جمعه, ۱ فروردین, ۱۴۰۴ / 21 March, 2025
فضای بزرگ لوفِور

هانری لوفور (۱۹۹۱- ۱۹۰۱) در طول زندگیاش ۷۲ کتاب نوشت ولی به خاطر یکی از این کتابهاست که از آوازه و نفوذ امروزیاش برخوردار است. کتاب تولید فضا که در ۱۹۷۴ به زبان فرانسه تالیف و در ۱۹۹۱ به انگلیسی ترجمه شد و اکنون پس از گذشت بیش از سه دهه به فارسی برگردانده شده است عموماً به عنوان شاهکار او شناخته میشود. ایده اصلی این کتاب که فضا را باید به منزله تعاملات موجود روابط اجتماعی و نه ماحصل آن تعاملات- به بیان مولف به عنوان یک فرآیند و نه یک محصول- در نظر گرفت، جذابیت فراوانی برای محققان علوم اجتماعی، به ویژه پژوهشگران مطالعات شهری داشته است. اما مطالعه این کتاب عاری از دشواریهایی نیست. از یک طرف فهمیدن آن به دلیل مطالب و موضوعهای متنوع و فراوانش به هیچ وجه امر سادهای نیست و از طرف دیگر اگر این کتاب جدا از بقیه آثار لوفور مطالعه شود خطر تقلیلگرایی وجود دارد. به قول برتراند راسل در کتاب «تاریخ فلسفه غرب» ما نباید تمام جهان را بشناسیم تا بدانیم «جان پدر جیمز است» ولی کار لوفور را باید فهمید و نه فقط شناخت.
وانگهی سبک نگارش «تولید فضا» بسیار دشوار است، چرا که لوفور به جای قلم راندن بر کاغذ، مطالب را شفاهاً بیان کرده و دستیارش آنها را تحریر و ویرایش کرده است. به این دلیل خواننده در متن کتاب با جملاتی مطول، گاه و بیگاه بدون فعل و جملههایی غالباً به شکل پرسش و پاسخ مواجه میشود. از این گذشته، لوفور همانند برخی از اندیشمندان واژههایی را جعل کرده است که در واژهنامه زبان فرانسه یافت نمیشوند.
محافل روشنفکری و دانشگاهی غیرفرانسوی، به خصوص امریکایی و انگلیسی تا سالهای نسبتاً اخیر شناخت درستی از هانری لوفور و آثار او نداشتند. اغلب هنوز او را جامعهشناس، متخصص مطالعات شهری یا یک نظریهپرداز میدانند و به ندرت یک فیلسوف. در جهان انگلیسیزبان نقدهای متضاد به سردرگمی عمومی در مورد نقش دقیق او منجر شده است. برخی نویسندگان به خاطر دریچههای تازهای که اندیشه او گشوده است از او تمجید کردهاند و دیگران نظیر کاستلز به دلیل قرائتهای ناقص از آثار نخستین لوفور و به خاطر نقدهای تند و غالباً مبهم او از ساختارگرایی و سبک بسیار دشوارش او را مورد انتقاد قرار دادهاند. نوشتههای متاخرتر، دیالکتیک هگلی لوفور را به اقتصاد سیاسی تقلیل میدهند. بنابراین به نظر میرسد این وضع آشفته از نقش واقعی لوفور به عنوان یک فیلسوف کاسته و در دسترس نبودن آثار متاخرتر او به زبانهای دیگر تصویری نادرست از اهمیت و اصالت آنها به دست داده است.
لوفور به مدت نیم قرن، از ۱۹۳۴ تا ۱۹۸۶، آثاری مهم پدید آورد. پس از جنگ جهانی دوم او یکی از روشنفکران برجسته فرانسوی و در واقع یکی از بنیانگذاران گفتمان روشنفکری اواسط سده بیستم در فرانسه بود. او درباره طیف وسیعی از موضوعهای مختلف، به خصوص درباره رابطه فلسفه با علوم اجتماعی مینوشت و نوشتههایش اغلب فراتر از چارچوبهای رشتهای خاص بودند. لوفور مخالف محصور کردن دانش در محدودههای متعارف رشتهها بود. او شاید همتراز با سارتر، نماینده اصلی تفکر مارکسیسم اگزیستانسیل (وجودی) از نوع ماقبل ۱۹۶۸ محسوب میشد، اما اندیشه و آثار چندوجهیاش موجب شده بود مارکسیستها، جامعهشناسان و متخصصان رشتههای مختلف علوم اجتماعی امریکایی و انگلیسی او را نادیده بگیرند؛ البته نه به این دلیل که آثار او ترجمه نشده بودند، بلکه به این خاطر که نمیتوانستند او را در چارچوب یکی از رشتههای دانشگاهی طبقهبندی کنند. او در دوران جنگ سرد به عنوان یک مارکسیست در محافل آکادمیک ایالات متحده سرنوشت بدتری داشت. لوفور را از جریان غالب علوم اجتماعی کاملاً کنار گذاشتند، اما وقتی هم که آثارش را به انگلیسی ترجمه و مطالعه کردند او را در حد یک جامعهشناس به رسمیت شناختند؛ مسالهای که ناگزیر محتوای واقعی کار او را تحریف میکرد.
شاید این برداشت آنها با چاپ ترجمه انگلیسی کتاب «جامعهشناسی مارکس» لوفور، یکی از کتابهای مجموعه چهرههای سرشناس جامعهشناسی انتشارات پنگوئن در دهه ۱۹۷۰، پدید آمده بود. درآن زمان هیچ یک از آثار مهم او بهجز «انفجار» (۱۹۶۹) درباره حوادث مه ۱۹۶۸ پاریس، «زندگی روزمره در جهان مدرن» (۱۹۷۱)، مجموعه نوشتههایی با موضوعهای متنوع، و «ماتریالیسم دیالکتیک» (که ابتدا در ۱۹۳۹ به فرانسه چاپ شد و برگردان انگلیسی آن در اواخر دهه ۱۹۶۰ انتشار یافت) به انگلیسی ترجمه نشده بود.
انتشار «ماتریالیسم دیالکتیک»، تقریباً همزمان با چاپ آثار چهرههای سرشناسی نظیر کوژو، که درسگفتارهایش درباره هگل در ۱۹۳۹- ۱۹۳۷ در مجموعهای با عنوان «درآمدی بر مطالعه هگل» به انگلیسی منتشر شد و اثری بسیار مهم برای هگلشناسان محسوب میشود، لقب «پدر دیالکتیک» فرانسه را برای لوفور کسب کرد. اما جامعه دانشگاهی چپگرا که شیفته لویی آلتوسر و مکتب او بود «ماتریالیسم دیالکتیک» را به این دلیل که لوفور نماینده مکتب هگلی- مارکسیستی بود و آنها تلاش میکردند آن مکتب را بیاعتبار کنند، نادیده گرفتند. با وجود این، مضمون ماتریالیسم دیالکتیک که ابتدا از کتاب «آگاهی پنهان» لوفور و نوربر گوترمن شروع شد تا امروز در اندیشه روشنفکری فرانسه در آثار بوردیو ادامه داشته است. اصل این اندیشه که از مارکس وام گرفته شده است بر این بنیان قرار دارد که آگاهی از طرق کنشهای مادی در زندگی روزمره ایجاد میشود. هیچ بخشی از اندیشه اجتماعی فرانسوی وجود ندارد که از این اصل متاثر نشده باشد.
لوفور و گوترمن در دهه ۱۹۳۰ نخستین ترجمههای دستنوشتههای اقتصادی و سیاسی مارکس را چاپ کردند و لوفور در مجموعهای از منتخبات طی ۳۰ سال بعدی تفسیرهای جامعی درباره آثار مهم مارکس، انگلس و لنین نوشت که در احیای اندیشههای هگل که شالوده مارکسیسم در فرانسه بود نقش داشت. لوفور میکوشید بین ایدهآلیسم هگل و ماتریالیسم مارکس پل بزند و پرداختن به مساله ایدئولوژی و نقش آن را در بازتولید فرهنگ و نهایتاً بازتولید شیوههای تولید نشان دهد.
نقدهای اثرگذار لوفور درباره دکترین حزبی مارکسیسم کامینترن سرانجام به اخراجش از حزب کمونیست فرانسه انجامید. این موضع انتقادی در برابر تقلیلگرایی، ویژگی نقدهای او درباره آلتوسر، نشانهشناسی و اگزیستانسیالیسم سارتر نیز بود. لوفور با مطالعه زندگی روزمره که در چند جلد منتشر شد به ایفای نقشی مهم در ارزیابی مجدد مارکسیسم در فرانسه در اواخر دهه ۱۹۵۰ و در دهه ۱۹۶۰ ادامه داد. او اغلب سرمقالههایی نیز برای نشریه حزب کمونیست فرانسه مینوشت.
لوفور یکی از بنیانگذاران نئومارکسیسم فرانسه بود که بعدتر کتاب بوردیو و کتابهای دیگر اندیشمندان مکتب «زندگی روزمره» نظیر دو سرتو و گی دو بور از آن الهام گرفتند. نقد صریحاللهجهاش از ساختارگرایی در دهه ۱۹۶۰ جایگاهی پیشگامانه در بازنگری پساساختارگرایانه زبان، ایدئولوژی و ارتباطات برای او کسب کرد. حضور او در دانشگاه نانتر در ۱۹۶۸ به عنوان یکی از استادان بزرگ آزمون مهمی برای اندیشههایش بود، اما شکست آشوبهای دانشجویی ماه مه جستوجو برای یافتن صورتبندیهای دیگری را در میان روشنفکران فرانسوی شتاب بخشید. افرادی نظیر کاستلز او را به شدت سرزنش کردند ولی آنان بعداً، بیش از ۱۰ سال پس از مرگش، به دین عظیمی که این «پیرمرد بزرگ» بر چپهای اروپا داشته بود اعتراف کردند.
لوفور نویسندهای پرکار درباره زندگی اجتماعی روستایی بود، ولی این آثار در جامعهشناسی امریکایی، که عمدتاً به مطالعه جامعه صنعتی میپردازد و روستا از نظر آن تمدنی ناپدیدشده محسوب میشود، مورد بیاعتنایی قرار گرفته است. علاقه فراوان او به امر روستایی بنیان اندیشه بومشناسیاش را تشکیل میدهد و اشارهاش بهویژه به سطح بیولوژیکی هستی انسانی و اهمیتی که او برای زمان دُوری در برابر زمان خطی قائل است، مسالهای درخور توجه است. اما بیاعتنایی به آثار او در دنیای آکادمیک انگلیسی و امریکایی به اینجا ختم نمیشود. نوشتههای گسترده او درباره نظریه مارکسیستی توجهی جلب نکرد. برای مثال کتاب چهارجلدیاش «در باب دولت» در دهه ۱۹۷۰ نتوانست در فلسفه سیاسی و نظریه سیاسی جایی پیدا کند. همینطور مطالعات او درباره نیچه و اگزیستانسیالیسم و آثارش درباره هنر، به خصوص کتاب او درباره زیباییشناسی در ۱۹۵۳ هیچ کدام نتوانست توجه نظریهپردازان و منتقدان را به خود جلب کند.
لوفور تاریخ شروع توجهاش به زندگی شهری را از ۱۹۵۶ به بعد میداند. او پیش از انتشار «تولید فضا» چند کتاب درباره شهرگرایی منتشر کرده بود. او با تامل درباره چشماندازهای در حال صنعتی شدن دوران کودکیاش میگوید تولید یک نظام مناسب برای رفتارها و عادتهای فضایی و تقسیمبندیهای سرزمینی امری حیاتی برای دوام سرمایهداری بوده است. مارکس به این مساله توجه نکرده بود. بنابراین لوفور معتقد است تغییر جهت دادن ماتریالیسم تاریخی به سوی یک مساله فضایی ضروری است. در عمل این کار با تعمیم سلسله تخمینهایش که ابتدا حول محور مساله زندگی روزمره قرار داشتند و سپس بسط یافتند تا فضایی شدن کل روابط اجتماعی را دربرگیرند، شکل گرفت. این فضایی شدن را میتوان این گونه صورتبندی کرد:
۱) فضای اجتماعی محل بازتولید روابط تولید و «جامعه» با همه متعلقاتش است.
۲) تناقضهای داخلی سرمایهداری از طریق ایجاد یک نظام میانجی مکانمندی و ایجاد شیوههای اشغال جغرافیایی فضا مهار شدهاند.
۳) تولید این فضایی شدن سرمایهداری از طریق کنشهای دولت که بر «شیوههای دولتگرایانه تولید» نظارت میکند تحقق مییابد.
لوفور میگوید مکانمندی نه فقط یک تولید بلکه یک تولیدکننده و بازتولیدکننده روابط تولید و سلطه، یعنی ابزار قدرت تخصیصی و آمرانه، هر دو، است. بنابراین مبارزه طبقاتی و سایر مبارزات اجتماعی بیش از پیش در مکانمندیشان محصور و متعین و در حصار آن محبوس میشوند. پس از نخستین آثاری که لوفور در آنها به مبارزات شهری و تجربه مه ۱۹۶۸ پرداخته بود، کتاب«تولید فضا» بنیان «لحظه دوم» تحلیل او از امر شهری بود. شاید شروع این تحلیل به ۱۹۷۲ بازمیگردد یعنی زمانی که او در کنفرانس «نهادهای جامعه پساصنعتی» که به همت موزه هنر مدرن در نیویورک برگزار شده بود شرکت کرد.
او با تعریف ماهیت «شهری بودن»- ماهیت امر شهری- به مثابه همزمانی بسیاری از تعاملات اجتماعی گسسته ولی گرد آمده در یک «مرکزیت» به تحلیل اثر روابط اجتماعی متحول تولید سرمایهداری بر روی کیفیت دستیابی و شرکت در امر شهری میپردازد. رویکردهای پیشین او فقط بر روی این جنبه از «شهری بودن» متمرکز بودند و به خاطر مبهم بودن و گرایش ضدساختارگرایانهشان مورد انتقاد کاستلز قرار گرفتهاند که کتاب «مساله شهری» او را بسیاری تقریباً واکنش ساختارگرایانه آلتوسری به آثار پیش از ۱۹۷۲ لوفور تلقی میکنند. اندیشههای خلاق لوفور که پس از ۱۹۷۲ در کتاب تولید فضا با مفاهیمی جدید بیان و در جلد چهارم کتاب در باب دولت از نو بیان شدند، تحلیل «فضا» را از نظم همزمان گفتمانها «درباره» فضا به کشف در زمانی فرآیندی که بهوسیله آن گفتمانهای فراسطح فضا که به لحاظ اجتماعی تولید میشوند میبرد.
او در این فرآیند میکوشد حضور یک نظام مفهومی و به لحاظ اجتماعی عمل شده از فضا را در چارچوب نظریه «منطقی- معرفتشناختی» مسلط درباره فضا که فلسفه و برنامهریزی شهری آن را اشاعه دادهاند تثبیت کند. بنابراین بخش بزرگی از کتاب تولید فضا به بسط پدیدارشناسی رادیکال فضا به عنوان مبنایی انسانگرایانه اختصاص یافته است تا بتوان از آن مبنا نقد «حق داشتن فضای» فرد و اجتماع در نظام سرمایهداری را مطرح کرد. این مبنای پدیدارشناسانه و نقد جامعهشناسانهای که از آن بسط یافته است کتاب تولید فضا را به خصوص برای پژوهشگران مطالعات شهری جریان غالب که در سنت اقتصاد سیاسی یا اکولوژی تعلیم دیدهاند گیجکننده ساخته است.
لوفور در سالهای پس از مرگش در ۹۰سالگی در ۱۹۹۱ کشف شد البته نه آن گونه که خودش آرزو میکرد. تعدادی از جغرافیدانان و نظریهپردازان اجتماعی از جمله دیوید هاروی بازآفرینش شهرگرایی را به او نسبت دادهاند. آثار متعدد او در این حوزه بهویژه کتاب تولید فضا یک نسل تمام از معماران و جغرافیدانان را در اروپا، امریکای لاتین و ایالات متحده تحت تاثیر قرار دادهاند. تولید فضا در واقع کتابی بسیار اثرگذار و مهم در حوزه مطالعات شهری است. لوفور در این کتاب در برابر تکهتکه کردن دانش که مشخصه اغلب علوم اجتماعی است مقاومت میکند. او موفق میشود از ویژگیهای حوزههای مختلف کمک بگیرد حتی زمانی که ظاهراً میتواند گفتمانهای متفاوت را از دیدگاه کلیت اجتماعی به هم پیوند بزند، دیدگاهی که همواره با او ماند و تحقیر یا بیتفاوتی اندیشمندان همعصرش را برایش به ارمغان آورد، کسانی که از نظر آنان روایت کلان (کلیت) در جهان پستمدرن دیدگاه منسوخ قرن نوزدهمی محسوب میشد. با وجود این، گستره بینظیر و اصالت این کتاب آن را در قله اندیشه اجتماعی و سیاسی معاصر قرار داده است.
لوفور لزوم روش جامعهشناسی یا آنچه سی رایت میل «تجربهگرایی انتزاعیشده» مینامید که به جامعهشناسی صدمه میزند را رعایت نمیکرد. بر عکس، او طرحی مهم در سر داشت: پی بردن به پیامدهای مدرنیته در ظهور متاخرش به شکل سرمایهداری برای چندگونگی شکلهای زندگی اجتماعی و برای خود وجود (اجتماعی). بررسیهای او معطوف به این مساله مهم بود که چرا و چگونه سرمایهداری جهانی، بهرغم یک قرن جنگهای بیامان، انقلابها، بحرانهای اقتصادی و ناآرامیهای سیاسی در جهان پیشرفته و در جهان در حال توسعه توانسته است دوام بیاورد.
لوفور واژه فضا یا به زبان خودش lespace را بهطور استعاری و تمثیلی بهکار میبرد. عبارت «تولید فضای» لوفور که هاروی و دیگر جغرافیدانان اجتماعی بهگونهای متفاوت آن را بهکار گرفتهاند، حامل انبوهی از مفاهیم جعلی و تاریخی از سوءتفاهم است که تاریخ آن به حکمت مدرسی قرون وسطی بازمیگردد. این تاریخ نشان میدهد «فضا» واژهای کثیرالمعنی و دوپهلو است که نمیتوان به آسانی آن را به کار برد. بررسی مفاهیم بسیار متفاوت از «فضا» و حوزههای معنایی پیرامون واژههای مختلف برای آن حتی در زبانهای غربی حاکی از آن است که «فضا» نهتنها دربرگیرنده مفاهیم عینی همانند فاصله، مساحت و غیره است بلکه دارای مفهوم اجتماعی و انتزاعی است؛ مثلاً مفهوم «حوزههای اجتماعی» که بهطور گستردهای در ادبیات فرانسه بهکار برده میشود یا «فضای گفتمان». اما مساله اصلی دشواری ترجمه این واژه در زبانهای مختلف است، یعنی «فضای» فارسی یا «space» انگلیسی همان «lespace» فرانسوی یا «raum» آلمانی نیست. در واقع هیچ یک هممعنا با دیگری نیست و هیچ کدام از این واژهها نه معادل آنچه کانت و لایبنیتس «spatium» مینامند هستند و نه معنای«extensio» دکارت را میدهند.
حوزههای معنایی این واژهها دقیقاً با هم سازگار نیستند. بنابراین برای بحث و مفهومسازی تولید و مصرف فضاها، مکانها و چشماندازهای مختلف طبق معیار خود آنها نیاز مبرمی به جعل واژه داریم، زیرا لوفور نه فقط آرایش تجربی اشیا در چشمانداز، بلکه رفتارها و کنشهای عادی را نیز «فضا» مینامد. «فضای» استعاری او را شاید بهتر بتوان به عنوان «فضایی شدن» نظم اجتماعی درک کرد. در این نوع نگرش از فضا، ساختارهای انتزاعی نظیر «فرهنگ» به کنشهای انضمامی و ترتیبات در فضا تبدیل میشوند. در واقع «فضا» یک «انتزاع بیمحتوا» است که در بین ایدئولوژیها و در بین بافتهای زبانی دارای معانی و مفاهیم ضمنی مختلفی است. ولی واقعیت «فضا» مثلاً در «فضای شهری» در برداشت مارکس یک «انتزاع متحیّز (انضمامی)» است؛ یعنی یک صورت انتزاعی است که دارای مفاهیم ضمنی انضمامی نیز هست مثل کالا که نمیتوان صرفاً آن را کنار گذاشت یا در یک تجربهگرایی نسنجیده آن را پذیرفت.
لوفور در کتاب تولید فضا مفهوم فضای اجتماعی را ارائه میکند که از نظر او هم عینی و هم مفهومی است. فضای اجتماعی قلمروی است که «زندگی فرهنگی جامعه» در آن هدایت میشود ولی این فضا «شکل یا ظرفی از نوع خنثی نیست» که هر چه در آن ریخته شود بپذیرد. بلکه فضا بهوسیله جامعه تولید میشود، یعنی بهوسیله الگوهای کنش متقابل اجتماعی تولید میشود، ولی خودش را بر استفادهکنندگانش نیز تحمیل میکند و در نتیجه به جامعه شکل میدهد. فضا شکلهایی از کنش متقابل را ترغیب و منع میکند و ساختارهای اجتماعی و ایدئولوژیها را پدید میآورد. فضا به قدرت گروههای مسلط تداوم میبخشد. نظریه فضای لوفور قابل مقایسه با نظریه هژمونی گرامشی است.
این مارکسیست ایتالیایی نظریه هژمونی را به عنوان مدلی برای فهمیدن نحوه اشاعه ایدئولوژی در درون جوامع بسط داد. هژمونی یکی از نظامهای کنترل است که از طریق یک ائتلاف نهچندان منسجم عاملان سیاسی، و فرهنگی عمل میکند که حداقل فقط مبتنی بر زور نیست، بلکه بر کسب رضایت آگاهانه یا ناآگاهانه گروههای مادون استوار است. مسلماً معماری میتواند به عنوان یک عامل هژمونی کار کند، یعنی ساختمانها اقتدار گروههای اجتماعی خاصی را عادی، مرزهای فضایی را تعیین و به عنوان نمادهای ارزشهای اجتماعی عمل میکنند. ولی لوفور اصرار میورزد که عاملان هژمونی،خواه سیاسی، خواه فرهنگی، اساساً فضایی هستند.
لوفور این نظر را که فضا پیش داده شده است شدیداً رد میکند. فضا نهتنها یک مستقل اجتماعی بلکه مستقل جهان طبیعی است ولی در جریان آهسته توسعه تاریخی (سرمایهداری) «همه چیز در فضای زمین کاویده شده و تقریباً همه چیز اشغال و تصرف شده است... اما جنگلها، دریاچهها، ساحلها، کوهها، آنها تقریباً به طور کامل بهوسیله سرمایه تصرف شدهاند. بهجز اعماق اقیانوس، فضای تفریح، که در آن بدن در کشف استفاده، خودش را بازکشف میکند، به فرصتی برای منفعتجویی تبدیل میشود... (تولید فضا، فصل دوم) این «بازیگونه»کاملاً ناپدید نشده بلکه مجبور شده است برای هر سانتیمتر از فضا که بتوان آن را برای بدن تصرف کرد مبارزه کند. آنچه لوفور به فلسفه بومشناختی افزوده این است که پرداختن به چپاول طبیعت بهوسیله انسان بدون پرداختن به منطق سرمایه که برای آن هیچ قلمروی تسخیرناشدنی نیست ناممکن است.
دگرگون کردن این فرآیند برای اینکه طبیعت بتواند استقلال نسبیاش را از مداخله انسانی حفظ کند مستلزم این است که فضا و زمان، هر دو همزمان خودشان را از قید انباشت سرمایه آزاد سازند. به عبارت دیگر، همانطور که هورکهایمر، آدورنو، ماری بوکچین، جیمز اُکانر، و جوئل کوویل میگویند، بحران بومشناختی به نمود بارز بحران سرمایهداری و مدرنیته تبدیل شده است. لوفور با توضیح و تفسیر نتایج فرآیندهای تولید سرمایهداری راضی نیست و بازتابی از فضا، زمان، مدرنیته و فناوری را از نظر دگرگونی زندگی روزمره وارد این بحث میکند.
لوفور اما در مورد زمان بین ویژگی ریتمی زمان طبیعی، که بخشی از آن زمان کیفی است، تمایز قائل میشود. او با استناد به بدن به عنوان سوژه- نشانه بارزی از نفوذ موریس مرلوپونتی که نخستین آثارش مشابه نوشتههای اوست- بحث را به سطح دیگری از انتزاع میبرد. زمان بیولوژیکی خطی نیست، دُوری است. معهذا مقتضیات جامعه صنعتی به عملکردهای بدن اهمیت کمتری میدهند. همان طور که ایپیتامپسون در مقاله معروفش «زمان، کار، و انضباط در سرمایهداری صنعتی» استدلال کرد، تولید دیگر یک فعالیت خودتنظیمی نیست بلکه ذیل این شرط قرار گرفته است که زمان کار لازم اجتماعی باید با هر وسیله ممکنی کاهش یابد. در نتیجه بدن دیگر آزاد نیست تا از نیازهای طبیعیاش اطاعت کند بلکه باید از مقتضیات اقتصادی پیروی کند. گنجاندن زمان ریتمی ذیل زمان خطی (کار) به این معناست که زمان کیفی تابع زمان کمی است و زیر سنگینی تکرار خطی، ریتم خاص تولید صنعتی، تقریباً ناپدید شده است.
لوفور در تولید فضا به عنوان ابزار تحلیل یک مدل سهتایی پیشنهاد میکند: فضای دریافته، فضای پنداشته، فضای زیسته. به عقیده الدن لوفور ممکن است ابتدا مفاهیم فضای پنداشته (یا بازنمودهای فضا) و فضای دریافته (عملهای فضایی) را به عنوان متناظرهای بیواسطه موجود اندیشهورز (متفکر) و جهان مادی دکارت صورتبندی کرده باشد. فضای پنداشته و فضای دریافته، دقیقاً همانند مفاهیم دوگانه دکارت، ظاهراً در تضادی به هم گره خورده و بدون کمترین امکان سازش قرار داشتند. سالهای بعد، لوفور پس از اندوختن دانش کافی از زندگی روزمره روستایی و شهری، به تدریج فضای زیسته (فضاهای بازنمودی) را به عنوان مفهومی میانجی یافت که میتوانست آن تضاد را حل کند. لوفور به منظور منهدم ساختن جامعه فضای انتزاعی کتاب تولید فضا را تالیف کرد که میکوشد بعضی از مفاهیم لازم، از جمله «تولید فضا»، «اقتصاد سیاسی فضا» و «علم فضا» را تعریف کند و پدید آورد. فضایی که لوفور تولید کرده است بزرگ است، به قدری بزرگ که به آسانی میتوان در آن گم شد.
محمود عبداللهزاده
مقدمه مترجم بر کتاب «تولید فضا» اثر فیلسوف معاصر فرانسوی هانری لوفور است که بهزودی توسط نشر ثالث منتشر خواهد شد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست