دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
هنر و واقعیت از دیدگاه انسان شناسی
![هنر و واقعیت از دیدگاه انسان شناسی](/web/imgs/21/151/0ihit1.jpeg)
فرهنگ های ابتدایی به خوبی کلیت های یکپارچه ای را بر می سازند که اهداف و تمایلات علمیِ زیباشناسانه و همچنین تحلیلی را برآورده می سازند، مطالعه ی این فرهنگ ها، بیشترین روشنایی را آنگاه بر مسائل مربوط به رابطهی هنر و جامعه ی کنونیمان می افکَنَد که ما کیش های ابتدایی را مطالعه میکنیم و نه آنگاه که مقولات محدود امروزیِ خود را دنبال میکنیم و میکوشیم تا از موسیقی ابتدایی یا طراحی ابتدایی سخن بگوییم. در درون روابط متقابل و تنگاتنگ بین قطعه ای از موسیقی بالیایی(Balinese music)[2]، طراحی حاشیه های زینتی دیوار به سبک بالیایی و یا نقشی بر حاشیه ی یک پارچه، ما سر نخی برای رابطهی بین هنر و واقعیت می یابیم؛ رابطه ای که فرهنگ ما سخت در پی یافتن فرمول های تازه ای برای آن است. در اندک مجال این بحث مشتاقم تنها بر روی چند نکته ی معدود از نکات بسیاری که در هنگام مطالعهی فرهنگهای ابتدایی جلوه میکنند متمرکز گردم.
نخست، هنرِ یک فرهنگِ ابتدایی، که اینجا به عنوان کلیتِ یک آیین و تجلی سمبولیک معنای زندگی دیده شده به تمامِ حواس انسانی چنگ میافکَنَد، درست همانگونه که مراسم عشای ربانی(high mass)[3] تمام حواس را درگیر خود میسازد، از چشم و گوش گرفته تا بوی عود، از لرزش ماهیچه ها به هنگام تعظیم و زانو زدن یا پیچ و تاب خودن گرفته تا حرکت خِیل جمعیت و تا حس سردی دلنشین آب مقدس بر پیشانی. برای آنکه هنر، واقعیت باشد باید تمامِ وجودِ حسی در تجربه درگیر گردد. تجربه ی امروزیِ ما اما فرآیندی سراپا متفاوت است؛ مردمی که بر صندلیهایی خشک چمباتمه میزنند و در سکوتی اجباری، به قطعهای موسیقی گوش میدهند، یا مردمی که در گروه های بی نظم و درهم برهم، بیهدف در گالری ها پرسه میزنند و تصاویر قاب شده ای را که نومیدانه آویخته شده اند مینگرند، بی آنکه به روابطی که میباید میان آنها وجود داشته باشد کوچکترین اعتنایی کنند. البته ممکن است حسی برانگیخته گردد، عاطفهای به وجد آید، اما به جز مواردی نادر، کلِ رابطهی فرد با کلیت زندگانی هیچ گسترشی نمی یابد.
دوم، در جوامع ابتدایی، هنرمند فردی جدا افتاده از جامعه نیست که هیچ رابطهی مستقیمی با فرآیند های اقتصادی و تجربه ی روزمره ی اجتماع خود ندارد. در چنین جوامعی، مفهومی از هنرمند که استعدادش او را جدا کرده یا آن کسی که تنها از آن رو تبدیل به هنرمند شده که داستان زندگی اش او را از دیگران جدا ساخته تقریبا به طور کامل غایب است و به جای آن، هنرمند کسیست که کاری را به بهترین نحو انجام میدهد که سایر افراد، در واقع خیلی از افراد دیگر، نمیتوانند به خوبیِ او انجام دهند. حاصل کارِ او، خواه او طراح رقص باشد، یا رقصنده و خواه فلوتزن یا گلدانساز و یا پیکرتراشِ دروازه های پرستشگاه ها، از نظر درجه کیفی با دستاورد دیگر همشهریانِ او، که استعداد کمتری به نسبتِ او دارند، متفاوت است و نه از نظر نوع و جنس. آن مفهوم از هنرمند که با دیگران تفاوت نوعی دارد، مُهر پایانیست بر گسترش هر گونه فرم هنریِ تمام و کمالی که میخواهد همهی توانایی های حسی که تحت تاثیر این فرم ها در افراد پرورده شده اند را ارضا کند.
هیچ یک از این دو تفاوت؛ یکی تفاوت میان آیینی که تمامیِ احساس ها را شعله ور میسازد و اجراهای هنریِ امروزیِ ما که حواس انسان را مُثله میکنند و دیگری تفاوت میان هنرمندی که فقط در میان گروهی از همکارانِ خود بهترین است و هنرمندی که با دیگران تفاوتِ نوعی دارد و اساسا دیگران به سختی حتی با او قیاسپذیرند، هیچ یک تفاوت هایی نیستند که امری ذاتی و همیشگی در سرشت تمدن، آنگاه که با سرشت جوامع ابتدایی سنجیده می شود، باشند؛ قرونِ وسطایِ خودِ ما همچون بسیاری دیگر از فرهنگ های عظیم گذشته، آیین های کامل و موزون و هماهنگی را پروراندند که هر نوع تجربه ی حسی را در بر میگرفتند. در واقع مفهوم هنرمند و در پیوندِ با آن، مفهوم هنرهای زیبا (fine arts)، هر دو از عوارض ناگوار سنتِ محلیِ اروپاییِ خودِ ما هستند.
اما تفاوت دیگری نیز وجود دارد که نه منحصرا حاصل از عوارضِ توسعه یِ تاریخیِ یک منطقهی خاص، بلکه همچنین بر آمده از طبیعتِ تمدن چند فرهنگیِ (cosmopolitan) مدرنی ست که به نظر میرسد جهانِ ما به سویش نیل دارد، این تفاوت در واقع ناهمخوانیِ ناگزیر میان تجربه ی یک فرد و تجربه ی فردِ دیگر است؛ به گونهای که گویا نقاشان و شاعران تنها برای خودشان، یا اندک افراد خاصی همچون خودشان اثر میآفرینند. آثاری که همچون آفرینندهشان، هر دو بر آمده از یک رویداد تاریخی یکسان هستند و حتی برای آنانی که همزادشان هستند نیز غیر قابل فهم میشوند؛ تنها پنج تا ده سال پس از زمانی که آفریننده های آنها مدعی بودند اثرشان جلوهی صوریِ پاینده ای از حقیقتی عظیم است. یکی از مشکلات فرهنگِ در حال ظهور ما، آموختن راه هاییست برای به هم آمیختن جوهرِ دلمشغله های همیشگیِ بشر با عوارضِ تجربه های منحصر به فرد، محلی و زمان مند، راه هایی که تا کنون حتی به آنها نزدیک نیز نشده ایم. این نیاز دستهای از مسائل را پدید آورده، از جمله، چگونگی برقراری تعادل بین حالت های موقتی، فوری و زودگذر و فرم هایی که زمان کافی برای نیرومند و معتبر شدن دارند، و یا چگونگی آموزش و پرورش نسلی دارای تواناییِ نهفتهی واکنشهای زیباشناسانهی چندگانه و متنوع، بدون اینکه این تنوع ها همدیگر را خنثی سازند و یا تنها منجر به ابهام و گیجی شوند. ممکن است یک راه حل در گسترش آن دسته از فرم های هنری نهفته باشد که در آنها رابطه ای نو بینِ دو سوی متفاوت برقرار شده است: از یک سو بخش هایی که به وسیله ی افراد بسیار مستعد ارائه شده اند و به دلمشغلههای دیرپایِ انسان گره خوردهاند و از سوی دیگر ابتکاراتی که لحن و معنای منحصر به فردِ تجربه هایی بین نسلی همچون مزارع نیشکر جنوب یا چراگاه های شیکاگو را در بر گرفته و تجسم بخشیده اند، به گونه ای که هر یک از گروههای محلی رقص و بازیگران و طراحان صحنه، می توانند درون فرمی که کوشش های آنها را ارج بنهد و آنها را نه کوچک و نه مضحک سازد، تجلی کاملی پیدا کنند.
سرانجام، ما نیازمندِ آنیم که دوگانگی کنونی میان هنرمند، اثر هنری و مخاطب را فرو ریزیم و بدانیم که هرگونه فعالیتِ منظم و الگومندِ مردم – مثلا یک بازی فوتبال یا گروهی از بولینگبازها در سالن بولینگ – در مقایسه با گروهی از افراد مردد و متشخصِ حاضر در یک گالری هنری یا سالن کنسرت، به یک فرم هنری نزدیکتر است، حتی آنگاه که شاهکار هنری یا قطعه ی موسیقی را هم در این مقایسه داخل کنیم. از یک دیدگاه، با تبدیلِ هنر به بخشِ بسیار ارزشمندِ زندگی، هنر را از جایگاهِ "تمامیِ زندگی بودن" به زیر کشیده ایم، از آنگاه که اینگونه شده، همگان رنج می برند؛ "هنرمندان" و همهی مردمی که باید به زندگیشان معنایی داده شود.
منبع : موزه ی تاریخ طبیعی آمریکا (American Museum of Natural History)
[1]. مارگارت مید (Margaret Mead) (1978-1901) انسان شناس فرهنگی آمریکایی، نویسنده ای شاخص و چهره ای مطرح در رسانه های جمعی دهه ی 60 و 70 آمریکا بود، او هم چهره ی آکادمیک قابل احترامی بود و هم از جمله کسانی بود که دیدگاه های انسان شناسی را وارد جامعه ی مدرن آمریکا و فرهنگ غربی کردند، او به نوعی قهرمان گسترش مفاهیم جنسی در زندگانی سنتی و مذهبی غربی بود.
2. موسیقی بالیایی، موسیقی ابتدایی جزیره ی بالی(Bali) در اندونزی است که یکی از فرم های موسیقی ابتدایی اندونزی ست، در این موسیقی از سازهایی همچون درام، سازهای کوبه ای، زنگ، ناقوص، سِنج، سنتور و سازهایی که صدای میمون ها را شبیه سازی می کنند استفاده می شود، این موسیقی با صدای بلند نواخته می شود و بسیار مهیج و پر جنب و جوش است.
3. آیین مذهبی بسیار رایج در کلیسای کاتولیک که همراه با تشریفات کامل و موسیقی و دود و عود و ... برگزار می شود.
![](/imgs/no-img-200.png)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست