جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

انسان در دام خویشتن


انسان در دام خویشتن

روانشناسی, زنان, جامعه شناسی

اولین سوالی که در ذهن انسان با دیدن کلمه زن بعد از یک عنوان (مثل روز زن، جنبش زنان، ورزش زنان، اولین فضانورد زن و...) ایجاد می شود این است که چرا در اینگونه موارد جنسیت زنان با تاکید گفته می شود و اصولا چرا فعالیت های نیمی از انسانها باید با ذکر و توجه به جنسیت شان باشد. پاسخ دادن به این سوال هم سهل و هم سخت است و جوابهای آن از تاریخ بشری آغاز گشته و به روانشناسی انسان ختم می شود.

اینکه برای فعالیت زنان، جنسیت شان مطرح می شود، در درجه اول ناشی از یک چیز است:

اینکه بسیاری از فعالیت های کنونی زنان برای مردم به نوعی خرق عادت است. در واقع در گذشته وجود نداشته یا فعالیت هایی است که تصور می شده تنها برای مردان وجود دارد که این خرق عادت در جوامع مختلف بشری متفاوت است. مثلا در جایی که هزاران سال است مردان کشاورزی می کنند، هنگامیکه یک زن کشاورز دیده می شود، برای آن ملت تعجب آور است. اما ممکن است در جایی دیگر این زنان بوده اند که کشاورزی می کرده اند. بنابراین اولین پاسخ، تاریخ است. تاریخ و رفتار هر ملت در گذشته، بر مردمان آینده از طریق پدر ومادر و فرهنگ اجتماعی آن جامعه به فرزندان منتقل می شود و بدین سبب آنها از کودکی می فهمند که نقش هر فرد در جامعه چیست؟ این فرمول تا زمانی وجود دارد که فرایند های انسانها در جوامع؛ بر طبق عادت و تجربه، اعتقاد و رشد این فرایند در انسانها، یک فرایند خطی بود. به زبانی ساده تر رشد انسانها در جوامع قابل پیش بینی و با سرعتی یکنواخت انجام می شد. فیزیکی بودن بسیاری از کارها باعث شده بود که بسیاری از کارها بر عهده مرد باشد و به دلایلی روان شناختی، مردان در بسیاری از جوامع تامین کننده و تضمین کننده ی زندگی زنان بودند. دستیابی به مقام و منصب از هر نوع در جامعه بیشتر به مردان می رسید زیرا به دلیلی که قبلا گفته شد، اکثر مردان و زنان عادت کرده بودند تا وظایفی مشخص برای خود داشته باشند و هنگامیکه چیزی جدید به وجود می آمد، علمی شکل می گرفت یا وسیله ای کشف می شد، دینی تبیین می یافت یا جامعه نیاز به فردی برای قبول مسئولیت داشت، مردان طبق عادتی که در گذشته برای انجام همه امور ! برای خانواده داشتند و با این ذهنیت که زنان نسبت به آنان ضعف فیزیکی دارند و به تنهایی از عهده ی کارها بر نمی آیند، آن مسئولیت ها را قبول می کردند و یا آن علم را تحصیل می نمودند.

در واقع تاریخ بشری مرزبندی خاصی را بین فعالیت های مردان و زنان ایجاد کرد. مرزبندی که در نقاط مختلف جهان پیامدهای گاهاً شبیه و در برخی مواقع کاملاً متفاوت در بر داشت. با انقلاب های علمی بشر و با تحولات چند قرن اخیر، انسانها که قرنهای متمادی با سرعتی یکنواخت پیش می رفت و از تجربه، احساس و اعتقاد و درونیات و غرایزش استفاده می کرد، آموخت که چگونه از عقل خود بیشتر استفاده کند. در واقع اگر دریافتها و آگاهی های انسان را به ۲ بخش ادراک و عقل تقسیم کنیم، انسان تا چند قرن اخیر بیشتر از ادراک خود استفاده و کمتر به خلاقیت و عقل و انتخاب دست می زد. در این قرون نقش ناخودآگاه (۱) هر انسان در رفتارها و فعالیت هایش کم رقیب بود و خودآگاه و عقل نقش کمی را بر عهده داشت. نیازهای درونی انسان و خواسته ها و تمایلاتش او را هدایت می کرد و مکتب ها و دین ها و اسطوره ها در این قرون به عنوان راهنمایی هایی در جهت پیشرفت انسانها ظهور می کردند انسانها به واسطه ی آنها و به دلیل حس درونی که از تبعیت از دین به عنوان یک عنصر ماورایی و یک تقدس ویژه حکایت می کرد، راهشان را با اعتقادات و دین ها مخلوط کردند. هنر، فلسفه، ریاضیات و.... ظهور کردند و باعث شدند تا انسان بتواند به نیازهای درونی خود پاسخ گوید و از خلاقیت و عقل خود استفاده کند. با به وجود آمدن صنعت و علم، عقل برای انسان روز به روز مهمتر شد و در روان و رفتار انسان گوی سبقت را از ادراک ربود. عقل گرایی با رشد بی نظیر خود باعث شد تا فرایندها دگرگون شود، فعالیت های اجتماعی، فرهنگی مختلفی ایجاد شوند و علوم و تخصص هایی که انسان ها تا به حال آنها را نداشتند، شکل بگیرد. حکومتها پیچیده شد و رشد انسان دیگر یک فرایند خطی نبود. بسیاری چیزها عوض شدند، بیماریها، درمانها، حتی بحرانها نیز تغییر کردند. در برابر خلاقیت مثبت علمی فرهنگی انسان، خلاقیت منفی او نیز افزایش یافت و جُرمها و جنایات بالا گرفته و بحرانهای جدید ایجاد شد. انسانها بیشتر از پیش با یکدیگر از لحاظ فردی تفاوت یافتند و در این بین زنان با یک خلا در تاریخ مواجه شدند.

تأثیرات تاریخ گذشته این بود که هنوز مردان و حتی بسیاری از زنان فکر می کردند که زنان در انجام بسیاری امور ناتوانند. اما به حکم عقل گرایی و استدلال زنان، فعالیت هایشان را برای احقاق حقوق خود آغاز کردند. انسان با عقل و درک خود می تواند بی عدالتی را نسبتاً درک کند اما فهمیدن عدالت و اینکه چگونه بدست می آید، بسیار مشکل می نماید. به همین سبب بسیاری از زنان با درک بی عدالتی و ظلمی که به ایشان (چه از طریق جامعه، چه افراد) و نبودن یا ناقص بودن قوانین حکومتی نسبت به آنان، بر آن شدند تا تمام فرایندهایی که زاده ی تاریخ بشری بوده ودر زمان اکنون تأثیر گذاشته را تغییر دهند. با پیدا شدن رسانه، کتابها و بسیاری وسایل ارتباط جمعی، انسان دیگر تنها به تجربیات خود و یک زندگی اجتماعی کوچک اکتفا نکرد و آموخت که چگونه می تواند با مردم کشورهای مختلف ارتباط برقرار کند، متحد شود و با آنها در زمینه ای همکاری کند. زنان نیز با اینگونه وسایل بیش از پیش متوجه ظلم ها، بی عدالتی ها و تضادهایی شدند که در تمامی جوامع (زیاد و کم) بر آنان تحمیل می شد.

هر چند با مطالعه جامعه شناسانه می توان به این نتیجه رسید که هنوز همه زنان در احقاق حق خود و نشان دادن بی عدالتی حاضر در مورد خودشان اقدام نمی کنند و حتی اگر اقدام کنند، حکومت ها و مقامات مسئول حقوقی به دو دلیل نشناختن زنان و خودشان ـ از لحاظ روانی و اجتماعی ـ و همچنین ترس مبهمی که از دادن حق به آنان دارند، با دادن امتیازات و شکل گیری قوانین جدید برای آنان سر مخالفت دارند و اینگونه است که جنگ احقاق حق زنان روز به روز بیشتر شعله ور شد.

یک عامل در این بین باعث امتداد این جنگ گشته و آن عامل تربیت و فرهنگ جامعه است. رفتار، گفتار و پاسخ های پدر و مادر به کودک خود می تواند در آینده تکوین یافته و به همان شکل بروز یابد. نوع تربیت غلطی که در اکثر جوامع در مورد پسر و دختر به کار می گیرند باعث می شود تا این تربیت ها تکوین یابد و موجب بروز ناهنجاری بین مردان و زنان در آینده شود. علی رغم رشد جوامع هنوز تربیت یک کودک بدون علم و از روی عادت انجام می شود و هنوز رفتار با کودک مانند جوامع سنتی گذشته است. از کودکی برای پسر، شغل، درآمد، مسئولیت پذیری و حمایت از زن تعریف می شود و برای دختر، هنوز هم در بسیاری از جوامع خانه داری، آشپزی و در موارد جدیدتر تحصیل بی چون و چرا و بی هدف و اهمیت دادن به تشکیل هرچه سریع تر خانواده و یافتن و انتخاب یک مرد به عنوان تضمین کننده و حامی وی، تعریف و تبیین می شود. این گونه تربیت هاست که باعث می شود مردان در هر مقامی که قرار دارند بخاطر تکوین تربیت و ناخودآگاهشان نسبت به زنان و همچنین به دلیل نشناختن آنها، در واکنش به خواست ها و نیازهای آنان دچار تضاد گردند.

بسیاری از زنان نیز به دلیلی مشابه، مردان را نمی شناسند و همچنین خواسته ها و نیازهای عقلانی جدیدشان را نیز نمی دانند و بخاطر تکوین یافتن تجربیات کودکیشان مانند جوامع غیرعقلانی گذشته به حقوق خود قانع اند و اندک احساسی در مورد تغییر آن ندارند. نکته مهم در اینجا این است که حال، آن دسته از زنانی که در پی احقاق حق نوع خود هستند، چگونه فعالیت می کنند؟

تاریخ نشان داده که قدرت ها معمولا تحت تاثیر قدرت هستند. به زبانی ساده تر حکومت ها و قدرت ها معمولا هنگامی به خواست و نیازی جدید در مردم پاسخ گفته اند که با زبان قدرت مردم مواجه گشته اند. اصول دموکراسی جدید در بعضی کشورها باعث شده تا نمایندگان مردم و فشارهای سیاسی آنان نیز موثر باشد اما همچنان در نقاط مختلف دنیا مردم عادت کرده اند و حکومت ها نیز! که باید حق خود را با اعتراض دسته جمعی وحرکت هایی انقلابی از حکومت ها بگیرند.

هر چند در نگاهی ساده فعالیت های فرهنگی، علمی نیز می تواند در دوران امروز موثر باشد. مثلا یک فیلم در دوران امروز می تواند با تغییر نگرش مردم نسبت به یک موضوع اثر قابل توجهی داشته باشد.

اما همچنان اصرار بر آن است که فعالیت های جمعی و اعتراض طلبانه برای از بین بردن بی عدالتی انجام شود. این گونه حرکتهای اعتراض آمیز در زنان می تواند برای آنها منفعت ها و بعضا ضررهایی داشته باشد.

منفعت آن این است که با اعتراضشان، زنان دیگر را متوجه بی عدالتی که نسبت به ایشان می شود می کنند و دیگر این که در برخی مواقع با اعمال فشار سیاسی و اجتماعی و همراه ساختن برخی مسئولین بعضی قوانین را به نفع خود تغییر می دهند و بسیاری تبعات مثبتی که گاها می توان در خبر ها شنید.

اما چیزی که شاید دیده نشود و یا کمتر دیده شود زیانهای این گونه حرکت هاست. اولین ضرر این است که مردم جامعه با دیدن حرکتهای اعتراض آمیز گاها خشونت بار (نه فقط از لحاظ فیزیکی!) این حس در آنها پدیدار می گردد که زنان جنسی خاص هستند که خود را استثنا می دانند و این خاص دانستن به خاطر ضعفی است که در درون خود احساس می کنند و همین حس باعث می شود تا برخی مردان و زنان رفتاری که بشر در گذشته در مورد زنان داشته را از سر گیرند و موجبات تعارض و تضاد را در روابط خود فراهم کنند.

حتی در مورد خود زنان اینگونه اعتراضات که مستقیما در مورد جنسیتشان مطرح است باعث بروز تضادهای درونی در انسان می شود...

● در روان شناسی نوعی بیماری وجود دارد به نام پارانویا (paranoia )

پارانویایی می پندارد که نسبت به او بی عدالتی و بی انصافی روا میدارند. از این رو به شدت از افکار خود حمایت می کند و به مراجع مسئول معترض است و گاه نیز خود به احقاق حق و انتقام گرفتن بر می خیزد. در گذشته تصور می کردند علل و منشأ این اختلال، روان پریشی درونی است. ولی امروز به اهمیت نقش حوادثی از زندگی فرد که ایجاد کننده و محرک این بیماری هستند بیشتر تکیه می کنند. این بیماری ممکن است در بسیاری از اعتراض کنندگان به نژاد پرستی، حمایت از حقوق زنان و... به وجود آید.

از بیماری های دیگری که اینگونه افراد در معرض آن قرار دارند می توان به افسردگی، اضطراب و ترس مبهم و غیر منطقی، انواع انحرافات رفتاری و روان پریشی و روان نژدی (۲) اشاره کرد و حتی در موارد شدید تر، هیستری (۳).

اما مهترین اختلال در این موارد ایجاد عقده (complexe) در افراد است. که البته عقده بیشتر در دوران کودکی شکل می گیرد و کمتر در بزرگسالی به وجود می آید. در موارد حاد می تواند باعث اسکیزوفرنی (۴) و چند شخصیت محوری گردد و موجب ایجاد ناهنجاری و ارتکاب جرم در جامعه شود.

مشکل دیگر حرکت های اعتراض آمیز نسنجیده ی انقلابی، ایجاد نیازهای تصنعی در زنان است. یعنی آنها نیازهایی را بعد از انجام اعتراضات خود در درونشان می یابند که تنها به خاطراعتراضشان ایجاد شده. مثلا میل به اینکه باید شغل هایی را که زنان عهده دار آن نیستند پذیرا شوند. و این گونه نیازهای تصنعی باعث بروز ناهنجاری در رفتار ایشان می گردد. و اما بزرگترین مشکل یک چنین حرکت توده ای و اعتراض آمیز که تنها بی عدالتی را می داند و تعریفی از هدف و عدالت ندارد این است که باعث شخصیت گریزی و روان نژدی در افراد می شود.

هر نا همرأیی و ستیزه ی سیاسی تا حد زیادی برون ریزی (exteriorization) ستیزهای درونی ای است که هر فرد انسان باید در درون خویش آنها را حل و فصل کند و فشار گسیختگی شخصیت خویش را در اثر روان نژدی را از جامعه دور سازد. اما حل نشدن این مشکل چه در درون فرد و چه در بیرون، باعث ایجاد تورم روانی (۵) و هیجانات «نابجایی» توده ها به عنوان ۲ نوع حالت افسون زدگی که بسیار مسری و واگیر دار است، می گردد. در واقع و به زبان ساده تر، حرکت های اعتراض آمیز جمعی باعث می شود تا نا خود آگاه جمعی در آنان هدایت کننده و منشأ رفتار ایشان گردد و آنان جماعتی افسون زده شوند که شخصیت خود را در برابر افزایش شخصیت و ناهنجاری درونی ناشی از حضور در یک جمع اعتراض آمیز غیر سنجیده، از دست بدهند. هر چند نگرش سنجیده به نیرو های نا خودآگاه، تاثیر مثبتی دارد که می تواند به دیگران نیز تسری یابد. با مطالعه ی برخی مشکلات به وجود آمده در سیاه پوستان ساکن اروپا و آمریکا در دوران امروز که زاده حرکت های نیمه اعتراضانه و عقده های شکل گرفته در طی سالیان ظلم به ایشان است می توان به این نتیجه رسید که روش احقاق حق در زنان نباید با حرکتی اعتراض آمیز که غیر سنجیده و بر خواسته از احساسات بی پاسخ که در پی پاسخ به ناخود اگاه جمعی است، انجام گردد.

انواع بیماری ها و مشکلاتی که این نوع حرکت در بر داشت بررسی شد. تربیت مبتنی بر شناخت کودکان، حرکت های اعتراض آمیز سنجیده و با نگرشی آگاهانه و استفاده از ابزارهای منطق و قوانین حقوقی بهترین راهی است که می تواند مشکلات زنان را نه در برهه ای کوتاه که در مدت زمانی طولانی حل کند.

آخرین نکته این است که اصول انسان شناختی می تواند باعث حل شدن بسیاری از این گونه مشکلات باشد. نباید به هیچ یک از «ایسم های آرمان گرایانه» اعتقاد داشت و انتظار داشت تا با حمایت کورکورانه از آنها (مثل فمینیسم، پوپولیسم و...) به نقطه ای مناسب رسید. این ایسم ها تنها سرپوشی برای نوعی حالت " افسون زدگی ذهن " هستند. نباید تسلیم مطلق هیچ چیز، حتی تسلیم چیزهای به ظاهر خوب شد. هر نوع اعتیادی ناشایست است چه اعتیاد به الکل و مواد مخدر باشد چه اعتیاد آرما نگرایی که یک مکتب مادی در ذهنمان ایجاد کرده.

مرد و زن بر خلاف نظر برخی ناآگاهان دو جنس با مراتب مختلف نیستند آنها دو عنصر مکمل اند. در درون هر یک از دیگری بخشی ذهنی و روانی وجود دارد. در روان شناسی در هر زنی مردی درونی به نام آنیموس (animus) تعریف می شود و در مردی، زنی به نام آنیما ((anima و بین مرد و زن مرزی نمی توان یافت بلکه باید گفت بسیاری از رفتارهای زنان ناشی از تقویت مرد درونی ایشان است و بسیاری از رفتار ها و اعمال مردان به خاطر نمود یافتن بخش زن گونه ی ذهن وروان. بنا براین همان طور که روز وشب، سیاه و سفید، علم و مذهب و بسیاری از چیزهای مکمل دیگر هیچ یک بر دیگری برتری ندارد و تنها کامل کننده ی یکدیگرند، مرد و زن نیز بدون این که بخواهند مثل هم باشند، می توانند مکمل یکدیگر گردند.

حرف آخر این که انسان تنها با برتافتن کشاکش اضداد درون خود و یکپارچه ساختن آن ها در درون خویشتن خویش خواهد توانست از بحران حاضر بگریزد.

و اما عقل گرایی که روزی درمان انسان بود امروز بیماری او شده واقتصادی شدن جوامع وجابجایی تدریجی سکه با ادراکات درونی انسان و اعتقادات گروهی موجب شده تا روز به روز شاهد بحرانهایی تازه و نو در روان فردی و در رفتار اجتماعی، باشیم.

عقل گرایی مطلق، دامی است که انسان آن را خواسته یا ناخواسته در زیر پای خود پهن کرده و از رنجی که این دام برایش ایجاد نموده در شگفت مانده!

ضمائم:

۱) ناخودآگاه/ ضمیر ناخودآگاه Inconcient

مجمعه فرایندهای ناهشیاری هستند که در رفتارهای فردی تاثیر گذارند. نا خودآگاه آن قسمت از زمینه ی نفسانی است که از تمایلات وفرایندهای پویای روانشناختی تشکیل می شود و از حیطه ی اختیارو اطلاع خارج است و نیز میتواند به سبب واپس زدگی ازخودآگاه (به دلیل فراموشی، نفی یا سانسور فردی) ایجاد شود. نیروهای ضمیر ناخودآگاه در بعضی اعمال روزانه ی فرد (نظیر فراموشی، اشتباه لفظی) و نیز در خواب به صورت علائم روان نژندی تظاهر میکند. باتحلیل رویاها می توان ضمیر ناخودآگاه را مطالعه کرد.

۲) روان نژدی Névrose

اختلالی روانی که زاده ی تعارض درونی است. انواع روان نژدی عبارتند از اضطراب، وسواس، ترس و هیستری. این اختلال روانی اعمال اساسی شخصیت فرد را شامل نمی شودو غیر از هیستری اساس جسمانی شناخته شده ای ندارد. ضربه های هیجانی و عاطفی ناشی از مصائب و شکست های بزرگ، مانند بمباران یا ناکامی های تحصیلی، می تواند حالت روان نژدی پدید آورد.

۳) هیستری Hystérie

روان نژدی است که تظاهرات جسمانی دارد، اما منشا جسمانی ندارد. هیستری تظاهرات جسمانی و نمایشی تضاد های ناخود آگاه است. مبتلایان به هیستری افرادی هستند عاطفی، حساس، خیال پرداز و تلقین پذیرکه هیجان های ممنوع خود را واپس می زنند و این هیجان ها برای تظاهر به علایم جسمانی مبدل می شوند.

۴) اسکیزوفرنی schizophrénie

بیماری خاصی که به صورت دوگانگی شخصیت و قطع ارتباط با دنیای اطراف و گریز از واقعیت و در خود فرو رفتن تظاهر می کند. دنیای شیزوفرن دنیایی خیالی و اسطوره ای است. ادراکات و دریافت های هوشی او سالم است ولی از لحاظ روانی در مرحله ای بدوی و ماقبل منطقی به سر می برد و اندیشه اش خودمحور و اسطوره ای است.

۵) تورم روانی Psychic inflation

تورم روانی هنگامی ایجاد می شود که فرد در موقعیتی خاص مثل داشتن مقام و منصب قرار میگیرد و یا حضور بیش از حد از گروه ها و اجتماعات دارد.

تورم روانی سبب می شود تا روان انسان از شخصیت خود انسان فاصله گیردو نسبت به مقام و شغلی که دارد متورم گردد. در چنین مواقعی شخصیت فرد در پس این تورم ناشی از موقعیت جدید وی کوچک و نادیدنی می شود و فرد دچار مشکلات شخصیتی می گردد.

نویسنده: محمد - جابری

ارسال کننده: محمد جابری