یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

صبح جمعه با او


صبح جمعه با او

پاییر, فصل غریبی است پاییز, افتادن, خشك شدن, از رنگی به رنگ دیگری درآمدن, خرده و گرده, فنا, آغاز خواب و پایان سبز, زرد, قرمز, قهوه ای خش خش خش, خش پاییز در باور و ادبیات قومی ایرانیان همواره نمادی از مرگ طبیعت بوده است و ما بارها در مقابل این باور كهن به ستیز ایستاده ایم آن را خرافی خوانده و رنگ های روشن, شاد, گرم و پویای این بخش از گذار عمر طبیعت را به رخ كشیده ایم

پاییر، فصل غریبی است. پاییز، افتادن، خشك شدن، از رنگی به رنگ دیگری درآمدن، خرده و گرده، فنا، آغاز خواب و پایان سبز، زرد، قرمز، قهوه ای... خش خش... خش، خش... پاییز در باور و ادبیات قومی ایرانیان همواره نمادی از مرگ طبیعت بوده است و ما بارها در مقابل این باور كهن به ستیز ایستاده ایم. آن را خرافی خوانده و رنگ های روشن، شاد، گرم و پویای این بخش از گذار عمر طبیعت را به رخ كشیده ایم. اما... چطور می توان فراق پیش قراولان فرهنگ را یكی پس از دیگری در روزهای رنگ به رنگ روزگار توجیه كرد؟ چگونه می توان هجر منوچهر نوذری، هنرمند نسل اول و آموزگار فن و هنر صدا و تصویر را اندكی پس از غم دوری منوچهر آتشی، مرتضی ممیز و تعدادی از همكاران رسانه ای و نظامیان در سانحه دلخراش هوایی باور كرد؟ نوذری هم بسان دیگر همراهان این قافله، عاشق عشق بود. او به سرزمین و مردم سرزمینش صادقانه عشق می ورزید. گویی همین دیروز بود كه در جوار استاد در حیاط رادیو ارگ تهران نشسته بودم و او چون نوجوانی پرحرارت اما با چشمانی خیس از اشك عشق، از هنر، فرهنگ، مردم، سفر و تجربه هایش می گفت و گه گاه نیز كه سخن از زندگی شخصی و اموال اقتصادی اش به میان می آمد، آهی می كشید، لب می گزید و حرف را به وادی دیگری می كشاند. همه می دانستند كه در روزگار پرجفایمان شكست دلش، اما هرگز كسی صدایش را نشنید. كه می دانست كه نوذری پس از نیم قرن فعالیت هنری و شادی آفرینی، اجاره نشین بود؟ نوذری سخت بیمار بود. نوذری به گونه ای مادرزاد، شب ها را به خواب نمی رفت. از این رو چشمانی همواره تر و ملتهب داشت. نوذری تا طلوع صبح به مطالعه می پرداخت. هموطن و دوستی (به قول خودش) در بهره گیری غیرصادقانه از تعهد مالی وی در زمان بیماری اش تا آستانه زندان پیش رفت. چه كسی می دانست كه او سال ها نزول پول از كف داده را به هزار مصیبت می پرداخت؟ او حتی بیمه بازنشستگی هم نداشت؟

اما نوذری همچنان می خندید و می خنداند...

مجری تیزهوش و توانای مسابقه هفته و آقای ملون صبح جمعه با شما (برنامه هایی كه در حوزه موفقیت ایجاد ارتباط با مخاطب دیگر تكرار نشد) در سال ۱۳۱۵ در قزوین دیده به جهان گشود. او در اصل كاشی بود و ساكن تهران. اما به واسطه ما موریت پدر، چند سالی در قزوین زندگی كرد. وی پس از طی كلاس تهیه (آمادگی) و اول در كاشان همراه خانواده اش به تهران آمد و در خیابان ناصرخسرو، كوچه خدابنده لو سكونت گزید. پس از پایان دوران دبستان به خیابان بهار حوالی ورزشگاه امجدیه نقل مكان كرد. خودش می گفت: <در دبیرستان عاشق زبان فرانسه بودم، در ۳۶ هفته سال تحصیلی هر شنبه سر صف جایزه می گرفتم. دلیل تبحر فرزندان من به زبان های مختلف نیز همین بستر و علاقه خانوادگی ما به زبان های خارجی بود.> نوذری در سن ۱۸ سالگی معلم مدرسه ای می شود و با تشكیل گروه تئاتر دانش آموزی، مورد تقدیر وزارت فرهنگ وقت قرار می گیرد. در ۲۱ سالگی معلمی را به خاطر حجم كار رادیو كنار می گذارد و به طور ویژه به تئاتر، تلویزیون، رادیو و فیلمسازی می پردازد. وی جزو اولین افرادی است كه وارد جعبه جادویی و جعبه صدا شد و این دو وسیله را به طور مشخص در میان مردم معرفی كرد. نوذری تا اوایل دهه ۷۰ به یكی از محبوبترین و معتبرترین چهره های رادیو و تلویزیون تبدیل می شود. اما به واسطه گرفتاری های اقتصادی و بیماری، حدود یك دهه، تنها به فعالیت های محدودی در رادیو بسنده كرد و هیچ گاه در سینما و تلویزیون ظاهر نشد. او پس از مدت ها با سریال طنز <كوچه اقاقیا> در نقش پدری طناز به پیشنهاد رضا عطاران در سال ۸۱ وارد تلویزیون شد تا حضور و وجود قدرتمند خود را دیگر بار به مخاطبان و علاقه مندانش به اثبات برساند و خاطره حاضرجوابی سال های دور را دوباره زنده كند. با ورود ایرج نوذری به سینما و تلویزیون، بار دیگر خاطره روزگار شباب استاد برای مخاطبان نسل اول و دوم جعبه جادو تداعی شد، تا این كه در مسابقه ستاره ها، استاد در مقام شركت كننده در مقابل پرسش های پسر در مقام مجری قرار گرفت. حاضرجوابی، نكته سنجی و صراحت نوذری در پاسخ به پرسش های پسرش، نزدیكترین خاطره تصویری وی در تعطیلات نوروز محسوب می شود. استاد منوچهر نوذری در مدت ۵۳ سال فعالیت و زندگی هنری، آثاری بسیار ارزشمند و ماندگاری از خود بر جای گذاشته كه <راه شب، مسابقه هفته، گوهر شب چراغ، خیالاتی، جدی نگیرد، صبح جمعه با شما، لبخند سوم، كوچه اقاقیا، مسابقه صندلی داغ و فیلم سینمای چند می گیری گریه كنی> گزیده آنهاست. آقای ملون و آقای دست و دل باز، شخصیت های مورد علاقه مردم در <صبح جمعه با شما> از بهترین آثار وی به شمار می رود. او علاوه بر فعالیت هنری، همیشه چمدانش برای سفر و كسب تجربه بسته بود. از این رو آداب و رسوم اقوام و ملل بسیاری از كشورهای اروپایی و اغلب ممالك آسیایی و به ویژه حاشیه خلیج را به خوبی می شناخت. نوذری در سال ۸۴ بار دیگر چون سال های دهه ۷۰ مدتی از تلویزیون و رادیو دور شد. تا این كه هرازچندگاهی اوج بیماری و تخت بیمارستان، توجیه غیبتش در رسانه ها می شد و هر بار فرسوده تر از پیش... او نوبت آخر به مدت دو ماه در بیمارستان مدرس تهران به خاطر عارضه ریوی، عفونت كلیوی و درد قلب بستری می شود. اما این بار نوذری بیش از هر دوران دیگری در رسانه ها حضور دارد. به فاصله هر ضربه مهلك بیماری، به فاصله هر درد و هر آه... او دیگر <اونی كه تو فیلم بود> را نگفت و دیگر <بحث> نكرد. او حاضرجوابی هم نكرد. منوچهر نوذری كه همواره خود را دانشجو و طالب علم و معرفت و تجربه می دانست، در روز دانشجو و این بار بدون چمدان سفر، از دنیا هجرت كرد تا جامعه هنری و مردمی را كه عاشقانه دوستشان می داشت، در غم فراق به تا سف و اندوه و پریشانی بنشیند. شاید پاییز این بار به بهانه رفتن استاد منوچهر نوذری، جویندگی دانش را، سال های خنده را، و شادی و شادمانی را یادآور شد. به یاد او كه همیشه می خندید و می خنداند...به یاد او كه همیشه شاكرمردم و دوستانش بود و ای كاش، سازمانی كه همچنان وامدار خدمات ارزنده وی است به تنها خواسته او، او كه پیش قراول ادب و فرهنگ در قالب تصویر و صدا بود، برای حضور در مراسم چهره های ماندگار حتی در بین تماشاگرانی كه فقط كف می زدند، جامه عمل می پوشاند. هم او كه با بیش از نیم قرن هنرآفرینی هیچ نگفت و نخواست. مردی كه در فرجام كار، مردمان سرزمینش در صبح جمعه ای خزان زده، مهر تا ییدی ماندگار بر چهره و صدا و بر خاك آشیانش زدند.

نویسنده: بهزاد خاكی نژاد



همچنین مشاهده کنید