پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
ایده هایی درباره تلویزیون
۱) جعبه جادو
در کنار عناوینی چون «جام جم»، «جام جهاننما» و جز آنها، اصطلاح «جعبه جادو» یکی از رایجترین نامهای مجازی برای تلویزیون است. ولی از قضا این نام نه فقط بیربط، بلکه دروغین و حتی گمراهکننده است. بارزترین ویژگی هر شیء یا کنش جادویی، هاله یا مرزی است که آن را از اشیاء و امور «عادی» جدا میکند. بیجهت نیست که جادوگران پیش از خواندن اوراد و طلسمات خویش خطی به گرد خود میکشند، زیرا فقط در و یا از درون حیطهای مشخص است که کنش جادویی آنان به نحوی موءثر و «واقعی» عمل میکند. کارکرد این خط در جادو دقیقاً همانند کارکرد هاله تقدس در تجربه دینی و یا آن هالهای (aura) است که بنیامین به آثار هنری ماقبل مدرن نسبت میدهد. در هر سه مورد، هدف اصلی خلق حوزهای است متمایز از جهان و تجارب ناسوتی، عادی، و غیرهنری؛ یا به تعبیری دیگر، جدا ساختن درون از بیرون ــ عملی که برای (نفس وجود) عرصههایی دیگر چون منطق، معرفتشناسی، سیاست، روانکاوی، اخلاق، و تقریباً همه عرصههای تجربه بشری اهمیتی حیاتی دارد. کارکردها و آثار این کنش نخستین و برسازنده عملاً بیانتهاست؛ در اینجا فقط به یکی از آنها اشاره میکنیم که مشخصاً با «جادوی هنر» مرتبط است. به گفته بنیامین، هاله یک شیء یا ابژه همان چیزی است که آن شیء را قادر میسازد به ما نگاه کند یا نگاه ما را پاسخ دهد. (درک نکاتی چون جذبه و گیرایی آثار هنری، خیره ماندن و از خود بیخود شدن ما و... عمدتاً در گرو فهم دقیق همین عبارت است.) در حالت عادی این ما هستیم که در مقام بیننده، فاعل، یا سوژه به موضوع یا ابژه منفعل مینگریم، مگر زمانی که موضوع نگاه ما نیزانسان دیگری است که با چشمان خویش به ما مینگرد.(۲)
مفهوم بنیامینی هاله (تقدس)، فیالواقع، محل تلاقی ابژه (شیء)، زبان و زیبایی (جادویی) است؛ و از این رو، در فلسفه زبان، فلسفه هنر (و طبیعت) گرهگاهی مرکزی است. و اگر بپذیریم که این گرهگاه یا حتی خودِ مقوله زیبایی جادویی به طور ضمنی با مفاهیمی چون تقدس، والایش (یا تصعید)، امر والا sublime) (the و میل مرتبط است، آنگاه پای الهیات، روانکاوی، و نهایتاً معرفتشناسی، منطق، و حتی کل متافیزیک و فلسفه نیز به میان کشیده میشود؛ زیرا مفهوم «شیئی که نگاه میکند» یا «نگاه به منزله ابژه» به روشنی گویای محاکات یا تقلید ابژه از سوژه، شکستن مرز درون و بیرون، جابهجایی ذهن و عین و تعلیق تقابل میان آنهاست.
ولی ما خوشبختانه قصد نداریم در این یادداشت برای کل مسائل فلسفه، منطق، زیباییشناسی و اخلاق راهحلی بیابیم. (هرچند حدس من آن است که اگر چنین راهحلی وجود داشته باشد، کشف آن دقیقاً فقط به همین شکل ممکن است!) هدف ما بسی محدودتر و مشخصتر است: اگر پس فرستادن یا مبادله نگاه خصیصه ذاتی هر شیء جادویی است، پس توصیف تلویزیون به منزله «جعبه جادویی» مستلزم تصدیق این حکم است که به هنگام تماشای تلویزیون، نه فقط ما به تلویزیون نگاه میکنیم بلکه تلویزیون نیز به ما نگاه میکند. اما به دهها دلیل میتوان اثبات کرد که این حکم نادرست و فیالواقع گمراهکننده است. ذیلاً چند نمونه از این دلایل ارائه میشود.
بر اساس شماری از نظریههای «انتقادی» مشکل اصلی تلویزیون، ماهیت سراپا یکطرفه این رسانه، مالکیت و کنترل انحصاری آن توسط دولتها یا تراستها، و انفعال مطلق بینندگان آن است. در پسِ تلویزیون قدرت یا ذهنی شیطانی نهفته است که ما را نگاه و کنترل و هیپنوتیزم میکند ــ ایدهای که جورج اُرول آن را در رمان ۱۹۸۴ به خوبی و به دقت بسط میدهد. اگرچه ادعاهای فوق بعضاً و گاه کاملاً درستاند، لیکن درک و تفسیر نظریههای فوق از آنها نیز بعضاً و گاه کاملاً غلط و بیربط است ــ و احتمالاً سترونی و شکست آنها به لحاظ سیاستها و رهنمودها و اقدامات عملی نیز از همین امر ناشی میشود. اندکی تأمل در باب تجربه روزانه خود ما نشان میدهد که تلویزیون در مقام رسانه اعظم دوره «پست مدرن» اساساً نوعی سراسر بینِ (= پانوراما) اُرولی ـ فوکویی نیست که همه ما را به ابژههایِ نظارت و مراقبت بدل میکند. برای مثال، امروزه تقریباً هر بچهای میداند که قدرت و جذابیت تلویزیون از این امر ناشی نمیشود که ما، همچون قهرمانان رمان اُرول، از خاموش کردن، بریدن صدا، یا در رفتن از زیر نگاه آن عاجزیم؛ بلکه درست برعکس، منشأ اصلی قدرت تلویزیون تصمیم آزادانه بسیاری از ما برای روشن گذاشتن تلویزیون در تمام مدت، همراه با قطع صدا در برخی مواقع، است که خود پیامد وجود دهها و صدها کانال و برنامه تلویزیونی است. تلویزیون بیشتر شبیه یک سیاهچاله فضایی است که همه نگاهها را به درون خود میکشد و هیچ نگاهی قادر به گریز و خروج از آن نیست. تلویزیون نابودکننده هرگونه جادو و نگاهی است و آنچه از آن بیرون میریزد چیزی جز تصویر نیست ــ آن هم تصویری یکپارچه و توپُر از «خود» یا تصویری آینهای (به مفهوم لاکانی کلمه).
درک و تفسیر معنای حقیقی پدیده «انفعال بیننده» نیز مستلزم تدوین نظریه جدیدی است که بدون آن، برای مثال، حتی توضیح قدرت و عملکرد دستگاه کنترل از راه دور تقریباً ناممکن میشود. این دستگاه، به نحوی دیالکتیکی، فقط با افزایش قدرت ما در کنترل تلویزیون میتواند موجب تقویت «انفعال و اسارت» ما شود و البته رواج این دستگاه نیز پیامد مستقیم افزایش کانالهای تلویزیونی است.
در واقع، تلویزیون مار ا نه به ابژههای منفعل و توخالی، بلکه به سوژههای فعال و توپُر بدل میکند.(۳) (هرچند حقیقت بیشتر محصول وحدت دیالکتیکی هر دو آنهاست که به ظهور آدمهای ملول و پُرمشغله یا عقیم و پُرکار منجر میشود.)
بر این اساس، نه فقط نظریههایی که خواهان مردمی و دوطرفه (یا چندطرفه) کردن تلویزیوناند، بلکه دیدگاههای پیشرفتهتر و «پسامدرنتری» که از واقعی شدن تصاویر و ساخته شدن واقعیت توسط رسانهها سخن میگویند نیز نهایتاً نمیتوانند «طلسم جادویی» این جعبه را به طور کامل بشکنند (البته در همینجا باید اضافه کرد که آرای ژان بودریار در مورد پدیده شبیهسازی یا وانمودگی (simulation) ، رسانههای فرهنگی، و زوال مبادله نمادین exchange) (symbolic در جوامع امروزی، غنیتر و گستردهتر از آن است که بخواهیم در این نوشته آنها را رد یا حتی نقد کنیم.) ولی اگر «واقعیت رسانهای» روزگار ما چنان فراگیر و قدرتمند و منسجم است که به نظر میرسد از خود واقعیت هم واقعیتر است ــ و باید با اصطلاحاتی چون hyperreality و مافوق واقعیت یا به قولی «گزاف ـ واقعیت» توصیف شود ــ دلیلش وجود همان امر مازاد یا اضافهای است که هیچگاه به منزله ارزش، نشانه، کالا، لذت و... در نظامِ تولید و توزیع و مصرف و مبادله بازاری (انتزاعی) ادغام و حل نمیشود. تبدیل همه چیز به امور وانموده، پاسخ این مسأله نیست. به لطف همین «مازاد» است که مبادله نمادین نگاهها، صداها، هدایا، زخمها و مرهمها، و میلها و جذبهها ادامه یافته است و خواهد یافت، زیرا بدون این مازاد، واقعیت رسانهای عصر پستمدرن نیز همانند سایر واقعیتهای تاریخی همچون خیالی دود خواهد شد. این مازاد همان چیزی است که در آثار ژرژ باتای با واژههایی چون اسراف، زیادهروی، گزافهخواهی، و تخطی (از اقتصادِ لذت) توصیف میشود؛ و همان حرف ûa ای است که برای دریدا نوشتار را از تنزل به نظام معنا، همارزی، تعادل، ساختار، و متافیزیک حضور نجات میبخشد؛ و برای بارت متن را از یکنواختی و بلاهت اثر منزه میکند؛ و در نهایت، شاید همان «وجود» هایدگری است که فقط به اتکای تفاوت هستیشناختی خودش با «موجودات» عیان و «نامستور» میشود.
باری، بهتر است از ادامه این فهرست صرفنظر کنیم.(۴) نکته اساسی و مهم، که بودریار بر آن تأکید نمیکند، پیوند ذاتی این شیء یا ابژه مازاد با همان خلأ یا فضای تهیای است که میتوان آن را سوژه، آزادی، امر منفی، نیستی، یا حتی روح مطلق نامید. در واقع شاید بتوان گفت این مازاد دالی است که به غیبت و فقدان و نفی اشاره و دلالت میکند؛ همان نفیای که روح (یا عقل)، به گفته هگل، با آن زندگی میکند و از آن جان میگیرد ــ درحالیکه قوه فهم (یا علم) با توسل به فاکتها و دادهها از آن میگریزد، هرچند که کار اصلی خودش چیزی نیست جز نفی و کشتن پدیدههای زنده و ارگانیک یا تجزیه و تحلیل آنها به قطعات مجزا و بیجان.
با این حال، حتی خود بودریار هم با کنار هم نهادن «مرگ» و «مبادله نمادین» در عنوان مهمترین کتابش، به طور غیرمستقیم به همین نکته اشاره میکند. در آثار بکت نیز ــ برای ارائه یک «مثال» هنری ــ آن معنای مازادی که این همه تقلا و عرقریزان فلسفی، هرمنوتیکی، ادبی و کلامیِ بیپایان، و عمدتاً بینتیجه، را سبب شده است، به روشنی از خلأ معنایی و گنگی و فقرزدگی این آثار ناشی میشود ــ هرچند این «خلأ محتوایی» نیز، به درستی، از طریق شکلِ تکیده و خالی نوشتههای بکت (به ویژه آثار متأخر او) نمایان و بیان میگردد.
و البته وظیفه تلویزیون نیز، چنانچه گفتیم، پُر کردن همین خلأ یا فضای خالی است ــ شاید به قصد دستیابی و هضم همان مازاد.(۵) تلویزیون نمیکوشد صرفاً با پُر کردن اوقات فراغت، یا سرگرم ساختن و پرت کردن حواس ما به شیوه موردنظر پاسکال(۶)، یا حتی با بمباران تصویری و به اصطلاح مغزشویی، بدین هدف نائل شود. نکته مهمتر احتمالاً خصلت ایجابی و ملموسِ حضور این جعبه جادویی در خانه ماست. همانطور که دیدیم، تلویزیون یکسره بری از هرگونه هاله و در نتیجه کاملاً ناتوان از پاسخ دادن به نگاه ماست. ما صرفاً تصاویر تلویزیونی را میبینیم. اما در این زمینه نیز، همچون تقریباً همه زمینههای دیگر، جایی برای فریبکاری وجود دارد. کودکان (چند ساله)، بسیاری از سالمندان، و برخی از روستاییان سادهدل ناآشنا با تلویزیون و ویدیو و ماهواره ــ که امروزه یافتن آنان مطلقاً ناممکن است ــ به سلام گوینده تلویزیون پاسخ میگویند و کاملاً بر این باورند که شخص گوینده نیز آنان را میبیند و میتواند به حرفها، نگاهها و اشاراتشان پاسخ دهد. (هرچند، از طرف دیگر، همین باور گویایِ توانایی آنان در امر مبادله نمادین است.) لبخندها و صمیمیت کاذب گویندگان تلویزیونی، تعارفات توخالی آنان مبنی بر سالم و خوش بودن همگان، و اصرار آنان بر القای این تصور که به نحوی در «کانون گرم خانواده» حضور دارند، جملگی حاکی از وجود احتمالی واقعی برای گسترش باور فوق، حتی به صورتی نسبی و موقتی است. به علاوه، با کمی تأمل میتوان دهها نمونه دیگر از همین فریبکاری را در سایر برنامههای تلویزیون یافت. اگر عوامل دیگری نظیر حضور فیزیکی جعبه جادویی در قلب خانه یا اتاق نشیمن، و همچنین موقعیت کانونی آن در این فضا را نیز به موارد فوق اضافه کنیم، آنگاه قبول این فرض که کارکرد اصلی تلویزیون پُر کردن خلأ درون سوژههای فردی و پُر کردن شکاف یا پوشاندنِ عدم انسجام عرصه نمادین جمعی است، دشوار نخواهد بود. بنابراین تعجبی ندارد که حتی سِر کارل پوپر نیز که از مدافعان جامعه بورژوایی است عملاً خواستار دخالت جامعه و دولت برای کاستن از حضور سنگین و اشباعکننده تلویزیون و محدود ساختن ساعات پخش آن شده است.
۲) ندایی در بیابان
شیلر زمانی گفت: «در برابر حماقت حتی خدایان هم عاجزند.» تلویزیون یقیناً یکی از مهمترین موارد عینیت یافتن بلاهت در روزگار ماست؛ و تصور غلبه بر آن نیز خیالی است موهوم. البته این قضاوتِ «با کلاس» درباره تلویزیون مسلّماً به مذاق سنتگرایان محافظهکار بسیار خوش میآید. به همین دلیل باید بلافاصله اضافه کرد که بلاهت نه مبیّن فقدان هوشمندی و علم و توانایی است و نه حتی چیزی کاملاً مستقل و مجزا از آنها؛ خود تلویزیون مثال بارز ترکیب و سازگاری بلاهت با هوشمندی (تکنولوژیک) است. به زبان هگلی، حماقت خود سویهای از کلیت فرهنگ یا «روح عینی» است. بنابراین تلاش برای منزّه و دور ماندن از آن به مثابه حوزه یا امری مشخص و مجزّا ــ مثلاً با تماشا نکردن تلویزیون ــ و تقلاّ برای حفظ «خلوص و تطهیر فرهنگی»، یا هرگونه برج عاجنشینیِ عرفانی و ادا و اطوار اشرافی، خود یکی از نمودهای بلاهت بورژوایی در دوران ماست.(۷)
با این حال، دست ما، دستکم در قلمرو ایدهها، کاملاً بسته نیست. رواقیون باستان، که از بسیاری از اخلاف خویش خردمندتر بودند، اعتقاد داشتند که فقط یک میل میتواند موجب مهار و غلبه بر میلی دیگر شود. ما نیز به تأسی از آنان میتوانیم بگوییم که امروزه فقط یک رسانه میتواند مانع سلطه فراگیر رسانهای دیگر شود. و بر اساس همین حکم است که در ادامه مطلب نکاتی چند را درباره رادیو و مقایسه آن با تلویزیون مطرح میکنیم که بیشتر بیانگر ایدههایی ابتدایی و پراکندهاند تا تلاشی جامع برای تحلیل این موضوع.
پیش از هر چیز باید گفت هدف از این مقایسه به هیچ وجه ستایش از ایستگاههای رادیویی موجود یا حتی رادیو به طور کلی نیست. رادیو به منزله یک رسانه همگانی بیشک بخشی از «صنعت فرهنگسازی» (و نتیجتاً جزئی از نظام اجتماعی سرمایهداری) است؛ هرچند که نقد و تحلیل آن، همچون باقی رسانهها، مستلزم فراتر رفتن از چارچوب تنگِ صورتبندی اولیه این مفهوم توسط تئودور آدورنو است. به علاوه، ایدههایی که در ذیل مطرح میشوند بیشتر رنگ و بویی فلسفی دارند و هدف از طرح آنها به هیچ وجه ارائه تحلیل یا دستورالعملی جامعهشناختی برای «مهار» تلویزیون یا مقابله با «آثار مخرب» و «ابتذال» آن نیست.(۸)
نخستین و بدیهیترین تفاوتها طبیعتاً خصلتی پدیدارشناختی دارند: تلویزیون مبتنی بر ادراک بصری یا دیداری است و رادیو مبتنی بر ادراک شنیداری. درباره تفاوتهای پدیدارشناختی صدا و تصویر میتوان ساعتها قلمفرسایی کرد؛ ولی ما در این نوشته، با توجه به توصیف فوق از اهمیت بنیانی «حضور» تلویزیون، به ذکر چند نکته بسنده میکنیم.
از قضا، «حضور» و «غیبت» از زمره مضامینی هستند که طی چند دهه گذشته بسیاری از متفکران ــ عمدتاً فرانسوی ــ درباره آنها خروارها مطلب نوشتهاند که برخی از آنها معنای روشنی هم ندارند ــ و تا آنجا که به ترجمه فارسی آنها مربوط میشود تقریباً مطلقاً بیمعنایند.(۹) اما به گمانم، در اینجا میتوانیم بدون توسل به «بنفکنی» و «شالودهشکنی» یا حتی هرگونه خاکبرداری، گوشههایی از این مسأله را روشن کنیم.
حضور شیء، تمرکز نگاه، و نبودن مانعی بین آن دو، از مشخصات اصلیِ عمل «دیدن» است؛ و به هنگام تماشای تصاویر تلویزیونی همه این مشخصات برجستهتر هم میشوند. غفلت و بیاعتنایی نسبت به محیط اطراف، یکی دیگر از همین مشخصات است که در تماشای تلویزیون به صورت خیره شدن به تصاویر و ابراز واکنش خشمآلود از قطع تمرکز، مثلاً به دلیل به صدا درآمدن زنگ تلفن، جلوهگر میشود. نحوه سازماندهی فضا و زمان و تعامل میان افراد نیز از همین حضور متمرکز تبعیت میکند ــ برای مثال نحوه چیدن مبلها و اثاثیه منزل در اتاق نشیمن اکثر خانوادههای طبقه متوسط به شیوهای که تلویزیون در کانون همه نگاهها قرار گیرد و به نوعی محراب سکولار بدل گردد.
من، به عمد، این مشخصات پدیدارشناختی را همراه با انعکاس آنها در رفتارها، نهادها، و شرایط فردی و اجتماعی توصیف کردم، زیرا به واقع نمیدانم کدامیک بازتاب دیگری است. البته ملاحظات دیگری را هم میتوان بدین توصیف افزود؛ برای مثال، نقش مهم ادراک بصری، دستکم برای آدمیزاد، در تشخیص صید و دشمن، کنترل و شناسایی محیط و غیره، یا به عبارت دیگر، اهمیت ابزاریِ «دیدن» در تجربه بشری که حضور فراگیر تصاویر در دنیای پستمدرن نیز موءید آن است. بنابراین تعجبی ندارد که فرآیند توصیف عقل به منزله نوعی سلاح و ابزار بقا و سروری بر طبیعت همواره آکنده از استعارههای بصری بوده است، استعارههایی چون: بینش، نگرش، جهانبینی، بصیرت، نور عقل، دیدگاه و جز آنها. اینگونه ملاحظات انسانشناختی را میتوان به راحتی ادامه داد. اما برای روشنتر شدن تفاوتهای مذکور، بهتر است به ویژگیهای طرف مقابل، یعنی تجربه شنیداریِ صدا بپردازیم.
برخلاف «دیدن»، تجربه شنیداری میتواند در «غیبت» و بدون حضور بیواسطه گوینده رخ دهد. فضای «شنیدن» میتواند فاقد مرکز، پیچ در پیچ، یا کاملاً بیسامان باشد، زیرا صوت برخلاف نور در همه جهات پخش و منعکس میگردد. تجاربی چون «چشم بستن» یا «چشم برگرفتن» فاقد هرگونه همتایی در حیطه ادراک شنیداری است، درست همانطور که «گوش سپردن» و «به گوش خوردن» صرفاً خاص همین حیطه است ــ که در آن آدمی بیشتر به ابژهای حاشیهای شباهت دارد تا به سوژهای مرکزی.
بسیاری معتقدند که این تفاوتهای پدیدارشناختی، یا به بیان درستتر، آثار و معانی فرهنگی آنها، خود محصول تمایزات اجتماعی و تاریخی است. تقابلهای مذکور میان تجربه شنیداری و دیداری را میتوان به هزار و یک طریق به تقابل میان دو شاخه اصلی تمدن مغربزمین، یعنی یونان باستان و یهودیت، متصل ساخت و آنها را در تناظر با هم قرار داد.
روشنایی، عدم ابهام شکلها، اهمیت تخیل و هنرهای تجسمی، انسان شکلی خدایان، نظریه مُثُل یا شکلهای افلاطون، ظهور هندسه در تقابل با جبر، شکیل بودن همه اشیاء و لوازم (به گفته نیچه)، علاقهمندی به هنر نمایش، اینها و دهها ویژگی دیگر از این قبیل را میتوان به یونانیان باستان نسبت داد. و همین امر نیز علاقهمندی آنان به شناخت و تبیین طبیعت و تبدیل هستیشناسی یونانی به نوعی «متافیزیک حضور» یا توضیح «وجود» بر اساس «نمایان شدن»، «حاضر بودن»، «پایداری» (جوهر) و... را توجیه میکند.
در مقابل، یهودیان مخالف بت و تجسم بخشیدن به خدا، متکی بر متون مقدس و تفاسیر آنها، بیاعتنا به طبیعت، و به تعبیری قومی «استعلایی» بودند. خدای آنان، برخلاف رسوم و عادات مردمان آن دوره، نامرئی و متعالی و حتی تا حدی «همگانی» بود. او به طور با واسطه و غیرمستقیم با آدمیان ارتباط برقرار میساخت، نه بر اساس شهود (اسطورهای یا عرفانی)، و برای یهودیان مسأله اصلی، شریعت و اخلاق بود نه هستیشناسی. برای مقایسه یونان و یهود انبوهی دیگر از تقابلها را نیز میتوان بدین فهرست افزود: فرهنگ/ دین، طبیعت/ تاریخ، مکان/ زمان، دورنماندگار/ متعالی، و غیره.(۱۰) اما این تناظرها که به هیچ وجه بری از تناقض و مثالهای خلاف هم نیست، چه ربطی به بحث اصلی ما درباره تقابل تلویزیون و رادیو دارد که از آن دور افتادهایم.
به نظر میرسد تماشای تلویزیون چندان مشوق فردیت نیست و اکثر افراد ــ در تقابل با مطالعه کتاب که ضرورتاً کنشی فردی و مستلزم نوعی «تنهایی» است ــ مایلاند دستهجمعی به تماشای تلویزیون بنشینند (هرچند که این امر یقیناً نیازمند تحقیق و تأیید تجربی است.) اما در مورد رادیو، ایجاد ترکیبی تعاملی میان تفرد و همبستگی ممکن مینماید ــ این حس غریب که صدها یا شاید هزاران نفر دیگر نیز دارند در تنهایی به همین موسیقی از همین ایستگاه گوش میدهند، بازتابی از همین امکان است؛(۱۱) هرچند در این مورد نیز برای تأیید حرف خود به چیزی بیش از «احساسات شبانه» نیازمندیم.
در هر حال، شکی نیست که «شنیدن» در قیاس با «دیدن» به مراتب غیرمتمرکزتر، چندبُعدیتر، «سبکتر»، و کمتر وابسته به حضور بیواسطه و ایجابی است. حتی میتوان به اتکای آثار متألهان و متفکران یهودی (به ویژه امانوئل لویناس) اظهار داشت که «شنیدن» (و به دنبال آن، سوءال و نهایتاً مسئولیت) در قیاس با «دیدن»، تجربهای بازتر و نسبت به «امر نامتناهی» گشودهتر است که رابطه نمادین را بر رابطه ابزاری برتری میبخشد(۱۲) و در نتیجه برخلاف کل سنت فلسفه متافیزیکی، از ارسطو تا هوسرل، اخلاق را فلسفه اولی تلقی میکند نه هستیشناسی را.
اما انتقال این مواضع فلسفی به عرصه رسانهها خالی از اشکال نیست. این واقعیت که گوش دادن به رادیو نیازی به تمرکز، خیره شدن، و دست شستن از باقی اعمال ندارد، میتواند رادیو را به ابزاری مناسب برای سازماندهی نیروی کار در کارخانه و زندان؛ یا منطبق ساختن ریتم کار بر ریتم موسیقی؛ یا پُر کردن فضا و زمینه بحث درباره تجارت بدل کند (که امروزه گذشته از تالارِ هتلها به تلفنها و آسانسورها نیز سرایت کرده است) و به یقین میتوان آن را شکلی از «گسترش و عینیت بخشیدن به بلاهت» دانست. نباید فراموش کرد که رادیو نیز، چنانچه گفتیم، بخشی از صنعت فرهنگسازی است و مالکیت ایستگاههای رادیویی نیز در انحصار معدودی است که همراه با ایستگاههای «مردمی» همان موسیقی تکراری و «روحنوازی» را پخش میکنند که «مردم» خواهان آن هستند، زیرا به واسطه فشار واقعیت قادر به تحمل هیچ چیزی که بویی از مقاومت یا شنا در جهت مخالف جریان را بدهد نیستند.(۱۳)
ولی آیا این بدینمعناست که ایده «مهار یک رسانه با رسانهای دیگر»، ایدهای موهوم و بیمعنا و غیرعملی است؟ شاید اگر به مسأله فقط از دید تحلیل مفهومی بنگریم، این نتیجهگیری کموبیش درست باشد. اما عنوان و محتوا، و حتی «وظیفه» این یادداشت صرفاً ارائه ایدههایی اولیه در باره تلویزیون بود. در وهله نخست، ایده حضور سنگین و متمرکز و بیمنفذ تلویزیون و آثار حقیقتاً مخرب آن در پُر کردن آن خلئی که برسازنده سوژه است و پُر شدن آن همه ما را به روبات و زبان و فرهنگ ما را به شاخهای از منطق ریاضی بدل میکند. و ایده دوم، یعنی علاقهمندی به رادیو، نیز اساساً در خاطره و کودکی و قصه ریشه داشت و بعضی از سرچشمههای اصلی آن چیزی نبود جز صدای صبحی، داستان شبِ ساعت ده، یا حتی جانی دالر. و همین نیز مرا خوشبختانه از نتیجهگیری و پاسخگویی و دفاع معاف میکند.
▪ البته این امر روزانه در سراسر جهان هزاران بار رخ میدهد و یقیناً فاقد هرگونه جنبه «جادویی» است، مگر در مواردی که نوعی «مبادله نگاهها» به راستی تحقق مییابد. ولی حتی این تجربه تکراری و پیش پا افتاده نیز غالباً زمانی از حد «عادی» فراتر میرود که درمییابیم کسی که به او به چشم یک شیء مینگریم، دارد به ما نگاه میکند. شوک و هراس ناگهانی ناشی از نگاه کردن به چشمان یک جسد احتمالاً مهمترین نمونه اینگونه تجارب غیرعادی است، که باعث میشود ما پیش از هر کاری چشمان مرده را ببندیم و صورتش را به نحوی بپوشانیم. نظریه نگاه بسیار پیچیده و چندبُعدی است و آرای سارتر (و لویناس) در این زمینه بسیار غنی و جذاب است. لیکن بارزترین وجه مشترک بسیاری از مکاتب فلسفی عصر ما، از اگزیستانسیالیسم دینی مارتین بوبر گرفته تا هرمنوتیک فلسفی گادامر و کنش ارتباطی هابرماس، تأکید نهادن بر تمایز میان رابطه سوژه ـ سوژه با رابطه سوژه ـ ابژه و مرجح دانستن اولی به منزله رابطهای به اصطلاح اساسیتر، عمیقتر، انسانیتر، غنیتر و... است. رابطه من ـ تو، تجربه بینالاذهانی، دیالوگ، و عقلانیت ارتباطی، جملگی تلاشهایی برای حفظ این تمایز و منفعل دانستن ابژهاند که علم مدرن نیز مدافع آن است. موءسسان و پیروان این مکاتب، کسانی چون فروید، آدورنو، لاکان، و فوکو را ــ که هریک به نحوی بر رابطه با ابژه و اولویت ابژه تأکید دارند ــ متهم به عینیگرایی، جبرگرایی و بدبینی میکنند. ولی آیا این همه تلاشهای گوناگون برای شناخت روابط انسانی به قیمت چشمپوشی از نگاه ابژه، نشانه هراس از رویارویی با ماهیت حقیقی سوژه و خلأ درونی آن نیست ــ به ویژه اگر به یاد آوریم که موءسس فلسفه و علم مدرن برای توصیف سوژه بشری اصطلاح cogitan res («شیئی که فکر میکند») را به کار برد. آیا حضور فراگیر «اشیائی که فکر و نگاه و صحبت میکنند» در فرهنگ و رسانههای تصویری روزگار ما ــ یعنی همه آن هیولاها، خونآشامها، روباتها، قاتلان زنجیرهای، آندروئیدها، و بیگانههایی که به رغم حرف و نگاهشان به واقع اشیائی مصنوعی، بیجان، و غیرانسانیاند ــ نشانه بازگشت این هراس سرکوبشده نیست؟
▪ این امر بعضاً برآمده و مطابق با نظریه لویی آلتوسر در مورد نقش ایدئولوژی و دستگاههای ایدئولوژیک در تبدیل افراد به سوژهها و قرار دادن آنان در موقعیت سوژهها یا «قهرمانان» یک روایتِ ملی، نژادی، قومی، طبقاتی، یا جمعی است. نکته اصلی در این میان، میزان آزادی حقیقی آدمیان در ساختن، تغییر، و تفسیر این روایات خیالی است که چارچوبی برای تجربه واقعیت فراهم میآورند.
▪ زیرا در غیر این صورت پای تقریباً همه نظریهپردازان معاصر ــ بجز افراد «معقولی» چون هایک، پوپر، یا هابرماس ــ به میان کشیده میشود؛ از جمله ژاک لاکان و تئودور آدورنو که به طور صریح یا ضمنی در سراسر این نوشته حضوری موءثر و تعیینکننده دارند.
▪ اگر چنین باشد آنگاه باید پذیرفت که حتی در مورد تلویزیون نیز عمیقترین و نهانیترین میل یا کشش چیزی نیست جز میل به مرگ!
▪ به گفته بلز پاسکال، در کتاب افکار، وجه مشخصه یک پادشاه آن است که جماعتی کثیر از نوکران و ملتزمان رکاب همه همّ و غمّ خویش را صرف میکنند تا حواس او را به نحوی پرت کنند و مانع فکر کردن او به «وضعیت بشری»، یا صرفاً بدبختی متعارف او در مقام یک آدمیزاد شوند. بر اساس این نظریه پاسکال، امروزه همگی ما پادشاهانی هستیم با هزاران خدمه حاضر یراق در سراسر جهان.
▪ زندگی و تجربه شخصی برخی از نابترین و خالصترین شاعران عصر جدید موءید همین ترکیب و درآمیختگی سویههای واگراست. مالارمه برای سالها دبیر انگلیسی دبیرستانها در شماری از شهرستانهای فرانسه بود و بعضی از شاگردانی که از چاپ آثار و شاعر بودن وی باخبر شده بودند، او را سرِ کلاس مسخره میکردند. والاس استیونس سالیان سال مدیر یک شرکت بیمه بود، و ویلیام کارلوس ویلیامز همه عمرش را به عنوان پزشک محلی در شهری کوچک و گمنام سپری کرد.
▪ در واقع اکثر بحثهای کارشناسانه و عالمانه در مورد این «آثار» و «اهمیت اشاعه فرهنگ و معنویت در نسل جوان» و... خود از مصادیق بارز همان سویه هگلیاند ــ به ویژه وقتی که «مبانی علمی» آنها مخلوطی از روانشناسی آمریکایی دهه ۱۹۵۰ ، نظریه تعلیم و تربیتِ پرفسور x و حکمت عامیانه باشد. نقد تلویزیون بر اساس «آثار مخربی» نظیر تقلید از حرکات قهرمان فیلم کاراتهای ــ که در حقیقت واکنش طبیعی بیشتر آدمهایی است که هنوز فلج یا کارشناس امور تربیتی نشدهاند ــ بسیار شبیه تحلیل سیاست جهانی به شیوه داییجان ناپلئون است.
▪ و این مصیبتی است که این روزها، پس از متفکران پستمدرن، دامنگیر نابغه بداقبالی چون والتر بنیامین هم شده است. ظاهراً این بلا نیز جزئی از بهای باب روز شدن است.
▪ در واقع همین تحلیل را میتوان از مسیرهای دیگر نیز دنبال کرد. مثلاً تحلیل آدورنو از جدایی کلمه و تصویر (یا عقل و احساس) و تجزیه جادو به دین و هنر و فن، ظهور خط تصویری هیروگلیف و پیوند آن با شکلگیری ساختار قدرت و سپس انتزاعیتر شدن آن در قالب خط الفبایی و باقی ماجرا تا ظهور صنعت فرهنگسازی که به عوض برجسته ساختن این تقابلها، نقش هر دو طرف را در فرآیند کسب سلطه بر طبیعت مورد بررسی قرار میدهد و شاید همین امر نیز یکی از ریشههای نقص کار اوست.
▪ البته این امر عمدتاً به تجربه شنیدن موسیقی مربوط میشود، نه به خود رادیو. پدیده شیفتگی (fandom) ، احساس یکیشدن با نوازنده یا گروهی خاص، تقویت حس همبستگی و اخوت میان شیفتگان فلان گروه، جملگی از نتایج و ابعاد همین شکل از گوش دادن به موسیقیاند. اما منظور من از «ترکیب تنهایی و همبستگی» ایدهای بود که درک کامل آن شاید فقط برای نگهبانان نوبت شب، زندانیان سلولهای انفرادی و افراد بیخواب ممکن است
▪ صرف قرائت یکی از رمانهای روسی، انگلیسی و فرانسوی قرن نوزدهم برای اثبات این نکته کافی است که در آن زمان، پیش از رواج تلویزیون، محاوره، گفتگو، بحث، وراجی، یا به طور کلی conversation برای تمام مردم، به ویژه طبقات متوسط به بالا، نه فقط سرگرمی و مشغولیت اصلی، بلکه یکی از مهمترین و جذابترین بخشهای زندگی فردی و جمعی بوده است. برای مردمان آن دوره که نمیتوانستند وقت خویش را با خوردن چیپس و تماشای باگزبانی پُر کنند، کلمات، معنا و اهمیت دیگری داشتند. این امر در خیالپردازیهای آنان، در مکاتبات مکرر و طولانیشان، در عاشق شدنشان، در معاشرت اجتماعی، شعر، ادبیات، سیاست، فلسفه، دین، و خلاصه تمامی ابعاد زندگی آنان مشهود است. آدمی ذاتاً میل دارد با خودش و با هر چیز و هر کس دیگر حرف بزند و شاید حتی اشتیاق فعلی به «گفتگو» نیز از عدم ارضای همین میل ناشی میشود.
▪ به گفته کسانی که با انواع گوناگون موسیقی جدید، به ویژه راک، جاز و...، به خوبی آشنایند و به لطف ماهواره برنامههای شبکه MTV را که ۲۴ ساعته موسیقی و ویدیو ـ کلیپ پخش میکند میبینند، برنامههای این شبکه عمدتاً محافظهکارانه، تکراری، بیخطر، و از نوع ترانههای «مردمپسند» پاپ با «سکس ملایم» هستند که محبوبیت آنها در فهرست Top Twenty (یا بیست ترانه برتر) ناشی از سیاستهای پخش همین شبکه است که انواع جانیفتاده غیرتودهای، نظیر هِوی راک، جاز، و هِویمتال جای چندانی در آن ندارند. برای تحلیل دقیق و مفصل پدیده شیفتگی و نقش موسیقی در شکلگیری هویت نسلیِ جوانان امروزی غرب، و کارکرد انواع حاشیهای موسیقی نظیر هِوی متال، رجوع کنید به مقاله «نسل من» در همین شماره.
نوشته مراد فرهادپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست