پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

علی اصغر معصومی


علی اصغر معصومی

علی اصغر در خانواده ای پُرجمعیت یازده خواهر و برادر و خانه ای بزرگ و قدیمی متولد شد خانه در نزدیكی بازار بود و بازار حد فاصل خیابان اصلی و امامزاده قرار داشت

▪ متولد: ۱۳۱۲ كنگاور

▪ دیپلم نقاشی از هنرستان كمال‌الملك ۱۳۳۴

▪ دیپلم هنرهای تزیینی ایرانی ۱۳۳۸

▪ ۱۵ نمایشگاه انفرادی در ایران، امریكا، كانادا، فرانسه، اسپانیا

▪ ۷ نمایشگاه گروهی در ایران، كانادا، ایتالیا، چین، امریكا

«پدرم از ملاكین كنگاور بود كه شغل دولتی، ریاست اداره غلّه كنگاور را نیز داشت.» كنگاور شهری است با مناظر زیبا و در فاصله ۹۲ كیلومتری شمال‌شرقی كرمانشاه. «پنج تپه خیلی قشنگ دارد. از بالا كه نگاه می‌كنیم دقیقاً مثل پنج آدم هستند كه درگوش با هم پچ‌پچ می‌كنند. این تپه‌ها در فصل بهار بسیار زیبا می‌شوند. آن وقت‌ها كه من هنوز كوچك بودم از ساختمان‌های بلند و تیرهای برق و صدای بوق و رفت و آمد ماشین‌ها خبری نبود، بر بلندی یكی از تپه‌ها می‌نشستم و ساعت‌ها مناظر روبه‌رو كه در بهار سرشار از گل و گیاه بود را نگاه می‌كردم و مسحور می‌شدم.»

علی‌اصغر در خانواده‌ای پُرجمعیت (یازده خواهر و برادر) و خانه‌ای بزرگ و قدیمی متولد شد. خانه در نزدیكی بازار بود و بازار حد فاصل خیابان اصلی و امامزاده قرار داشت. از خیابان اصلی كه وارد بازار می‌شویم، بعد از قدری پیاده‌روی، در داخل كوچه‌ و در انتهای یك دالان بسیار تاریك كه به دو خانه منتهی می‌شد، درِ خانه سمت چپ، به حیاط وسیعی وصل می‌شد كه دو طرف آن اتاق‌ها قرار می‌گرفتند. این‌جا خانه علی‌اصغر معصومی بود.

«پشت خانه ما، خانه‌ای متروكه، ولی با معماری بسیار زیبا قرار داشت كه در، دیوار و سقف آن، پُر از نقش و نگار بود. نقش نگارهایی بس زیبا، كه هر بار، وقتی به اتفاق همبازی‌هایم به آن‌جا می‌رفتیم، در حالی‌كه های و هوی شادمانه بچه‌های بازیگوش، درحیاط و ساختمان خانه، برای من احساس امنیت خاطر بود، مدت‌ها با لذت این نقوش را تماشا می‌كردم.»

«بعدها متوجه شدم كه پتینه‌كاری و به‌كار بردن رنگ كهنگی در آثارم، تأثیری از آن دوران است، چرا كه این ذهنیت را برای من به وجود آورده كه در بسیاری اوقات هر چیز كه قدمت دارد، دارای حرمت است.»(۱)

متروكه‌ها و مخروبه‌ها در دنیای كودكانه سرشار از اسرار، وهم و خیال است و بخشی از اوقات كودكی، به جستجو برای كشف این رازو رمزها گذشت. «در همسایگی ما زورخانه‌ای قدیمی، مخروب و متروك قرار داشت كه پُر از خفاش بود. وقتی از پشت‌بام به داخل آن نگاه می‌‌كردیم، خفاش‌های زیادی را در حال پرواز می‌دیدیم. گاهی به خود جرأت داده و با طناب، و به كمك همبازی‌ها، از بالا به داخل زورخانه می‌رفتیم وقتی خیلی می‌ترسیدیم، ما را به بالا می‌كشیدند.»

خاطره دیگری كه ذهن علی‌اصغر را در كودكی بسیار رنگین می‌كرد، دارهای قالی است كه خواهرانش اوقاتی از وقتشان، در پشت آن‌ها صرف می‌شد. «خانه دو طبقه داشت و در یكی از اتاق‌های بزرگ طبقه پایین، دارهای قالی برپا بود، كه خواهرانم می بافتند. بافتن این قالی‌ها نه برای امرار معاش بلكه وسیله‌ای برای پُر كردن فراغت آن‌ها بود و دست‌بافته‌های آن‌‌ها را خودمان زیر پا می‌انداختیم. مشاهده نقوش هندسی قالی‌ها، گل‌ها، رنگ‌ها و حیوانات ساده شده، حقیقتاً برای من رؤیای عجیبی بود.»

به تدریج درها و دیوارها، از طرح‌های او پُر شدند و در شروع مدرسه، داستان‌ها و تصاویر كتاب‌های درسی، بهانه‌ دیگری برای «خیال‌پردازی» او صفحات دفتر و كتاب نیز جایی برای «خیالی‌سازی» شد. «كلاس دوم دبستان، برای داستان چوپان دروغگو و در حاشیه كتاب، چند گوسفند، چوپان و یك گرگ كشیدم.» «در آن سال‌ها و در فصل بهار، هیچ رغبتی برای رفتن به كلاس درس نداشتم. به همین دلیلی از مدرسه فرار می‌‌كردم و پای پیاده تا روستایی در شش كیلومتری كنگاور می‌رفتم و به مناظر آن‌جا خیره می‌شدم.»(۲)

محیط كنگاور كوچك بود و پدر تصمیم گرفت تا در كرمانشاه ساكن شوند. علی‌اصغر در سن هشت سالگی، تپه‌‌های زیبای كنگاور، محله بازار و خانه خاطرات كودكی را همراه با خانواده ترك كرد، تا در جایی تازه، تجربه‌های دیگری را كسب كند.

در دبستان اسم‌نویسی می‌‌كند. مدرسه‌ای مثل اغلب مدارس دیگر. تكلیفی و رفع تكلیفی. كم‌كم، علاقه او به نقاشی و كارهای زیبایی كه می‌كشید مورد توجه قرار گرفت. اول خانواده، بعد همكلاسی‌ها و شاید معلمان. سپس با اشتیاقی كه داشت یك كلاس آزاد یادگیری نقاشی پیدا نمود. «آقایی به نام ‌صمیمی، تازه از تهران به كرمانشاه منتقل شده بود . نقاشی می‌كرد ارتشی بود و در خانه خودش یك كارگاه نقاشی دایر كرد. ۱۶ ساله بودم كه پیش او فرستاده شدم. آن‌جا بود كه با بوم، سه‌پایه، رنگ روغن، روبنس، رامبراند، تیسین و ... آشنا شدم. او كه علاقه من را شاهد بود، به من فرصت را می‌داد تا از سه‌پایه او استفاده كنم، تابلوهایش را ببینم و هر گاه كه از كوره‌پزخانه‌ها و یا طاق‌بستان نقاشی می‌كشید، من را نیز با خودش می‌برد.

آن‌جا درگیری او را برای كشیدن طبیعت شاهد بودم و می‌دیدم كه چگونه برای نشان دادن آن حالت دم‌كرده و گرمای تابستان، آسمان را به‌رنگ بنفش در می‌آورد. این برای من بسیار جذاب و در عین‌حال عجیب بود. از آن زمان، من هم گرایش پیدا كردم كه از طبیعت، مستقیم نقاشی كنم. نقاشی از سن شانزده سالگی علاقه اصلی‌ام شد و نمی‌‌خواستم به جز آن كار دیگری انجام دهم.»

یكی از دوستان خانوادگی ما كه در تهران زندگی می‌‌كرد، وقتی علاقه و ذوق وی را می‌بیند، توصیه می‌كند كه برای تحصیل در رشته نقاشی به تهران فرستاده شود. علاقه و شوق او نیز پدر را مجاب كرد. پس به تهران آمد. (۱۳۲۹)

یك‌سالی صرف گرفتن سیكل (نهم) شد و سپس در هنرستان كمال‌الملك ثبت‌نام كرد. (۱۳۳۴-۱۳۳۰) « بعد از چهار سال آموزش از اساتید: حسین شیخ، محمود اولیا، رفیع حالتی و .... و نقاشی از روی طبیعت، متوجه شدم كه طبیعت‌سازی كار من نیست و تمایلی به انجام آن ندارم. دوست داشتم در زمینه نقاشی ایرانی كار كنم و مانند نقاشان دوره قاجار یا صفویه و یا مانند نقاشان قهوه‌خانه خیالی‌سازی كنم.» بنابراین چهار سال دیگر به تحصیل در «هنرستان هنرهای تزیینی ایران» سپری شد. (۱۳۳۸-۱۳۳۴)

«استادان ما اغلب هنرمندانی عمل‌گرا و تجربی بودند و اطلاعات تئوریك چندانی نداشتند. برای جبران این كمبود از اساتیدی نظیر جلال آل احمد، سیمین دانشو، پرویز مرزبان، شكوه ریاضی، دكتر كیهانی و .... برای آموزش دروس تئوریك استفاده می‌شد.»

اساتید دروس عملی عبارت بودند از؛ حسین بهزاد، محمدعلی زاویه، پاشایی، هادی اقدسی، علی‌ رخساز، علی كریمی، نصرت‌الله یوسفی، حسین الطافی و ... . موضوعات درسی نیز شامل مینیاتور، تذهیب، تشعیر، گل و مرغ، طراحی كاشی، طراحی فرش و می‌شد.

«آموزش مینیاتور اغلب از روی كار استاد حاج مصورالملكی و گاهی نیز از روی كارهای استاد بهزاد بود. علی‌رخساز به ما موزاییك یاد می‌داد كه با چیدن سنگ‌های رنگی در كنار هم منظره می‌ساختیم و برای من چندان كار جالب توجهی نبود. ترجیح می‌دادم كپی نكنم و بیشتر سؤال می‌كردم. همین تمّرد از كپی‌كاری هم سبب دلخوری شدید استاد بهزاد از من و یك سالی محرومیت از تحصیلم شد.»

زمانی‌كه علی‌اصغر معصومی تصمیم گرفت تا در هنرستان هنرهای تزیینی تحصیل كند، دیگر جوانی شده بود كه می‌توانست از روی سنجیدگی تصمیم بگیرد. بنابراین كار او به مثابه پاسخ به یك نیاز یا ضرورت بود. این آگاهی و یا نیاز، به‌علاوه معلم‌هایی نظیر آل‌احمد، دانشور، مرزبان و بحث‌هایی كه درباره هنر مدرن و رابطه آن با دنیای معاصر و با تغییر شیوه زندگی مردم در غرب می‌شد، او را متقاعد كرد كه ادامه نگارگری به سیاق گذشته مناسب نبوده و باید راهی تازه جست. «به اتفاق دو تن از هم‌كلاسی‌هایم در هنرستان هنرهای تزیینی، تصمیم گرفتیم تا تیمی تحقیقی تشكیل دهیم و پیرامون هر چه كه برای‌مان سؤال بود، تحقیق كرده و نتیجه آن را برای یكدیگر توضیح دهیم.»

تلفیق آموزه‌‌هایش در هنرستان هنرهای تزیینی، با دستاوردهای تجسمی هنر غرب، ایده‌ای شد كه او دنبال كرد. «تحصیلاتم در هنرستان كمال‌الملك و هنرستان هنرهای تزیینی، به من این امكان را داد كه هم از طبیعت‌سازی و هم از نظم متقارن و دقت‌های هندسی كه در هنر ایرانی بود استفاده كنم.»

دیپلم كه گرفت، كار جدی‌تر شد و اولین نمایشگاه انفرادی خود را در گالری «هنر جدید» برپا كرد.(۱۳۴۳) وی در مقدمه كتابچه‌ای كه به همین مناسبت چاپ شده، نوشته است: «این كارها را می‌توان به دو دسته تقسیم كرد. دسته اول كارهایی است كه با تأثیر گرفتن از هنر غرب، صرفاً به‌منظور آگاهی و مطالعه ضروری به‌نظر می‌رسید انجام گرفته است. دسته دوم كارهایی است كه می‌‌توان ‌آن‌ها را اصطلاحاً و تا حدودی مینیاتور نامید. و این است راهی كه دنبال می‌كنم. به‌وجود آوردن شیوه‌ای كه قادر به نشان دادن زندگی امروز مردم ایران به جهانیان باشد و دنیا هم آن را با تمام خصوصیاتش متعلق به محیط ایران بداند.

نویسنده : حسن موریزی‌نژاد

پی‌نوشت:

۱- روزنامه ایران، سال دهم، شماره ۲۸۸۵، سال ۱۳۸۳، صفحه ۹

۲- پیشین

۳- بیست و سومین نمایشگاه گالری هنر جدید، دی‌ماه ۱۳۴۲

۴- جاوید رمضانی. گفتگو با استاد معصومی. ۱۳۸۵

۵- پیشین

۶- روزنامه ایران. پیشین

۷- گفتگو با علی‌اكبر معصومی، جوانان، چاپ لوس‌انجلس، ISSUE NO ۷۱۷


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.