پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نقد لیبرالی سیاست وایدئولوژی


نقد لیبرالی سیاست وایدئولوژی

کتاب دکتر سید مرتضی مردیها با عنوان «مبانی نقد فکر سیاسی» که اوایل امسال از سوی انتشارات نی به بازار کتاب عرضه شده است, از جمله آثار تالیفی درخور اعتنا در نقد اوضاع و احوال روشنفکری و نیز نگاه آنها به پدیده های پیرامونی اش به شمار می رود سه نوشته زیر از سه زاویه مختلف به این کتاب پرداخته اند

● نگاهی به کتاب «مبانی نقد فکر سیاسی» نوشته دکتر سید مرتضی مردیها

کتاب دکتر سید مرتضی مردیها با عنوان «مبانی نقد فکر سیاسی» که اوایل امسال از سوی انتشارات نی به بازار کتاب عرضه شده است، از جمله آثار تالیفی درخور اعتنا در نقد اوضاع و احوال روشنفکری و نیز نگاه آنها به پدیده های پیرامونی اش به شمار می رود . سه نوشته زیر از سه زاویه مختلف به این کتاب پرداخته اند.

▪ یک نگاه

آخرین نوشته مرتضی مردیها (مبانی نقد فکر سیاسی) اگرچه قصد آن دارد تا فراتر از جغرافیای سیاسی ایران باشد و خود را به نوعی نقد «فلسفه سیاسی» مدرن در قالب سنت های روشنفکری تعریف کند، اما به هر روی به نقد این ارکان فلسفه سیاسی مدرن در زمین و زمانه ما ایرانیان نیز می پردازد. کافی است اندکی به حافظه تاریخی خود و یا مکتوبات مربوط به تاریخ سیاسی خود رجوع کنیم، آنگاه خواهیم دانست که آنچه در این کتاب آمده است به نوعی نقدی به روشنفکری چپ و سیاست ورزی از موضعی چپ گرایانه بوده است.

مفاهیم چون دولت ستیزی، انقلاب، مبارزه با امپریالیسم، استعمار ستیزی و مخالفت با جهانی شدن از مفاهیمی کلیدی در گفتمان چپ است و این همه در فضای سیاسی ایران ملموس بوده و هنوز هم در میان طیفی از نخبگان (حاکم و غیرحاکم) جولان می دهد و البته فرهنگ سیاسی توده مردم را نیز بی نصیب نگذاشته است. کتاب «مبانی نقد فکر سیاسی» به نقد این مفاهیم و نقد فکر سیاسی متاثر از چپ پرداخته است.

ریمون آرون می گوید؛ «مارکسیسم افیون روشنفکران است(۱)». می توان کتاب اخیر مرتضی مردیها را جد و جهدی دانست برای بسط و تایید این جمله و از همین جاست که می توان استنباط کرد که آخرین نوشته مرتضی مردیها نشان دهنده چرخشی است در میان طیفی از جریان روشنفکری ایران که اگرچه در گذشته در ذیل مفاهیم و الگوهای فکری چپ نفس می کشیدند، عمل می کردند و هویت می یافتند اما امروز در رویکردی آپولوژیستیک (Apologistic) به نقد گذشته می پردازند و از آن تبری می جویند؛ به عبارت دیگر کتاب متجلی کننده ترمیدور روشنفکری ایران است و البته عملی کردن این قضیه و در انداختن مباحثی به دور از ذهنیت های جا افتاده در گفته ها و نوشته های مرتضی مردیها؛ عنوان «روشنفکر مخرًق» را برای وی مناسب می سازد. در تایید این امر همین بس که برای بسیاری خواندن کتاب موجب تحیر و حتی تاذی خاطر شده است.

نویسنده در هریک از فصول کتاب در ارتباط با مقولاتی مهم و درخور توجه، چشم انداز متفاوتی را ارائه می کند. با این چشم انداز متفاوت، در ایده ها و روابطی که پیشتر به هم مربوط و بدیهی جلوه می کرد، روابطی جدید و خوانشی متفاوت درافکنده می شود و البته برای چنین ارتباط قرار دادن متفاوت و خلاف آمد عادت، به اسلوب هایی متفاوت نیز نیاز است. اسلوب هایی که کثرت گرایی الگوهای درک فکری و اجتماعی را به رسمیت بشناسد. در این راستا نویسنده به «رئالیسم روایتی» پای بند نیست بلکه بیشتر متمایل به روایت گرایی (Narrativism) است که در آن حقایقی بیشمار که خود نتیجه تفاسیر متعددند، می تواند به اشکال متنوعی چیده شوند تا یک حیات اجتماعی را قابل درک کنند و بر همین مبناست که در کتاب کل تاریخ سنت روشنفکری با چیدمان متفاوتی که ارائه می شود به نقد کشیده می شود.

این بار نویسنده رویدادها را به گونه ای روایت می کند که در پرتو آن بتوان نوع نگاه به مقولاتی چون قدرت، دولت، امپریالیسم، استعمار، وطن و جهانی شدن را به مثابه «نعل وارونه» خواند و دید و به طور کلی به گونه ای دیگر روایت کرد. مباحث مطروحه در کتاب را می توان در ذیل مقوله کلی تر «قدرت و روشنفکر» گنجاند. چگونگی رابطه میان سیاست و روشنفکر، عنوان کلی تری است که سایر موارد در ذیل آن وارسی و واکاوی می شوند.

با توجه به آن نگاه و روایت متفاوت که در کتاب ارائه می شود و با توجه به نموداری که در کتاب در رابطه سیاست و روشنفکر ترسیم می شود می توان «مبانی نقد فکر سیاسی» را متعلق به سنت روشنفکری انگلوساکسون دانست. سنت فکریی که دیگر به دنبال تحقق صرف ایده ها و آرمان ها نیست، بلکه بیشتر مدیریت سیاسی وقایع را مدنظر دارد. (این همان چرخشی است که در میان طیفی از روشنفکران ایران به وقوع پیوسته است).

اگر مروری بر تاریخ سنت روشنفکری ایران داشته باشیم، خواهیم دانست که روشنفکری ایران بیشتر تحت تاثیر سنت روشنفکری فرانسه و روسیه بوده است که بن مایه اولی رمانتیسم و دیگری آنارشیسم بوده است. در حالی که کتاب «مبانی نقد فکر سیاسی» متعلق به سنت روشنفکری انگلیکن است که جوهر آن را کنسرواتیسم(محافضه کاری) تشکیل می دهد.

هربرت رید از مدافعان آنارشیسم می گوید؛ «برای آفریدن چاره ای جز نابود کردن نیست و عامل و کارگزار این نابودی در جامعه کسی جز شاعر نیست.

من معتقدم که شاعر ضرورتا آنارشیست است (۲)». با برداشتی آزاد از این جمله می توان گفت که سنت روشنفکری ما با توجه به تاثیرپذیری اش از همان دو حوزه روشنفکری در پیش گفته، آمیخته با شاعرانگی بوده است و سیاست حاصل از آن نیز «سیاست شاعرانه»، اما روشنفکری متعلق به حوزه انگلیسی به دلیل نگاه محافظه کارانه اش به جای یوتوپیاگری درصدد است در عرصه عمل به شیوه ای محتاطانه تر و با بهره گیری از مهندسی اجتماعی (به معنای پوپری آن) در قلمرو محدود، طرح هایی را به سوی اهداف اصلی راهبر شود و لذا «سیاست عالمانه» را در سرلوحه فعالیت خود قرار می دهد. البته هر سه سنت به دنبال درانداختن طرحی نو هستند، اما یکی شیوه ای جز «برخیزیم و براندازیم» نمی شناسد و دیگری به روی عمر تاریخ حساب می کند که نبض کندی دارد. در یکی تخیل تندرو غلبه دارد و در دیگری عقل آهسته رو غالب است. فی الواقع پاسخ روشنفکری غیررادیکال برای رسیدن به یک وضعیت مطلوب مصداق این شعر شفیعی کدکنی است:

گفتیم:

این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟

گفت؛ صبری تا کران روزگاران بایدش

و آنچه می باید کنون صبر مردان و دل امیدواران بایدش.(۳)

نویسنده در صفحاتی از کتاب به عواملی که باعث گذار به این سنت جدید روشنفکری در دنیای معاصر شده است، اشاره دارد؛ «... به گمان من، تغییر پارادایمی در فسلفه شناخت و تردید در نظریه تناظری حقیقت، تغییر فرهنگ حماسی به فرهنگ تراژیک که در آن، قهرمان به انسان معمولی بدل شد و خطرپذیری جای خود را به احتیاط گرایی داده و تغییر در شرایط اقتصادی که فقر شدید و زمینه تبلیغات دولت ستیز را کاهش داد، عوامل مسبب این گذار بودند [ص ۶۷]». و البته چشم انداز حاصل از این سیاست دنیایی متفاوتی را ترسیم می کند.

«... دنیا اینک با دو تجربه کنسرواتیسم پیش مدرن و رولوسیونیسم پیش مدرن؛ بردار برآیندی را، به عنوان خط سیر حرکت، پیش چشم دارد؛ و لیبرالیسم محافظه کار در کار کارسازی برای این تغییر وضعیت است. زندگی و زمانه ای اینسان، بهشت برینی نیست، جهان با چنین نمایی، همچون یک تابع سینوسی با طول موج اندک و تواتر بالا، از شکوه و عظمت و انتظار و فراز و فرود و هیجان امید تهی می شود. و چنین آینه ای شاید چندان دوست داشتنی نباشد؛ ولی وعده های دست نیافتنی هم در یکی دو قرن گذشته، آرزوهای بزرگی آفرید که به زودی به حسرت های بزرگ تبدیل شد. عصر حماسه مدرن و بزرگی ها و نیکنامی های آن در تکاپوی کوچ است و نوبت تراژدی مدرن رسیده است ... [ص ۱۹۰].»

اگر در توجه به «روشنفکر مدرن» و در کتاب هایی که به تاریخ اندیشه ها و عقاید پرداخته اند، مسئله رابطه روشنفکران و سیاست را نکته مرکزی بدانیم به گونه ای که در بسیاری از موارد تدقیق مواضع سیاسی روشنفکران در حکم ملاک داوری درباره ماهیت روشنفکری آنها بوده باشد؛ آنگاه باید گفت کتاب «مبانی نقد فکر سیاسی» با توجه به شمایی که در این رابطه ترسیم می کند (و البته در مقاله دفاع از سیاست آن را به موضعی رادیکال تر سوق می دهد، به گونه ای که به موضعی «ضد روشنفکری» می رسد) به نوعی اعلام پایان رسالت روشنفکری را در هسته مرکزی خود قرار می دهد و این همان چیزی است که در آثار نویسندگان رادیکال با مفهوم «خیانت روشنفکران» مورد طرد و رفض واقع شده است.

به نظر می رسد مرتضی مردیها با این جمله پیترنتل بیشتر موافق باشد که؛ «هرچه مدرنیته جلوتر می رود روشن فکر خود را عقب می کشد(۴)» و به همین دلیل کتاب در تحلیل نهایی متجلی کننده عباراتی چون «پایان اسطوره روشنفکری»، «پایان کار روشنفکری»، «رنگ باختگی روشنفکری» و امثالهم است.

▪ یک سوال

آنچه در این نوشتار آمد توصیفی بود از کتاب مبانی نقد فکر سیاسی و موضع کتاب در ارتباط با مقوله «روشنفکر و قدرت». در همین راستا و در بخش دوم طرح سوالی خاص ضروری نیست. به قول «مهرداد اوستا»؛ «زار نالد پرسشی سرگشته بر لب های من». و آن این مطلب که روشنفکری غیر رادیکال شاید در جوامع پیشرفته صنعتی که اکنون یک روند توسعه سیاسی - اقتصادی تقریبا یکنواختی را طی می کنند، مناسب باشد، اما برای کشورهای در حال توسعه که گرفتار ساختار سیاسی و حاکمان سیاسی ناکارآمد هستند و به قول فردوسی «روزگار بد آراسته» نصیب آنان است. آیا هنوز نیاز به روشنفکرانی رادیکال احساس نمی شود؟

بابک احمدی در کتاب ارزشمند خود «کار روشنفکری» در ذیل مبحث «تاریخ روشنفکری و سیاست» اشاره ای به این مطلب می کند که؛ «ظهور، اقتدار یا زوال قدرت روشنفکری مدرن به دگرسانی موازنه نیروهای سیاسی یا موقعیت سیاسی تازه ای در جوامع پیشرفته صنعتی، وابسته بوده است. به عنوان مثال در فرهنگ جامعه شناسی آکسفورد می خوانیم که دموکراسی، رشد آموزش و سواد همگانی و بوروکراتیزه شدن جامعه های مدرن سبب کاهش نقش مستقل روشنفکران شده است(۵)».

بر این اساس می توان این سوال را پرسید که روشنفکری در جهان سوم یعنی در جایی که دموکراسی، آموزش و سواد، رفاه اقتصادی و رعایت کرامت انسانی در وضعیتی حداقلی قرار دارد، کار ویژه غیرقابل انکار خود را که «نقادی» است به چه شیوه ای انجام می دهد و در این راستا چه نسبتی با ساختار سیاسی مستقر برقرار می سازد؟ تا چه حد روشنفکری آمیخته با کنسرواتیسم می تواند برای این جوامع مناسب باشد؟ جزئی تر اگر بخواهیم بپرسیم اینکه روشنفکران کدام الگوی منازعه سیاسی را برای پیشبرد آرمان ها و ایده های خود توصیه می کند؟

در این زمینه ژان پل سارتر به نکته ظریفی اشاره دارد؛ «روشنفکر که پدیده جوامع از درون دوپاره است، درعین حال شاهد آنهاست، زیرا این دو پارگی را به درون خود منتقل کرده است، پس پدیده ای تاریخی است. به این مفهوم، هیچ جامعه ای نمی تواند از روشنفکرانش شکایت کند، بی آنکه خود را متهم سازد. زیرا این پدیده را خودش بار آورده است».(۶) به این منوال می توان گفت اگر ما هنوز شاهد روشنفکرانی رادیکال و دولت ستیز هستیم، باید در پرتو یک تحلیل جامعه شناختی _ سیاسی (و نه صرفا فکری _ فلسفی) نیم نگاهی هم به سیستم سیاسی آن کشور و جامعه ای که روشنفکر در آن زیست می کند، انداخت.

به نظر می رسد این دو (سیستم سیاسی و روشنفکر) در یک دیالکتیک باهم قرار دارند. هرچه سیستم ناکارآمدتر و دیکتاتورمآبانه تر باشد، روشنفکر نیز رادیکال تر خواهد شد و بالعکس. به عبارتی هرچه تفاسیر میان ارزش های ایده آل و منتظر و واقعیت عینی و موجود بیشتر باشد. تضاد و کشمکش افزون تری را نیز شاهد خواهیم بود. در این وضعیت شاید نتوان به صراحت به دفاع تام و تمام از هریک از دو طیف سیاستمدار یا روشنفکر پرداخت. و این مطلبی است که باید به لیست تراژدی های عصر مدرن افزود.

پی نوشت ها

۱) به نقل از رحیمی، مصطفی. مارکس و سایه هایش (تهران، هرمس، ۱۳۸۴)

۲) رید، هربرت. آنارشیسم، سیاست شاعرانه. ترجمه حسن چاوشیان (تهران، اختران، ۱۳۸۵) ص ۸۵

۳) شفیعی کدکنی، مجموعه شعر «در کوچه باغ های نشابور» (تهران، توس، ۱۳۵۷) ص ۲۰

۴) به نقل از؛ احمدی، بابک. کار روشنفکری (تهران، مرکز، ۱۳۸۴) ص ۱۴۱

۵) احمدی، بابک. کار روشنفکری (تهران، مرکز، ۱۳۸۴) ص ۱۳۸

۶) سارتر، ژان پل. در دفاع از روشنفکران. ترجمه رضا سیدحسینی. (تهران، نیلوفر، ۱۳۸۰) ص ۶۶۰

عباس شریفی