سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

اخلاق حضرت امام هادی علیه السلام


اخلاق حضرت امام هادی علیه السلام

ابوهاشم جعفری می گوید تنگدستی بسیار سختی به من رسید , به سوی ابی الحسن علی بن محمّد علیهما السلام رفتم , به من اجازه ورود داد , هنگامی كه نشستم فرمود

ابوهاشم جعفری می گوید : تنگدستی بسیار سختی به من رسید ، به سوی ابی الحسن علی بن محمّد (علیهما السلام) رفتم ، به من اجازه ورود داد ، هنگامی كه نشستم فرمود : ای ابا هاشم ! كدام نعمت خدای عزّ و جلّ را بر خود می خواهی شكر كنی ؟ !

زبانم بند آمد و نمی دانستم چه جوابی به حضرت بدهم ، امام (علیه السلام)شروع به سخن كرده ، فرمود : رَزَقَكَ الإیمَانَ فَحَرَّمَ بَدَنَكَ عَلَی النَّارِ ،

خدای مهربان ایمان را روزی تو كرد و در نتیجه بدنت را بر آتش دوزخ حرام نمود .

وَرَزَقَكَ العَافِیَهَٔ فَأعَانَكَ عَلَی الطَّاعَهِٔ ،

و سلامتی و عافیت به تو بخشید ، در نتیجه تو را بر طاعت و عبادت یاری داد .

وَرَزَقَكَ القُنُوعَ فَصَانَكَ عَنِ التَبَذُّلِ .

و قناعت را روزی تو فرمود در نتیجه از ناخویشتن داری مصونت داشت .

ای ابوهاشم ! من به این خاطر با این مطالب با تو شروع به سخن كردم كه گمان بردم می خواهی نزد من از كسی كه این همه لطف و محبت در حق تو كرده ، شكایت كنی ، در ضمن دستور داده ام صد دینار به تو بدهند ، آن را بگیر .

● محبت و لطف ویژه حضرت به شیعیان

گروهی از اهل اصفهان از جمله ابوالعباس احمد بن نضر و ابوجعفر محمّد بن علویه می گویند : در اصفهان مردی بود شیعه ، به نام عبدالرحمن ، به او گفتند : به چه سبب در این روزگار اعتقاد به امامت امام علی النقی (علیه السلام) ـ نه كس دیگر ـ را بر خود واجب نمودی ؟

گفت : شاهد چیزی بودم كه آن را بر من واجب كرد و آن اینكه من مردی فقیر و تهیدست بودم ، با زبانی گویا و با جرأت . سالی از سال ها اهل اصفهان مرا با كسان دیگری برای دادخواهی به بارگاه متوكل فرستادند .

روزی بر در بارگاه متوكل بودیم كه فرمان احضار علی بن محمّد بن رضا (علیهم السلام)صادر شد ، به برخی از كسانی كه حاضر بودند گفتم : این مرد كه فرمان به احضارش داده اند كیست ؟ گفته شد : مردی علوی است و رافضیان به امامتش اعتقاد دارند سپس گفت كه ممكن است متوكل برای به قتل رساندنش او را احضار كرده است ، گفتم : از اینجا نمی روم تا بنگرم این مرد چه مردی است .

ایشان سوار بر اسب آمد در حالی كه مردم در طرف راست و چپ راه ایستاده بودند و او را تماشا می كردند ، هنگامی كه او را دیدم عشقش به دلم افتاد و پیش خود دعا كردم كه خدا شر متوكّل را از او دفع كند .

او در حال حركت میان مردم فقط به یال اسبش نظر می كرد و توجهی به راست و چپش نداشت و من هم پیوسته برای او در حال دعا بودم ، چون بر من عبور كرد با چهره مباركش به من روی آورد و فرمود : خدا دعایت را مستجاب كرد و عمرت را طولانی نمود ، و ثروت و اولادت را بسیار و فراوان كرد ، به خود لرزیدم و در میان یارانم افتادم ، پرسیدند : تو را چه شد ؟ گفتم : خیر است و چیزی در آن باره نگفتم .

پس از آن به اصفهان باز گشتم ، خدا درب ثروتی فراوان به رویم گشود تا جایی كه امروز غیر از آنچه بیرون خانه است ، چیزی هایی به ارزش هزار هزار درهم در خانه دارم و ده فرزند به من عنایت شد و اكنون عمرم به هفتاد و چند سال رسیده است و تا حال قایل به امامت آن بزرگوار هستم كه آنچه در دل من بود دانست و خدا دعایش را درباره من و برای من مستجاب كرد .

پایگاه استاد حسین انصاریان



همچنین مشاهده کنید