چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
خدا بهترین ها را برای ما می خواهد
سالها بود موضوعی آزارم میداد و برنامه زندگیام را به هم ریخته بود. نمیتوانستم تمرکز کنم و همیشه در حال فکرکردن به آن مشکل بودم. هر شب از خداوند میخواستم این مشکل را زودتر حل کند تا بتوانم زندگی شاد و راحتی را تجربه کنم، اما دعاهایم بینتیجه بود.
حدود ۱۲ سال همراه با آن مشکل زندگی کردم. دائم به آن فکر میکردم تا راه حلی برایش پیدا کنم، اما با فکرکردن نهتنها راهحلی پیدا نمیشد، بلکه مشکل هم بزرگتر به نظر میرسید. خسته شده بودم و به قدری خشمگین بودم که حتی ادامه زندگی هم برایم دردآور شده بود.
یک روز همینطور که بیخیال در دفتر کارم نشسته بودم، تلفن زنگ زد. صدای زنگ تلفن من را از دنیای خودم بیرون آورد. شنیدم که همکارم با فردی صحبت میکند؛ آنها درباره سفری کاری حرف میزدند. از صحبتهایشان معلوم بود که وقت کافی ندارند و یک نفر باید امشب راهی شود. همکارم با التماس نگاهم کرد و با اشاره چشم و ابرو از من خواست این سفر را قبول کنم و به جای او به شهر دیگری بروم. ساعتم را نگاه کردم؛ پنج بعدازظهر بود و آنطور که آنها میگفتند پرواز ساعت ۱۱ شب انجام میشد.
گیج شده بودم و نمیتوانستم تصمیم بگیرم. نه حوصله سفر داشتم و نه دلم میخواست نیکی را ناراحت کنم. میدانستم که نیکی با وجود سه تا بچه خردسال نمیتواند به راحتی سفر را قبول کند، اما من هم خیلی حال و حوصلهاش را نداشتم! پس باید چه کار میکردم؟
نمیدانم چه اتفاقی افتاد که ناگهان سرم را به علامت تایید خم کردم و به او گفتم به جای او به سفر میروم. نیکی خوشحال شد و از من تشکر کرد، اما حالا من مانده بودم و کلی کار نیمه تمام. کارها را یکی یکی انجام دادم و زودتر به خانه رفتم تا لوازم سفر را بردارم. ساعت ۹ و نیم شب در فرودگاه بودم. هوا حسابی سرد بود و مسافران زیادی در فرودگاه نشسته بودند تا نوبت پروازشان شود؛ همه میخندیدند و از اینکه برای تعطیلات به سفر میرفتند، حسابی خوشحال بودند.
من هم روی نیمکتی نشستم و ساندویچی را که از رستوران فرودگاه خریده بودم، بیرون آوردم. همینطور که ساندویچ را گاز میزدم، خانم مسنی به من نزدیک شد. روی صندلی کنار من نشست و چند سوال از من پرسید؛ سوالهایی که نشان میداد نمیداند چطور باید مسیرش را پیدا کند و میترسید اشتباه سوار هواپیمای دیگری شود. فهمیدم مسیرش با من یکی است. برای همین از او خواستم با من همراه شود تا خیالش راحت باشد و مجبور نشود از دیگران سوال بپرسد.
بالاخره سوار هواپیما شدیم. خانم پیر تمام طول راه با من صحبت کرد؛ از پسرش گفت که وکیل است، از همسایهای که به گلدانهای پیرزن هم آب میدهد تا خراب نشود و از نوهای که منتظر دیدن اوست.
وقتی به مقصد رسیدیم و از فرودگاه خارج شدیم، خانواده پیرزن به استقبالش آمده بودند؛ همان مرد وکیل و پسر کوچکش. بعد از آشنایی با خانواده پیرزن، از آنها خداحافظی کردم تا زودتر به هتل برسم. اما پیرزن اصرار کرد که یک شب را با آنها بگذرانم. من هم قبول کردم و با آنها همراه شدم. سر میز شام، دانیل، پسر پیرزن درباره کارش گفت و از موفقیتهایی که به دست آورده بود، تعریف کرد. لحظهای فکر کردم شاید بتواند مشکل من را هم حل کند؛ او وکیل بود و افراد زیادی را میشناخت، شاید بد نبود از او کمک میخواستم.
وقتی جریان را برای دانیل تعریف کردم، با کمال میل قبول کرد کمکم کند و واقعا هم تا آخرین مرحله به من کمک کرد تا مشکلی که به نظرم غیرقابل حل میرسید، برطرف شود.
حالا پنج سال از آن روز میگذرد. بعد از آن آشنایی، من با دانیل که همسرش را از دست داده بود، ازدواج کردم و حالا هم زندگی خوب و خوشی داریم و پسر دانیل هم مثل پسر خودم عزیز و دوستداشتنی است. اما من همیشه با خودم فکر میکنم اگر آن روز قبول نمیکردم به جای نیکی به سفر بروم، اگر نیکی سفرش را به من نمیسپرد، اگر پیرزن از من آدرس نمیپرسید، اگر مقصدمان یکی نبود، اگر من مشکلی نداشتم تا دربارهاش با دانیل صحبت کنم و... هیچ وقت زندگی خوبی مثل آنچه امروز دارم، نداشتم. پس باید به خدا اعتماد کنیم و بدانیم وقتی ما تلاش کنیم، او هم بهترینها را پیش پای ما میگذارد.
زهره شعاع
منبع: guideposts
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست