یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

جهان ملک خاتون


جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون, شاعر بزرگ سده هشتم ماست شاعری بلند پرواز و دلیر و عاشق شاعری که خود از بیم دست اندازی های روزگار دیوانش را گرد آورده است

جهان ملک خاتون: تا مدار فلک و دور زمان خواهد بود

دل من طالب وصل تو به جان خواهد بود

حافظ: تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

سخن از شاعری است عاشق و شوریده و شیدا در روزگار سیاهی و ستم! گلی سرخ در نمک!

آیا شاخ نبات و معشوق حافظ همین جهان ملک خاتون است؟ این سرزمین مردپرور چه کرده است با دل عاشق این شاعر و با حافظ خویش؟ چند و چندین گل سرخ که در نمک زار این دشت بلاخیز بر خاک افتاد‌ند؟ داستان عشق ممنوع حافظ و جهان ملک خاتون شاید خود تصویری از جامعه‌ی ماست.اما جهان ملک خاتون پیش از آن که معشوق حافظ بوده باشد یا نه، یک زن است و شاعر است و عاشق است. شعرهای او چونان نسیمی است که بر دشت عطش می وزد. شعری زنانه. گویی ملایکه بر میدان جنگ آواز می خواند. ابریشم و باران است که برتاریخ ادبیاتی فراموشکار و پر از خشونت می بارد.

هنگامی که از زندگی حافظ، سلطان شعر و غزل، بسیار اندک می‌دانیم، از زندگی جهان ملک خاتون چه بگویم!

جهان ملک خاتون، شاعر بزرگ سده هشتم ماست. شاعری بلند پرواز و دلیر و عاشق. شاعری که خود از بیم دست اندازی های روزگار دیوانش را گرد آورده است.

سده هشتم در فارس، روزگار ستم و سیاهی است. زمانه‌ی محتسبان و گزمه ها. روزگار امیری که از سر سجاده بر می‌خاست، سر می‌برید و بار دیگر به سجده پیشانی پلید بر خاک می نهاد. روزگاری که ناموس عشق و رونق عشاق می بردند. روزگاری که انسان در چاه صبر خویش می‌سوزد و فریاد بر می‌دارد: کو رستمی!کو همدمی! کو رهروی!

در همین سده هشتم ما با زنان شاعری روبرو هستیم چون: هما درکردستان، عایشه مقریه و بنت البخاریه (نمی دانیم شهرشان نیز کجاست) و دولت در سمرقند.

جهان ملک خاتون فرزند جلال الدین مسعود شاه اینجواست و نسب او از سوی مادر به خواجه عبدالله انصاری می رسد. به روایتی مادر وی سلطان بخت نام داشته و به روایت دیگر سلطان بخت نام نامادری او بوده که جهان ملک با او بسیار نزدیک بوده است. جهان ملک این اسم را به روی فرزندش گذاشته و این فرزند در نوجوانی از دست می رودو شاعر سوکنامه ها برای وی می سراید:

دردا و حسرتا که مرا کام ِ جان برفت

وان جان نازنین جوان، از جهان برفت

بلبل بگو که باز نخواند میان باغ

کان روی همچو گل ز در ِ بوستان برفت

ای دل بگو به منزل جانان تو کی رسی؟

کارام جان من ز پی کاروان برفت

«سلطان بخت» ِ من به سر تخت وصل بود

آخر چرا به بخت من او ناگهان برفت؟

و باز:

گلبن روضه ی دل، سرو گلستان روان

غنچه ی باغ طرب، میوه ی شایسته ی جان

طفل محروم ِ شکسته دل بیچاره ی من

کام نادیده به ناکام برون شد ز جهان

گر کنم گریه مکن عیب که بی یوسف مصر

چشم یعقوب بود روز و شب از غم گریان

این چه زخمی است که جز گریه ندارد مرهم؟

این چه دردی است که جز ناله ندارد درمان؟

جهان خاتون زیبارویی دلارام بوده است. چنانکه خود در پیرانه سری غزلی می سراید و در آن با حسرت از زیبایی و جوانی از دست رفته یاد می آورد:

رخی داشتم چون گل اندر چمن

قدی داشتم راست چون سرو ناز

دو ابرو که بودی چو محراب دل

که جان ها ببستند در وی نماز

دو چشمم به نوعی که نرگس به باغ

یقینش به دیدار بودی نیاز

دو گیسو که بودی بسان کمند

به دستان دو راهم بُدی جمله ساز

صبا گر گذشتی به راهم دمی

به گوشم سخن نرم گفتی به راز

دو لب همچو شکر، دو رخ همچو گل

به درد دل عاشقان چاره ساز

جهان ملک در زندگانی خویش دو بار همسر گرفته است. بار نخست به همراه همسر خود راهی کرمان و مقیم آنجا شده است. وی با از دست دادن فرزندش سلطان بخت و نیز درگذشت همسرش به شیراز بر می گردد و چون در شیراز خویشاوندی نزدیک جز عمویش« شیخ ابو اسحاق اینجو» برایش نمانده، به او پناهنده شده و به دربار او می رود. شیخ ابو اسحاق اینجو،سلطانی ادب دوست و شاعر نواز و دربار او جایگاه آمد و رفت شاعران بزرگی چون حافظ بوده است.

جهان خاتون شاعر، به این نشست های شاعرانه دل بسته و هماورد حافظ گردیده است.دردیوان وی بسیاری از غزل ها به همزبانی با حافظ و یادر پاسخ وی سروده شده و پیداست که میان جهان ملک خاتون و حافظ آشنایی های شاعرانه بوده است. برخی از پژوهشگران از جمله سعید نفیسی، جهان خاتون را همان شاخ نبات حافظ دانسته اند. همان زنی که حافظ به او عشق می ورزیده و در شعرش عاشقانه از او نام برده است.

به گفته سعید نفیسی چون جهان و حافظ در یک زمان و در یک شهر بوده اند حتما با هم ارتباط ادبی وشعری داشته اند. وی حدود شش هزار بیت پیدا کرده که به یک وزن و یک قافیه سروده شده و می توان نظر داد که یا نخست حافظ غزل خود را گفته و جهان ملک از آن استقبال کرده و یا اینکه جهان ملک مبتکر بوده و حافظ به وی اقتفا کرده است.

در این نشست هاامیران و وزیران نیز بودند و یکی از آنان خواجه امین الدین جهرمی،ندیم ابواسحاق بود، که برخی به اشتباه او را وزیر دانسته‌اند.

خواجه امین الدین پس از چندی شیفته ی جهان خاتون می شود و او را خواستگاری می کند، اما جهان خاتون به این همسری تن در نمی دهد. امین الدین پافشاری می نماید و با پا در میانی شاه ابواسحاق، جهان ملک خاتون می پذیرد و بخشی دیگر از زندگانی خویش را در کنار وی سپری می نماید.

یکی از شاعران نام آوری که در این مجالس شاعرانه حضور می یافته،عبید زاکانی است. عبید شعرهای او را که سرشار از عشق و زنانگی است، به طنز می کوبد. این موضوع در تاریخ ادبیات دکتر صفا جلد سوم بدینگونه آمده است:« مطایبه‌ی دیگری از عبید درباره ی جهان خاتون و زنانه بودن اشعارش در تذکره الشعرا دولتشاه آمده است که از نقل عین آن معذورم و مفهوم آن چنین است که اگر روزی غزل های جهان را به هند برند روح خسرو با حسن دهلوی خواهد گفت که این سخن از شرم زن برآمده است! این اظهار نظر عبید که البته با لحن طیبت ادا شده درست است، زیرا بیشتر غزل های جهان در ذکر احساسات عاشقانه ی زنانه ی اوست و حتا در چند غزل ، شاعر از مردی بی وفا گله کرده است.»

آیا این نشست و برخاست ها و سرخوردگی جهان خاتون از ازدواج پیشین و دل عاشق و شاعر او نیست که راه را بر عشقی ممنوع میان او و حافظ گشاده است؟این همه شکوه‌ی حافظ از رقیب و ناز معشوق از چیست؟ آن رقیب و غیری که در برابر عشق حافظ ایستاده است و سبب آن همه غزل و ترانه شده کیست؟ این همه همدلی و همزبانی و گفت و گوی شاعرانه میان حافظ و جهان ملک خاتون از سر چیست؟آن مرد بی وفا که جهان ملک او را دلدار خود می‌نامد کیست؟

سرانجام با بر افتادن اعتبار آل اینجو، کشته شدن ابواسحق به دست امیرمبارزالدین، جهان خاتون هم به رنج و تنگدستی و بی کسی گرفتار می آید.ریاکاران و فرومایگان از هیچگونه ستمی به وی خودداری نمی کنند، چنانکه خود در شعری، به زنی که به او ستم بسیار روا داشته، نفرین می فرستد و او را بجای خاتون، خاکِ تون می خواند:

بی نسق شد جهان ز مردم دون

خاک در چشم مردم دون باد!

خاک ِ تون است او، نه خاتون است

خاک ِ تون در دو چشم خاتون باد!

وانکه از غصه جان من خون کرد،

دلش از جور چرخ پر خون باد!

اخترش تیره باد و طالع نحس

عشرتش تلخ و بخت وارون باد!

و باز از روزگار تنهایی و نا مردمی ها که برای ما بسیار آشناست و نیک می دانیم که سرگذشت زنی شاعر و زیبا در میان ما چون است:

به کنج مدرسه ای کز دلم خراب تر است،

نشسته ام من مسکین و بی کس و درویش

هنوز از سخن خلق رستگار نی ام،

به بحر فکر فرو رفته ام ز طالع خویش

دلم همیشه از آن روی پر ز خوناب است،

که می رسد نمک جور بر جراحت ریش

مرا نه رغبت جاه و نه حرص مال و منال

گرفته ام به ارادت قناعتی در پیش

ندانم از من ِخسته جگر چه می خواهند

چو نیست با کم و بیشم ، حکایت از کم و بیش

گرچه خود از دلبستگی به سعدی سخن می گوید و سادگی بی پیراگی و زمینی بودن شعرهایش به سعدی نزدیک است اما شباهت های شعر او و حافظ نیز کم نیست. برای نمونه به تایی چند از آن ها نگاه کنیم:

جهان ملک:ای دل ار سر گشته ای از جور دوران غم مخور

باشد احوال جهان افتان و خیزان غم مخور

حافظ: یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

جهان ملک: تا مدار فلک و دور زمان خواهد بود

دل من طالب وصل تو به جان خواهد بود

حافظ: تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

جهان ملک:کسی که شمع جمال تو در نظر دارد

ز آتش دل پروانه کی خبر دارد

حافظ: کسی که حسن خط دوست در نظر دارد

محقق است که او حاصل بصر دارد

جهان ملک: ما تو را دلدار خود پنداشتیم

وز تو چشم مردمی ها داشتیم

حافظ : ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

جهان ملک:ای صبا بویی از آن زلف پریشان به من آر

مژده ای زان گل سیراب به سوی چمن آر

حافظ:ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر

زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر

جهان ملک در مطلع غزلی می‌گوید:

در عشق تو تا چند کشم بار ملامت

اندیشه نداری مگر از روز قیامت؟

خواجه در دو بیت نخست غزلی می‌فرماید:

یارم سببی ساز که یارم به سلامت

بازآید و برهاندم از بند ملامت

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید

در جایی دیگر حافظ می‌گوید:

گر بود عمر، به میخانه رسم بار دگر

به‌جز از خدمت رندان نکنم کار دگر

جهان ملک،در پاسخ او می‌سراید:

گفته‌ای، نیست ترا از غم تو کار دگر

کی به دست آیدت ای یار چو من یار دگر؟

از این دست بسیار است،اما اندکی دقت نشان می دهد که گویی این دوتن بیش از یک پاسخ گویی شاعرانه به هم نگاهی داشته‌اند و شور عشق را گرچه در هر دو می‌توان دریافت، اما به گمان من این شیفتگی در جهان ملک بیشتر است. اگر حافظ می سراید: ما زیاران چشم یاری داشتیم، جهان ملک پاسخش می‌دهد: ما تو را دلدار خود پنداشتیم.

شعر جهان ملک خاتون شعری زنانه است. این زن است که سخن می گوید. شور و شیدایی‌های یک زن است. بیشتر شاعران زن در میان ما گویی از دهان مردی سخن می گویند و در چنین زمانه ای دل شیر می خواسته است و جانی شیفته تا بتوان چنان سرود. زمانه ای که حافظ از محتسب و شحنه اش فریاد یر می‌دارد. زمانه‌ی زاهدان ریایی و تعزیر و رجم و ... روزگار تلخ تر از زهر. شب تاریک و بیم موج و گردابی هایل. سینه ها مالامال از درد. و مدعیان و ناهیان از منکر و آمران به معروف، تازیانه بر کف و شمشیر برشانه و دشنام به دندان. روزگار درد عشق و زهر هجر. آن هم از آنگونه که حافظش چشیده و مپرس! در غزلی می گوید:

گر مدعی به منعم هر لحظه بر سر آید،

در وسع من نباشد، از یار دل بریدن

در غزلی دیگر اشتیاق خود را به عشق و عیش چنین می‌سراید:

بیا که بی رخ خوبت نظر به کس نکنم

به غیر کوی تو جای دگر هوس نکنم

دلا مرا به جهان تا که جان بود در تن

ز عشق سیر نگردم، زعیش بس نکنم

در غزلی زیبا سخن از وصل است و کنار:

در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب

با کنار آی که آن هم ز میان برخیزد

سادگی و زبان روان در ترانه ها و دوبیتی‌های او:

آن دوست که آرام دل ما باشد

گویند که زشت است، بهل تا باشد

شاید که به چشم کس نه زیبا باشد،

تا باری از آن ِ من ِ تنها باشد

دویست و بیست غزل از دیوان وی به همت هانری ماسه به فرانسه برگردان شده و فرانسویان بعد از خواندن این اشعار احساس شاعرانه ی جهان ملک خاتون را به شاعره ی خودشان مارسلین دبوردو – والمور نزدیک یافته و جهان ملک خاتون را مارسلین ایرانی نامیده اند.

پیش روی تو دلم از سر جان برخیزد

جان چه باشد؟ ز سر هر دو جهان برخیزد

گر گذاری قدمی بر سر خاک عاشق،

از دل خاک سیه رقص کنان بر خیزد

چند در خواب رود بخت من شوریده

وقت آن است که از خواب گران برخیزد

فتنه برخیزد و آن گلبن نو بنشیند

سرو بنشیند و آن سرو روان بر خیزد

در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب،

با کنار آی که آن هم ز میان برخیزد

گر کنم شرح پریشانی احوال جهان

ای بسا نعره که از پیر و جوان بر خیزد

در همین غزل چه واژه ها و ترکیب‌هایی هست که در غزل حافظ نیز یافت می‌شود: شرح پریشانی. از سر هر دو جهان برخیزد. رقص کنان برخیزد. سرو روان و....

محمد علی سپانلو پژوهشی ارزشمند در باره‌ی این شاعر دارد که بخشی از آن را در اینجا می‌‌آورم تا با زندگی و کارهای این شاعر بزرگ بیشتر آشنا شویم:

خانم پروین دولت آبادی در کتاب کوچک شان «منظور خردمند» آن گاه که پرسش و پاسخ های شاعرانه میان حافظ و جهان ملک خاتون شاعره هم عصرش را مقابله می کند، راه هیجان انگیزی برای رسوخ به برخی از جنبه های مبهم زندگی حافظ را به ما نشان می دهد؛ وقتی ببینیم که مصرع معروفی چون «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور» در اصل متعلق به جهان ملک خاتون است یا چندین مصرع دیگر که حافظ فقط در آن دستکاری استادانه کرده، ارزش آن راه پیشنهادی را بیشتر درمی یابیم. من خود پیش از آشنایی با اثر خانم دولت آبادی هنگام مطالعه کتاب «تاریخ ادبیات» بزرگ دکتر صفا به شخصیت این بانوی شاعره ایرانی که هفت قرن پیش دیوانی حاوی بیش از ده هزار بیت شعر به یادگار نهاده کنجکاو شده بودم.سال ها پیش در بخش نسخه های خطی کتابخانه ملی پاریس موفق شدم چند ساعتی زیر نظر مراقبان تنها نسخه موجود دیوان جهان ملک خاتون را تورق کنم و بعدها خیال چاپش را داشتم تا آنکه زنده یاد دکتر زرین کوب مرا آگاه کرد که یکی از دانشجویان او در کار تصحیح و چاپ همین دیوان است؛ اما در این فاصله من نیز به سهم خود نکات دیگری یافتم. جهان خاتون از حافظ مسن تر است، در ایام جوانی با هم ماجراها داشته اند، سپس به مدتی طولانی از هم جدا شده اند. بعدها جهان خاتون که خود ملک زاده شیراز است، به عقد ازدواج وزیر کهنسال همان شهر درمی آید. لابد شهرت حافظ باعث می شود که با فرستادن غزل هایی از پایبندی خود به عشق دیرین یاد کند، اما حافظ رنجیده خاطر است و سرخورده و شاید این همه گفت وگو را «آیین درویشی» نمی داند. پاسخ های حافظ دال بر آن است که دوره هیجان های جوانی سپری شده، سن و سالی از او گذشته و دیگر به دلبستگی های این جهانی توجهی ندارد. در بسیاری از موارد هنگامی که حافظ از جهان پیر و بی بنیاد یا بی وفا سخن می گوید اشاره او به «جهان» یعنی تخلص جهان خاتون است. در آن مدت که دیوان دو شاعر را با هم مقابله می کردم، ده ها غزل دیگر یافتم که در اثر خانم دولت آبادی به آنها اشاره نشده بود. فضل تقدم با او بود اما من نیز نکته ها کشف کردم. با کلید شعرهای جهان خاتون درمی یابیم که مثلاً «سرو راست» در شعر حافظ نه تنها یک درخت بلکه موجود زنده ای است به نام رقیب. از آنجا که شعر جهان خاتون صریح تر و واقع گراتر است در روشنایی آن شماری از اسرار غزل های حافظ از خفا بیرون می آید. کشف دیگر اینکه در دیوان شاعره چندین شعر عاشقانه و بعد مرثیه ای برای «جوانبخت» نامی آمده است. دکتر صفا یادآوری می کند که تنها جوانبختی که می شناسیم دختر شوهر جهان خاتون بوده است و نتیجه می گیرد که احتمالاً یک جوانبخت مردانه نیز وجود دارد، اما به نظر من دکتر صفا متوجه عشق های حرمسرا نبوده است به ویژه که تلمیحات جهان خاتون یکسر «مردانه» است. اشاره حافظ به بی اخلاقی یا زندگی آزاد جهان خاتون همان که باعث شده عبید زاکانی دشنام رکیکی حواله شاعره کند، تاییدی است بر این دریافت. از آن سو شاعره از زهد ریایی حافظ خشمگین بوده است چون اخبار عیش و نوش شاعر را همه شهر می دانسته اند. روزی در حضور وزیر، حافظ غزلی می خواند با مطلع «دردم از یار است و درمان نیز هم» که در مقطع آن از نوعی گوشه گیری و پناه بردن به جام باده سخن می رود.جهان خاتون برمی آشوبد و فی البداهه بیتی به همان وزن و قافیه در انتقاد از حافظ می خواند؛ «بس کن ای حافظ از این می خوارگی/ می ز تو بیزار و مستان نیز هم» و حافظ بی درنگ پاسخ می دهد؛ «بر جهان کهنه ما هم بگذریم/ چون گدا بگذشت و سلطان نیز هم» که طعنه زیرکانه ای است به زندگی پرماجرای خاتون (رویدادی که خانم دولت آبادی از یک تذکره قدیمی استخراج کرده است).به هر حال جهان خاتون یک پرسوناژ رمان است حتی الهام بخش تر از حافظ و مضمون روابط او و حافظ نیز می تواند موضوع یک رمان تاریخی ایرانی باشد به سبک امین مالوف یا حتی بارگاس یوسا. نگارش این اثر را به رمان نویس های خودمان پیشنهاد می کنم و اطلاعات بسیاری را که جمع کرده ام به شایسته ترین شان می دهم به شرط آنکه بدانند با چه زبانی باید نوشت، زیرا به نظر من بیشتر نویسندگان ما در تقلید شیوه های قدیمی شکست خورده اند؛ یحتمل نوعی زبان روز باید که در عین حال مارک روزگار ما را نداشته باشد.

وی شعرهای زنانه و تنانه نیز بسیار دارد و تازگی و شاهکار وی نیز همین شعرهاست:

دلبر برفت و بر دل تنگم نظر نکرد

وز آه سوزناک جهانی حذر نکرد

آهم گذشت و بر فلک هفتمین رسید

وز هیچ نوع در دل سختش اثر نکرد

دادم به باد عمر عزیز و به عمر خویش

یک بوسه‌ام نداد که خون در جگر نکرد

دل با وجود آن لب شیرین همچو قند

هیچ التفات باز به سوی شکر نکرد

مسکین دل ضعیف جفادیدۀ جهان

جز بندگی یار گناهی دگر نکرد

هنگامی که غزل زیر را می خوانم اما تصویر جهان ملک خاتون و حافظ سیراز پیش چشمانم بود. دوشاعر عاشق اما در دیار ممنوعیت‌ها و محومیت ها:

بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا؟

چون قلم تاکی به فرق سر بگردانی مرا؟

چند بفریبی به تقریر و به تحریرم دگر؟

این چنین نادان نیم، آخر تو می‌دانی مرا؟

شاهباز وصل ما در دست تو قدری نداشت

کز هوا در دست آوردی به آسانی مرا

زآتش دل همچو خاکی چند بر بادم دهی

وز دو دیده در میان آب بنشانی مرا

هم زاول‌روز دانستم که در سودای تو

حاصل دیگر نباشد جز پریشانی مرا

خاک ره گشتم که آویزم مگر در دامنت

تا یکی جانا چو گرد از دامن افشانی مرا

دردم از حد رفت، بنشین یکدم ای جان جهان

کاندرین دردم تو درمانی تو درمانی مرا

سخن را با بیتی از این شاعر شیفته به پایان می برم که گویی هم اینک در نرگسستان رکن آباد شیراز، پرده از میان بر داشته و دلبرانه دستی جام باده و دستی گیسوی حافظ خویش بانگ در انداخته که:

در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب

با کنار آی! که آن هم ز میان برخیزد

پی نوشت:

پاره ای از کتاب ها و نوشته‌ها که من در نوشتن این مقاله از آن ها بهره بردم:

*شرح زندگانی جهان ملک خاتون و اشاره به آثار این شاعر مدت ها پیش از آن که دیوانش به چاپ برسد ، با توجه به دو نسخه خطی( در پاریس که یکی به خط خود اوست) و تذکره ها در جلد سوم تاریخ ادبیات استاد ذبیح الله صفا آمده بود.

*دیوان کامل جهان ملک خاتون، به کوشش دکتر پوراندخت کاشانی راد و دکتر کامل احمدنژاد، انتشارات زوار، سال ۱۳۷۴

*در بخش زندگی و مقایسه‌ی اشعار از نوشته‌ی پربهای خانم پیرایه‌ی یغمایی استفاده بسیار بردم:جهان ملک خاتون، شاعری از قبیله‌ی جسارت . تارنمای مجله روزانه.

*نوشته‌ی ارزشمند محمد علی سپانلو: از روزنامه شرق.من اما به آن روزنامه دسترسی نیافتم و از تارنمای این پنج سال بهره گرفتم.

*هماورد حافظ. پوران فرخزاد.نیمه های نانمام.کتابسرای تندیس.تهران چاپ اول

*در روزنوشت های استاد پرویز رجبی نیز نکاتی جالب در این زمینه آمده است: در بخشی از مطالبی که ایشان در باره آرمان شهر حافظ می‌نویسند، با عنوان( همراه جهان ملک خاتون می‌توان به حافظ نزدیک شد)

محمود کویر



همچنین مشاهده کنید