پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

نگاهی به نمایش ملك جمشید


نگاهی به نمایش ملك جمشید

تفاوت میان كودك نویسنده و كودك تماشاگر, یكی از نكاتی است كه نمایشنامه نویسی كودك و نوجوان را دشوار می كند این نكته را چنین توضیح می دهیم كودك نویسنده برای شناخت این موضوع باید یك خط كشی انجام دهیم و دو موضوع كودك درون نویسنده و دوران كودكی نویسنده را از یكدیگر تفكیك نماییم

تفاوت میان كودك نویسنده و كودك تماشاگر، یكی از نكاتی است كه نمایشنامه‌نویسی كودك و نوجوان را دشوار می‌كند.این نكته را چنین توضیح می‌دهیم كودك نویسنده برای شناخت این موضوع باید یك خط كشی انجام دهیم و دو موضوع كودك درون نویسنده و دوران كودكی نویسنده را از یكدیگر تفكیك نماییم.

آیا كودكِ درون نویسنده" (ذهنیت كودكانه و خلاقانه او) همسو با مخاطب كودك و نوجوان است؟ یا آن كه كودك درون نویسنده تنها با دوران كودكی نویسنده در ارتباط است؟ و تفاوت این نكات در چیست؟آیا منِ نویسنده می‌توانم با حمایت كودك درونم به دوران كودكی خود سفر كنم و متنی را طراحی كنم كه مورد عنایت كودكان و نوجوانان قرار بگیرد؟

پاسخ به این پرسش منفی است؛ زیرا دوران كودكی من ـ با آن كه احساسات كودكانه‌ام را بیان می‌كند‌ ـ یك جریان سیال نیست؛ زیرا دوران كودكی منِ نویسده در یك حیطه جغرافیایی و زمان تقویمی به پایان آمده است و من نویسنده هنگامی كه به دوران كودكی خود باز می‌گردم به آن دوران نوستالژیك رویایی خود رجعت می‌كنم. از سویی دیگر كودك درون من به علتِ بودن ذخایر اطلاعاتی خود كه بخشی از آن با ذهن هوشیارانه"من" در ارتباط است.

"من" را به سوی خاطرات شیرین گذشته‌ام پرتاب می‌كند؛ زیرا كودك درون من قصد دارد با بازسازی خاطرات شیرین گذشته‌ام، اندوه كنونی مرا بزداید و این نكته به بخش هوشیارانه ذهن من باز می‌گردد. اما من نویسنده باید كودك درون خود را محدود كنم ـ این نكته یك خلاقیت آگاهانه است ـ و نباید به كودك درون خود مجال دهم كه من را به دوران كودكی‌ام پرتاب كند. زیرا دوران كودكی من به لحاظ تقویمی و تاریخی و چه به لحاظ رفتارشناسی با دوران كودكی مخاطب من تفاوت گسترده‌ای دارد.

كودك تماشاگر نمی‌تواند دوران كودكی من را درك كند؛ زیرا دوران كودكی"من" سرشار از احساسات نوستالژیك و آكنده از كهنگی است به این علت دوران كودكی"منِ نویسنده" برای كودك تماشاگر قابل فهم نیست؛ از این رو نویسنده برای ارتباط با تماشاگر كودك و نوجوان ناگزیر در هنگام نویسندگی باید خاطرات خود را منهدم كنم و به كودك درون فرمان بدهد كه گذشته را از یاد ببرد و در زمان تقویمی و تاریخی اكنون و‌ آینده به حركت درآید تا بتواند اثری را خلق نماید كه برای تماشاگر امروز قابل درك باشد. همچنین پروانه‌ خیال من باید تا اندازه‌ای اوج بگیرد كه پرواز او برای تماشاگر كودك و نوجوان قابل رویت باشد؛ چیزی بگوید و در حد ظرفیت ذهن و تخیل آن‌ها از این رو كودك درون باید زنجیر شود و تا ارتفاع ذهن كودك و نوجوان سقوط كند. در آن زمان است كه من نویسنده برای كودك و نوجوان تماشاگر قابل خواندن می‌شود.

● انیمیشن‌های دیروز برای كودكان دیروز:

امروزه كودكان ما با شخصیت‌های"گارفیلد"، "شرك" و... آشنا هستند این آثار در گروه تولیدات روز انیمیشن قرار دارد اما"جك" و"دخترك كبریت فروش"... در این زیر گروه قرار ندارند.

كودكان امروز هنگامی كه به كلوپ‌ها و فروشگاه‌های فرهنگی مراجعه می‌كنند در جست‌وجوی نسخه‌های جدید انیمیشن‌های روز هستند.

به عنوان مثال كودكی"عصر یخبندان یك" را تماشاگر كرده است و در انتظار"عصر یخبندان دو" به فروشنده مراجعه می‌كند یا كودكی دیگر كه گارفیلد یك را تماشا كرده، از مادرش درخواست می‌كند كه پازل گارفیلد را برای او بخرد.

اما كتاب‌هایی مانند"جك و لوبیای سحرآمیز" و"دختر كبریت فروش" جزء سبد خرید كودكان امروز نیست. این آثار تنها در شرایطی شانس خریداری شدن را دارند كه یك بزرگسال آن‌ها را بخرد و در اختیار فرزندش قرار دهد، اما طبیعی است كه هر فرد بزرگسالی به این كار اقدام نمی‌كند چون بزرگسالان بیشتر تابع سلیقه كودكان هستند. اما كارگردان نمایش حاضر به این نكته توجه نمی‌كند.

ـ ما بدون خواندن كتاب به تماشای تئاتر آمده‌ایم.

ـ تماشاگر تئاتر یك كتاب خوان حرفه‌ای نیست.

نویسنده و كارگردان تئاتر كودك و نوجوان همواره باید به این نكته توجه كند كه تئاتر مكان داستان‌گویی است و این نكته كه داستان‌های تئاتر از كتاب‌ها اقتباس شده است، هرگز از مسئولیت تئاتر نمی‌كاهد.

نویسنده تئاتر كودك و نوجوان باید همواره به این نكته توجه كند كه داستان خود را از آغاز تا پایان برای تماشاگر بازگو نماید؛ نه آن كه گروه نمایشی انتظار داشته باشد كه تماشاگر با اِشراف كامل از داستان به تماشاخانه بیاید.

نویسنده و گروه نمایش پیش از طرح ریزی نمایشنامه‌ باید به این نكته توجه كنند كه ممكن است كودكان و نوجوانان تماشاگر از كتابی كه نویسنده به آن اشاره می‌كند، بی‌اطلاع باشند.

بنابراین ارجاعات نمایشِ حاضر یكسره بیهوده است، نمایش"ملك جمشید" انتظار دارد با یك اشاره گذرا، تماشاگر داستان خوانده شده را به یاد آورده و نمایش حاضر را درك كند.

به این مثال توجه كنید:

جمشید با دیدن یك دختر كه فروشنده كبریت است می‌گوید:

«جمشید: تو دختر كبریت فروشی، من قصه تو را خوندم.»

به عباراتی نمایش می‌خواهد با اشاراتی گذرا به نشانه‌هایی محدود و در زمانی اندك زمینه بازشناسی شخصیت بازی را فراهم می‌آورد و یا در جایی دیگر می‌بینیم:

«پیرمرد: (با دیدن جمشید می‌گوید) جك! تو جك قصه منی.»

اما جك كیست؟! داستان‌های كودكانه بسیاری وجود دارد كه نام شخصیت محوری داستان"جك" است؛ مانند"جك ساده دل"، "جك‌ جنگل"، "جك و لوبیای سحرآمیز" و... اما یك كودك ۸-۷ ساله با شنیدن این عبارت باید چه واكنشی نشان دهد؟ پیرمرد تنها به لوبیاهای خود اشاره می‌كند. در این میان مخاطب كودك و نوجوان باید مانند یك"وب‌گرد" اینترنتی در صفحات ذهن خود به جست‌وجو بپردازد تا بتواند ارتباط دو واژه"جك" و"لوبیا" را پیدا كند. اما این وب‌گردی بیهوده است. بیننده تئاتر الزاماً خواننده داستان"جك و لوبیای سحرآمیز" و"دختر كبریت فروش" نیست.

شكار داستان جك و لوبیای سحرآمیز در نمایش حاضر:

● داستان جك و لوبیای سحرآمیز

▪ نویسنده: نامشخص

▪ تنها بازنویسی آن در بازار كتاب موجود است

▪ داستان:

داستان كودك فقیری است كه ناگزیر است گاو خود را بفروشد، اما با پیرمردی مواجه می‌شود كه حاضر است گاو او را بخرد، اما به جای پول به جك لوبیا می‌دهد.

پیرمرد ادعا می‌كند كه لوبیاهای او با سایر لوبیاها تفاوت دارد. جك به خانه باز می‌گردد، اما مادرش به علت این رفتار نابخردانه جك را تنبیه می‌كند و لوبیاهای او را از خانه بیرون می‌ریزد، اما لوبیاها به شكل سحرآمیزی به درختی حیرت‌آور تبدیل می‌شود و...

اما اگر فردی داستان جك و لوبیای سحرآمیز را نخوانده باشد، علت حضور پیرمرد در نمایش"ملك جمشید" را درنمی‌یابد و با جك و لوبیاهای سحرآمیز او بیگانه می‌ماند...

تماشاگری كه كتاب فوق را نخوانده، علت آن كه جمشید لوبیاها را در خاك می‌كارد، نمی‌داند. او تنها شاهد كاشته شدن لوبیاها و روئیدن درخت سحرآمیز است و بدیهی است از این رویش ناگهانی دچار حیرت شود. اما متحیرتر زمانی است كه پیرمرد به جمشید می‌گوید:«این لوبیاها را باید به جك بدهد.

جمشید خواهشمندانه درخواست می‌كند تا پیرمرد تعدادی لوبیا را به او بدهد و پیرمرد با مهربانی می‌پذیرد. بدیهی است كه تماشاگر كتابْ نخوانده، این نكات داستانی را درنمی‌یابد. اما چرا جمشید لوبیاها را از پیرمرد دریافت می‌كند؟

جمشید به این علت لوبیاها را از پیرمرد می‌گیرد كه آن‌ها را در خاك بكارد تا درخت سحرآمیز رشد كند و جمشید بتواند با بالا رفتن از درخت به محل زندگی دیو برسد. اما این نكات را تنها خوانندگان داستان جك و لوبیای سحرآمیز می‌‌توانند درك كنند. اگر فردی داستان فوق را نخوانده باشد، متوجه موضوع نمایش نمی‌شود. بنابراین داستان"جك و لوبیای سحرآمیز" آن محبوبیت گذشته خود را از دست داده است؛‌ زیرا بسیاری از حوادثی كه در این داستان ‌شكل می‌گیرد، برای تماشاگر امروز بی‌معناست

● . انطباق رفتاری جك(در داستان لوبیای سحرآمیز) و جك در نمایش(ملك جمشید)

▪ جك(داستان) جمشید(نمایش):

▪ كنش: دریافت لوبیا از پیرمرد

▪ انگیزه جك: جك به علت شنیدن توصیف‌های پیرمرد، به جای دریافت پول، لوبیاها را دریافت می‌كند.

▪ انگیزه جمشید: جمشید برای دستیابی به محل زندگی دیو از پیرمرد تعدادی لوبیا دریافت می‌كند.

▪ منطق جك: به دست آورد پول بیشتر.

▪ منطق جمشید: (تقلید از رفتار جك) جمشید با خواندن داستان جك و لوبیای سحرآمیز به عاقبت رفتار جك پی برده است. او می‌داند در صورت كاشته شدن لوبیاها درخت سحرآمیزی از زمین می‌روید و ‌با بالا رفتن از درخت می‌تواند به قرارگاه دیو دست یابد.

ـ تذكر: جك ناخواسته از درخت سحرآمیز بالا می‌رود و با عنوان مواجه می‌شود. اما جمشید آگاهانه به این رفتار دست می‌زند؛ زیرا از ماجرای جك آگاه است.

اما تماشاگری كه داستان جك و لوبیای سحرآمیز را نخوانده، نمی‌تواند علت رفتار جمشید را دریابد. تماشاگر متوجه می‌شود‌ لوبیاها از زمین روییده و درخت سحرآمیزی را مشاهده می‌كند، اما این نكته كه جمشید چگونه به این نتیجه رسیده،‌ از دید او پنهان می‌ماند.

▪ طرح نمایش:

نمایش"ملك جمشید" به علت ضعف شخصیت پردازی و پیرنگ داستان نمی‌تواند قصه جك و لوبیای سحرآمیز را به نمایش بگذارد.

▪ ضعف شخصیت پردازی:

تماشاگر تا زمانی كه شخصیت"جك" را نشناسد، نمی‌تواند به شخصیت"پیرمرد" و"جمشید" پی ببرد. شناخت جك، مستلزم خواندن داستان جك و لوبیای سحرآمیز است.

▪ ضعف پیرنگ:

تا زمانی كه این نمایش با داستان جك و لوبیای سحرآمیز تطبیق داده نشود، علت و انگیزه اشخاص بازی و نحوه چگونگی ارتباط اشخاص بازی برای تماشاگر مشخص نمی‌شود.

▪ فرضیه"نسبیت انیشتین" در داستان‌ ملك جمشید:

افسانه ملك جمشید داستان شاهی را كه سه فرزند به نام‌های ملك ابراهیم، ملك محمود و ملك جمشید دارد، بازگو می‌كند.

▪ توضیح: سه شخصیت شاه، ملك ابراهیم ، ملك محمود عروسك هستند، اما پسر سوم شاه ملك جمشید یك انسان است.

چند پرسش بدون پاسخ:

● چرا جمشید پس از مدت كوتاهی كه از آغاز نمایش می‌گذرد، بدون مقدمه در نقش ملك جمشید حضور می‌یابد؟ چرا دو پیرمرد داستان جك و ملك جمشید بدون مقدمه وارد داستان جمشید می‌شوند؟ چرا هر كدام از پیرمردها جمشید را با نامی متفاوت صدا می‌زند؟

نمایش تماشاگر را دچار سرگردانی می‌كند.

در نمایش ملك جمشید همه چیز نسبی است. نمایش با كودك و نوجوان قرار دادن را منعقد می‌نماید و با سرعت آن را فسخ می‌كند و این امر به علت ضعف شخصیت پردازی و خطای نویسنده در هنگام طراحی پیرنگ نمایش است.

در نمایش حاضر جمشید از آن‌كه او را و ملك جمشید صدا می‌زند، تعجب می‌كند. بعد به راحتی این مسأله را می‌پذیرد و نمایش ادامه می‌یابد.

● پایان‌ بندی اثر:

یكی از نكات خوشایند نمایش، بخش پایانی آن است در این بخش تماشاگر یك بازی موش و گربه‌ وار پر تحرك را میان ملك جمشید، مبارك و دیو مشاهده می‌شود.

این بخش بسیار پر انرژی است و به شكلی معدود، جلوه‌های بصری نور و حركت را به خدمت می‌گیرد و یك فضای پر زد و خورد را میان شخصیت‌ها به وجود می‌آورد.

‌دیو از نور وحشت دارد و جمشید به این مسأله پی می‌برد و برای نابودی او از آن سود می‌برد. فضاهایی از این دست كمتر در تئاتر كودك پدید می‌آید و هیجان‌های صحنه اغلب در نطفه خود نابود می‌گردد. مشهدی عباس اجازه می‌دهد هیجانات صحنه‌ای تماشاگر را فرا بگیرد و پایان زیبایی را برای نمایش خود رقم می‌زند.

نوشته و كار"امیر مشهدی‌عباس"

هومن نجفیان