جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

زنی با کفش های کتانی


زنی با کفش های کتانی

پگاه آهنگرانی را برای اولین بار با «دختری با کفش های کتانی» شناختیم آن روزها می خواستیم بدانیم تداعی کیست و به همین خاطر بعد از تداعی شخصیت های دیگری که پگاه آهنگرانی در فیلم های بعد بازی کرد, دنبال کردیم

خبردار شدن از آدم ها همیشه یکی از دانستنی های جذاب زندگی است. مثلا خیلی پیش آمده بخواهیم بدانیم فلان دوستمان که یک دوره ای با هم صمیمی بودیم، در چه حالی است و چه می کند. ازدواج کرده؟ بچه دار شده؟ از همسرش جدا شده یا ... حالا تصور کنید این میزان کنجکاوی برای شخصیت هایی که روی پرده سینما داستانشان را دنبال کردیم، می تواند چند برابر باشد.

روزی که فیلمنامه نویسی تصمیم می گیرد شخصیتی را خلق کند، گذشته او را هم تصور می کند. همه چیز باید مشخص باشد تا بتواند داستانش را درست روایت کند اما اینکه آینده ای هم برای این شخصیت در نظر داشته باشد، سوالی است که از چند فیلمنامه نویس پرسیدیم.

احتمالا شما هم دوست دارید بدانید چه بر سر ترانه «من، ترانه؛ ۱۵ سال دارم»، تداعی «دختری با کفش های کتانی» و اتی «بوتیک» آمده است. جوان ها و نوجوان هایی که حالا همه معادلات زندگی شان به هم خورده است.

ترانه و نغمه؛ ۱۳ سال بعد

رسول صدرعاملی از جمله فیلمسازهای انگشت شماری است که تمام انرژی اش را به کار برده تا بخشی از دغدغه ها و مشکلات جوان های دهه ۷۰ و ۸۰ را به تصویر بکشد. ترانه «من، ترانه، ۱۵ سال دارم» یکی از آنها بود. دختری که خوب می شناختیم و در عین حال نمی شناختیمش. دغدغه هایی که او داشت، ما هم داشتیم اما گاهی آرزو می کردیم ما هم فضایی که او در آن بوده را تجربه کنیم. ترانه همه آن چیزهایی بود که مار جرأتش را نداشتیم اما دوست داشتیم روی پرده سینما یکی نشانمان بدهد و چه خوب که صدرعاملی این کار را انجام داده است.

از او درباره ترانه می پرسیم: «ترانه هنوز باید بجنگد. هنوز باید تلاش کند و انگار مقاومت و پایداری او تمام شدنی نیست.» ترانه این روزها کجاست و چه می کند؟ «درگیر نغمه، دخترش. نغمه حالا ۱۵ ساله شده و ترانه درگیر فرزندی است که درکش نمی کند و بزرگ کردنش، سر و کله زدن با او و تربیت کردنش، سخت است. خیلی سخت. نغمه این روزها مهمترین دغدغه ترانه است.»

حساب که می کنیم، می بینیم آقای صدرعاملی راست می گوید. دختر نوزاد آخرین پلان های فیلم، با آن عکس معروفش در بغل ترانه، که در سکانس معروف دادگاه می شد او را به چشم نقش اول فیلم نگاه کرد، چون: «نغمه پدر نداره»، حالا باید ۱۵ ساله شده باشد. «ترانه نسبت به باقی کاراکترهای فیلم هایم جایگاه متفاوتی ندارد. «گل های داوودی»، «رهایی یا حتی پاییزان»، شخصیت هایی داشت که برای من جایگاه و اهمیت یکسانی دارند.»

جسارت تداعی؛ ۱۵ سال بعد

پگاه آهنگرانی را برای اولین بار با «دختری با کفش های کتانی» شناختیم. آن روزها می خواستیم بدانیم تداعی کیست و به همین خاطر بعد از تداعی شخصیت های دیگری که پگاه آهنگرانی در فیلم های بعد بازی کرد، دنبال کردیم.

البته تداعی با ترانه تفاوت های زیادی داشت و به همین دلیل قشری از جوان های دهه ۷۰ و ۸۰ با او همذات پنداری کردند. صدرعاملی درخصوص دنیای تداعی می گوید: «تداعی دختری فوق العاده احساساتی بود. یعنی برعکس ترانه که بیشتر از عقل و منطق خودش استفاده می کرد و به بیان و استدلال روی می آورد و به وسیله آنها حرف خودش را می زد، تداعی تابع احساس و شور خود بود. تداعی شخصیت شناوری است. یعنی می توانم بگویم انگار همه جا هست و همه جا نیست.»

«دختری با کفش های کتانی» اواسط سال ۷۸ راهی پرده شد. چند سال بعد صدرعاملی برای «من، ترانه؛ پانزده سال دارم»، سه سیمرغ اصلی بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش اصلی زن را از جشنواره گرفت.

«نمی توانم این دو شخصیت را با هم مقایسه کنم، یا اولویت ذهنی به آنها بدهم. هر دو حقیقت جامعه هستند و هر دو در اطراف ما حضور دارند. هر چند سال ها از خلق آنها می گذرد، اما هنوز هم دارند خودشان و حضورشان را به همه ما تحمیل می کنند؛ البته اگر چشم باز کنیم و آنها را ببینیم.»

از او می خواهیم مقایسه ای میان ترانه و تداعی با آیدا، شخصیت اصلی «دیشب باباتو دیدم آیدا»، که به نسل جدید تعلق بیشتری دارد، داشته باشد. «آیدا هوشمندتر است. پیش از اینکه اجازه بدهد او را قضاوت کنند، خودش دیگران را قضاوت می کند. به خاطر همین است که منتقد پدر و مادر خودش می شود و سعی می کند آنها را به چالش بکشد. این تفاوت بچه های دهه ۷۰ و ۸۰ با بچه های دهه ۶۰ است. یعنی صریح تر بودن، شفافت تر بودن و به زعم خیلی ها وقیح تر بودن، که این آخری غلط است و چنین چیزی نیست. در واقع این نسل بیشتر از قبل رک است و بی پروا عمل می کند.» و ادامه می دهد: «این سه شخصیت همدیگر را کامل می کنند. نمی شود آنها را به تنهایی دید.»

بیقراری های اتی؛ ۱۱ سال بعد

«بوتیک» حمید نعمت الله هم در ذهن خیلی ها ماندگار شد. قبل از دیدن این فیلم و با توجه به بازیگرانش فکر می کردیم با همان فیلم های دختر و پسری روبرو هستیم که یک دوره ای در سینمای ایران مد شده بود و هیچ کدام از شخصیت هایشان هم به یادمان نمی ماند.

اما وقتی فیلم روی پرده رفت، متوجه شدیم مدت ها با اتی زندگی می کنیم. و اینگونه شد که اتی با بازی رها و سرگشته بازیگرش، تبدیل به خاطره ای ماندگار از اولین ساخته سینمایی نعمت الله شد و از آن به بعد توانستیم بر کارنامه کاری گلزار قبل از «بوتیک» چشم ببندیم و روی او حساب ویژه ای باز کنیم.

نعمت الله درباره ساختن شخصیت اتی در ذهنش می گوید: «اتی آن روزها نمونه های فراوانی داشت. من نمونه اش را زیاد می دیدم و حس می کردم لازم است این شخصیت خلق شود. هنوز هم امثال او را می بینیم ولی آن زمان همه جا حرف از چنین کاراکتری بود. حتی یک روز سوار ماشینی شدم که یکی از مسافران آن، بسیار شبیه اتی فیلم من بود.»

از نویسنده و کارگردان «بوتیک» می پرسیم که اتی الان کجاست و چه می کند؟ «به نظرم آدم مضمحل شده و نابودی است. آدمی است از همین نسل. با هیجان و بسیار بیقرار.»

جزیزه شهرزاد؛ هفت سال بعد

سال ۸۶ که بهنام بهزادی «تنها دو بار زندگی می کنیم» را ساخت و نشانمان داد، متوجه شدیم آدم هایی مثل ترانه، تداعی و اتی، نماینده تمام جوان های ما نیستند. جنس دیگری از خوب بودن و لذت بردن از زندگی را می توانستیم این بار در خلوت و تنهایی بی هیاهو و حتی رویا پردازانه شهرزاد دنبال کنیم.

قطعا ماندگارترین شخصیت دو فیلم پرکاراکتر بهزادی که دومی اش «قاعده تصادف» بود، شهرزاد «تنها دو بار زندگی می کنیم» است؛ شخصیتی که خود بهزادی هم روی او حساب ویژه ای باز می کند. «از جهاتی شهرزاد را خیلی دوست دارم. برای خودم به نوعی نمایانگر و معرف وجهی از امیدواری و زندگی در شرایط سخت بود. همیشه کار اول یک ویژگی مهم دارد و آن هم اینکه چگونگی خلق یک شخصیت از عدم را تجربه می کنی و اینکه چطور به وجود می آید و تاثیر خودش را می گذارد. شهرزاد در واقع مکمل سیامک بود و هر چند نقش اصلی قصه بر دوش سیامک بود اما بدون شهرزاد این کاراکتر هم معنایی نداشت.»

از خالق «تنها دو بار زندگی می کنیم» درباره عاقبت و سرنوشت دختر شر و شور فیلمش می پرسیم: «احتمالا به جزیره اش رفته بوده، همان جزیره وسط اقیانوس اما تاب نیاورده و برگشته...»

زخم های ماندگار شیرین

همان موقع که «هیس دخترها فریاد نمی زنند» را در جشنواره فیلم فجر می دیدم، همیشه دوست داشتم بدانم اگر شیرین زنده می ماند، چه سرنوشتی پیدا می کرد؟ احتمالا ادامه زندگی اش خیلی راحت نبود اما خب چگونه گذراندن روزهای شیرین هم مهم است.

پوران درخشنده به آینده شیرین خیلی امیدوار نیست. او در مورد شخصیت اصلی داستانش در «هیس دخترها فریاد نمی زنند» می گوید: «آدم هایی هستند که ناگهان وسط جریان عادی زندگی خود، دچار توقفی ناگزیر و مجبور به سکون و ایستایی می شوند و اتفاقی تلخ، تمام زندگی آنها را در نقطه ای که نباید، متوقف می کند. شیرین فیلم من یکی از همین آدم هاست.»

وقتی از او می پرسیم که اگر برخلاف اتفاقات پایان فیلم، شیرین محکوم به اعدام نشده بود و سرگرم زندگی بود، چه قصه ای را برای زندگی اش تصور می کرد، سکوت می کند. «تفاوتی با وضعیت فعلی او نداشت. وقتی روح و جان آدمی را زخم بزنند و فکر او را دچار خدشه های جبران ناپذیر کنند، عملا برایش تفاوتی با مرگ ندارد. حتی اگر ظاهرا زنده باشد، مثل جنازه ای متحرک است که معنای واقعی زندگی را فراموش کرده است.»

آوا دلنواز؛ چهار سال بعد

«من مادر هستم» فریدون جیرانی احتمالا ذهن خیلی از دختر و پسرهای هم نسل او را درگیر کرده است؛ شخصیتی که قربانی مناسبات خانواده اش می شود و بی گناه است. جیرانی هم همین نظر را دارد: «نسل بچه های چلچراغ «من مادر هستم» را در سینما دیدند و آوا دلنواز را بهترین و برجسته ترین کاراکتر از میان فیلم های دوره اخیر خود می دانم. آوا در «من مادر هستم» دختری بود که کشمکش های یک درگیری و انتقام خانوادگی و شخصی دامن او را گرفت و در نهایت، بالای دار رفت.

با وجود اینکه ظاهرا قصه آوای فیلم من با این اتفاق به پایان رسید، فکر می کنم هنوز آوا دلنوازهای زیادی داریم که باید خوب مراقب شان باشیم و نسبت به آنها غافلیم. در واقع فکر می کنم آوا در قالب و پوشش های متفاوت، هنوز در همین حوالی زندگی می کند. «من مادر هستم» براساس این کاراکتر شکل گرفت و فیلمنامه حول محور او تنیده شد و کم کم باقی شخصیت ها برای تکمیل قصه اضافه شدند.

زهرا سادات؛ پنج سال بعد

روزی که حامد محمدی داستان زهرا سادات «طلا و مس» را نوشت، روزهای خوب بعد از «دوستت دارم» سید رضا به زهرا سادات را هم دیده بود. به همین خاطر با جزییات بیشتری دنیای زهرا سادات را به تصویر کشید و یادداشتی را در اختیار ما گذاشت: «دوست چلچراغی، فقط چند ساعت وقت داد و خیلی جدی و محکم گفت فقط درباره «زهرا سادات» بنویسم و حق ندارم از بقیه شخصیت های «طلا و مس» چیزی بگویم. اما از آنجا که بعید می دانم خود زهرا سادات هم با آن همه مهربانی، دلش بیاید فقط از خودش بگوید، پس اول از بقیه می گویم تا به خودش برسم. «طلا و مس» سال ۸۷ نوشته و ساخته شد و سال ۸۸ در جشنواره و سال ۸۹ به نمایش عموم درآمد.

همیشه برایم سوال بود که بدانم سید رضا یک سال بعد از «طلا و مسم به چه کسی رأی داده است؟ فکر نمی کنم او جزو همان ۶۳ درصد معروف باشد. بگذریم. نمی دانم لهجه سید رضا، بعد از چند سالی که در تهران مانده، عوض شده است یا نه؟ اگر پول دستم می رسید و اگر این تئوری که جای فرش دستباف زیر پا نیست را نداشتم، حتما یکی از قالیچه های جدیدش را برای یادگاری می خریدم. راستش را بخواهید تا جایی که من می دانم، حالش خوب است و گوشه ای سرش به همان دلخوشی های سابق گرم است و از هر فرصتی استفاده می کند تا به زهرا ساداتش بگوید «دوستت دارم».

نمی دانم عاطفه با مدرسه های تهران و همکلاسی های تهرانی اش چه می کند؟ عاطفه اصرار دارد بگوید کلاس ششم است ولی مادر و پدرش با این کلاس ششم که چیز جدیدی است، مدام شوخی می کنند. تا یادم نرفته بگویم عاطفه چند بار که از دست شیطنت های امیرعلی خیلی شاکی شد، به مادرش گفت که ای کاش یک خواهر برایش می آوردند و حتی به مادرش قول داد که در بزرگ کردن بچه به او کمک می کند.

زهرا سادات بعد از این حرف عاطفه اخم کرد اما نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و طولانی و با صدای بلند خندید و حتی شب هم این ماجرا را برای سید رضا تعریف کرد تا او هم از این پررویی عاطفه عصبانی شود و بعد او هم مثل زهرا سادات بخندد.

امیرعلی، حالا حسابی حرف می زند و بلبل زبانی می کند و خیلی دوست دارم بدانم اولین کلمه هایی که گفته چه بوده است؟ با شیطنتی که از امیرعلی دیدم، یقین دارم که وقتی پدرش خانه نیست، مادرش را کلافه کرده و مثل پسربچه های هم سن و سال خودش از در و دیوار راست بالا می رود. گفتم که مدام هم سر به سر عاطفه می گذارد و حتی گاهی صدای زهرا سادات را هم بلند می کند که می گوید: «امیرعلی سر به سر خواهرت نذار! به بابات می گم ها.»

از حمید «طلا و مس» خیلی دور نبودم و در فیلمی جدی با نام «فرشته ها با هم می آیند» حواسم به او بود و او هم هوای من را داشت. فقط همین را بگویم که ۵۰ درصد طرف مقابلش حل شده و زن گرفته و خیلی هم خوشحال است. نمی توانم از حاج رحیم خیلی حرف بزنم ولی فقط شنیده ام که چند سالی است اجازه منبر و وعظ و کلاس و درس ندارد و خانه نشین شده است. آیدا خانم هنوز هم مثل همان روزها و هنوز هم دوست داشتنی و مهربان است. فقط امیدوارم که هوای آلوده تهران، آیدا و فرشته هایی مثل او را که عموما ریه های حساسی دارند، خیلی اذیت نکند.

اعظم خانم هنوز از درد پا و کمر می نالد و حتی دکتری که برایش وقت گرفتیم، نتوانست با پمادهای آنچنانی دردش را کمتر کند. این روزها بیشتر در خانه است و از پشت پنجره به بچه ها ایراد می گیرد که توی حیاط سروصدا نکنند تا او بتواند چرت بزند.

از خانم سپیده چند وقتی است که بی خبرم، اما بالاخره تصمیم گرفت طلاق بگیرد و با اینکه سخت بود اما طلاق گرفت و هنوز هم هر زمان که وقت داشته باشد، به خانه زهرا سادات می آید و با هم دو نفری حرف می زنند.

و اما زهرا سادات معینی که راستش را بخواهید نمی دانم چه بگویم تا حق مطلب را بحق ادا کرده باشم. فکر می کنم عطری که سید رضا برایش خریده بود، تمام نشده است و آن روسری را هم هنوز هر وقت که دلش می گیرد، سرش می کند و جلوی آیینه خودش را تماشا می کند. شکر خدا بیماری اش بهتر شده و الان دیگر می تواند برای بچه هایش، ماکارونی های خوشمزه ای درست کند. من که خیلی برایش دعا کردم، شما هم همه مریض ها را دعا کنید. به قول زهرا سادات که هیچ وقت این جمله را به زبان نیاورد: «اشک چیز بدی نیست و اتفاقا وقت تنهایی خیلی هم به دردمان می خورد.»