سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
گدایی می کنم تا محتاج خلق نباشم

پلکهایش ورم کرده بود و سرخی چشمانش، خبر از اشکی میداد که لحظهای پیش ریخته بود.
از حیاط امامزاده که خارج میشد؛ نسیم ملایمی گونههای مرطوبش را نوازش کرد. هنوز حال و هوای امامزاده از سرش خارج نشده بود که زنی با چادر مشکی کهنه و بور شده و ظاهری شلخته، در حالی که بچه خوابیدهای به بغل داشت به سمتش آمد. نیازی به معرفی نبود؛ از ظاهر ژولیده و قیافه ملتمس و مصیبتزدهاش معلوم بود که شغلش گدایی است.
نزدیک که شد، گوشه چادرش را به دندان گرفت و قیافه مایوسش را درهم کشید و با صدای نالان گفت «الهی امامزاده حاجت دلتو بده، الهی پولت نصیب دکتر نشه، الهی هر چی از خدا میخوای بهت بده، الهی دست به خاکستر میزنی طلا بشه، الهی... » زن که حوصله گریه و زاری گدا را نداشت با بیحوصلگی کیف پولش را باز کرد. چشمان گدا برقی زد و لبش به خنده باز شد. پول را که گرفت نگاهی به زن انداخت.
نگاهش شاد بود اما لبهای کبود و دندانهای سیاهش فریاد میزدند که لحظهای بعد پولی که در دست دارد دود خواهد شد و به هوا خواهد رفت.
گداها انواع مختلف دارند. برخی سنتی هستند و با ظاهری ژولیده و کثیف و یا با نمایش عضو ناقص بدنشان جلب توجه میکنند و برخی دیگر به شکل مدرن به گدایی میپردازند و با کت و شلوار و ظاهری محترم، با یک پرونده پزشکی جلوی راه شما سبز میشوند و به تشریح پرونده پزشکیشان میپردازند و البته صریحا اعلام میکنند که چنانچه تا طلوع آفتاب، گرانترین و نایابترین داروی دنیا را نخورند؛ حتما خواهند مرد که البته در بیشتر موارد همه میدانند که این نایابترین داروی دنیا همان تریاک است. اما در هر حال هر چقدر گداهای شهر ما در جلب ترحم ما مهارت بیشتری داشته باشند، کاسبی بهتری خواهند داشت.
در غیر این صورت خرج موادشان جور نمیشود. از بچگی عادت کرده بودیم، گدا را با شکل و شمایل تعریف شده ببینیم. با ظاهر کثیف و لباسهای وصلهدار و ترجیحا یک عصا و پایی که اگر هم لنگ نبود، به ناچار میلنگید. اما این روزها همه چیز عوض شده، حتی ظاهر گداها. اما چیزی که در همه آنها مشترک است و هیچ وقت تغییر پیدا نمیکند اعتماد به نفس است. آنقدر زیاد که زل میزنند توی چشمت و با آه و ناله و زاری طلب کمک میکنند. کمک که چه عرض کنم اکثر مواقع ارث پدرشان را از مردم طلب میکنند. قسمت جالب قضیه اینجاست که شکل و شمایل گداهای مختلف با محل گدایی ارتباط مستقیم دارد .
به عنوان مثال گداهای مترو کمی متجددتر و امروزیتر هستند، به اصطلاح مسافران مترو فرهنگشان بالاتر است و با ادبیات متفاوتتری گدایی میکنند. از خانمهایی که با ابروی تتو شده و مانتو و شلوار نسبتا نو به گدایی میپردازند تا آقایانی که با شلوار جین و پیراهن اتوشده سراغ عابران گرفتارتر از خودشان میآیند و قصه تکراری گم شدن کیف پول و دوری از شهر و دیارشان را خیلی مودبانه و شمرده شمرده تعریف میکنند. البته اینها در حالی است که گداهای سنتی با یک بچه که همیشه با دهان باز بغلشان، خواب رفته، همچنان به شغل شریف گدایی مشغولند و صبح که پایتان را از خانه بیرون بگذارید تا هنگام بازگشت با انواع و اقسام آنها مواجه میشوید و این در شرایطی است که بحث جمعآوری متکدیان توسط شهرداری و سازماندهی آنان توسط سازمان بهزیستی هر ساله مطرح و بحث داغ رسانهها میشود اما پس از گذشت چند روز باز هم چشممان به انواع و اقسام گداها از اسفندی سر چهارراه گرفته تا فالفروش داخل مترو و مرد آزمایش به دست گریان روشن میشود. اما به راستی مشکل متکدیان جامعه ما با جمعآوری هر ساله آنان و رهاسازی مجدد آنان رفع خواهد شد؟
شاید وقت آن رسیده باشد، هر کدام از ما یک مامور مبارزه با تکدیگری باشیم و فراموش نکنیم تا زمانی که فرهنگ گداپروری در جامعه ما وجود داشته باشد همین آش است و همین کاسه. پس از همین امروز باید بیاموزیم به تمام گداهای شهرمان بگوییم «نه» و اولین گام برای فرهنگسازی شهر بد تا به حال این همه گدا را یک جا ندیده بودم. البته روزی که دیدمشان دیگر گدا نبودند و به همت شهرداری از سطح شهر جمعآوری شده و در مرکزی به نام خانه سبز نگهداری میشدند.
این خانه به جهت جمعآوری و ساماندهی متکدیان تعبیه شده بود. تصور اینکه ۲۳۰ گدا در یک خانه کنار هم زندگی کنند کمی مشکل بود؛ اما وارد خانه سبز که شدم این تصور به واقعیت پیوست. خانهای دو طبقه که در طبقه اول آن مردان و در طبقه دوم آن زنان متکدی جهت اصلاح و ساماندهی نگهداری میشدند.
بعضی از آنها آنقدر مظلوم و گوشهگیر بودند که نمیتوانستی باور کنی تا چند روز پیش با قسم و التماس از رهگذران عجول طلب کمک میکردند و دستهای دیگر پرچانه و با اعتماد به نفس! خانه سبز محل تمیز و گرمی بود و میشد برای یک زمستان سرد روی آن حساب کرد؛ با این حال در میان خانمها و آقایان متکدی بیقراری آشکاری به چشم میخورد که جای تعجب داشت. بیقراری که فریاد میزد بگذارید ما از اینجا برویم. بعضی از آنها حال و حوصله حرف زدن نداشتند و روی تختهای ۲ طبقه خود کز کرده بودند و با نفرت ما را نگاه میکردند.
نمیدانستم چه هیزم تری به آنها فروختهام که مدیر جمعآوری وساماندهی متکدیان مرا از این شبهه بیرون آورد و گفت: این افراد دچار اعتیاد شدید بودهاند و در مرحله ترک به سر میبرند به همین دلیل حوصله خودشان را هم ندارند چه برسد به بقیه! افراد کز کرده و غمگین، بخشی از متکدیان خانه سبز را شامل میشدند؛ بخشی دیگر که کاملا ترک کرده بودند از چانه و اعتماد به نفس قوی برخوردار بودند و حاضر بودند به یک پر کاه همصنفان خود را هم بفروشند. اکبرآقا یکی از آنها بود. دندانهای زرد و لبهای کبودش نشان میداد که عملش خیلی سنگین بوده و به تازگی از دیو اعتیاد رهایی یافته. وقتی حرف میزد، تمام سلولهای بدنش بوی سیگار میدادند با این حال معتقد بود که بقیه گداها فریب خورده و نادان هستند که به مواد مخدر روی آوردهاند و او حاضر نیست یک لحظه جای آنها باشد.
در ضمن خودش را بسیار اندیشمند و متفکر میدانست و بر این باور بود که اگر بگذارند از این مرکز خارج شود، گداهای شهر را ارشاد خواهد کرد. تازه از صحبتهای حکیمانه اکبرآقا مستفیض شده بودیم که متوجه شدیم او را ۷ بار در حال گدایی گرفتهاند و به این مرکز آوردهاند و هر ۷ بار هم با اعتیاد شدید وارد این مرکز شده و با کمک مشاوران، ترک کرده و به خانوادهاش تحویل داده شده اما باز هم او را در حال گدایی و اعتیاد دیدهاند!!!! از پرچانگی اکبرآقا که خلاص شدیم قرار شد از طبقه بالای خانه سبز هم دیدن کنیم که به خانمهای متکدی اختصاص داشت.در قسمت خانمها از چادرهای بور شده و ظاهرهای شلخته و کودکان به خواب رفته خبری نبود، تا به حال هیچ زن گدایی را بدون ژولیدگی ندیده بودم.
در چهرههایشان که دقت میکردم تهمایههایی از تکدیگری در آن موج میزد اما با آنچه به عنوان گدا در خیابانهای شهر دیده بودم زمین تا آسمان فرق داشت. با این حال هیچکدام از آنها خوششان نمیآمد که در چهرهشان دقیق شوم، این را وقتی فهمیدم که تعدادی از آنها گوشه روسریشان را روی صورتشان گرفتند. البته بعضی از آنها هم به پوشاندن صورتشان عادت دارند با این حال خودم را کنترل کردم و از زل زدن به آنها خودداری کردم و این خویشتنداری نتیجه خوبی داشت، چون کم کم اعتماد آنها را نسبت به من جلب کرد و روی صحبتمان با هم باز شد.
نویسنده : فرشید ملکی

ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست