دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا

روی مرز یأس و امید


روی مرز یأس و امید

این جمله را عطا امیر جعفری بازیگر سریال «زیر هشت» خطاب به یکی از افردی که در زندان به ملاقاتش آمده بود, می گوید این گونه است که لابه لای یک سریال بظاهر تلخ و سیاه سخنی از امید به میان می آید

«اگه منیژه نباشه امید کیلویی چنده؟»

این جمله را عطا‌ (امیر جعفری) بازیگر سریال «زیر هشت»‌ خطاب به یکی از افردی که در زندان به ملاقاتش آمده بود، می‌گوید. این گونه است که لابه‌لای یک سریال بظاهر تلخ و سیاه سخنی از امید به میان می‌آید.

تا قبل از این که این کلمه را از زبان او بشنویم، هیچ نشانه‌ای از امیدواری و روشنایی در سریال دیده نمی‌شد.

عطا یک قهرمان شرور به آخر خط رسیده است. او درحالی پا به زندان گذاشته که پیش از آن هم وضعیتش چندان روبه‌راه نبوده است.

زندگی فلاکت‌بار او در جایی به نام گرمخانه برایش خیلی تفاوتی با زندان نداشت. قهرمان خسته و عاصی «زیر هشت» تنها به یک چیز دلخوش کرده است. او تصور می‌کند که منیژه (پانته‌آ بهرام)‌ تا آخرین نفس همراهی‌اش می‌کند، به همین خاطر است که همه سختی‌ها را به جان می‌خرد. اینجاست که می‌توان درباره اتهام سیاه‌نمایی‌ این سریال تجدیدنظر کرد.

سیروس مقدم در جدیدترین سریالش به اوضاع نابسامان یکی از افراد طبقه تهیدست می‌پردازد. او در کارهای پیشینش هم بارها با پرداختن به مصیبت‌های این آدم‌ها به موقعیت‌های داستانی‌اش دست یافته است.

سریال «چاردیواری» اگر چه لحنی طنز و شوخ طبعانه داشت، اما در لایه‌های زیرینش جوانانی را نشان می‌داد که برای تامین نیازهای اولیه‌شان به اجبار در دام دروغ و فریب می‌افتادند.

با این حال زیر هشت تلخ‌ترین سریال سیروس مقدم است. دختری که دست به سرقت از مغازه طلافروشی پدرش می‌زند، آدم‌های آواره‌ای که سرپناهی جز گرمخانه ندارند، زندانی‌ای که سه انگشتش زیر تیغ اره برقی بریده می‌شوند و... اینها تصاویری هستند که فضای تیره و غمبار سریال مقدم را تشدید می‌کنند. اما یک ویژگی موجب می‌شود این سریال از موج کارهای تلخ‌اندیش و پوچ‌گرا متمایز شود.

قهرمانان زیر هشت با وجود همه مصیبت‌ها و گرفتاری‌هایشان روزنه‌های امیدی را در برابرشان مشاهده می‌کنند. عطا از همه جا و همه چیز بریده است، اما فکر شیرین منیژه، تحمل دشواری‌های چاردیواری زندان‌ را برایش آسان می‌کند.

در «زیر هشت» برای آدم‌هایی که در دریای بدبختی غرق شده‌اند، هنوز یک ریسمان نازک باقی مانده تا به آن چنگ بزنند و خودشان را نجات بدهند. حتی وقتی این ریسمان پاره می‌شود، باز روزنه امید دیگری پیدا می‌شود که امید را در دل قهرمان زنده نگه می‌دارد. عطا با شنیدن خبر ازدواج منیژه به سیم آخر می‌زند. اما در همین لحظات زندانی زنده‌دلی (علی عیوضی با بازی آتیلا پسیانی) در برابرش قرار می‌گیرد که او را اندکی آرام می‌کند.

این گونه است که زیر هشت بر مرز یاس و امید حرکت می‌کند و مخاطب را در یک وضعیت دوگانه معلق نگه می‌دارد.

درست در جایی که رشته رفاقت منیژه و عطا از هم گسسته می‌شود، فرد دیگری به نام علی عیوضی در قامت تنها یاری‌دهنده او وارد میدان می‌شود.

موتیف تکرارشونده رفت و آمد مادر پیر عطا به زندان با واکر نیز، هم به انسجام قسمت‌های اولیه کمک می‌کند و هم فضای تلخ سکانس‌های زندان را کمی تلطیف می‌کند.

این نکته را می‌توان در نام انتخاب شده برای سریال یعنی زیر هشت‌ نیز یافت. زیر هشت در اصطلاح زندانیان به جایی گفته می‌شود که هم می‌تواند مایه خوشحالی زندانیان شود و هم موجب ناراحتی‌شان. زیر هشت اتاقی است که چند نفر از مسوولان زندان در آن مستقر شده‌اند.

معمولا فراخواندن یک زندانی به زیر هشت، ۲ معنا می‌تواند داشته باشد. یکی این که فردی به ملاقات زندانی آمده و می‌خواهد به او هدیه‌ای را برساند. معنای دوم این است که زندانی قرار است برای اعمال خلافش در این اتاق مورد بازخواست قرار بگیرد.

این یادداشت با اشاره به یکی از دیالوگ‌های مجموعه داستانی زیر هشت آغاز شد.

می توان در مطلبی جداگانه به دیالوگ‌های این سریال پرداخت. دیالوگ‌هایی که بیشترشان ریتم دارند و آهنگین‌اند.

به عنوان مثال این دیالوگ: «اگه از پول بگذری، انگار از پل گذشتی»

واقعیت آن است که سریال‌های تلویزیونی ما توجه زیادی به گفتگونویسی ندارند. کمتر دیالوگ زیبایی است که متعلق به سریال‌ها باشد و در یادها مانده باشد. نکته قابل‌توجه در دیالوگ‌های زیر هشت این است که فیلمنامه‌نویس سعی کرده به جنس حرف‌های آدم‌های کوچه و بازار پایین شهر نزدیک شود. گفتگوهای این سریال فقط اطلاعات مورد نظر را ارائه نمی‌‌کنند، بلکه بیانگر احساسات و حالات روحی و روانی شخصیت‌ها نیز هست.

اما نقطه ضعفش این است که بیشتر آدم‌ها شبیه هم صحبت می‌کنند. دیالوگ‌های شخصیت عطا‌ می‌تواند بیانگر عواطف و پیچیدگی‌های رفتاری او باشد. اما وقتی می‌بینیم بقیه آدم‌ها نیز شبیه او سخن می‌گویند، لطف شنیدن دیالوگ‌های عطا کمرنگ می‌شود.

احسان رحیم‌زاده