یکشنبه, ۱۶ دی, ۱۴۰۳ / 5 January, 2025
تاملی روش شناختی برشکل گیری علوم اسلامی
علم فیزیک ، علم اقتصاد و... آن گونه که جوامع غربی تولید کرده است،محصول زندگی اجتماعی آنان است. متقابلا گونه خاص زندگی اجتماعی آنها ، دانش وبانکداری اسلامی ومدیریت اسلامی را اقتضا نکرده و در نتیجه چنین علومی تولید نکردهاند . خلاصه اینکه اگر در اجتماع آنها علومی به گونه خاصی برتافته وبه وجود آمده است ، دلیلی ندارد که زندگی اجتماعی ماهم دقیقا آن موارد را اقتضا کند
● مقدمه
یکی از مباحث جذاب و داغ در دهه اخیر درحوزه علوم( چه تجربی وچه انسانی) مسئله دینی کردن علوم است . به این معنا که آیا میتوان سخن از دانشگاه اسلامی، اقتصاداسلامی ، بانکداری اسلامی،حقوق بشراسلامی ، حقوق بشر بینالمللی اسلامی ، شهرسازی ومدیریت اسلامی و جدیدا دموکراسی و جامعه مدنی اسلامی زد یا خیر؟ عدهای این مفاهیم فوق رامفاهیمی جعلی و غیرقابل دفاع میدانند به همان دلیل که فیزیک شیمی وریاضی دینی و غیردینی وجود ندارد، حقوق بشر مردمسالاری وجامعه مدنی دینی وغیردینی هم وجود ندارد. به نظر میرسد مبانی و دلایلی از قبیل جامعیت دین ، عینیت دین وسیاست و عدم خلو هیچ واقعهای از یک حکم دینی ودلایل دیگری ازقبیل پیچیدگی زوایای وجودی انسان واقتضای حکمت خداوندی برای هدایت انسان هرکدام میتواندمبنای یک نقد بردیدگاههایی ازقبیل آنچه که در سطور بالا، آن مفاهیم را جعلی وغیرقابل دفاع میدانست، باشد. ما در این نوشتار ، تنها از یک منظر ( منظر روش شناختی) با بررسی تشابه وتمایز ، چگونگی،ماهیت و روش شناخت درعلوم طبیعی مثل فیزیک وعلوم انسانی مثل اقتصاد پرداختهایم . درنتیجه اگر فرض شود که فیزیک اسلامی نداریم - که خواهیم دید این گونه نیست. به دلایل تفاوت روشن شناختی تولید علم درعلوم طبیعی و انسانی، نه تنها نمیتوان به نفی نظریاتی چون اقتصاداسلامی « رسید که تازه» پایههای محکم روش شناختی برای تولیددانشهایی نظیر اقتصاد اسلامی ومدیریت اسلامی پیریزی میشود . ضمن آنکه نگارنده هیچگاه برآن نیست که دانشهایی نوپا وجوانی چون اقتصاد اسلامی ، نباید نقد شوند. نقد چون دیگر عرصههای علمی ، باعث تقویت وبالندگی ورشد دانشها خواهدشد.
● جامعه متفاوت وعلم متفاوت:
جامعه شناسی معرفت ، تلاش میکند تا نشان دهد: موضوعات شناسایی )obgects( مطابق با تفاوتهای موجود دراوضاع اجتماعی ، خود را به عامل شناسایی )subject( عرضه میکنند . پیداست که هیچ ملازمه منطقی بین نسبیت معرفت و نسبیت حقیقت وجود ندارد بلکه ازآن جهت که عامل شناسایی ، خود فرزند ارزشها وبه طورعام فرهنگ و شرایط اجتماعی خویش است خواه ناخواه همه موضوعات قابل شناسایی درمحدوده و ظرف اوضاع اجتماعی خاصی که عامل شناسایی درآن به سر می برد، در حوزه درک وادراک او جای میگیرد. دراین دیدگاه، اقیانوس حقیقت آن چنان عمیق، وسیع و پرابهت است که هرکسی یا کسانی به انگیزه ومقصدی که برای زندگی خود و جامعه خود تعریف میکند، بخشی از آن را به تصرف درآورد . در نتیجه ، پژوهشگرانی که در جوامع متفاوت زندگی میکنند ،آنگاه که به ساحل اقیانوس معرفت درمیآیند با توجه به ظرف وظرفیت ذهنی که ارزشهای اجتماعی در اختیار آنان گذاشته ،آب معرفت برمی گیرند. ممکن است بخشی از معرفت ،هیچگاه به تصرف مردمان جامعه در نیاید؛زیرا اساسا ظرفی برای رصد، صید و ذخیره آن نساختهاند. بااینکه علوم، کما وکیفا در جوامع مختلف با یکدیگر متفاوتند، این تفاوت لزوما برای این نیست که یک موضوع شناسایی - آن واقعا و دقیقا یک موضوع - راآن گاه که کاملا شناختهایم می تواندغیر ازواحد باشد؛ بلکه هرجامعه به دلایل ساخت اجتماعی وفرهنگی خویش اساسا به شناخت موضوعاتی متفاوت از جامعه دیگر می پردازد .بسیاری از موضوعاتی که شناسایی آن برای زندگی دریک جامعه دینی ضرورت دارد( واتفاقا آن موضوعات نیز به شناسندهها چشمک میزنند ) در جامعهای که زندگی غیردینی- وبه طور خاص غیراسلامی - را برگزیده است ، در محدوده موضوعات مورد شناسایی قرار ندارد.( گویا اساسا این موضوعات به آنها علامت نمیدهند)! امروزه مجموعهای از معارف به نام اقتصاد اسلامی یا مدیریت اسلامی و ... درجوامع اسلامی به وجود آمده است. این مجموعه گزارش اسلامی از موضوعات مختلف اقتصادی وغیر آن در جوامع مزبور محسوب میشود ومتاثر ومنبعث از ارزشها و ساخت چنین جوامعی است .
اگر معارف سازگار با متون ونصوص اسلامی ، به تصرف پژوهشگران جوامع اسلامی درآمده است، ولی پژوهشگران جوامع دیگر- چونان غرب- ازآن بیبهره ماندهاند ، دلیل روشنی دارد: آنها هیچ گاه نخواستهاند این موضوعات را بشناسند واگر هم خواستهاند، آنها را آن گونه واز زاویهای که ساخت ونوع زندگی اجتماعی آنها و شخصیت فردی و فکریشان اقتضا کرده است، شناختهاند.
بنابراین، حقایقی از این دست هیچگاه درجوامع مزبور و به محققین آن ، علامت )signal( نمی دهند، درحالی که پژوهشگران اسلامی درمعرض چشمکزنی آن قرار دارند. بنابراین اگر حق داریم که هریک ، زندگی فردی و اجتماعی متفاوت از دیگری داشته باشیم ، باید حق داشته باشیم : معرفت ودانش متفاوتی داشته باشیم .
البته به نظر میآید که مغرب زمینیان نیز خود به این حقیقت متفطن شده باشند؛ زیرا در زمان حاضر ، برای جهانیسازی )globali zation ( غرب وزندگی غربی، به غربیسازی واحد همه جوامع بشری میاندیشند. درآن صورت تنها آن موضوعاتی برای پژوهشگران در سراسر جهان چشمک می زنند که درسیطره ساخت اجتماعی وفرهنگی غربی باشد. دراین حال ، تفاوت اجتماعی معرفت در حوزه علوم اجتماعی به صورت مضاعف تقویت میشود زیرا هم عامل شناسایی یافاعلشناسا ( انسان) وهم موضوع شناسایی ( انسان ورفتار انسان) تحت احکام واحدی ، زیر سیطره ساخت زندگی اجتماعی نشوو نمو میکنند . این دومی اهمیت و جدیت تفاوت معرفتها درجوامع مختلف را مضاعف میکند؛زیرا آن علومی که در غرب به وجود آمده ماحصلی شناسایی وتئوریزه کردن نظامهای حاکم بررفتار انسانی است وبه کلی با انسان و رفتارهایش در جوامع دیگر - بویژه اسلامی - متفاوت است. اگر موضوعات شناسایی ، مطابق با تفاوتهای موجود در اوضاع اجتماعی ، خودرا به عامل شناسایی عرضه میکنند علیالاصول در مورد علوم طبیعی وانسانی به صورت واحدی صدق میکند، زیرا همه موضوعات قابل شناسایی - که واقعا بی نهایت به نظر میرسند -! به طور مساوی برای همه جوامع اهمیت ندارند واین تفاوت اهمیت را نیز تفاوتهای موجود در اوضاع اجتماعی به وجود آوردهاند . علم یکی از مصنوعات بشری است که اجتماعا ساخته میشود . علم ، پذیرش منفعلانه واقعیت نیست بلکه وسیلهای برای بازسازی خلاق آن است . صد البته این بدان معنا نیست که بر آن باشیم که اشیای عینی وجود ندارد؛ یا اتکاء برمشاهده بیفایده وبیثمراست.بلکه میخواهیم بگوییم: پاسخهای مابه سوالاتی که راجع به موضوع مطرح میکنیم .درموارد مختلفی ماهیتا تنها در چارچوب حدود منظر ودیدگاه مشاهدهگر ممکن است. ضرورتی ندارد برآن باشیم که تحولات وتفاوتهای اجتماعی ، محتوای تحولات علمی بویژه درحوزه علوم طبیعی راتعیین کند؛ اما تحولات اجتماعی ، چشمان دانشمندان را ، هم برروی واقعیات طبیعی موجود اما کشف نشده باز میکند وهم برروی واقعیاتی دیگر .
ضمن اینکه کلیت یک علم میتواند محصول شرایط، ساخت وتغییرات اجتماعی باشد؛ اما محتوای هر گزاره میتواند بیان کننده واقعیتها باشد که تحت تاثیر عوامل اجتماعی قرار نمیگیرد . در نتیجه میتوان شاهد دو علم فیزیک متفاوت بر ساخته شرایط اجتماعی متفاوت بود که البته گزارههای هر دو نیز مطابق واقع باشند. زیرا هریک ، بخشی ازواقعیت را به دام خود انداخته است. جالب آنکه تغییرات منزلت اجتماعی عالمان یک علم نیز در شکلگیری کمیت وکیفیت وجودی آن تاثیر بسزایی دارد. فرض کنید بنا به دلایلی انرژی هستهای در یک کشور دستخوش ترقی گردد. طبیعی است که یکباره دانشمندان فیزیک هستهای از ارج وقرب بالاتری برخوردار خواهند شد ؛ نهایتا دانش و دانشمندان ومراکز آموزش و پژوهشی فیزیک هستهای ، به خاطر این اقبال اجتماعی، کما و کیفا رشد وگسترش خواهد یافت وبه منزلت یک علم وعالم جدید ومتمایز از شرایط اجتماعی پیشین نایل خواهند شد.
این مثال فرضی دقیقا درشوروی سابق لباس واقعیت به تن کرد . تغییرات درارزشها، فرهنگ جامعه، منزلتها ونقشهای اجتماعی، انقلابها وتغییرات بنیادین ساختار اجتماعی و ... گاه می تواند ریشه یک علم از بیخ و بن برکند ؛ همچنان که می تواندعلوم جدیدی را متولد نماید.
علم فیزیک ، علم اقتصاد و... آن گونه که جوامع غربی تولید کرده است،محصول زندگی اجتماعی آنان است. متقابلا گونه خاص زندگی اجتماعی آنها ، دانش وبانکداری اسلامی ومدیریت اسلامی را اقتضا نکرده و در نتیجه هیچ گونه تولید نکردهاند .
خلاصه اینکه اگر در اجتماع آنها علومی به گونه خاصی برتافته وبه وجود آمده است ، دلیلی ندارد که زندگی اجتماعی ماهم دقیقا آن موارد را اقتضا کند ؛ همچنان که اگر علومی را برنتافته وبه وجود نیاوردهاند ودر تاریخ و جغرافیای غربی سابقهای برای برخی علوم یافت نمیشود نباید نتیجه گرفت که تلاش برای احداث چنین علومی بی نتیجه وابتر است.البته نگارنده بنا ندارد دیدگاهی را که مایکل مولی آن را دیدگاه معیار در باب معرفت علمی نام نهاده است نادیده بگیرد .
این دیدگاه برآن است که جهان طبیعی باید واقعی وعینی تلقی گردد و ویژگیهای آن نمیتواند تحت تاثیر ترجیحات ومقاصد مشاهده کنندهاش تعیین گردد. علم آن کسب وکار فکری است که هم وغم آن فراهم آوردن توضیحی دقیق از موضوعات، فرآیندها وروابطی است که درجهان پدیدههای طبیعی یافت میشود . معرفت تجربی به میزانی که معتبر است،سرشت حقیقی این جهان را درقضایای منتظم خود جای میدهد و آشکارمیکند. خلق معرفت علمی با شواهد حسی بیپیرایه وصریح وبا مشاهده صادقانه وبدون پیشداوری آغاز میگردد و براین پایه ، بنای بزرگ قانون طبیعی را استوار میکند.
معیارهای این علم ،مستقل از عوامل ذهنی ،پیشداوری شخصی ، درگیری عاطفی و نفع شخصی است و درغیر این صورت درک دانشمندان از جهان خارجی را دچار تحریف میکند . باید دانست که اجتماع ، تحولات اجتماعی وانسان اجتماعی، محصول وبرساخته اجتماع است و اجتماع متفاوت، پدیدهها ،روابط ونظمهای متفاوت دارد .
اگر حق داشته باشیم : علوم انسانی متفاوت رادر جوامع متفاوت به رسمیت بشناسیم ، علم اجتماعی به عنون گزارشگر نظمهای مختلف در زندگی اجتماعی ودر جوامع متفاوت، متفاوت خواهدبود. البته قوانین طبیعت، پدیدهها وروابط جهان مادی به عنوان موضوع علوم طبیعی درهر جامعهای لایتغیر وبا ثبات است.
اما تاملات فیلسوفان علم نشان داد که دوفرض بنیادین این دیدگاه- که ادعاهای مبتنی برواقعیت علم ، مستقل از نظریهاند وهم در معنا ثابت ویکسانند - مردودند. ادعاهای اول با مشکل اساسی دوری رابطه نظریه ( فرضیه) و مشاهده روبه رو است. اینکه عالم علوم طبیعی به مشاهده واقعیتهای عینی به صورت خالص میپردازد، ممکن نیست. اگر وی در صدد اثبات صحت یک مدعا و نظریه ونظم از پیش فرض شده نباشد، چگونه و چرا واقعیات معینی را ازمیان واقعیات بیشمار دیگر برمیگزیند؟ آیاهمه چیز رادرهمه جا مشاهده میکند ؟ آیا چنین ادعایی اساسا ممکن ومعقول است؟ در حقیقت کاری که عالم علوم طبیعی انجام میدهد ، شناسایی فهرستی از واقعیتها است که بتواند نظریه ، فرضیه وادعایش را اثبات کند وحال که چنین است ، به صورت طبیعی به سراغ واقعیتها میرود که نظریهاش را اثبات کند ومهمتر از آن او از مشاهده ، چه معرفتی کسب میکند که قبلا نداشته است .
حال مسئله اصلی، اساسی ومهم این است که این نظریه ، برساخته ذهن پژوهشگر است ؛ ذهنی که پراز ارزشها ، دانشها وفرهنگ زندگی وساختار خاص اجتماعی است . چرا این نظریه یا فرضیه و این مجموعه از واقعیتها از میان مقدار بیشمار فرضیه ونظریه در حوزههای دیگری از واقعیتها، توجه این پژوهشگر رابه خود جلب کرده است؟ بی تردید اوباعینکی به تماشای واقعیتها نشسته که قبلا ویژگیهای جامعهای که درآن زندگی میکند ، برایش ساخته است. حال دو فیزیکدان یا اقتصاددانی رافرض کنید که در دوجامعه متفاوت ، به ابداع نظریه می پردازند . بدیهی است هریک ، منبعث ومتاثر ازجامعه و فرهنگ خاص جامعه خود، به انتخاب منظرو نظریهای از میان مناظر ونظریات بیشمار دست می زنند و مجموعهای ازمعارف فیزیکی و اقتصادی را به وجودمی آورند که با معارف فیزیکی واقتصادی محصول اندیشه پژوهشگر دیگرکه در جامعه دیگر زندگی میکند ، متفاوت است . بنابراین به همین دلیل وبه همان وضوح که دو جامعه متفاوت غربی واسلامی داریم ،با دوعلم متفاوت غربی واسلامی روبه رو خواهیم شد . اما فرض دوم ادعاهای مبتنی علم هم نیز به همین سرنوشت مبتلا است.
فرض دوم این بود که واقعیات قابل مشاهده درعلوم طبیعی درهمه جا یکسان وثابت است ودر نتیجه علوم طبیعی در همه جوامع، علم واحد خواهدبود . اما آیا واقعا واقعیتهای مشاهده پذیر درعلوم طبیعی ثابتاند؟ فرض کنیم یک ایرانی ویک غربی به رودخانهای که درحال جریان است می نگرند . آیا واقعا این دو، رودخانه را به یک شکل وصورت می بینند.
بدیهی است که تفاوت دین وجود دارد. بدین ترتیب نه تنها معنای واقعی علم وابسته به نظریه واز نظرمعنا قابل تجدید نظر است که به لحاظ اجتماعی می تواند متغییر باشد. علاوه براین اجتماعی شدن فرآیند تولید نظریات و چگونگی مشاهده واقعیات برای اثبات صحت وسقم نظریات درمراحل تولید نظریه متوقف نمیشود وروشنتر ازآن با زبان ونمادهای زبانی به مرحله بیان پیشروی میکند .
محسن آلوستانی مفرد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست