دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

خانه ، دیالکتیک امنیت و اضطراب


خانه ، دیالکتیک امنیت و اضطراب

خانه صرفا ساختمان نیست، مکان آرامش و سرپناه ماست و صرفا مکان نیست بلکه فضایی برای احساسات لطیف انسانی است. خانه همواره آرامش و امنیت را برای ما به ارمغان آورده‌است. کودکی خود …

خانه صرفا ساختمان نیست، مکان آرامش و سرپناه ماست و صرفا مکان نیست بلکه فضایی برای احساسات لطیف انسانی است. خانه همواره آرامش و امنیت را برای ما به ارمغان آورده‌است. کودکی خود را درخانه گذرانده‌ایم و هرگاه ترسیده‌ایم به آن پناه برده‌ایم. خانه مامن ماست. خانه با شب نیز نسبتی دیگر دارد برای غالب ما روز به‌معنای خارج ازخانه بودن است،اما شب همواره به معنای بازگشت و پناه آوردن به خانه بوده‌است .

در و دیوار خانه با ما رابطه‌ای مبتنی بر آشنایی دارند. ما به آنها احساس انس می‌کنیم . در خانه همه چیز آشنا است، هرامر غریبه‌ای در خانه به امری آشنا تبدیل می‌شود. اما باید اعتراف کنیم ، همانقدر که با آنها الفت داریم به همان اندازه نیز از آنها غفلت می‌کنیم. امر آشنا همیشه به عذاب غفلت دچار می‌شود. برعکس، امر غریبه به دلیل ناآشنایی، توجه ما را بیشتر به خود جلب می‌کند . ما به در و دیوارهای خانه چندان توجه نمی‌کنیم و غالبا به فراموشی دچار می‌شویم، اما خوب می‌دانیم این فراموشی درست به دلیل امنیتی است که ما در آن احساس می‌کنیم.

چگونه خانه از امری آشنا به امری غریبه و ناآشنا بدل می‌شود؟ چگونه ممکن است که مکان امن خود مبدل به مکان اضطراب گردد؟چگونه خانه‌ای که سرپناه آدمی است عاملی برای بی‌پناهی و مرگ می‌شود؟ شاید تنها با تامل در فاجعه است که می‌توانیم مکانیسم آن را فهم کنیم. فاجعه‌هایی چون زلزله از خانه مکانی پراضطراب می‌سازند. این گونه است که عذابِ غفلت از سرآن دور می‌شود و محور توجه ما قرار می‌گیرد. آن در و این دیوار دیگر فراموش نمی‌شوند بلکه هر لحظه در معرض دید خانه‌نشین قرار می‌گیرند. ترس از زلزله و تجربه زلزله در نزدیکی ما از خانه مکانی مخوف و پراضطراب می‌سازد. آن انس و الفتها جای خود را به خشم، نفرت و ترس می‌دهد . ما اکنون از خانهٔ خود می‌ترسیم گاهی از این در و آن دیوار که بارها نوید آرامش به ما داده‌اند متنفر می‌شویم و از سکوت خانه هیاهوی مرگ می‌شنویم. نباید پنهان کرد که در چنین موقعیتی ما از خانه می‌ترسیم. شاید دوست داشته باشیم که وقت بیشتری را به بیرون اختصاص دهیم. مگر نه‌اینکه ما از بیرون به خانه پناه می‌آوردیم و اکنون از آن می‌گریزیم. بیرون امن‌تر از خانه بنظر می‌رسد و شبها بیشتر از روزها می‌ترسیم که در خانه بمانیم. ما بیش از اندازه به خانه اعتماد می‌کردیم که شبها در آن بدون دلهره به خواب می‌رفتیم. همین اعتماد بیش از اندازه بود که هزاران تن را دربم به خوابی ابدی فرستاد. وقت آن رسیده است که در نگرشمان به خانه بازاندیشی کنیم . درست در چنین وقتی است که تامل در باب خانه اوج میگیرد. آیا سقفها و دیوارها قاتل ما خواهند بود؟ آیا خانه ما را خواهد کشت؟ نه اینکه ما خانه را ساخته‌ایم تا امنیت بیابیم پس چرا اضطراب تا این اندازه سراپای وجود ما را فراگرفته است. خانه‌ای که حافظ ما بوده است آیا روزی قاتل ما خواهد شد؟ دیگر به خانه اعتماد نداریم خصوصا هنگامی که بخواهیم بخوابیم و دنبال بهانه می‌گردیم که کمتر در خانه بمانیم. چراکه خانه دیگر آن آشنای همیشگی نیست بلکه موجودی بیگانه و غریبه شده‌است. ما در کناربیگانه آرامش نداریم. طبیعی است که در این روزهای بعد از زلزله، به خانه به چشم دیگری نگاه کنیم و دوست نداشته باشیم که چندان زمان خود را در آن سر کنیم. اما زندگی در خانه گریزناپذیر است و نمی‌توان مدت زیادی را دربیرون سپری کرد. ما ناچاریم که به خانه برگردیم .

این روزها همه دربارهٔ این موضوع صحبت می‌کنند که اگر خانه فروریزد آیا باز باید به همین خانه پناه آورد و در نقطهٔ امنی پنهان شد یا باید از خانه گریخت. مردن در خانه اکنون به موضوع کانونی سخن جمعی ما بدل شده‌است. با وجود این نباید از یاد برد که قبل از ما این خانه است که می‌میرد و از آن جز تلی از خاک باقی نمی‌ماند. با واژگونی خانه چه برسر تاریخ زندگی ما میآید؟ به تعبیر ویلیام شواب ’ خانه تنهاساختمان نیست بلکه خانه یعنی خاطره ، یعنی حافظه ‘( (schwab, ۱۹۹۲: ۴۰۹). با محو خانه آیا خاطرهای از ما برجای خواهد ماند؟

با این حال خوب می‌دانیم که گریز از خانه امری موقتی است. ما به زودی این دلهرهٔ بزرگ را از یاد میبریم و این مکان بیگانه شده از نو مبدل به امری آشنا میشود. ما همان دیوارها وسقفهای خشن ، سخت یا کشنده را مجددا به امری زیبایی‌شناختی تبدیل می‌کنیم و از دیوارها، سقفها و اشیای خانه که تا چندی پیش خوفناک به نظر می‌رسیدند لذت می‌بریم. آرامش به اهل خانه باز می‌گردد. بدین ترتیب دوباره لحظه‌های فراموشی و از یاد بردن خانه فرا می‌رسد و باز همان رنج دائمی غفلت.

عباس کاظمی

http://kazemia.persianblog.ir