جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

می خواست روشن باشد اما سوخت


می خواست روشن باشد اما سوخت

بررسی مفهومی و تاریخی عقلانیت مدرن از امیدبخشی تا افول

روشنفکری گرچه در فارسی، گاه معادل اینلایتنمنت به کار برده می شود. و لکن بیشتر معادل برای اینتلکتوآلیتی intellectuality است که از intellect اخذ شده است.

لفظ intellect در پیشینه تاریخی خود به معنای «عقل کلی» بوده و در مقابل، reason به معنای عقل جزئی حسابگر، به کار می رفته است. عقل کلی در اصل و حقیقت خود، دارای احاطه و سعه وجودی نسبت به موجودات جزئی بوده و حقیقت آن از نوع مثل عقلانی افلاطونی است که به شهود و حضور دریافت می شود.عقلانیتی که در دوران مدرن و در دامن جریان روشنگری شکل گرفت، به دلیل هویت سکولار و دنیوی خود و به سبب اعراض از ساحت های مجرد و مطلق هستی، با تقرّب به امور محسوس و طبیعی، از نوع عقل جزئی است.

روشنفکری اگر نظر به معنای تاریخی intellect داشته باشد، تعلقی به دنیای مدرن نداشته و در نقطه مقابل روشنگری خواهد بود که با راسیونالیسم شروع شده و از مسیر عقلانیت ابزاری و علم پوزیتیویستی، به وادی شکاکیت سقوط می کند.معنای تاریخی عقل کلی با آن که نافی عقل مفهومی نبوده و روش های استدلالی برهانی را نیز تحت پوشش خود قرار می‌دهد، به شیوه‌های مفهومی بسنده نکرده و اساس و بنیان خود را بر سلوک عملی و تبیین وجودی عالم، جهت ورود به عرصه حقایق مجرد عقلی قرار می دهد.

این شیوه معرفت با عبور از شهودهای جزئی و متزلزل و گذر از مفاهیم جزئی و مقید، به سوی شهود حقایق کلی ضروری و عام قدم برمی دارد و از این طریق، یقین علمی را تأمین می نماید و روشنگری مدرن که بنیان خود را بر انکار مرجعیت علمی شهود و معارف مبتنی بر آن، قرار داده و وجود آن را نیز به طور مطلق انکار کرده ؛ نه می‌تواند به اصل وجود عقل کلی اذعان و اعتراف کند و نه می تواند برای روشنفکری مبتنی بر آن، ارزش و اعتباری قائل باشد.

روشنفکری مدرن به عنوان واقعیتی است که در ذیل روشنگری و در مقطعی خاص از آن، فرصت بروز و ظهور یافته است. در این حال با از دست دادن معنای تاریخی خود، معنایی مناسب با راسیونالیسم و عقل مدرن پیدا می کند.

اینتلکتوآلیتی در معنای نوین خود، بخشی از عقلانیت مدرن است که در عرصه فلسفه اجتماعی و اندیشه سیاسی، پس از بروز مشکلات اقتصادی لیبرالیسم متقدم، در قالب ایدئولوژی های چپ و خصوصاً نظریات مارکسیستی بروز و ظهور می یابد. این معنای از عقلانیت با آن که با غلبه عقلانیت راسیونالیستی، هویت تاریخی خود را از دست داده است، شبحی از آنچه که داشته، حفظ نموده است.

عقل روشنفکری که در قرن نوزدهم فعالیت خود را آغاز کرده و در سال های نخستین قرن بیستم، عنوان ویژه خود را می یابد، عقل آکادمیک و عقل محض نیست که فارغ از علقه های عملی به شناخت تجربی و آزمون‌پذیر جهان خارج بسنده نماید بلکه با نوعی حساسیت و زمان آگاهی و دغدغه عملی نسبت به جهان پیرامون خود، داوری می کند. دغدغه عملی و ناظر بودن نسبت به حوادث اجتماعی که از آن با تعبیر هگلی دردآگاهی می‌توان یاد کرد، شباهت آن را با عقلانیت تاریخی تأمین می کند که از طریق سلوک عملی، راه وصول به حقایق متعالی را می پیماید.

نگاه کل نگر و جامعه گرایانه این نوع از عقلانیت نیز که در قبال رویکرد فردگرای لیبرالیستی قرن هجدهم است، شبحی لرزان و تحریف شده از احاطه و سعه وجودی معنای تاریخی آن است که وحدت و یگانگی مصادیق و معانی جزئی را در عالم تغییر و دگرگونی حفظ می کرد. سبب اصلی تحریف، واژگونی نسبت reason و intellect است، یعنی به جای آن که عقل جزئی در ذیل پوشش عقل کلی قرار گیرد، عقل کلی در حاشیه عقل جزئی واقع می شود و این جابه‌جایی معرفت شناختی، نتیجه بنیان هستی شناختی جهان مدرن یعنی رویکرد دنیوی و سکولار آن به عالم است. سکولاریزم موجب می‌شود که اولاً: دغدغه های عملی و دلبستگی های وجودی روشنفکری، با از دست دادن ابعاد قدسی خود، در عرض تفاسیر پراگماتیستی مدرن، صورتی صرفاً دنیوی و این جهانی پیدا کند.

و ثانیاً: نگاه کل گرایانه و جامع آن با تنزل از افق حقیقی وحدت، در محدوده عالم کثرت به صورت فرضیه‌های ساخت گرایانه و مانند آن درآید.

و ثالثاً: آرمان های اجتماعی و از جمله رویکرد عدالت خواهانه آن، به دلیل گسست از حقیقت الهی، و مستقل از فضایل اخلاقی و سعادت معنوی انسان، به صورت جامعه ای سوسیالیستی و یا کمونیستی نمودار گردد. روشنفکری مدرن در موطن اصلی خود اینک با حدود دویست سال سابقه تاریخی، چهار دوره و مقطع را طی کرده است.

اول: دوره حماسی و پیامبری است. این مقطع مربوط به دوران تکوین و شکل گیری آن به صورت یک جریان فعال اجتماعی است. روشنفکری در این مقطع که از قرن نوزدهم آغاز می شود، در چهره ایدئولوژی‌های فعال و پر تحرک حضور به هم می رساند.

دوم: دوره تراژدی است. و این تراژدی از فردای پیروزی آغاز می شود. در حالی که روشنفکری با شعار نابودی امپریالیسم و رهایی انسان از سلطه بورژوازی و بلکه رهایی آدمی از همه عواملی که موجبات الیناسیون و بیگانگی او را از خود فراهم آورده بودند، شکل گرفته بود؛ مارکسیسم، نقد خود را متوجه یکی از صورت های جهان مدرن یعنی لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی کرده بود و معتقد بود که جامعه آرمانی بشر را در تداوم جریان روشنگری، می تواند تأسیس نماید. و این دیدگاه در قبال دیدگاه دیگری قرار گرفت که با نگاه بدبینانه ای به عقلانیت مدرن می نگریست. مارکس وبر معتقد بود عقلانیت ابزاری که ره آورد جهان مدرن است، قفس آهنینی را به دنبال می آورد که امکان گریزی از آن نیست. تجربه بلوک شرق نشان داد که قدرت جدید به جای کاستن از آلام و مشکلات بشریت، نقش امپراتوری رقیب را برای بلوک غرب بر عهده گرفته است.

کتاب «بازگشت از شوروی» آندره ژید، از اولین نشانه‌های سرخوردگی روشنفکری مدرن نسبت به آرمان های دوران حماسی آنان است. در دوران تراژدی، احزاب سوسیالیستی چپ در بلوک شرق، به بازخوانی و تعریف مجدد خود در چارچوب نظام سیاسی موجود پرداختند.

سوم: دوره ورشکستگی و افول است. این مقطع در نیمه دوم قرن بیستم آغاز و تا فروپاشی بلوک شرق امتداد یافت. حرکت دانشجویی دهه شصت، آخرین جنبش روشنفکری در دوران تراژدی است و روشنفکری بعد از این جنبش، در جهان غرب بروز وظهور نداشت. انقلاب اسلامی ایران که در پایان دهه هفتاد اتفاق افتاد، زوال جاذبه های روشنفکری چپ را در مناطق حاشیه‌ای کشورهای غربی نیز رقم زد و بالاخره فروپاشی بلوک شرق، پرونده آن را مختومه کرد.

چهارم: دوران تردید و دلالی است. روشنفکران پس فروپاشی بلوک شرق، یا از انتقاد نسبت به بخشی از جهان مدرن یعنی از نقد بورژوازی یا لیبرالیسم فراتر رفته و کلیت مدرنیته را در معرض نظر و پرسش قرار دادند، این گروه از آنان با عنوان اندیشمندان پست مدرن یاد می شود.

و یا آن که با کرنش در مقابل لیبرالیسم متأخر، به دلالی نسبت به قدرتی پرداختند که اینک داعیه جهانی بودن و یا جهانی شدن را داشت. و این گروه، نقش قلم‌به‌مزدان را در جهت توجیه جهان موجود و عملکرد آن ایفا می‌کنند، همچون فوکویاما که با بهره گیری از فلسفه تاریخ هگل،لیبرال دموکراسی را پایان تاریخ معرفی می‌کند و یا چون هابرماس که در تمنای بازگشت به روشنگری قرن هجدهم، آن را پروژه ناتمام می خواند.

وضعیت دلالی و واسطه گری روشنفکری را در این مقطع، در متن نامه ای می توان دید که در دفاع از لشکر کشی نظامی بوش پسر به جهان اسلام، با عنوان روشنفکران امضا شد.

مقایسه این نامه که در سال های نخستین قرن بیست و یکم رقم خورد، با نامه ای که با همین امضا در نخستین سالهای قرن بیستم منتشر شد، به نیکی گویای وضعیت روشنفکری در دو مقطع حماسی و دلالی است. نامه نخست، سودای تغییر جهان و ارزش های مربوط به آن را داشت و نامه دوم، پروای نظم موجود و ارزش ها و هنجارهای آن را دارد.