان که در عبارات زیر میبینیم:
(در انسان به طور فطری غریزه علم جویی وجود دارد، این یک حالت روحی معنوی فطری است در انسان اساساً میل به جویندگی، کاوشگری و عقب زدن پرده جهالت و نادانی یک میل طبیعی است). [۱۶]
چنان که از فطرت خداخواهی انسان با نام غریزه خداجویی یاد کرده است:
(در انسان خداجویی و خداخواهی و خداپرستی به صورت یک غریزه نهاده شده است، همچنان که غریزه جست وجوی مادر در طبیعت کودک نهاده شده است). [۱۷]
و در مورد دیگر هدایت و حرکت تکاملی جهان را حرکت فطری نامیده است:
(و همه موجودات بالفطره متوجه او خدایند). [۱۸]
● فطریات انسان
مجموعه خصوصیات وجودی و ویژگیهای پدیدآمده از آفرینش انسان را فطریات میگویند. شهید مطهری این فطریات را به دو گروه شناختها و خواستهها تقسیم کرده است و برای هریک بحث جداگانهای مطرح کرده است. [۱۹]
● شناخت های فطری
برای درک بهتر شناختهای فطری از منظر استاد توجّه به چند نکته که ایشان یادآور شده، ضروری مینماید:
۱) شناختهای فطری انسان اندک و در اصول تفکّر مشترک همه انسانها خلاصه میگردد، امّا شاخههای تفکّر اکتسابی است.
۲) اصول نظری و فطری انسان از نوع شناختهای تصدیقی است و نه تصوّری، زیرا ما تصورات مقدّم بر تصوّرات احساسی نداریم، ولی تصدیقات زیادی مقدّم بر تصدیقات تجربی داریم. [۲۰] تصدیقات تجربی مؤخر است از یک سلسله تصدیقات غیرتجربی که اگر آن تصدیقات غیرتجربی را از ذهن بگیریم محال و ممتنع است که ذهن از راه تجربه به تصدیقی نایل شود، و تمام تصدیقات تجربی متّکی است به اصولی که از غیر راه تجربه ذهن آنها را تصدیق کرده است.
و به عبارت دیگر اگر آن تصدیقات ما قبل تجربه را از ذهن بشر بگیریم، بشر هیچ گونه علمی به هیچ چیزی چه در مسائل طبیعی و چه در مسائل غیرطبیعی نمی تواند داشته باشد و کاخ علم و اطلاعات بشر یکباره ویران میشود، یعنی تردید یا انکار آن اصول غیرتجربی مساوی با سوفسطاییگری است. [۲۱]
از میان تمامی این اصول اصل (امتناع تناقض) اصل الاصول و تکیهگاه تمامی احکام بدیهی و نظری ذهن است زیرا اگر این اصل را که زیربنای حقیقی تمام اصول فکری است از فکر بشر بیرون بکشیم، جز شکّ مطلق و تصوّرهای درهم و برهم و عاری از تصدیق، یا تصدیق های درهم و برهم و عاری از انتخاب چیزی باقی نمی ماند و حقّاً باید نام اصل الاصول به وی داده شود). [۲۲]
افزون بر این، مفهوم ارائه شده از سوی فیلسوفان مسلمان برای ادراکات فطری تنها در قلمرو شناختهای تصدیقی قابل فهم است.
● مفهوم فطری بودن ادراکها و شناختها
فطری بودن پارهای از ادراکها اصول تفکّر انسانی در نگرش حکمای اسلامی که برگرفته از آموزههای قرآنی میباشد به این معنی است که بشر پیش از به دنیا آمدن، هیچ معلومی در ذهن و روح ضمیر خود ندارد:
(نوزاد انسان هیچ نمیداند، حتّی این را هم نمیداند کلّ از جزء بزرگتر است، زیرا تصوّری از کل و جزء ندارد. [۲۳]
امّا پس از زاده شدن و در همین دنیا هنگامی که متوجّه آن اصول میشود در دانستن اینها انسان نیازمند به معلّم ، نیازمند به صغری و کبری چیدن و ترتیب قیاس دادن و یا تجربه کردن و اینها نیست. همین که انسان دو طرف قضیه یعنی موضوع و محمول را فکر بکند بلافاصله به طور جزم، حکم میان موضوع و محمول میکند. مثلاً اگر بگوییم کلّ از جزء بزرگتر است. همین قدر که تصوّری از جزء و کل پیدا کرد و این دو تا را در برابر همدیگر گذاشت دیگر بدون نیاز به دلیل و معلّم و تجربه حکم میکند که کلّ از جزء بزرگتر است). [۲۴]
شهید مطهری برای تفسیر فطری بودن به مفهوم یادشده، به دو دسته از آیات استشهاد میکند. این آیات علاوه بر آن که فطری بودن یک سلسله ادراکات را میرسانند، مفهوم فطری بودن را نیز توضیح میدهند. شهید مطهری مینویسد:
(قرآن از یک طرف میفرماید: (و الله أخرجکم من بطون امّهاتکم لاتعلمون شیئاً وجعل لکم السمع والأبصار والأفئدة لعلّکم تشکرون.) در اینجا میفرماید: روح نوزاد وقتی به دنیا میآید مانند لوح، صاف و پاک است، ولی در عین حال قرآن مسائلی را طرح میکند که انسان متوجّه میشود که ذهن انسان بینیاز از استدلال است. این چگونه جور در میآید؟ مثلاً خود مسأله توحید در قرآن یک امر فطری است یا مثلاً در قرآن زیاد دم از تذکّر میزند قرآن به پیامبر میفرماید: (فذکّر)؛ یادآوری کن، (انّما أنت مذکّر) (غاشیة / ۲۱) حتّی خود قرآن لغت (ذکر) نام گرفته است به خود رسول اکرم (ذکر) اطلاق شده است. بنابراین بیانگر این است که قرآن قائل است به مسائلی که آن مسائل احتیاج به استدلال ندارند و یادآوری کافی است این نشان می دهد که فطریاتی را که قرآن قائل است از نوع فطریاتی که افلاطون میگوید نیست، بلکه این است که استعداد اینها در هرکسی هست به طوری که همین قدر که بچّه به دنیا آمد و رسید به مرحلهای که بتواند اینها را تصوّر بکند تصدیقش فطری است. بعد از تصوّر، تصدیقش فطری است. بنابراین اینها با یکدیگر منافات ندارد). [۲۵]
● دلایل فطری بودن ادراکات
شهید مطهری برای اثبات ادراکات فطری علاوه بر آیات یادشده که دلیلهای محکمی بر فطری بودن یک سلسله ادراکات و شناختها هستند، به استدلال عقلی میپردازد. کیفیت استدلال بدین صورت است که احکام و گزارههایی که انسان در زمینههای گوناگون صورت میدهد سرانجام برپایه یک سلسله تصدیقات بدیهی و اولیه استوار هستند و این بدیهیات خاستگاه و ریشهای جز فطرت ندارند، زیرا اگر فطری نباشند باید برگرفته از تجربه باشند و این، سخن نادرستی است، چون موجب دور یا تسلسل میشود. ایشان مینویسد:
(اگر ما بپذیریم که تمام احکام عقلی بلااستثنا موارد تجربیات زندگی است، ناچار باید قبول کنیم که یگانه مقیاس منطقی صحت و سقم قضایا همانا تجربه است، و اگر قبول کنیم که یگانه حکمی صحیح است که عامل تجربه صحت آن را تضمین کرده باشد آیا خود این حکم به این که فقط آنچه با تجربه است آمده صحیح و منطقی است، صحیح است یا غلط؟ اگر غلط است پس مدعای منطق تجربی غلط است و مدعای منطق تعقلی صحیح است که این انحصار را منکر است، و اگر صحیح و منطقی است آیا خود این حکم نیز مولود تجربه است، یعنی صحت تجربه را با تجربه یافتهایم، یا این که خود این حکم مولود تجربه نیست؟ اگر خود این حکم مولود تجربه نیست، پس معلوم میشود بدیهی اولی یعنی حکمی که بدون وساطت تجربه برای ما حاصل است داریم، و اگر صحت تجربه را با تجربه یافتهایم پس قبل از آن که به تجربه بپردازیم هنوز تجربه را معتبر نمیدانیم، بعد هم که تجربه را تجربه کردیم آن را با چیزی مقیاس گرفتیم که صحت آن در نزد ما ثابت نیست، پس صحت تجربه در نزد ما ثابت نیست، پس این حکم که تنها حکمی معتبر و منطقی است که تجربه صحت آن را تأیید کرده باشد به طریق اولی ثابت نیست). [۲۶]
● خواستهها وگرایشهای فطری
خواستههای انسان بر دوگونهاند:
۱) جسمی
۲) روحی.
مقصود ازخواستههای جسمانی آن خواستههایی هستند که به جنبه مادی و حیوانی بر میگردند، همچون گرسنگی، تمایل به جنس مخالف، خواب و... اما خواستههای روحی آنها هستند که به نیازها و میلهای انسانی آدمی مربوط میشوند. در بحث فطرت تنها همین نوع از خواستهها مورد نظر است. خواستههای روحی و جسمی از منظر استاد مطهری از چند جهت با یکدیگر تفاوت دارند:
خواستههای جسمی چون به جنبههای مادی و حیوانی بشر بر میگردد (اینها را معمولاً امور غریزی میگویند). [۲۷] و فطری به معنای خاص به شمار نمیآیند.
(تمایلات جسمانی پایان پذیر است و گاه امکان تبدیل شدن به حالت تنفر را دارند، مثلاً انسان گرسنه برای این که احساس خودش را خاموش کند غذا میخورد، غذا هم که خورد این احساس از بین میرود، بلکه یک حالت نفرتی هم پیدا میکند و همچنین است غریزه جنسی [۲۸]، اما خواستههای روحی سیری ناپذیرند؛ برتری طلبی، تفوق خواهی و قدرت خواهی در انسان یک نوع عطش روحیاند؛ انسان میخواهد هر مقدار قدرت که دارد باز قدرت بیشتری داشته باشد و حتی لانهایی هم هست هر انسانی اگر در مسیر قدرت طلبی و برتری طلبی و بسط سلطه خودش بیفتد نهایت ندارد، اگر تمام زمین هم در زیر قدرت و تسلطش بیاید باز در فکر آن است که اگر بشود در یک کره دیگر اگر انسانهایی و تمدنهایی باشد لشکرکشی کند و برود آنجا را نیز بگیرد). [۲۹]
لذتی که از برآورده شدن خواستههای جسمی حاصل میشود بیشتر مربوط به یک عضو و اندام آدمی است، اما لذتهای روحی فراگیر است، مثل تمایل به داشتن فرزند و لذت بردن از آن.
(هرکس مایل است که فرزند داشته باشد و لذتی هم که انسان از داشتن فرزند میبرد شبیه لذت جسمانی نیست یعنی به هیچ عضو وابسته نیست). [۳۰]
خواستههای جسمی جنبه فردی و خود محوری دارد، از این رو میتوان آنها را گرایشهایی بر اساس خودمحوری دانست. خود محوری یعنی گرایشهایی که در نهایت امر فردی باشد، [۳۱] ولی گرایشهای فطری بر اساس خود محوری نیست. [۳۲]
خواستههای مادی و جسمانی چون بر اساس خود محوری هستند، تهی از تقدس و تعالیاند، اما گرایشهای روحی و انسانی برخوردار از قداستاند.
(انسان در وجدان خود برای نوع این گرایشها یک نوع قداست قائل است، یعنی برای اینها یک برتری و سطح عالی قائل است. هر انسانی به هر میزانی که از این گرایشها برخوردار باشد این را انسان متعالیتر تلقی میکنند). [۳۳]
گرایشهای عالی انسانی (شکل انتخابی و آگاهانه دارد)، اما خواستههای جسمی و غریزی یک عمل تسخیری از ناحیه طبیعت است که (از اول در ناحیه طبیعت تعیین شدهاند). [۳۴]
● اصول و مفهوم گرایش های فطری
همه خواستههای فطری انسان از نگاه استاد مطهری در پنج مقوله میگنجند: فطرت حقیقت جویی، فضیلت خواهی، زیبایی طلبی، خلاقیت و نوآوری، عشق ورزی و پرستش. [۳۵]
فطری بودن این احساس ها و گرایش ها همچون فطری بودن ادراکات و شناختها به معنای استعداد و تواناییهای بالقوه در نهاد انسان است، یعنی انسان در نهاد خود یک سلسله استعدادهای متعالی دارد که میتواند با فراهم کردن زمینه آن استعدادها را به فعلیت برساند، یا با از بین بردن زمینه آنها را نابود کند. استاد در این باره مینویسد:
(گرایشهای فطری و فطرت مانند هر استعداد دیگری قابل رشد دادن است و باز مانند هر استعداد دیگری قابل محو کردن و از بین بردن است که این در واقع به منزله خشکاندن است و حتی قابل این است که ضدّش بر آن تحمیل شود که در نتیجه صورت روح انسان (دگرگون میشود) چون شخصیت انسانی انسان به همان فطرتهای انسانی اوست هر چه انسان آن فطرتها را رشد بدهد آن صورت ملکوتی انسانی خودش را رشد داده، یعنی همان طور که جسماً و بدناً انسان است روحاً هم انسان خواهد بود، ولی ممکن است درست در جهت عکس باشد، یعنی برضد فطرتهای خودش رفتار کند أ هر عمل ضدّی نیز یک صورت ضدّی در انسان منقش میسازد، و اگر این صورت ضد زیاد تکرار شود و به صورت یک ملکه درآید، آن صورت باطن عوض میشود و تبدیل به صورت دیگری میگردد). [۳۶]
از آنچه گفته شد علت پشت پا زدن برخی انسانها به گرایشهای مقدس انسانی پدیدار میشود، افزون بر این، شهید مطهری اسباب و زمینههایی برای روگردانی آدمیان از گرایشهای متعالی و مقدس و به طور مشخص، گرایش و فطرت دینی بر شمرده است که عبارتند از:
۱) اقتضای برخی از شرائط سیاسی و اجتماعی که الزاماً اندیشه ضد دینی را عقیده رسمی میشناسد.
۲) بدآموزی مذاهب و تصویر نامعقول و فردگریز از مفاهیم دینی چون خدا، فرشته و... که با تکامل و پیشرفت عقلانی و علمی پیروان آن مذهب، آموزههای ضد عقلانی و مذهبی آن به یکباره کنار گذاشته میشود.
۳) آلوده بودن محیط اجتماعی و غرق شدن افراد در شهوت و هواپرستی چه اینکه: (بدیهی است غرق شدن در شهوات پست حیوانی با هرگونه احساس تعالی، چه تعالی مذهبی یا اخلاقی یا علمی یا هنری منافات دارد و همه آنها را میمیراند).
۴) یکسو نگری و جهل و نابخردی برخی از مبلغان و داعیان دینی که بر اثر نداشتن دریافت جامع و همه جانبه ازمعارف دین، میان آموزههای دینی و غریزههای بشری ستیز ایجاد میکنند و دین را به جای اینکه مصلح و تعدیل کننده غریزههای دیگر معرفی کنند آن را ضد و منافی و دشمن سایر فطریات بشر میشناسانند، بیخبر از این که:
(در سرشت انسان تمایلات زیادی هست، از جمله تمایل به ثروت، تمایل به محبوبیت اجتماعی، تمایل به علم و حقیقت جویی، تمایل به تشکیل خانواده و انتخاب همسر و امثال اینها. تمایل دینی نیز یکی از تمایلات طبیعی انسان است، هیچ یک از این تمایلات با یکدیگر سر جنگ ندارند، بین آنها تضاد و تناقض واقعی نیست. هر کدام از آنها سهمی و خطی و بهرهای دارد، اگر سهم و خط و بهره هر یک از آنها به عدالت داده شود هماهنگی کامل میان آنها برقرار میشود. نا هماهنگی و جنگ و ستیز آن گاه بر میخیزد که انسان بخواهد سهم بعضی از آنها را به دیگری بدهد، یکی را گرسنه نگه دارد و دیگری را بیش از حد لازم اشباع نماید.
یکی ازمختصات دین اسلام این است که همه تمایلات فطری انسان را در نظر گرفته، هیچ کدام را از قلم نینداخته و برای هیچ کدام سهم بیشتری از حق طبیعی آنها نداده است.
بعضی از مقدس مآبان و مدعیان تبلیغ دین به نام دین به جنگ همه چیز برمیخیزند، شعارشان این است که اگر میخواهی دین داشته باشی پشت پا بزن به همه چیز، گرد مال و ثروت نگرد، ترک حیثیت و مقام کن، زن و فرزند را رها کن، از علم بگریز که حجاب اکبر است و مایه گمراهی است، شاد مباش و شادی نکن، از خلق بگریز و به انزوا پناه ببر و امثال اینها بدیهی است وقتی که مفهوم زهد، ترک وسائل معاش و ترک موقعیت اجتماعی و انزوا و اعراض از انسانهای دیگر باشد، وقتی که غریزه جنسی پلید شناخته شود و منزهترین افراد کسانی باشند که در همه عمر مجرد زیستهاند، وقتی که علم دشمن دین معرفی شود و علما و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهایشان زیر گیوتین برود، مسلماً و قطعاً مردم به دین بدبین خواهند شد.
راه پیش گیری از دین گریزی و دین ستیزی مردم آن است که مربیان دین،
▪ اولاً: بکوشند خودشان عالم و محقق و دین شناس بشوند، و به نام دین مفاهیم و معانی نامعقولی را در اذهان مردم وارد نکنند که همان معانی نامعقول، منشأ حرکتهای ضد دینی میشوند.
▪ ثانیاً: در اصلاح محیط بکوشند و از آلودگی های محیط تا حدود امکان بکاهند.
▪ ثالثاً: از همه مهم تر و بالاتر این که به نام دین و به اسم دین با فطریات مردم معارضه نکند آن وقت است که خواهید دید، مردم، یدخلون فی دین الله افواجاً). [۳۷]
نکته مهم و شایان یاد در پایان این بخش آن است که فطریات و خواستههای طبیعی گر چه ضعیف و گاه خشکانده میشود، اما هرگز از وجود انسان رخت بر نمیبندد. از این رهگذر در حالی که تمام شرایط اجتماعی بر ضد یک جریان است باز میبینید آن چیزی که فطرت فرد و فطرت جامعه است و نباید از بین برود از جای دیگری طلوع میکند. [۳۸]
● نظریه فطرت، هدفها و نتیجهها
همانسان که در آغاز بحث اشارت رفت، استاد مطهری با وقوف به نقش و جایگاه فطرت در حوزه معرفت دینی به طرح و پژوهش گسترده آن پرداخته و آن را مبنای توجیه و استنباط مسائل بسیاری قرار داده است؛ ره آورد نظریه را تا آنجا که استاد به بحث گرفته است می توان به دو بخش آثار و نتیجههای درون دینی و برون دینی تقسیم کرد:
▪ آثار درون دینی
از مهم ترین اهداف و دستاوردهای نظریه فطرت، اثبات فطری بودن دین و یافتن پشتوانه برای باورهای مذهبی است. بر اساس نظریه فطرت، دین نیازی است که از متن وجود بشر جوشیده و با تار و پود هستی انسان تنیده است، عوامل بیرونی چون ترس، جهل، استثمارگری، انگیزههای طبقاتی، تمایلات سرکوب شده جنسی در پیدایش وگرایش به دین هیچ تأثیری ندارد، چنان که بر پایه فطری بودن دین، مبارزه با دین و مذهب گذشته از این که جنگ با طبیعت و نیمی از وجود و هستی انسان و در نتیجه بر اساس قانون (القسر لایدوم) محکوم به شکست است. [۳۹] کاری است نابخردانه و غیرعقلانی، زیرا که جدایی از مذهب نوعی خلأ و کاستی درنای جان انسان به وجود میآورد و سبب سرگردانی، اضطراب و ناآرامی روحی میگردد. مطهری به نقل از تولستوی مینویسد:
(آن چیزی که زندگی را برای انسان گوارا و لذت بخش میسازد، کار او را مفرّح میسازد، به دل او حرارت و گرمی میبخشد، افق دید انسان را خیلی وسیع میکند، همان چیزی است که دین به انسان میدهد). [۴۰]
از منظر شهید مطهری آموزههای دینی ازیک سنخ فطریات نیستند، اصل رویکرد به خدا و پرستش از سنخ فطریات احساسی است، اما توحید و یکتایی آفریدگار از فطریات ادراکی است.
(ما می توانیم دو نوع فطرت داشته باشیم که با یکدیگر مانعة الجمع نیز نیستند، بلکه با یکدیگرند. یکی فطرت ادراکی و دیگری فطرت احساسی دین یا خصوص توحید از نظر ادراکی و از نظر فکری برای بشر فطری است. فکری است که عقل انسان بالفطرة آن را میپذیرد، یعنی برای پذیرفتن آن نیازی به تعلیم و تعلم و مدرسه نیست. [۴۱]
دوم فطرت احساسی است، یعنی توجه به خدا و هم توجه به دستورهای دینی حتی احساسات، انسان را به سوی خدا و به سوی دین میکشاند و به دیگر سخن: یک وقت میگوییم انسان بالفطره خدا را میفهمد، ولی یک وقت میگوییم انسان بالفطره به سوی خدا گرایش و کشش دارد و جذب میشود). [۴۲]
غیر از توحید و اصل رویکرد انسان به پرستش خدا، فطری بودن سایر آموزههای دینی به مفهوم هماهنگی آن قوانین و آموزهها با فطریات بشر است، یعنی اسلام گذشته از این که از نظر ایمان و پرستش خدا پرورش دهنده یک احساس فطری است، ازنظر قوانین و مقررات نیز با فطرت و طبیعت و نیازهای واقعی بشر هماهنگ است. [۴۳]
۱) فطرت و عبودیت
نتیجه مستقیم فطری بودن خداگرایی، در نگرش به مفهوم و تفسیر بخش بزرگی از آیات قرآن که درباره خدا سخن میگوید پدیدار میشود، زیرا بر اساس این نظریه (قرآن هیچگاه به مردم نمیگوید که شما باید،
▪ اولا: ً موجودی را عبادت کنید
▪ ثانیا: ً موجودی که عبادت میکنید خدا باشد، خیر، بلکه انسان نمیتواند بدون عبادت زیست کند، همه مردم به شکلی و به نوعی عبادت و پرستش دارند و این پرستش جزء غرائز ذاتی و فطری بشر است، یعنی بشر فطرتاً گرایش دارد که یک چیزی را تقدیس و تنزیه کند و خویشتن را به او نزدیک نماید، این گرایش در همه انسانها وجود دارد و همه مادیون نیز پرستنده هستند، حتی کارل مارکس میگوید: (من میخواهم انسان را از پرستیدن غیرانسان آزاد سازم تا انسان خود را بپرستد). وی نیز توجه دارد که انسان باید چیزی را پرستش کند پیام قرآن این است که ای انسان! ربّ خود، پروردگار خود، صاحب اختیار خودت را بپرست؛ آن صاحب اختیاری که تمام هستی به اراده او وابسته است و اگر یک لحظه غافل گردد در هم فرو میریزد.
۲) فطرت و فراگیری دعوت
ساختار هر مکتبی از سه عنصر اصلی؛ جهان بینی، هدف، و دستور العملها یا به تعبیر دیگر بایدها و نبایدها شکل میگیرد. این عناصر با یکدیگر وابسته و مرتبطاند، مثلاً اینکه هدف چیست و دستورالعمل ها چگونه باید باشد در گرو آن است که جهان بینی آن مکتب چیست؟ و به جهان و انسان چگونه نظر دارد. چنان که چگونگی جهان بینی و هدف در شیوه دعوت و تعیین مخاطبان نیز مؤثر است. مکتبی که هدفش نجات یک تیره و نژاد یا طبقه باشد مخاطبش نیز همان تیره و طبقه خواهد بود، و این به نوبه خود نشان دهنده آن است که این مکتب به انسان نگاه خاصی دارد که برای تمام بشریت جایگاهی برای پیام خویش قائل نیست. اما در اسلام از آنجا که اصل فطرت و وجدان عمومی برای بشریت مطرح است مخاطبانش نیز همه بشریت در طول زمان و گستره زمین است. استاد مطهری مینویسد:
(در جهان بینی اسلامی اصل فطرت مطرح است مطابق اصل فوق، پروردگار متعال در متن خلقت به انسان یک وجدان شریف و روح ملکوتی عطا فرموده است و همان وجدان شریف در دعوت اسلامی مخاطب قرار گرفته است.) [۴۴]
بدین ترتیب یکی از آثار نظریه فطرت گسترش یافتن دامنه دعوت و فراگیری پیام اسلام است برای تمامی انسانها (و ما أرسلناک إلاّ کافّة للناس بشیراً و نذیراً)(سباء/۲۸).
۳) فطرت و وحدت ادیان
بر پایه نظریه فطرت، همه ادیان آسمانی چون با در نظرداشتن آفرینش ویژه انسان از سوی آفریدگار آدمیان فرو فرستاده شده اند، نه تنها همسو که از ماهیت یگانه برخوردارند. از این رو در قرآن همیشه از دین سخن به میان آمده است و نه ادیان.
(قرآن به ادیان قائل نیست بلکه به دین قائل است چون دین فطرت است، دین راه است، دین حقیقتی در سرشت انسان است، انسانها چندگونه آفریده نشدهاند و تمام پیامبرانی که آمدهاند تمام دستورهایشان دستورهایی است بر اساس احیا کردن و پرورش دادن همین حس فطری، آنچه آنها عرضه میدارند تقاضای همین فطرت انسانی است، لهذا قرآن آنچه را نوح پیامبر(ع) داشته است میگوید دین است و نامش اسلام، آنچه ابراهیم داشته است میگوید دین و نامش اسلام، و هر آنچه موسی و عیسی و هر پیامبر بر حقی داشته است میگوید دین و نامش اسلام است، این نامهایی که بعداً پیدا میشود میفرماید انحراف از دین اصلی و فطرت اصلی استأ یهودیت انحرافی است ازاسلام حقیقی، نصرانیت انحرافی است از اسلام حقیقی، راه حقیقی و اسلام یک چیز بیشتر نیست). [۴۵]
بدین ترتیب باور به فطرت، بنیاد وحدت ادیان به شمار میآید و در ضمن این واقعیت را نیز آشکار میکند که فلسفه اختلاف و تفاوت شریعتها و آیینها عوامل و شرایط زمانی و مکانی است و نه تفاوت و ناهمگونی طبیعت بشر.
۴) فطرت و خاتمیت
از دیگر ره آوردهای مهم نظریه فطرت توجیه خاتمیت نبوت پیامبراکرم(ص) و به تبع آن جاودانگی آموزههای آئین اسلامی است، چه اینکه اگر بر این باور باشیم که معارف و تعالیم اسلام فطری یا منطبق با فطرت بشر است، این سخن بدان معنی است که معارف و آموزههای اسلام تغییرناپذیر و نسخ ناشدنی است، زیرا فطری بودن یک پدیده اساس جاودانگی آن است و با جاودانگی زمینهای برای تبدیل وجایگزینی باقی نمیماند. شهید مطهری میگوید:
(رمز بقاء و جاودانگی یک چیز برای انسان آن است که یا از عمق غریزه و فطرتش آن را بخواهد و یا باید از اموری باشند که و لو اینکه انسان از عمق غریزه آنها را نمیخواهد و خودشان مطلوب طبیعت بشر و هدف تمایلات بشر نیستند، اما وسیله می باشند، یعنی وسیله تأمین خواستههای اولیه میباشند و حاجتهای او را بر میآورند. [۴۶] و اسلام هر دو ویژگی را دارد).
بدین گونه نظریه فطرت که وجود خواستههای ثابت و همسان برای همه انسانها و در همه زمانها به اثبات میرساند، و از دیگر سو دین را جزء خواستههای ذاتی و فطری آدمیان میشمارد، هم مبنای جاودانگی تعالیم شریعت و هم راز خاتمیت دیانت اسلامی را باز میگوید.
● فطرت و جاودانگی اصول اخلاقی
یکی دیگر از چشمداشت های شهید مطهری به طرح نظریه فطرت و آثار آن، اثبات مبنایی برای جاودانگی اصول اخلاقی است که بخشی از آموزههای دینی را تشکیل میدهد. استاد مطهری با طرح این پرسش که: کسی نمیتواند انکار کند که دو نوع کار وجود دارد، یک نوع برای بشر قابل ستایش است، قابل تحسین و با ارزش است و یک نوع کارها است که یا بیارزش است و یا ضد ارزش حالا این خوب و بدیهای کلی چه ریشه و چه مبنایی دارد؟
سه توجیه و پاسخ راباز میگوید:
۱) انسان افزون برانگیزههای فردی که موجب تلاش در رفع نیازهای فردی میگردد، دارای انگیزههای نوعی است و آنچه برای خود دوست دارد برای دیگران نیز میطلبد و همین انگیزه خاستگاه بایدها و نبایدهای کلی است.
۲) انسانها دارای دو خود هستند، خودفردی و خود اجتماعی، احکام کلی خوب و بد، ریشه در خود اجتماعی دارد.
۳) استاد با رد و نقد توجیه گذشته توجیه سومی را مطرح کرده و نظر خویش را چنین بیان میکند:
(انسان دارای دو مَن است؛ من علوی و من سفلی. من سفلی و من علوی بدین معنی است که هر فرد یک موجود دو درجهای است؛ در یک درجه حیوان است مانند همه حیوانهای دیگر و در یک درجه دیگر دارای یک واقعیت علوی است انسان به حسب من ملکوتی خودش کمالاتی دارد؛ کمالات واقعی نه قراردادی کاری که متناسب با کمال معنوی روحی انسان میشود کار علوی و کار ارزشمند، کاری که با جنبه علوی ما سروکار ندارد می شود یک کار عادی و کار مبتذل انسانها در آنچه کمال نفسشان هست متشابه آفریده شدهاند و وقتی متشابه آفریده شدهاند دوست داشتنها هم همه یک رنگ میشود، دیدگاهها هم در آنجا یک رنگ میشود، یعنی علی رغم این که انسانها از نظر بدنی و از نظر مادی و طبعی درموضعها و موقعهای مختلف قرار گرفتهاند، و در شرایط مختلف نیازهای بدنی متغیر است از جنبه آن کمال صعودی وکمال معنوی همه انسانها در وضع مشابهی قرار گرفتند و قهراً دوست داشتن ها و خوبها و بدها در آنجا یکسان و کلی و دائم میشود و تمام فضائل اخلاقی چه اجتماعی و چه غیراجتماعی مانند صبر و استقامت و نظایر آن با این بیان توجیه میشود). [۴۷]
● آثار برون دینی
۱) فطرت و تکامل انسانی
یکی ازموضوعات مطرح در حوزه انسان شناسی بحث کمال و تکامل انسان است. تکامل چیست و بر چه پایه و مبنایی استوار است. این از پرسشهایی است که در پاسخ آن دیدگاههای متفاوت پدید آمده است. شهید مطهری بر این باور است که بدون اعتقاد به فطرت و وجود یک سلسله ارزشهای متعالی در انسان، تکامل انسان هیچ مبنای منطقی و معقولی نخواهد یافت. مکاتبی چون مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم که از یک سو دعوی تکامل دارند و از سوی دیگر ارزشهای متعالی را در انسان انکار می کنند گرفتار تناقضاند. ایشان مینویسد:
(زیرا دیدگاه مارکسیزم با درنظر داشت دو اصل، تغییر و تکامل که از اصول اساسی این دیدگاه به شمار میآیند به تناقض میانجامد، چه این که مارکسیزم از یک سو همه چیز و از جمله ارزشهای انسانی را تحت تأثیر و تغییر ابزار تولید و تکامل آن در تغییر و تکامل پیوسته میانگارد، و از دیگر سو صحت و تصور تکامل در گرو فرض وجود اصول ثابت و استواری است که به عنوان معیار تکامل شناخته شود، زیرا هر تغییری را که ما نمیتوانیم بگوییم تکامل، چون تنزّل هم تغییر است. تکامل یعنی گام برداشتن در جاده کمال و در مسیر کمال، یعنی شیئ متکامل که منزل عوض می کند و مرحله به مرحله پشت سر میگذارد. گذشته از عدم ثبات و در یک جا متوقف نبودن یک امر دیگری هم در آن هست و آن امر دیگر این است که این تغییر در مسیر کمال صورت میگیرد و در مسیر کمال معنایش این است که آن مبدأ که ما در نظر گرفتهایم (یک مبدأ را داریم) بعد میگوییم نسبت به آن مبدأ متکامل شده است، یعنی در مرحله بعد همان را در مرحله عالیتر دارد و در مرحله بیشتر دارد). [۴۸]
پس بر مبنای اصل (تکامل عمومی) ارزشها و اصالتهای انسانی میباید اصول ثابت و ریشهدار در وجود انسان باشند تا تکامل معنی بیابد، و چون بر پایه اصل تغییر عمومی نباید این اصول ثابت و ریشهدار باشند نتیجه همان تناقض است.
(اگزیستانسیالیستها نیز در اصالتها و ارزشهای انسانی سرانجام به وادی پوچی و وهمگرایی قدم میگذارند؛ آنها میگویند: ارزشها با واقعیتها و حقیقتها تفاوت دارند و فرق آنها در این است که ارزشها یک سلسله امور آفریدنی و خلق کردنی هستند نه امور کشف شدنی پرواضح است که ارزش آفرینی به مفهوم این که (انسان واقعیت میبخشد به چیزی که واقعیت ندارد) در اصالتها و ارزشها قابل تصور نیست. قدرت آفرینش انسان در امور مادی و فیزیکی خلاصه میشود و امور معنوی از قلمرو قدرت آفرینش انسان خارج است.
گذشته از این امور معنوی از نگاه اگزیستانسیالیسم واقعیت ندارد. اگر معنویت واقعیت نداشته باشد پس چگونه انسان میتواند به چیزی که واقعیت پذیر نیست واقعیت بدهد تنها مفهومی که میشود برای ارزش آفرینی انسان تصور کرد اعتبار ارزش است که امری قراردادی و تهی از واقعیت است، مثل اعتبار ارزش برای پول، ریاست و... نتیجه نزدیک این سخن نفی اصالتها است و این که ارزشها امر قراردادی و موهوم است.
افزون بر اینها اگر اصالتهای انسانی را امر آفریدنی به حساب آوریم و اعتباری و قراردادی بنگاریم معنایش این است که در همه اینها یک وسائلی است برای یک هدفهای دیگری. خود ارزشها که نمیتوانند هم اعتباری باشند و هم هدف چون هدف چیزی است که در مرحله بالاتر قرار دارد و تو کوشش می کنی که به او برسی، انسان در وسائل میتواند اعتبار کند نه در هدفها، مثلاً در مورد اسکناس، با یک کاغذ دیگر به همین قدر هیچ فرقی از نظر ارزش واقعی ندارد، ولی از نظر ارزش اعتباری و قراردادی فرق کرده است، و این هم از آن جهت است که ما این را یک وسیله ای برای هدفهای دیگری قرار دادهایم). [۴۹]
از آنچه گفته شد چنین نتیجه می گیریم که تنها راه خردپذیر در توجیه تکامل انسان، اعتراف به یک سلسله ارزشها و اصالتهای انسانی است که این ارزشها و گرایشها یک سلسله امور فطری باشند و در فطرت انسان مایههایی داشته باشند وخود اینها یک سلسله واقعیتهایی باشد که انسان از روی میل واقعی و فطری خودش به سوی آن واقعیتها حرکت میکند. تکامل انسان هم فقط با این فرض قابل تصور است. [۵۰]
۲) فطرت و تربیت
نظریه فطرت در تربیت و پرورش انسان کاربرد چند سویه دارد؛ از یکسو به اساسیترین پرسش مربیان انسان چیست؟ پاسخ میگوید، و از سوی دیگر مفهوم تربیت را توضیح میدهد، و ازجهت سوم هدف از تربیت را روشن میکند. بر اساس نظریه فطرت، انسان دارای استعدادها و اصالتهای انسانی است (افزون برخواستهها و گرایشهای حیوانی) که به صورت بالقوه وجود دارند و باید پرورش یابند، و تربیت به معنای پرورش دادن همان استعدادهاست. [۵۱] و نه ساختن و از نو بنیاد نهادن چیزی در عرصه وجود انسان. و هدف از تربیت نیز شکوفایی و به برنشاندن ارزشهای انسانی و متعالی است در وجود او. چه این که انسان در پرتو ایمان و تحت تأثیر عوامل صحیح آموزشی و پرورشی انسانیت خویش را که بالقوه و بالفطره دارد، باز مییابد. [۵۲]
در این باور، نقش مربیان، شناخت و پرورش استعدادهاست، مربی باید استعدادهای موضوع تربیت را بشناسد، در جهت استعدادهای او کار کند و او را رشد بدهد، مثل یک گلکار است؛ یک گلکار نمیتواند گل شمعدانی یا گل یاس را عوض کند، از شمعدانی یاس بسازد و از یاس، شمعدانی، بلکه کوشش میکند با تجربیات خود طبیعت آن گل را بشناسد که این را از چه راه وارد بشویم بهتر میتوانیم شکوفا کنیم.
اما از زاویه دید منکران فطرت، نقش مربیان، صنعتگری است؛ صنعتگر همیشه فکر خودش را بر موضوع صنعتش تحمیل میکند، به گونهای که اگر کار صنعتگر نباشد هرگز موضوع خود به خودی به سوی (شدن) و درآمدن به صورت آن مصنوع به پیش نمیرود. [۵۳]
۳) فطرت و اصالت فرد و جامعه
بحث اصالت فرد یا اصالت جامعه ازمباحث عمده جامعه شناختی است. در اندیشه های جامعه شناختی غرب دو نظریه زنده و رویاروی یکدیگر در این باره مطرح بوده است. بر اساس یکی از این دیدگاهها که از سوی فردریش هگل (۱۸۳۱ ۱۷۷۰) ارائه و در مارکسیسم پی گیری شد، اصالت از آن جامعه بوده و شخصیت فرد ساخته و پرداخته محیط اجتماعی است. در برابر این دیدگاه تئوریهای جدید انسان شناسی و جامعه شناسی غرب بیشتر بر روی اصالت فرد تکیه دارند. مکتب اگزیستانسیالیسم و آراء پیشروان این مکتب همچون ژان پل سارتر (۱۹۰۵ م) که بر آزادی انسان در ساختن ماهیت خویش پافشاری دارند، از نمونههای این نگرش است.
در برابر این دو دیدگاه، شهید مطهری به نظریه سومی میرسد با عنوان اصالت فرد در عین اصالت اجتماع که از مبانی اصلی این دیدگاه، نظریه فطرت است، شهید مطهری در تبیین این دیدگاه و ارتباط آن با نظریه فطرت چنین نوشته است:
(ما در مسأله جامعه و فرد گفتیم که در اینجا اصالت فرد است در عین اصالت جامعه. معنایش این است که قسمتی از شخصیت انسان نه آن جنبه جسمانی که جنبه به اصطلاح بیولوژیک دارد اصالت های فطری است که اینها به دست خلقت صورت گرفته و تغییر پذیر هم نیست در انسان به طور فطری غریزه علم جویی وجود دارد، این یک حالت روحی معنوی فطری است، یعنی جویندگی علم را جامعه به انسان نداده است، ولی این که این میل چگونه باید هدایت شود به جامعه مربوط است، پس نتیجه اینکه: مسیر انسان را یک مقدار همان فطرت اولیه خود انسان تعیین میکند، و یک مقدار جامعه). [۵۴]
۴) فطرت و تکامل تاریخ
یکی از مسائل مهم در فلسفه تاریخ، شناخت عامل یا عوامل محرک تاریخ است. گرچه انسان تنها موجود اجتماعی نیست، اما یک تفاوت اساسی با زندگی جمعی سایر جانداران دارد، که دارای تحول و حرکت و در مجموع خط سیر تکاملی است، از این رو کشف و دست یابی به عامل محرک و جلو راننده تاریخ انسان، اندیشمندان و مکتبهای مختلف را به ابراز نظرهای گونهگون واداشته است که از جمله آنهاست نظریههای نژادگرایی، قهرمانگرایی، محیطگرایی و اقتصادگرایی. نظریه اخیر که با تقسیم امور جامعه به رو بنا و زیربنا، تولید و ابزار تولیدی را زیربنا و موتور حرکت تاریخ میانگاشته، پرآوازهترین دیدگاه در این باره بوده است.
اندیشمندان مسلمان و طرفداران نظریه فطرت، عوامل یاد شده در تطور و تکامل تاریخ را ناتمام، و تکامل و تطور تاریخ را بر مبنا و اساس فطرت و ویژگی های انسانی قابل تفسیر میدانند، بر اساس این نظریه، انسان ویژگیهایی دارد که به موجب آنها زندگی اجتماعیاش متکامل است. یکی از آن ویژگیها و استعدادها نگه داری و گردآوری تجربهها است، آنچه را که به وسیله تجربه به دست میآورد نگهداری میکند و پایه تجربههای بعدی قرار میدهد.
یکی دیگر استعداد یادگیری از راه بیان و قلم است؛ تجربهها و دستاوردهای دیگران را نیز از راه زبان و در مرحله عالیتر از راه حفظ به دیگران منتقل میکند، تجربههای یک نسل از راه مکالمه و نوشتن برای نسلهای بعدی باقی میماند و روی هم انباشته میشود.
ویژگی سوم، مجهز بودن انسان به نیروی عقل و ابتکار است، انسان به واسطه این نیروی مرموز قدرت آفرینندگی و ابداع دارد، مظهر خلاقیت و ابداع الهی است.
چهارمین ویژگی او میل ذاتی و علاقه فطری به نوآوری است.
استعداد حفظ و نگهداری تجربهها، به علاوه استعداد نقل و انتقال تجربهها به یکدیگر به علاوه استعداد نوآوری و میل ذاتی به خلاقیت و ابداع نیرویی است که انسان را همواره به جلو میراند. در حیوانات دیگر نه استعداد حفظ تجربهها و نه استعداد نقل و انتقال دستاوردها و نه استعداد آفرینش و ابتکار هیچ کدام وجود ندارد. این است که حیوان در جا میزند و انسان پیش میرود. [۵۵]
۵) فطرت و ازخود بیگانگی
از خود بیگانگی یا با خود بیگانگی که از واژههای شایع در فلسفه اروپاست. در آن دیار، نخستین بار به وسیله هگل مطرح شد، این واژه در فلسفههای مادی غرب با آنچه در فلسفه و عرفان اسلامی مطرح است دو مفهوم کاملاً متضاد دارد، در فلسفه مادی غرب، باور داشتن و رسیدن به خدا را از خود بیگانگی، و بریدن ازخدا را بازگشت به خود میپندارند و اما در فرهنگ اسلامی، ایمان به خدا و پیوستن به او، خویشتنیابی، و دوری ازخدا و ارزشهای معنوی، گریز از خود نامیده میشود.
(نمود اندیشههای غرب در مفهوم این واژه را در کلمات فوئر باخ، شاگرد هگل و الهام بخش فلسفه مادی مارکس، میبینیم: پندار خدا و دین، چیزی جز محصولاتی از انسان نیست. خدا انسان را نیافریده است، بلکه انسان، خدا را آفریده است، و انسان این کار را بدین ترتیب انجام داده است که بهترین چیزهایی را که در خود سراغ دارد، یعنی تصورات مربوط به راستی، زیبایی و نیکیأ و غیره را در یک آسمان آرمانی فرافکنده است. پس خدا چیزی جز یک تصویر آرمانی از خود انسان نیست این دروغ اگر تبدیل به یک متعدی اندیشه بشر نمی شد باز نیم مصیبتی بیش نبود، لکن بشر این خدای ساخته و پرداخته خویش را می پرستد، فرمان می برد، تسلیم می شود، فدایش میشود و خلاصه در قبال خدا از خود بیگانه می شود. انسان مذهبی به این گونه، چون موجودی فاقد شخصیت جلوه میکند، او دیگر به خود تعلق ندارد، تسلیم دیگری شده است او در قبال دیگری از خود بیگانه شده است). [۵۶]
از خود بیگانگی که نام دیگر آن (مسخ) است در اندیشه اسلامی به معنای تهی شدن از نفخه الهی روح انسانی و ارزشهای فطری است و نخستین بار از سوی قرآن مطرح شده است: (و لاتکونوا کالذین نسو الله فأنساهم أنفسهم).
و نباشید چونان کسانی که خدا را فراموش کردند در مقابل خداوند هم خودهاشان را از یاد آنان برد.
خدا فراموشی از آن رو در آموزههای قرآنی خود فراموشی شمرده میشود که قرآن خدا پرستی را جزء خلقت و فطرت انسان میداند.
شهید مطهری باالهام از اندیشه دینی وتعالیم قرآنی، تفسیر درست خود بیگانگی و مسخ را در گرو پذیرش فطرت و گرایشهای متعالی و نهادی انسان میشمارد و در غیر آن صورت معنای قابل فهمی برای از خود بیگانگی نمییابد:
(این مسأله نامربوطی که اینهاأ به نام از خودبیگانگی طرح کرده اند تا فطرتی نباشد از خود بیگانگی وجود ندارد. آخر خود چیست که از (خود) بیگانه شود؟ اول تو خودت را بشناس، اول خود را به من معرفی کن که خود چیست، بعد بگو آن چیز او را از او بیگانه میکند. خود را نشناخته دم از خود بیگانگی زدند. مسأله مسخی که در معارف اسلامی هست، همین مسأله از خود بیگانگی است، یعنی خود (غیر خود شدن) است، ولی خود انسان تبدیل به غیرانسان شدن است. تا ما برای انسان یک واقعیتی، یک فطرتی، یک ماهیتی قائل نباشیم نمیتوانیم قائل به از خود بیگانگی شویم. [۵۷]
سخن آخر این که نظریه فطرت با تمام ارج و منزلتی که در نزد شهید مطهری دارد و پایه و پیش فرض اساسیترین معارف دینی به شمار میرود، چنان نیست که انکار آن سبب بیرون رفتن از زمره دین باوران شود، چه این که ممکن است کسی این گونه بگوید که بشر بنابه سرشت خود تنها یک حالت امکان و یک حالت بیتفاوتی نسبت به دین دارد، فقط خدا پیامبران را مبعوث فرمود که آنها آمدند و دین را که بشر یک حالت بیتفاوتی نسبت به آن داشت به او تعلیم دادند. اگر کسی چنین حرفی بزند نمیتوان گفت منکر ادیان شده است، همان سان که میتوان در میان اندیشمندان پیشین کسانی را سراغ گرفت که نه از راه فطرت، بلکه از دیگر راه ها ضرورت خدا باوری و دیانت پذیری را به اثبات رساندهاند. [۵۸]
مطهری و فطرت در قرآنسید حسین هاشمی
پی نوشت
[۱]. مطهری، مرتضی، جامعه و تاریخ، قم، دفترانتشارات اسلامی، ۱۶۰.
[۲]. همو، فلسفه تاریخ، قم، انتشارات صدرا، ۱/۱۶۴.
[۳]. جعفری، محمد تقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ۱/۱۴۰.
[۴]. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن (حمد و بقره) قم، انتشارات صدرا، ۱۰۹.
[۵]. همان، ۱۰۷.
[۶]. مطهری، مرتضی، نقدی بر مارکسیسم، قم، انتشارات صدرا، ۷۴.
[۷]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، مکتبة العلمیة الاسلامیة، ۲/۲۷۹.
[۸]. اصفهانی، راغب، المفردات فی غریب القرآن، ماده فطر.
[۹]. جوهری، الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربیة)، ماده فطر.
[۱۰]. ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر.
[۱۱]. مطهری، مرتضی، فطرت، تهران، انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده عمران، ۱۳۶۱ش، ۱۳.
[۱۲]. نراقی، احمد، مطهری و نظریه فطرت، ماهنامه کیان، ۱۲/۲۹.
[۱۳]. مطهری، مرتضی، امدادهای غیبی در زندگی بشر، قم، دفترانتشارات اسلامی، ۲۷.
[۱۴]. همو، فطرت، ۱۶ ۱۹.
[۱۵]. همان، ۲۰ ۲۳.
[۱۶]. همو، فلسفه تاریخ، ۱/۱۵۸.
[۱۷]. همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ۵/۳۴.
[۱۸]. همو، آشنایی با قرآن (تفسیر سوره حمد و بقره)، ۳۵.
[۱۹]. همو، فطرت، ۲۰.
[۲۰]. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ۱ ۳/ ۱۸۱.
[۲۱]. همان، ۱ ۳/۲۵۰.
[۲۲]. همان.
[۲۳]. همو، فطرت، ۳۶.
[۲۴]. همان.
[۲۵]. همان، ۳۶ و ۳۸.
[۲۶]. همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ۲۴۰.
[۲۷]. همو، فطرت، ۴۳.
[۲۸]. همان.
[۲۹]. همان، ۴۴.
[۳۰]. همان.
[۳۱]. همان، ۴۷.
[۳۲]. همان.
[۳۳]. همان.
[۳۴]. همان، ۴۸.
[۳۵]. همان، ۶۴.
[۳۶]. همو، فلسفه تاریخ، ۱/۱۶۲.
[۳۷]. همو، امدادهای غیبی در زندگی بشر، ۲۴ و ۲۷.
[۳۸]. همو، فلسفه تاریخ، ۱/۱۶۲.
[۳۹]. همو، امدادهای غیبی در زندگی بشر، ۱۳.
[۴۰]. همان، ۲۲.
[۴۱]. همو، فطرت، ۱۸۴ و ۱۸۶.
[۴۲]. همو، امدادهای غیبی، ۲۷.
[۴۳]. همو، فطرت، ۱۳۳.
[۴۴]. همو، آشنایی با قرآن (تفسیر سوره حمد و بقره)، ۱۳۱.
[۴۵]. همو، فطرت، ۱۸ و ۱۷.
[۴۶]. همو، امدادهای غیبی در زندگی بشر، ۱۱ و ۱۳.
[۴۷]. همو، نقدی بر مارکسیسم، ۲۰۹ و ۲۰۳.
[۴۸]. همو، فطرت، ۸۷.
[۴۹]. همان، ۱۰۱ ۱۰۴.
[۵۰]. همان، ۱۰۵.
[۵۱]. همو، تعلیم و تربیت، تهران، انتشارات الزهراء، ۱۳۶۲، ۴۲.
[۵۲]. همو، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ۹۷.
[۵۳]. همو، فلسفه تاریخ، ۱۵۰.
[۵۴]. همان، ۱۵۸ ۱۵۹.
[۵۵]. همو، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ۴۷۲ و ۴۸۲.
[۵۶]. آندره پی یتر، مارکس و مارکسیسم، ترجمه: شجاع الدین ضیائیان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۲۶.
[۵۷]. مطهری، مرتضی، فلسفه تاریخ ۱/۱۶۴.
[۵۸]. همو، فطرت، ۱۷۱.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست