شنبه, ۹ تیر, ۱۴۰۳ / 29 June, 2024
مجله ویستا

در جستجوی علوم انسانی بومی


در جستجوی علوم انسانی بومی

علوم انسانی در نزد فارابی علوم انسانی عقلی است در حالی که علوم انسانی آگوست کنتی علوم انسانی تجربی است و اگر علوم اسلامی را هم به یک معنا زیرمجموعه نوعی از علوم انسانی قرار دهیم, این علوم انسانی, علوم انسانی نقلی و متن محور است

علوم انسانی در نزد فارابی علوم انسانی عقلی است در حالی که علوم انسانی آگوست کنتی علوم انسانی تجربی است و اگر علوم اسلامی را هم به یک معنا زیرمجموعه نوعی از علوم انسانی قرار دهیم، این علوم انسانی، علوم انسانی نقلی و متن محور است.

حکمت در نزد فارابی معنای عامی داشت که حکمت نظری و عملی را در برمی گرفت. حکمت نظری شامل الهیات، ریاضیات و طبیعیات بود و حکمت عملی هم شامل اخلاق و سیاست مدن وتدبیر منزل. اینکه فارابی بین حکمت و شریعت پیوند برقرار می کرد به این معنا است که او در واقع کل حکمت به معنای عام را با شریعت هماهنگ می دانست. حکمت را نباید یک دانش خاصی مانند فلسفه غربی در نظر گرفت. جامعه شناسی از نظر آگوست کنت یک دانش تجربی بود. به هر حال ایشان به یک معنا موسس پوزیتویسم و تجربه گرایی به شمار می رفت و اصالت را به تجربه می داد. نمی شود گفت که حوزه علمیه مبنای علوم را بر حکمت می داند و یا جامعه شناسی. حوزه علمیه وظیفه اش شناخت، تبیین و معرفی دین است. در واقع به یک معنا اصالت را به علوم دینی می دهد. علوم دینی هم علومی هستند که مبتنی بر متن دینی هستند و متن دینی هم قرآن و روایات است. البته در علوم دینی و اسلامی از عقل و گاهی از تجربه هم استفاده می شود ولی سنخ علوم دینی با علوم حکمی و علوم تجربی متفاوت است. از لحاظ رویکرد شناسی و روش شناسی این دو تافته جدا بافته ای هستند.

در علوم تجربی و جامعه شناسی از منظر آگوست کنت روش محدود به تجربه است و ایشان اعتقادی به عقل و نقل نداشتند. علوم دینی و علوم اسلامی هم مبتنی بر روش نقلی ودینی هستند و در کل متن محورند. ما باید در ابتدا روشن کنیم که علوم انسانی در چه معنایی مورد نظر ما است. گاهی منظور از علوم انسانی هر دانشی است که پیرامون انسان بحث می کند و از هر روشی استفاده می کند که به استنتاج برسد. از این منظر بخش مهمی از علوم اسلامی به علوم انسانی اختصاص دارد. برای مثال دانش فقه، اخلاق و سایر مباحثی که از قرآن و سنت استخراج می شود درباره انسان است و بایدها و نبایدهای فقهی و اخلاقی انسان را مشخص کرده است. اما این مباحث با روش نقلی مطرح می شود.

از طرف دیگر برخی از مباحث در حوزه کلام و اعتقادات هم وجود دارد که درباره صفات خدا و افعال خدا صحبت می کند و در آن جا به انسان گفته می شود که باید به این امور اعتقاد داشته باشد که یعنی در حقیقت حالت اعتقادی انسان است. پس گاهی علوم دینی و اسلامی در مورد اعتقادات انسان سخن می گوید و گاه درباره افعال فقهی و اخلاقی انسان صحبت می کند. پس علوم اسلامی که در حوزه علمیه بحث می شود و حوزه علمیه متولی آن است، بخشی از علوم انسانی است. علوم اسلامی با این تعریف به یک معنا زیرمجموعه علوم انسانی قرار می گیرد.

اما گاهی مقصود از علوم انسانی تعریفی است که پوزیتویست ها مطرح کرده اند و آن را دانشی می دانند که با روش تجربی درباره انسان بحث می کند. در این تعریف علوم انسانی به معنای انسان شناسی تجربی است و از این جا است که جامعه شناسی، روان شناسی، مدیریت، علوم تربیتی و اقتصاد تجربی شکل می گیرد و زیرمجموعه علوم انسانی تجربی می شود. حال اگر ما مرادمان از علوم انسانی این تعریف باشد در حوزه های علمیه ما کاری به این علوم انسانی نداریم. مختصر این که علوم انسانی مورد نظر حوزه علمیه متن محور و این نوع علوم انسانی، تجربه محور است.

البته این به معنای این نیست که ما نمی توانیم در علوم انسانی تجربی هیچ پیوندی با علوم اسلامی برقرار کنیم. توضیح این که علوم انسانی تجربی هم اگرچه تاکید بر تجربه دارند ولی در ریشه مبتنی بر یک سری مبانی متافیزیکی هستند. مثلا این سوال ها که انسان چیست و چه ابعادی دارد آیا تنها یک موجود جسمانی است و یا وجود روحانی هم دارد، یا این مسئله که انسان تنها نیازهای مادی و جسمانی دارد و یا نیاز های معنوی و روحانی هم دارد. همه این سوال ها ناظر بر مبانی متافیزیکی علوم انسانی است که گرچه علوم انسانی تجربی به این سوال ها جواب نمی دهد اما به هر حال مکتب و فلسفه باید به این سوال ها پاسخ بدهد. در این صورت ما این سوال ها را می توانیم در علوم اسلامی پاسخ داده و بعد با روش تجربی هم می توان به سوالات تجربی و ارتباط بین پدیده های فردی و یا اجتماعی انسان پاسخ داد.

پس مختصر این که علوم انسانی در نزد فارابی علوم انسانی عقلی است در حالی که علوم انسانی آگوست کنتی علوم انسانی تجربی است و اگر علوم اسلامی را هم به یک معنا زیرمجموعه نوعی از علوم انسانی قرار دهیم، این علوم انسانی، علوم انسانی نقلی و متن محور است.

مهم آن است که از ابتدا مسئله را روشن کنیم که مراد ما از علوم انسانی چیست. اگر علوم انسانی یعنی علوم انسانی تجربی، در این صورت فلسفه و الهیات و علوم قرآن و حدیث را شامل نمی شود. الان علوم انسانی در دانشگاه های ما یک معنای عام دارد که هم علوم عقلی مانند فلسفه، هم علوم نقلی مثل علوم قرآن، حدیث، فقه و اخلاق و هم علوم تجربی مانند روان شناسی و جامعه شناسی را در بر می گیرد. یعنی در دانشگاه های ما علوم انسانی یک معنای خیلی عام و گسترده ای دارد. اگر مقصود از علوم انسانی تجربی باشد، نسبت آن با فلسفه و کلام، نسبت بنا به مبنا است، یعنی فلسفه و کلام هر دو برای علوم انسانی تجربی مبنا می شوند. اما اینکه فلسفه مقدم است و یا کلام، باید گفت که طبعا فلسفه بر کلام تقدم دارد، یعنی کلام است که مبتنی بر مبانی فلسفی است. ما ابتدا باید بعضی مبانی ای معرفت شناختی و هستی شناختی را از فلسفه اکتساب کنیم و سپس از آن طریق وارد مباحث کلامی شویم. علوم کلامی نیازمند اصول و مبانی یی است که از حکمت به دست می آید. هرچه مبانی فلسفی پیش می رود می تواند ارتباط هرمنوتیکی و غیر هرمنوتیکی با کلام برقرار کند. مثلا وقتی حکمت وارد الهیات به معنای اخص می شود، بعضی از گزاره ها را باید از علم کلام بگیرد. اما الهیات به معنای اعم را در واقع خارج از کلام می دانند. پس حق تقدم در ابتدا با حکمت است و بعد کلام و در آخر علوم انسانی تجربی. حال اگر منظور از علوم انسانی به این معنا باشد که در آن هم از علوم حکمی، هم از علوم نقلی و هم از علوم تجربی بحث می شود در این صورت نسبت کلام و فلسفه با علوم انسانی، نسبت جزء به کل است. یعنی علوم انسانی کلی است که حکمت و کلام جزء آن است.

● حوزویان و علوم انسانی

حوزه های علمیه در چند جهت باید وارد حوزه علوم انسانی شوند. یکی از این جهت که علوم انسانی غربی و علوم انسانی مدرن، چالش هایی را با دین به وجود آورده اند. مثلا علم اقتصاد کلاسیک و یا نئوکلاسیک، ادعاهایی دارد که با بعضی از مبانی فقهی و کلامی اقتصاد اسلامی در تعارض است. یا اینکه ادعاهایی در روانکاوی فروید وجود دارد که با دین اسلام تعارضاتی دارد. حتی در جامعه شناسی دین هم افرادی مانند مارکس و دورکیم و آگوست کنت تئوری هایی مطرح کرده اند که با نظریه فطرت اسلامی سازگاری ندارند. از این جهت لازم است که عالمان دینی در حوزه های علمیه به این مسائل ورود کنند، علوم انسانی مدرن را بشناسند و با شناختی که از طرف تعارض دین اکتساب می کنند به شبهات پاسخ مناسبی بدهند. البته من اعتقاد ندارم که این ادعاهایی که در حوزه علوم انسانی شده است برگرفته از تجربه است. خیلی از این ادعاها، ادعای فلسفی هستند که به نام علوم انسانی تجربی در جامعه مطرح می شوند. این ادعاهای فلسفی هم بر مبنای عقل استدلال گر و عقل دینی نیست.

اما جهت دومی که به نظر من حوزه ها باید به علوم انسانی ورود کنند این است که علوم انسانی مبتنی بر یک سری مبانی فلسفی و کلامی هستند. اگر حوزه های علمیه وارد علوم انسانی شوند این مبانی فلسفی و کلامی علوم انسانی را می شناسند و وقتی به این شناخت رسیدند، قادر خواهند بود فلسفه و کلام کارآمدی را تدوین کنند. اگر فلسفه و کلام یک ساختار منطقی، جامع و گسترده ای نسبت به حوزه علوم انسانی پیدا کند، آن وقت نتیجه این خواهد بود که علوم انسانی هم کارآمد می شود و رویکرد اسلامی پیدا می کند. این کار مبناسازی را باید حوزه های علمیه انجام دهند. وظیفه اصلی حوزه های علمیه تدوین مبانی فلسفی و کلامی علوم انسانی است تا از آن طریق دانشمندان علوم انسانی بتوانند به تئوری های جدیدی دست یابند که هماهنگی بیشتری با دین داشته باشد.

● حوزه و تاسیس روش شناسی جدید

در واقع حوزه باید به تاسیس روش شناسی علوم انسانی و اسلامی بپردازد. علوم انسانی موجود، مبتنی بر یک روش شناسی است که این روش شناسی برگرفته از فلسفه غرب است. یعنی فلسفه غربی یک مدل روش شناسی به عالمان علوم انسانی داده است که با آن روش شناسی مبتنی بر آن فلسفه، مسایل علوم انسانی را بررسی و تبیین می کنند. حوزه های علمیه اگر بخواهد با همین اسلوب موجود در علوم انسانی، به این علم بپردازد، چیزی بیش تر از علوم انسانی مدرن غربی معارض با دین حاصل نخواهد کرد. در طرف دیگر هم حوزه علمیه اگر بخواهد با همان اسلوب قدیمی خودش، که کاملا عقلی و نقلی است، علوم انسانی را دنبال کند، حاصل آن، علوم انسانی تجربی متناسب با دنیای امروز نخواهد بود. حوزه های علمیه اگر بخواهند در حوزه علوم انسانی ورود داشته باشند باید به فکر تاسیس علوم انسانی تجربی باشند تا این علوم انسانی تجربی بتواند رقابت کند با علوم انسانی تجربی دنیای مدرن. پس اولویت اول حوزه های علمیه در این مورد، کشف روش شناسی و اسلوب پرقدرت و قابل ترویج در جهان است که هم تجربه پذیر باشد و هم مبانی آن مبتنی بر فلسفه و کلام اسلامی باشد. در این صورت است که دستاوردهای علوم انسانی با آموزه های دینی تعارض پیدا نخواهد کرد.

اکنون مراکزی مانند پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و یا موسسه امام خمینی که زیرمجموعه حوزه علمیه هستند، وارد مباحث علوم انسانی مدرن شده اند. ولی این مراکز بیشتر به تعارض ها پرداخته اند و کار روش شناسانه انجام نداده اند. اگر بخواهیم کار روش شناسانه انجام دهیم باید فلسفه های مضاف شکل بگیرد. در حوزه های علمیه اگر تنها به همین فلسفه امور عامه به معنای اخص توجه بشود و به فلسفه مضاف ورود نکند و فلسفه جامعه، اقتصاد و روان شناسی را مورد غفلت قرار دهد، طبعا به روش شناسی جدیدی دست نخواهیم یافت.