جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

امضاء شكست


امضاء شكست

با صدای زنگ تلفن دفتر را زمین نهاده ومشتاقانه به سمت گوشی رفتم , بفرمایید
خانم حاتم
بله

با صدای‌ زنگ‌ تلفن‌ دفتر را زمین‌ نهاده‌ ومشتاقانه‌ به‌ سمت‌ گوشی‌ رفتم‌، بفرمایید؟

- خانم‌ حاتم‌؟

- بله‌...

- از نشریه‌ پرند مزاحم‌ شما می‌شم‌، مطلبتون‌حاضره‌؟

- خیر، من‌ خودم‌ بعد از اتمام‌ ترجمه‌ مزاحم‌شما می‌شم‌.

- متشكرم‌.

- خدانگهدار.

روی‌ صندلی‌ راحتی‌ متحركی‌ دراز كشیدم‌ وآرام‌ آرام‌ به‌ خواندن‌ ادامه‌ دادم‌...

من‌ كاپیتان‌ حاتم‌، فرمانده‌ كشتی‌ باربری‌ آریا ازبندر شانگهای‌ در ساعت‌ یازده‌ و سی‌ دقیقه‌ شب‌ به‌مقصد خلیج‌ فارس‌ شروع‌ به‌ حركت‌ كردم‌ نقطه‌...چهار ساعت‌ گذشته‌ و ما برروی‌ امواج‌ شناوریم‌.ملوانانی‌ كه‌ مربوط به‌ كشیك‌ شب‌ هستند همچنان‌در حین‌ انجام‌ وظیفه‌اند و بقیه‌ پرسنل‌ دركابین‌های‌ مخصوص‌ به‌ استراحت‌ مشغولند.صدای‌ برخورد آرام‌ امواج‌ با بدنه‌ كشتی‌ آرامش‌خاصی‌ را می‌آفریند و امشب‌ ستارگان‌ زیرتوده‌های‌ حجیم‌ ابرها پنهانند. سكوت‌ در ظلمت‌شب‌ یار قدیمی‌ من‌، كاپیتان‌ حاتم‌ در حین‌ سی‌سال‌ سفر برروی‌ آب‌ است‌. طبق‌ آخرین‌ اعلام‌ ازطرف‌ شركت‌ كشتیرانی‌ و بنادر، این‌ آخرین‌ماموریت‌ من‌ است‌ و شاید آخرین‌ وداع‌ بااقیانوس‌، همان‌ بی‌ كرانه‌ وحشی‌. طبق‌ بررسی‌فهرست‌ از بارنامه‌ فوق‌، یكی‌ از گران‌ترین‌محموله‌های‌ باری‌ را به‌ خلیج‌ فارس‌ می‌رسانم‌ وخوشحالم‌ از این‌كه‌ در طی‌ این‌ سی‌سال‌ حتی‌یك‌ مورد اشكال‌ در جابه‌جایی‌ و رساندن‌ بار، بافرماندهی‌ من‌ به‌ وجود نیامده‌ و به‌ دلیل‌ جدیت‌ ومدیریت‌ دقیقی‌ كه‌ داشته‌ام‌ بارها مورد تشویق‌روسای‌ سازمان‌ قرار گرفته‌ام‌. به‌ هر حال‌ خاطرات‌و گزارش‌های‌ موشكافانه‌ من‌، شاید كه‌ مورداستفاده‌ همكارانم‌ كه‌ تازه‌ قدم‌ به‌ عرصه‌ناشناخته‌ترین‌ ناشناخته‌ها می‌گذارند قرار گیرد وبه‌راستی‌ كه‌ اقیانوس‌ را نمی‌توان‌ شناخت‌. حتی‌ بادقیق‌ترین‌ آنتن‌های‌ رادیویی‌ و پیشرفته‌ترین‌دستگاه‌های‌ پیش‌ بینی‌ كننده‌، موارد بسیار زیادی‌برای‌ ایجاد خطر و حادثه‌ وجود دارد. سكان‌ روی‌هدایت‌ كننده‌ خودكار تنظیم‌ بود و من‌ برای‌ كمی‌تمركز روی‌ عرشه‌ رفتم‌، گویی‌ اضطراب‌ عجیبی‌ دراقیانوس‌ درونم‌ موج‌ می‌زد، در صورتی‌ كه‌ همه‌چیز تحت‌ كنترل‌بود. بعد از ترك‌ بندر شانگهای‌ تاتوقف‌ بعدی‌ می‌یابد ساعت‌ها فشار روحی‌ راتحمل‌ كنم‌. حس‌ عجیبی‌ آرامشی‌ را كه‌ در اثرسالها تجربه‌ به‌ طور نسبی‌ بر من‌ مستولی‌ بودمی‌ربود و پاهای‌ خسته‌ از سی‌ سال‌ خدمت‌ به‌ دوراز خانه‌ و كاشانه‌ می‌رفت‌ تا اگر تقدیر یاری‌ كند بقیه‌راه‌ را بیاساید. هنوز برروی‌ عرشه‌ بودم‌ كه‌ ناگهان‌صدای‌ رعدوبرق‌ بسیار عظیمی‌ سكوت‌ كشتی‌ رادرهم‌ شكست‌. آرام‌ آرام‌ موج‌های‌ كوچك‌ ومتوسط جایشان‌ را به‌ امواج‌ بلند وقدرتمند دادند،هنوز آژیر آماده‌ باش‌ را نزده‌ بودم‌، چرا كه‌ فكرمی‌كردم‌ طوفان‌ همان‌ طوفان‌ است‌ و اقیانوس‌همان‌ اقیانوس‌، ولی‌ افسوس‌ كه‌ اشتباه‌ فكرمی‌كردم‌. مه‌ غلیظی‌ در اطراف‌مان‌ پراكنده‌ شد ورطوبت‌ هوا به‌ چند برابر افزایش‌ پیدا كرد، رگبارشدیدی‌ باریدن‌ گرفت‌ و ما هم‌ چون‌ پركاهی‌برروی‌ اقیانوس‌ سرنوشت‌ غوطه‌ ور بودیم‌.نورافكن‌ها روشن‌ بود، ولی‌ گویی‌ همه‌ چیز در مه‌گم‌ شد، تازه‌ متوجه‌ شدم‌ كه‌ اضطراب‌ من‌ بی‌دلیل‌نبوده‌ است‌. چرا كه‌ بعد از روشن‌ كردن‌نورافكن‌ها متوجه‌ روشن‌ شدن‌ چراغ‌ مربوط به‌تهی‌ شدن‌ شارژ باطری‌ها شدم‌، هرچه‌ نیروی‌ فكروتجربه‌ داشتم‌ به‌ كار گرفتم‌ تا بتوانم‌ هرچه‌صحیح‌تر كشتی‌ را هدایت‌ كنم‌ تا خطر طوفان‌برطرف‌ شود. ولی‌ آرام‌ آرام‌ چراغ‌ها كم‌ نور وبعد موتور كشتی‌ از كار افتاد. مهندس‌ مكانیك‌هرچه‌ سعی‌ كرد نتوانست‌ از باطری‌های‌ ویژه‌ای‌كه‌ در موتورخانه‌ موجود بود نیروی‌ محركه‌ لازم‌را فراهم‌ آورد و ما همچنان‌ در تاریكی‌ مطلق‌برروی‌ امواج‌ سهمناك‌ اقیانوس‌ غوطه‌ ور بودیم‌.ما با سیگنال‌ها و مورس‌ نیز نتوانستیم‌ با مراكزموجود ارتباط برقرار كنیم‌ و فانوس‌ دریایی‌ را نیزنمی‌دیدیم‌. چرا كه‌ در آن‌ لحظه‌ها مه‌ به‌صددرصد رسیده‌ بود. ملوانان‌ فقط باچراغ‌قوه‌های‌ مه‌ شكن‌ در كشتی‌ تردد می‌كردندوهمگی‌ در استرس‌ بسیار زیادی‌ به‌ فكر چاره‌بودیم‌. من‌ از مهندسین‌ مربوط به‌ موتورخانه‌خواستم‌ تا در دفترم‌ حاضرشوند و بعد از یك‌جلسه‌ سریع‌ و كوتاه‌ مدت‌ توضیحات‌ لازم‌ را به‌ آنهاابلاغ‌ نمودم‌... به‌ ناچار طغیان‌ اقیانوس‌ واقعاوحشتناك‌ شده‌ و ما می‌باید هرچه‌ سریع‌تر كشتی‌را به‌ راه‌ بیندازیم‌، به‌ راستی‌ كه‌ در طول‌ این‌ همه‌سال‌ و سفرهای‌ متعددی‌ كه‌ به‌ كلیه‌ بنادر جهان‌داشتم‌ هرگز به‌ چنین‌ طوفانی‌ حتی‌ فكر هم‌نمی‌كردم‌... با استرس‌ مشغول‌ بررسی‌ وقایع‌ بودم‌تا بتوانم‌ افكارم‌ را جمع‌ وجور كنم‌ كه‌ ناگهان‌انفجاری‌ بزرگ‌ در موتورخانه‌ به‌ وقوع‌ پیوست‌،تمام‌ ملوانان‌ به‌ اتفاق‌ من‌ به‌ سمت‌ كپسول‌های‌آتش‌ نشانی‌ دویدیم‌ و بعد سراسیمه‌ به‌ سمت‌موتورخانه‌، ولی‌ دیگر كار از كار گذشته‌ بود، دومهندس‌ مكانیك‌ قربانی‌ آن‌ حادثه‌ شده‌ و آب‌همه‌ جا را فرا گرفته‌ بود. میزان‌ خرابی‌ آنقدر زیادبود كه‌ ما راهی‌ به‌جز خارج‌ شدن‌ از كشتی‌نداشتیم‌.

قایق‌های‌ مخصوص‌ را به‌ آب‌ انداختیم‌ وجلیقه‌های‌ نجات‌ را پوشیدیم‌. وسایل‌ مهم‌ وشخصی‌ و گزارشات‌ و اسناد مربوط به‌ بارنامه‌ رابرداشتم‌ و بعد از اعلام‌ خروج‌ همه‌ پرسنل‌ از كشتی‌خارج‌ شدند و در قایق‌ها برروی‌ امواج‌ شناور.هنوز رگبار و صدای‌ رعد و برق‌ وحشتناك‌ بود.صدای‌ ملوانان‌ كه‌ می‌گفتند: كاپیتان‌ بیا، بیا عجله‌كن‌... و من‌ روبه‌روی‌ دماغه‌ كشتی‌ با عرقی‌ سردزیر رگبار می‌رفتم‌ تا اولین‌ و آخرین‌ شكستم‌ راتجربه‌ كنم‌ و فریاد می‌زدم‌: خدایا چرا، چرا؟ وگریه‌ می‌كردم‌. یك‌ سوم‌ كشتی‌ را آب‌ فرا گرفته‌بود و دیگر سرانجامی‌ جز غرق‌ شدن‌ نداشت‌. باكشتی‌ بدرود گفتم‌ و به‌ ملوانان‌ پیوستم‌. نزدیك‌طلوع‌ بود، همگی‌ سست‌ و بی‌ رمق‌ و خیره‌ به‌یكدیگر می‌نگریستیم‌. دریا تقریبا آرام‌ گرفته‌ بود،گویی‌ طوفان‌ بعد از گرفتن‌ طعمه‌ گریخته‌ بود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.