شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
درگذشت منوچهر ستوده
منوچهر ستوده ایران شناس، جغرافی دان و مورخ برجسته و از متخصصان مهم فرهنگ گیلان و مازندران، روز جمعه گذشته 20 فروردین 1395، درگذشت. دکتر ستوده، استاد دانشگاه تهران بود و بیش از 70 سال از عمر خود را صرف تحقیق و پژوهش در زمینه ایران شناسی کرده بود. انسان شناسی و فرهنگ، درگذشت این دانشمند کم نظیر را به خانواده ایشان و به عموم علاقمند فرهنگ ایران تسلیت می گوید.
روانش شاد و یادش همواره گرامی باد
در زیر بخشی از اخبار مربوط به درگذشت استاد ستوده و همچنین گزارش «شب بخارا» در تقدیر از این استاد ارزشمند و همچنین گزارشی از مراسم یادبود ایشان را می خوانیم.
ستوده در ویکیپدیا
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%86%D9%88%DA%86%D9%87%D8%B1_%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%AF%D9%87
عصر ایران
منوچهر ستوده بیش از 100 سال زیست اما چنان به نماد ایران پژوهی بدل شده بود که درگذشت او دوستداران این سرزمین را بسیار متاسف کرده است.
عصر ایران - دکتر منوچهر ستوده - ایران پژوه نام دار– جمعه شب در 103 سالگی در بیمارستان طالقانی چالوس درگذشت.
هر چند این چهره شاخص فرهنگ و ادبیات و ایران شناسی بیش از 100 سال زیست اما چنان به نماد ایران پژوهی بدل شده بود که درگذشت او دوستداران این سرزمین را بسیارمتاسف کرده است.
چهار سال پیش و در دوم خرداد 1390 فصل نامه بخارا «شب منوچهر ستوده» را برگزار کرد و شماره تیر 92 را به جشن نامه یکصد سالگی او اختصاص داد.
دامنه پژوهش های ایران شناسی منوچهر ستوده چنان گسترده بوده بود که نزدیک ترین دوست و همکار او - ایرج افشار- جلد پانزدهم پژوهش های ایران شناسی - نامواره دکتر محمود افشار- را با عنوان «ستوده نامه» - منتشر کرد.
منوچهر ستوده که شامگاه 20 فروردین 1395 درگذشت روز 28 تیر 1292 در تهران متولد شد. او ایران شناس، جغرافی دان و استاد دانشگاه تهران بود و از تألیفات وی می توان به 52 جلد کتاب و 286 مقاله اشاره کرد.
شماری از آثار او از این قرار است: جغرافیای تاریخی شمیران، سفر نامه گیلان ناصر الدین شاه قاجار، تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس، قلاع اسماعیلیه در رشته کوه هخای البرز، تاریخ گیلان و دیلمستان و آثار و بناهای تاریخی گیلان و مازندران و گلستان.
پیکر استاد ستوده فردا یکشنبه 22 فروردین از محل بیمارستان طالقانی چالوس به سمت قبرستان تازه آباد سلمان شهر (متل قو) تشییع
میشود و در کنار دوست و همکارشان - دکتر صادق کیا- به خاک سپرده خواهد شد.
مراسم یادبود ایران پزوه فقید نیز چهارشنبه این هفته 25 فروردین 1395 در کانون زبان فارسی در موقوفات دکتر محمود افشار برگزار می شود.
ستوده شعر هم می سرود و گزاف نیست اگر ادعا کنیم سروده زیر- مربوط به سال ها پیش از این- نه از سر اغراق های شاعرانه یا زاده خیال که آیینه تمام نمای زندگی اوست:
خون است دلم برای ایران
جان و تن من فدای ایران
بهتر ز هزار گونه آوای
در گوش دلم نوای ایران
خوش تر ز صفای باغ ایران
من را به نظر صفای ایران
همچون دم عیسای مسیحا
جان بخش بود هوای ایران
افسوس ز ظلم روس منکوس
تشدید شده عزای ایران
وان دشمن وحشی ستمکار
برده است همه غذای ایران
وین تفرقه و نفاق اشرار
خسته دل با صفای ایران
گشته است کنون بسی غم افزا
آن ساحت غم زدای ایران
اینک که وطن شدست بیمار
دانی چه دهد شفای ایران
یک رنگی ملت است و دولت
داروی شفای زای ایران
ایران عزیز را خدایی است
امید کند خدای ایران
از چشم بد شریر حفظش
تا بیش شود بهای ایران
تا مسکن اجنبی است کشور
حاصل نشود رضای ایران
زیبد که ستوده وار گویی
خون است دلم برای ایران
ایلنا
به گزارش ایلنا؛ منوچهر ستوده؛ ایرانشناس، جغرافیدان تاریخی، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر ایرانی در آخرین ساعات جمعه ۲۰ فروردینماه درگذشت.
منوچهر ستوده از روز پنجم فروردینماه جاری در اثر بیماری عفونت ریه در بیمارستان طالقانی چالوس بستری شده بود. ایشان سرانجام در روز جمعه ۲۹ فروردن ۹۵ در سن ۱۰۳سالگی در بیمارستان طالقانی چالوس درگذشت.
او دانشآموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران بود و سالها در ایران و خارج از کشور در حوزههای ادبیات، فرهنگ، تاریخ، و جغرافیا مطالعه و تحقیق کرده بود.
از مرحوم ستوده ۵۲ جلد کتاب و ۲۸۶ مقاله به جا مانده است.
در پی درگذشت منوچهر ستوده؛ امیرحسین سروی، همراه همیشگی این استاد تاریخ؛ پیام تسلیتی به این مضمون صادر کرد:
بنام خدایی که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد.
با تاسف به اطلاع میرسانم استاد بزرگ جناب دکتر منوچهر ستوده پرچمدار معاصر تحقیق در تاریخ تمدن و جغرافیای ایران عزیز به خصوص مازندران و گیلان بدرود حیات گفت.
پیکر استاد ستوده هم اکنون به سردخانه منتقل شده است.
مراسم تشییع استاد را جهت آگاهی یاران و شاگردان و خوانندگان کتاب هایش اطلاع رسانی خواهیم کرد.
شاگرد کوچک ستوده بزرگ: امیر حسین سروی.
قرار است پیکر آن مرحوم روز یکشنبه، بیست و دوم فروردین ماه از محل بیمارستان طالقانی در چالوس به سمت قبرستان تازهآباد سلمانشهر تشییع میشود و در کنار دوست و همکارش دکتر صادق کیا به خاک سپرده شود.
منوچهر ستودهمنوچهر ستوده درگذشت
خبر آنلاین
http://www.khabaronline.ir/detail/525237/root/culture
منوچهر ستوده درگذشت
فرهنگ > ادبیات - مهر نوشت: منوچهر ستوده جغرافیدان، پژوهشگر ادبی و از مفاخر ملی ایران، پس از یک دوره بیماری ناشی از عفونت ریه، در سن ۱۰۳ سالگی و در بیمارستان طالقانی چالوس، دار فانی را وداع گفت.
علی دهباشی روزنامهنگار باسابقه و از دوستان نزدیک زندهیاد منوچهر ستوده در تماسی با خبرنگار مهر، با تائید خبر درگذشت این استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته ادبی گفت: استاد منوچهر ستوده ساعت ۱۱ دیشب (جمعه ۲۰ فروردین) در بیمارستان طالقانی شهرستان چالوس دار فانی را وداع گفت.
به گفته دهباشی، پیکر استاد ستوده صبح یکشنبه ۲۲ فروردین از محل این بیمارستان به طرف قبرستان تازه آباد سلمانشهر تشییع میشود تا به وصیت خودش در کنار دوستش زندهیاد دکتر صادق کیا رئیس اسبق فرهنگستان زبان و ادب فارسی، به خاک سپرده شود.
مدیرمسئول نشریه بخارا که پیشتر یکی از شمارههای این نشریه (شماره ۹۳- خرداد و تیر ۹۲) را به مناسبت نکوداشت استاد منوچهر ستوده و همزمان با ۱۰۰ سالگی او منتشر کرده بود، درگذشت ستوده را ضایعهای جبرانناپذیر برای فرهنگ این مرز و بوم خواند و همچنین از برگزاری مراسم یادبود وی در روز چهارشنبه هفته جاری (۲۵ فروردین) از ساعت ۴ تا ۷ عصر در محل کانون زبان فارسی واقع در خیابان ولیعصر، سه راه زعفرانیه، خیابان عارف نسب، شماره ۱۲ خبر داد.
دکتر منوچهر ستوده از مفاخر بنام ایران بود که در ۲۸ تیر ۱۲۹۲ در عودلاجان از محلههای قدیم تهران به دنیا آمد با این حال همواره به سرزمین پدری و مادری خود یعنی مازندران، عشق زاید الوصفی نشان میداد. ستوده تا سن چهارسالگی در محله سرچشمه زندگی کرد. در سن هفتسالگی به مدرسه ابتدایی آمریکایی رفت و دوره ششساله ابتدایی را در این مدرسه گذراند.
فهرست کتابهای دکتر ستوده ۵۲ جلد است. تعداد مقالات دکتر ستوده تا به امروز به ۲۸۶ رسید. کتابها و مقالات استاد ستوده نشانهٔ دلبستگی ژرف و عمیق ایشان به تاریخ و دامنه و پیشینهٔ فرهنگ ایرانی است. برخی از کتابهای ستوده: فرهنگ گیلکی، با مقدمهٔ ابراهیم پورداود- فرهنگ کرمانی- فرهنگ بهدینان، با مقدمهٔ ابراهیم پورداود-حدود العالم من المشرق الی المغرب- دیوان امیر پازواری، با همکاری محمد داودی- مهمان نامه بخارا -جغرافیای اصفهان- فرهنگ سمنانی، سرخهای، لاسگردی، سنگسری، شهمیرزادی- عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات - قلاع اسماعیلیه در رشتهکوههای البرز، تاریخ گیلان و دیلمستان- از آستارا تا استرآباد در ده جلد، شامل آثار و بناهای تاریخی گیلان و مازندران و گلستان که هرکدام قریب به ۸۰۰ صفحه است- فرهنگ نائینی- تاریخ بدخشان-تاریخ بنادر و جزایر خلیجفارس- سفرنامهٔ گیلان ناصرالدینشاه قاجار-جغرافیای تاریخی شمیران- اسناد خاندان خلعتبری با مقدمه مجتبی رضوانی گیل کلایی است.
استاد منوچهر ستوده دوست و یار نزدیک زندهیاد ایرج افشار بود که به مانند خاندان افشار، او هم باغی به مساحت ۱۰ هکتار را در سلمان شهر، وقف بنیاد افشار و دانشگاه تهران کرد.
شب مجله بخارا برای منوچهر ستوده
پیش از شروع مراسم و در هنگام ورود دکتر منوچهر ستوده، محمد رضا قنبری در حیاط دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران قطعاتی را با نی در همایون، درآمد و چکاوک نواخت . سپس دکتر فرج الله احمدی ، مدیر گروه تاریخ دانشکده ادبیات دسته گلی را از سوی این گروه به منوچهر ستوده تقدیم نمود.
سپس در ابتدای این مراسم علی دهباشی، مدیر مجله بخارا، ضمن دعوت از حضار برای قرائت فاتحه، یاد و خاطره ایرج افشار را گرامی داشت
و در ادامه چنین گفت :
« هشتاد و سومین از شب های بخارا را آغاز می کنیم.از طرف مجله بخارا و دانشجویان گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران از استاد دکتر منوچهر ستوده و سخنرانان دانشمند آقایان دکتر عبدالرحمان عمادی و دکتر هوشنگ دولت آبادی و حضار محترم برای قبول دعوت و شرکت در این مجلس دانشجویی تشکر می کنم.
استاد ما دکتر منوچهر ستوده شناخته تر از آن هستند که نیاز به معرفی داشته باشند.اما از جهت یادآوری به فرازهایی از زندگی استاد ستوده می پردازم .
استاد ما منوچهر ستوده در بیست و هشتم تیر ماه ۱۲۹۲ در تهران متولد شدند.در دوران تحصیل در دبیرستان البرز کتابدار کتابخانه دبیرستان هم بودند .سال ۱۳۱۳ به دانشسرای عالی وارد شدند و استادانی همچون سید محمد مشکوه و علی اکبر شهابی داشتند.نخستین مقاله خود را در ۱۳۱۵ درباره :((مطالعات تاریخی و جغرافیایی-مسافرت به قلعه الموت )) نوشتند.
در سال ۱۳۱۷ درجه لیسانس در رشته ادبیات فارسی را دریافت کردند.در همین دوره در اداره فرهنگ گیلان و دبیرستان شرف تهران تدریس کردند.در سال ۱۳۲۴ با خانم فاطمه (شکوه اقدس) شمشیر گران ازدواج کردند.در سال ۱۳۲۹ از رساله دکتری خود زیر نظر استاد بدیع الزمان فروزانفربا عنوان :((قلاع اسماعیلیه در رشته کوههای البرز )) دفاع کردند.در سال ۱۳۳۰ بنا به دعوت انجمن فولبرایت به آمریکا سفرمطالعاتی داشتند.در سال ۱۳۳۱ به عضویت The National Geographic Society درآمدند.
و در سال بعد به عضویت انجمن ایرانشناسی به ریاست ابراهیم پور داود در آمدند.و در سالهای بعد آموختن زبان پهلوی را در محضر دکتر ابراهامیان آغاز کردند.همچنین نخستین کتاب خود را با عنوان ((فرهنگ گیلکی)) در سلسله انتشارات انجمن ایرانشناسی در سال ۱۳۳۲ منتشر کردند . و در طی سالهای بعد چندین سفر مطالعاتی به خارج از کشور داشتند و ارتقاء به درجه استادیاری دانشگاه تهران و بعد دانشیاری و انتقال به دانشکده ادبیات تهران و عضویت در گروه تاریخ و سرانجام ارتقاء به درجه استادی در سال ۱۳۵۴ از جمله اتفاقات زندگی استاد در این سالها بوده است.
استاد ستوده در طی همین سالها تا سال ۱۳۸۱ در کنگره های مهم ایرانشناسی همچون (( کنگره بین المللی تاریخ و هنر و باستان شناسی ایران در دانشگاه آکسفورد)),((کنگره بین المللی ابوریحان در پاکستان)),شرکت و سخنرانی کردند.
سفر به چین و آسیای میانه از دیگر فعالیت های سالهای اوایل دهه شصت استاد بود.
اما مروری تند و گذرا به برخی از کتاب های استاد ستوده:
۱-فرهنگ گیلکی با مقدمه استاد ابراهیم پور داود
۲-فرهنگ کرمانی
۳-فرهنگ بهدینان با مقدمه ابراهیم پور داود
۴-حدود العالم من المشرق الی المغرب
۵-مهمان نامه بخارا
۶- جغرافیای اصفهان
۷- فرهنگ سمنانی -سرخه ای-لاسگردی-سنگسری-شهمیرزادی
۸-عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات
۹- قلاع اسماعیلیه در رشته کوههای البرز
۱۰- تاریخ گیلان و دیلمستان
۱۱-از آستارا تا استارباد در ده جلد شامل آثار و بناهای تاریخی گیلان که هر کدام قریب به هشتصد صفحه است
۱۲- فرهنگ نائینی
۱۳- تاریخ بدخشان
۱۴- تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس
۱۵- سفرنامه گیلان ناصرالدین شاه قاجار
۱۶- جغرافیای تاریخی شمیران
فهرست کتاب های دکتر ستوده ۵۲ جلد است که بنده به شانزده جلد آنها اشاره کردم.مقالات دکتر ستوده تا به امروزبه ۲۸۶ مقاله رسیده که عناوین آنها و جای چاپش ثبت شده که درویژه نامه بخارا در مورد استاد منتشر خواهد شد.کتاب ها و مقالات استاد ستوده نشانه دلبستگی ژرف و عمیق ایشان به تاریخ و دامنه و پیشینه فرهنگ ایرانی است.نزدیک به یک قرن زندگی که سراسر در عشق به زبان فارسی و تاریخ و جغرافیای سرزمین ما ایران گذشته است و چه دلپذیر و ماندگار است این زندگی.»
دکتر عبدالرحمن عمادی که سخنران بعدی بود به بیان شرحی کوتاه از نخستین آشنایی با منوچهر ستوده، خلق و خوی او و خاطراتی از وی پرداخت.
«دکتر منوچهر ستوده آمده «از آستارا تا استارباد» یعنی در واقع تمام البرزکوه را انتخاب کرده است. چرا یک ایرانی به چنین کار بزرگی دست زد؟ پیش از او فرنگی می آمد و یک گوشه از البرز را تحقیق می کرد. یکی می آمد درباره جنگلش تحقیق می کرد. یکی درباره جغرافیایش تحقیق می کرد، یکی می آمد درباره زبانش تحقیق می کرد. کار غلطی هم نبود. برای اولین بار یک شخصی به نام «منوچهر ستوده» آمد و یک ایرانی، خودش را لایق این کار دید که درباره این زمینه ها تحقیق کند. در حقیقت یک سوژه بزرگی را انتخاب کرد. یک سنگ برداشت. خواست بگوید یک ایرانی می تواند سنگ بزرگی مثل البرز کوه را انتخاب کند، ببیند، مطالعه کند، کتاب هایی که درباره اش نوشته شده، همه را بخواند، همه را گام به گام تحقیق کند، محل به محل ببیند، با مردم معمولی اش گفتگو کند. تمام این ها را یادداشت کند. کتابی که امروز آقای دهباشی گفت، حاصل زحمت یک نفر آدم است. یک ایرانی، این همت را داشته، این عُرضه را داشته، یک سنگ بزرگ را انتخاب کرده و این سنگ ِ بزرگ، علامت زدن بوده و زده است. به این جهت دکتر ستوده یک آدم استثنایی ست. از سال ۱۳۲۰ شروع کرده و تا امروز که ۹۸ سال از سن شریفش می رود، آدمی است که از عهده کار بسیار بزرگی برآمده است. البرزکوه، در تاریخ و اساطیر و ادبیات و جغرافیای ما یک گوشه استثنایی ایران است. در یشت نوزدهم آمده: اولین کوهی که از زمین رُست، البرزکوه بود و هشتصد سال می رُست. یعنی اولین و بزرگترین کوه ایران است. این شخص آمده و اولین و بزرگترین کوه را انتخاب کرده است. این انتخاب نشانه همت والای دکتر ستوده بوده است. یک معلم ایرانی بدون اینکه احتیاج داشته باشد برود و از آقای پروفسور فلان کمک بگیرد، خودش به تنهایی آمده و دست به چنین کاری زده است. دکتر ستوده با انتخاب «از آستارا تا استارباد» از آغاز لیاقت خودش را نشان داد.
بنده که از ۴۷ و ۴۸ سال پیش با ایشان آشنا شدم و این دوستی ادامه داشته، به چشم خودم این موضوع را دیدم. ایشان در تمام زمینه های مردم شناسی، اقتصاد و غیره که انتخاب کرد و همچنین آثار تاریخی، تلاش های زیادی کرد. از بناها، قلعه ها، مساجد، قبور، پل ها و تمام آنچه به عنوان مدارک ملی ایران بوده، یادداشت برداشته و برای دیگران به یادگار گذاشته است. معمولا رسم است کسانی که برای تحقیق میدانی می روند، کتاب هایی که در آن زمینه باشد، نمی خوانند اما دکتر ستوده با فهرستی که در اول کتاب هایی که نوشته، نشان می دهد چقدر مدارک مربوط به این موضوع را جمع کرده است. علاوه بر آن، آمده و با اشخاص صحبت کرده. همه دهاتی هایی که دیده، با آن ها صحبت کرده، آن هایی که موثر بوده اند، اسم هایشان را نوشته است.
ستوده در سفرهای گروهی که با ایشان و ایرج افشار داشتیم، همان جایی می خوابید که دهاتی ها می خوابیدند.
زبان های محلی ایران، گنجینه بزرگی برای فرهنگ و بقای فرهنگی مردم است. ایشان اولین کس از ایرانی ها بوده که آمده و فرهنگ گیلکی کار کرده. بعد از او دیگران آمدند و این راه را ادامه دادند. ستوده، زمانی این کار را کرده که خودش نمونه بوده و از روی دست دیگران کار نکرده است.
یکی از کارهای مهمی که ستوده، کار کرده، کاری است که درباره قلاع تعلیمیه است که اسم شان را گذاشته اند اسماعیلیه. این قلاع مال ِ این مردمی است که اساس کار و زندگی و هدف و کوشش شان، تعلیم بوده است. تعلیم به معنای آموزش. این «آموت» و آموزش، اساس مرام و رویه این مردم بوده است. این قلاع هم در حقیقت کتابخانه و مرکز تعلیم بوده است. ایشان اولین کسی بوده که به این مراکز اعتنا کرده. از وقتی که اینجاها را غارت کردند، کشتند و آثارشان را از بین بردند، کسی نبود که بیاید و بگوید چند تا قلعه بوده، کجا بوده، چطوری بوده و اولین کسی که این کار را کرد، این آقای منوچهر ستوده بود.
اخیرا یکی از دانشمندان به نام «عنایت الله مجیدی» کتابی درباره «میمون دژ» نوشته و تحقیقاتی کرده. آقای ستوده، ده بار این کتاب را خوانده و دقت کرده و نشان می دهد هنوز به این موضوع علاقه دارد.
آقای ستوده اولین کسی بوده که آمده و از هنرمندان یاد کرده است. از هر نجار، بنا، معمار و نقاشی که نشانه یا ازش بوده، یاد کرده است. هیچ یک از مستشرقین چنین نکرده ات. آقای ستوده آمده و درخت های کهنسالی که مردم برایشان احترام قائلند، صورت این ها را نوشته. همین درخت هایی که اشخاص ِ نادان می آیند و آن ها را می بُرّند و می گویند مبارزه با خرافات است. بدون این که بدانند موضوع چیست.
چند سفر با دوستان از جمله آقای ستوده به کوه های رفتیم. همیشه ایشان را به عنوان پیشرو خودمان قبول داشتیم و با ایشان شوخی می کردیم. مرحوم ایرج افشار این اسم را رویشان گذاشته بود و می گفت «ستوده ابررهبر است».
کسی که در سفرها اصلا تند نمی رفت و همیشه با یک لنگر حساب شده متین و محکم راه می رفت، ستوده بود. چرا؟ چون کارش حساب داشت.
این رودخانه ای که از فیروزکوه به جلگه ساری می رود که روخانه تجن هم به آن می گویند، این دره به دره تالار معروف است. کوه های وسط این رودخانه و رود هراز، تا خود فیروزکوه ادامه دارد. این قسمت به استناد کتاب «حدود العالم من المشرق الی المغرب» که اسم درستش «اندر صفت زمین» است و آقای ستوده آن را به چاپ رسانده تا به اشخاص نشان بدهد مدارکی درباره این منطقه در دسترس است، یک قسمت از کوه های شروین است. همین کوه ها را به اسم سلسله کوه های شهریارکوه هم می گویند. همین کوه را در قدیم کوه های «قارن» هم می گویند که در شعرهای ناصر ِ خسرو هم هست. غار «سپهبد خورشید» هم در یک طرف آن است و در طرف دیگرش بایجان.
یک بار من و آقای ستوده و آقای افشار به این مسیر رفتیم. یک بار دیگر هم آقای هوشنگ دولت آبادی هم تشریف داشتند. یک بار که ما خودمان سه نفری رفتیم، از دره تالار، از محل زیرآب شروع شد و چهار روز، سفرمان طول کشید تا رسیدیم به بایجان و از کوه دماوند درآمدیم. ما از پل سفید راه افتایدم؛ سال ۱۳۴۸٫ آمدیم رفتیم الاشت. شب رسیدیم آنجا. داستان دارد که چطور جا پیدا کردیم. روز بعد راه افتادیم و این ده و آن ده، روز دوم رسیدیم پس از ۴۰ کیلومتر راه، به جایی به نام شیخ موسی. روز بعدش راه افتادیم که برویم به جایی به اسم «نشل». به عادتی که ما هر سه داشتیم، گفتیم این مسیری را که قاطرها و چارودارها می رود، این مسیر را نرویم و مسیر مشکل را برویم. راه افتادیم و رسیدیم به تنگه ای. حالا سرد هم بود. تنگه ای که دو طرفش کوه سنگی آمده بود. شاید صدها متر همین طور، این صخره سنگی بریده بود. از چندطرفش آب می زد بیرون. چارودار همراه می گفت اینجا اسمش «اولون» است. از این تنگه که خارج شدیم، رفتیم بالا سر تنگه. دیدیم یک دشت خیلی جالبی است که این محل مشرف است بر این تنگه. موقع ظهر بود. یک دفعه چشم مان افتاد به سرای چوپانی که آنجا بود. دیدیم یک سنگی را دم در خانه اش گذاشته که این سنگ را رویش پا می زنند و می روند داخل. نگاه کردیم دیدیم این سنگ، سنگ معمولی نیست. سنگ مال یک ساختمان است. سنگ هم نوشته داشت و هم نقش. چیزی که از نظر ما خیلی مهم بود که تاکنون در البرزکوه ، ماها جایی که نوشته و نقش داشته باشد، ندیده بودیم. متاسفانه سنگ، بزرگ بود و نمی توانستیم بگذاریمش توی کوله پشتی و با خودمان ببریم. به چوپان گفتیم این سنگ را از بین نبر. آقای ستوده و آقای مرحوم افشار از سنگ عکس گرفتند. بین خودمان قرار گذاشتیم که وقتی آمدیم، بدهند ببینیم این چیست. به نظر ما که کم و بیش با این خطوط آشنایی داشتیم، دیدیم که این خطوط اگرچه به خطوط اوایل «اشکانی» خیلی شبیه است اما معلوم نیست، مال چه دوره ای است. بنابراین باید پیش یک متخصص خوانده شود. قرار شد آقای دکتر ستوده این را بفرستد خارج. آقای ستوده، داستان مربوط به این موضوع را در جلد چهارم «از آستارا تا استارباد» نوشته. همین عکس را گذاشته. در ایران الحمدالله کسی که کمک کند به این مسایل، نیست. چیزی به این مهمی که سند و نوشته است و نقش دارد، در هر جای دنیا باشد، سر و صدا می کند، جایزه می دهند. تحقیق می کنند. در ایران کسی که کمک نکرد هیچی، جواب درستی هم ندادند. چون پولی در میان نبود. این عکس مانده و از آقای دهباشی خواهش خواهم کرد این را چاپ کند که برای نسل بعدی به یادگار بماند. این نقش، سند همان «تیرماسینزه» است. کسی که معنای «طبره» را نداند، غیر از اسم «طبرستان» چه در نجوم قدیم، درک نمی کند. شما می دانید در آسیا، آن شی ای که شبیه پاپیون است و داخل سنگ می گذارند و سنگ را می گرداند، همه دهاتی ها به آن می گویند «طبره». در حقیقت این چیزی است که افلاک را می گرداند. در حقیقت این همان خداوند تعلیم و تعلم و دبیری و تیر و عطارد است. این همان «هرمس» یونانی هاست. این همان خداوند حکمت است. همان تیر است و تیرماسینزه که اهالی دیلمستان و طبرستان، هر سال جشن اش را می گیرند و حفظش می کنند. اون محلی که ما این سنگ را پیدا کردیم، اسمش «لی سر» است. «لی» در زبان های محلی شمال ایران به معنای سوراخ هایی است که انسان ها از دوره غارنشینی، آنجا بودند. آنجا پر از شکسته های سفال و آثار قلعه خرابه بود. هرگز متاسفانه مراکز مربوط به آنجا نرفتند و کاوشی انجام ندادند.
این هنر کار یک معلمی است که آمده و از روی اعتمادی که به خودش، به علمش و به کارش داشته، آمده و راه افتاده و موفق به چنین کشفی شده است.
در پایان هم این شعر را که برای دکتر منوچهر ستوده سروده ام، می خوانم:
شدی نود با هشت ای دکتر ستوده
ستوده بوده کارت هرچه بوده
بیاموزند تا فرهنگ ایران
کتاب ِ نام ِ تو ماند گشوده »
و سپس دکتر هوشنگ دولت آبادی، دوست دیرین منوچهر ستوده چنین گفت :
« در ابتدا شرح داستانی را عرض کنم که اولین دیدار بنده است با جناب آقای ستوده ، حدود ۴۷ سال پیش در ابتدای فصل تابستان ، دوست ما آقای ایرج افشار که جایش امشب در این مجلس بسیار خالیست به من فرمودند که ما قصد رفتن به یک سفر جنگلی را داریم ، اگر می توانی همراه با ما بیا ؛ من با اشتیاق ان دعوت را پذیرفتم و صبح زود در سپیده دم همراه آقای ایرج افشار به یک گاراژ رفتیم بنام میهن در خیابان چراغ برق آنروز وقتی وارد گاراژ شدیم در فاصله ۱ متری یکی از دیوار های سالن گاراژ من دیدم آقایی روی یک کوله پشتی با یک کلاه بوقی به نظر منقوش و یک لباس نسبتاً گشاد و پوتینهایی که مطمئناً از زمان تولیدشان واکس به خود ندیده بود، ایشان یک چوبدست داشتند که در همان حالت نشسته به آن تکیه کرده بودند ، اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که ایشان یکی از مشایخ قرن ۴ و ۵ هستند که آمدند به تهران برای انجام کاری و می خواهند پس از انجام کارشان به خانقاه خود برگردند ؛ اما آقای افشار رفتند خدمت ایشان و گفتند : سلام آقای ستوده و آقای ستوده ه با ایشان دست دادند ، سپس آقای افشار بنده خدمت آقای دکتر ستوده معرفی کردند ، آقای ستوده اول بنده را به تشریف نیم نگاهی نوازش کردند و بعد سرشان را دوباره پایین انداختند .
ایرج افشار فکر می کرد که احتیاج به معرفی بیشتر هست درجا به من ترفیع مقام داد و بنده را از دانشیاری دانشکده پزشکی تهران به استادی رساند و بعد صفاتی برای من به کار برد که برای خودم نا شناخته بود ، اما چون صفات خوبی بود من بسیار خوشم آمد ( انسان از دروغ هم شاید بعضی وقت ها خوشش می آید .) اما بعد از اینکه آقای افشار همه این حرفها را زد جناب ستوده فرمودند : خوب باشند . حقیقتاً مطلب این است که این حرف استاد ستوده : برای من یک جواب عجیب و غریبی بود و وقتی خوب فکر می کنم ، می بینم که این نشان دهنده روح بزرگ این مرد است ، معنی این حرف این بود که آقا این حرفهایی که شما می زنید به درد کارگزینی دانشکده پزشکی می خورد به من چه، ایشان باید بیاید و به من امتحان پس بدهد . اگر چیزی داشتند که به درد بخورد که بسیار خوب اما اگر چیزی نداشتند !!! خلاصه ما در خدمت ایشان و دوستان سوار اتومبیل شدیم و رفتیم به چمستان البته آنوقتها راه ها مقداری نامناسب بود و ما مجبور بودیم مقداری از راه را پیاده برویم ، در اینجا لازم است این نکته را عرض کنم که به نظر من مردم ایران هم بسیار مهمان نواز هستند وهم بسیار شکاک ، ما وقتی که وارد یک دهی می شدیم همه اطراف ما جمع می شدند و برای اینکه چه جاهایی را به ما نشان بدهند با یکدیگر دعوا می کردند در عین حال اصلا نمی توانستند باور کنند که یک عده از تهران آمده باشند برای کوه نوردی بدون اینکه مقصدی داشته باشند مهم ترین فکری که اینها می کردند این بود که ما مهندس راهسازی هستیم به همین دلیل هم خیلی به ما احترام می گذاشتند تا ما با خاطره خوش از آنجا برویم و برایشان زودتر راه بسازیم آقای ستوده در جمع ما یک شیخوخیتی داشت به خاطر نحوه رفتار و وقارش به طوریکه ایرج افشار همیشه بعد از اینکه ایشان را معرفی می کرد می گفت ایشان ستوده هستند و بقیه ناستوده که البته هیچ عیبی هم نداشت زیرا که اگر آن ستوده آقای ستوده بود ما به نا ستودگی راضی بودیم با کمال میل . خلاصه ما به راه خود ادامه داده ایم البته این را هم بگویم که مردم بومی مازندران در فصل تابستان در کنار دریا و ساحل نمی مانند و به دامنه کوه ها می روند به همین دلیل ما در هر منزل ( حدوداً هر دو فرسخ) یک دهی بود که از ما پزیرایی می کرد که استاد ستوده بیشتر آنها را می شناخت از آنجا رفتم به یوش ، بنده این مظالب را برای آشنایی شما با روحیات استاد ستوده عرض می کنم شما همه قبول دارید که غربت چیز بسیار بدی است اما بد تر از آن این است که در آن غربت غریب گز نیز باشد و غریب گز های آنجا ناقل بیماری تب راجعه باشد ، یوش از این جاهاست و خود آقای ستوده در نزدیکی دره ای که منتهی بود به شهر یوش به ما گفت مواظب باشید که این جا غریب گز دارد ، من به عنوان یک طبیب خیلی احتیاط می کردم اما جناب ایشان می رفتند در قهوه خانه محقری که آنجا بود و روی فرش مندرسی که داشت می نشستند و دستور چایی می دادند . بعد صحبت از این شد که تب راجعه را چگونه می شود درمان کرد که ایشان فرمودند بنده زمانی در نزدیکی خلخال دچار این تب شدم که مرا تا سر حد مرگ پییش برده بود که یک آقایی با آمونیاک که قطره قطره مقدارش را زیاد کرد من را نجات داد ، علت این عرض بنده این بود که شما بدانید که بین من و جناب ستوده همیشه در مورد طب اختلاف هست چون ایشان به طب اعتقاد ندارند و من هم با وجود اینکه به طب اعتقاد ندارم به بی اعتقادی ایشان اعتقاد ندارم ، من نمی توانم تصور کنم که تب راجعه با آمونیاک خوب شود ولی اهالی بومی آنجا روشی داشتند که دانه های غریب گز را به مسافران می دهند برای خوردن تا به نوعی واکسینه شوند اما آقای ستوده قبول نمی کرد و چون من باید در امتحان ایشان قبول می شدم که آیا می توانم به این سفر ها بیایم یا نه زیاد اصرار نکردم در هر حال در ادامه راه وقتی به دامنه شمالی البرز جنوبی نزدیک شدیم به یک د شت بسیار زیباو یک جنگل رسیدیم و در آن جنگل تعداد زیادی گاو بود در آن هنگام من فرصتی پیدا کردم که اطلاعات طبی خودم را به رخ ایشان بکشم ، من سراغ گاودار رفتم و مقداری شیر که تازه دوشیده بود گرفتم و شروع به نوشیدن آن کردم که جناب ستوده فریاد زد نخور نخور . مگر دیوانه ای تب مالت می گیری اما من به نوشیدن ادامه دادم حتی به ایشان نیز تعارف کردم اما ایشان گفتند مگر دیوانه ام که بخورم من گفتم شما تب مالت نمی گیرید اگر هم بگیرید من شما را دو هفته ای معالجه می کنم پس از حرف من ایشان مقداری نگران شد و به من گفت تو از کجا می دانی که تب مالت نمی گیر ی من گفتم وقتی من آمدم از گاودار پرسیدم که آیا در دو سه سال اخیر گاوهایش بچه سقط کرده اند یا نه چون محال است در گله ای تب مالت باشد و گاوهای آن گله چند بچه سقط نکنند که جواب سوال منفی بود بعد از ماجرای این سفر من عرض می کنم که آقای ستوده دراین سفر ها شیخوخیت داشتند درست است که اختیار تام نداشتند چون ایرج افشار کسی نبود که به کسی اختیار تام بدهد اما چون احترام ایشان را نگه می داشت جناب ستوده در حقیقت یک رئیس مجلس سنا بود و من در این مورد سند بسیار معتبری دارم که یک شعریست در مورد سفری که بدون جناب ستوده انجام شد و نتیجه خوبی هم نداشت ، آقای جهانشیر خویی که یادشان گرامی باد از دوستان مرحوم ما بود که شکوایه ای نوشتند خدمت جناب شیخ والشیوخ ستوده به لندن :
ای کرده به شبهای سیه طی منازل ای مرد جهان گشته و ای رهبر عاقل
ای در همه جا پیشرو کوهنوردان وی یک تنه با لشگر انبوه مقابل
هر بار که در گردش سالانه جنگل سر بر خط فرمان تو بودیم ز منزل
هرگز نفگندی خطر اندر دل ما بیم چون داشت مهین رهبر ما بر سر ما ذل
از حول تو بودند پلنگان متواری وز بیم تو ببران به اطاعت متقبل
رفتی و نشستی به اقالیم اجانب گشتی ز رفیقان غوی فارق و غافل
کذاب جبالا خبرت هست که اینبار دور از نظرو همت آن مرشد کامل
شد قصه ناکامی ما نقل منابر شد خاری و رسوایی ما نقل محافل
کذاب جبالا خبرت هست که اینبار بر رذلت و بر خفت این امت بزدل
شد ملتی اندر تبرستان متالم شد جنگلی از خنده خرسان متزلزل
کوتاه کنم قصه از آن را براندیم بر شاهی و بابلسر و چالوس معجل
هر جا که رسیدیم همه یاد تو کردیم ای کرده به شب های سیه طی مراحل
البته دو توضیح در مورد این شعر لازم است عرض کنم جناب ستوده که در محضر شان هستیم حافظه ای دارند مانند بهترین صفحه عکاسی اما گاهی اوقات اتفاق می افتاد که اسم کوه ها را اشتباه می گفتند و ایشان به شوخی می گفتند من شب از اینجا رد شدم و به همین دلیل است که جوان شیر می گوید ” ای کرده به شبهای سیه طی منازل ” و باز به خاطر اینکه بعضی از اسم ها را خلاف آنچه که بود می گفتند به ایشان لقب کذاب جبالا را داده بودند .
اما من به شخصه متعجب شدم از حافظه این جناب چون در سفر ها همراه استاد افشار وقتی به تپه ای می رسیدیم ایشان می گفتند پشت این تپه یک خانه چوبی یا یک درخت سنجد است و ما در کمال تعجب می دیدیم که استاد ستوده درست گفتند در خاتمه چند کلمه در مورد آثار و کارهای ایشان عرض می کنم ، اصولاً ما ایرانی ها به کار عمیق و دقیق دعادت نداریم خیلی از فرنگی ها سعی کردند به ما دقت در کار را بیاموزند اما نتیجه این شد که خودشان هم دقت شان را از دست دادند و در این مورد ما گرفتاری های بسیار ی داریم به خصوص در مورد تاریخ و مخصوصاً تاریخ زرتشتی اما ایشان در همین کتاب بین صفحه ۷۲ تا ۱۲۵ فرهنگ راه های مالرو را نوشتند از مبدا به مقصد و به ترتیب حروف الفبا که مجموعاً ۱۷۷ رشته راه است با نام و نشان بعضی از این راهها خودشان ۱۱ رشته هستند همه با ذکر منازل و مشخصات کامل قید شده اند ، ما سالها کارمان این بود که از این راهها و آثار عکس می گرفتیم عکس ها تبدیل می شد به مقاله و مقاله تبدیل می شد به کتاب و کتاب تبدیل می شد به حق التدریس دانشکده ادبیات .
۲ سال پیش ایشان دوربینی خریده بودند و در ایوان خانه شان در کوشکک از ابر هاه عکس می گرفتند و مجموعه این عکس ها یکی از دیدنی ترین چیز های این روزگار می باشد . یکی دیگر از آثار اخیر استاد ستوده که هنوز به طور کامل در دسترس نیست دیدنی های ایران نام دارد که با وفور اطلاعات شاید تنها کتابی باشد که برای گردشگران ایران راهنمای واقعی و خوبیست .
همچنین ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که ایشان هیج وقت ساعت نداشتند حتی آقای ایرج افشار هم که ساعت نداشتند گاهی ساعت را می پرسیدند ولی آقای ستوده اعتقاد به وقت نداشت در همان سفر اول به ما یاد داد .که هر وقت گرسنه شدیم یعنی ظهر است و هر وقت خوابمان آمد یعنی شب است .
یکی دیگر از کار های مهم ایشان فرهنگ سنگ سریست چون فرهنگ اهالی سمنان و به خصوص سنگ سر بر اساس گوسفند داری است و به همین دلیل برای اهالی آنجا هر گوسفندی با یک کلمه خصوصیت خاص خود رادارد ( مثلا اگر بره ای باشد که کنار گوشش و روی زانویش خال داشته باشد فرق می کند با بره ای که فقط روی زانویش خال دارد .و هر کدام اسم خاص خودش را دارد ) حالا اگر از من بپرسند که از این وجود ذی جود با این همه خوبی و با اینکه من سالها محو محبت هایش بودم چه چیزش را مهم می دانم عرض می کنم آنجه در ایشان مهم است مستحیل شدن ایشان در طبیعت است یعنی ایشان جزئی از طبیعت است و خودشان هم در کوچ سالیانه خود از چالوس به کوشکک هم تابع طبیعت هستم من یکبار از ایشان پرسیدم شما کی به کوشکک می روید ؟ ایشان فرمودند هنوز ان جا بخاری دلچسب است و عامل برگشت ایشان از ییلاق به قشلاق یعنی از کوشکک به چالوس در آمدن و شکفتن گلیست به نام حسرت که گلی ظریف و زرد رنگ است .
من از صمیم قلب امیدوارم که این وجود عزیز همیشه پایدار بمانند برای اینکه شاید بتوان گفت که نه تنها در حال حاضر که در آینده هم هیچ جانشینی نخواهند داشت .»
سپس دکتر ستوده در جایگاه سخنرانان قرار گرفت ، ضمن تشکر از دوستان و حاضران چند کلمه ای از خود سخن گفت .
در خاتمه ، فیلم « خون است دلم برای ایران» ، فیلمی مستند از زندگی منوچهر ستوده ساختۀ سید جواد میرهاشمی به نمایش درآمد
گزارش در مجله بخارا
گزارش مراسم یادبود به نقل سایت دائره المعارف بزرگ اسلامی
http://www.cgie.org.ir/fa/news/126596
پریسا احدیان: عصر روز چهارشنبه، بیست و پنج فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار با همراهی گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، کتابفروشی آینده و مجلۀ بخارا میزبان جلسۀ یادبود استاد منوچهر ستوده، ایرانشناس و محقق ایرانی (به مناسبت درگذشت ایشان) بود.
این جلسه با عنوان «مرثیۀ سرو کهن» با حضور اساتید و بزرگانی چون: دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، سید کاظم موسوی بجنوردی، دکتر نصرالله پورجوادی، پروفسور کارلو چرتی، دکتر میلاد عظیمی، علی امیری، ماندانا صدیق بهزادی، فریبا افکاری، ناهید طباطبائی، توفیق سبحانی، دکتر احسان اشراقی، ماکان ستوده(فرزند دکتر ستوده)، هرمز همایونپور، هوشنگ ستوده( برادر دکتر ستوده)، روزبه زرین کوب، دکتر محمد علی موحد، مریم بیات، عنایت الله مجیدی، محمد افشین وفائی، دکتر عبدالله جاسبی، رضا یکرنگیان، دکتر سرمد قباد، قدرت الله مهتدی، دکتر محمد اسلامی، مصطفی نوری، شهلا طهماسبی، کمال اجتماعی، احمد اقتداری، علی اصغر علمی برگزار شد.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان جلسه در مورد دکتر ستوده گفت:
" خون است دلم برای ایران
جان و تن من فدای ایران
بهتر ز هزار گونه آوای
در گوش دلم نوای ایران
این مجلس امشب در این محل، کانون زبان فارسی که زندهیادان دکتر منوچهر ستوده و یار دیرینش زندهیاد ایرج افشار بدان علاقۀ خاصی داشتند برگزار میشود. من به نمایندگی از مجلۀ بخارا که تنها نشریهای بود که استاد ستوده مورد لطف قرار میدادند و مقالاتشان را بعد از مجله آینده در اختیار مجله کِلک و سپس بخارا قرار میدادند، تسلیت عرض میکنم. به بازماندگان استاد، فرزند برومندش ماکان ستوده و برادر بزرگوارش هوشنگ ستوده و جامعۀ فرهنگی و ادبی ایران تسلیت میگویم. همچنین یاد میکنم از همکرانمان در برگزاری این شب: بنیاد فرهنگی ملت، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار، مرکز دایره العمارف بزرگ اسلامی و کتاب آینده.
جا دارد در ابتدای سخن، یاد و خاطره استادانی را که قریب پنجاه سال و برخی بیشتر با دکتر ستوده نشست و برخاست داشتند و اگر بودند حتماً صاحب مجلس بودند، امشب گرامی بداریم. نخست از استاد ایشان دکتر بدیعالزمان فروزانفر یاد میکنیم که همواره دکتر ستوده ستایشگر فضل و مقاه علمی ایشان بودند و سپس از زندهیاد ایرج افشار که قریب صد سال دوستی و دوستی داشتند و نمونهای مثالزدنی است در زمانۀ ما. اما دیگر یاران، همسفران، همقلمان و همکاران به ویزه همکاران نشریه فرهنگ ایران زمین که سی و پند سال منتشر شد: عباس زریاب خوبی، محمد امین ریاحی، مصطفی مقربی، محمدابراهیم باستانی پاریزی، محمدتقی دانش پژوه، الهیار صالح، حبیب یغمایی، کیکاوس جهانداری، یحیی و اصغر مهدوی، محسن مخفم، همایون صنعتی، کریم اصفهانیان، محمدرسول دریاگشت، بابک افشار و دکتر افشین ستوده.
و در اینجا از آن گروه یاران که باید آرزوی سلامتی بکنم، برای عبدالرحمان عمادی، احمد اقتداری، قدرت الله روشنی زعفرانلو، دکتر هوشنگ دولت آبادی و دیگر یارانی که اکنون نام شریفشان را به یاد نمیآورم. اما آرزوی تندرستی را برایشان دارم.
داستان حکایت آشنایی خودم را با دکتر منوچهر ستوده در ویژهنامهای که مجله بخارا را به مناسبت یکصد سالگی استاد منتشر کردیم به تفصیل گفتهام. استاد ویژگیهای بسیاری داشتند که در طی سخنرانیهایی که خواهید شنید با آنها آشنا خواهید شد. اما یک نمونه آن را برایتان میآورم.
وقتی فرزندم شهاب خردسال بود در پنج شش سالگی در فرصتهایی که دیدار با استاد ستوده دست میداد و به ملاقاتش میشتافتیم، آن چنان اثری بر او گذاشت که بیست و چند سال بعد فیلمی بر اساس کتاب خودش تهیه کرد که بخشی از آن را امشب خواهیم دید.
میخواهم بگویم از کودک خردسال تا جوان و میانسال کسی نبود که استاد را ببیند و تحت تأثیر شخصیت او قرار نگیرد. شخصیتی که هر گاه کسی یک بار میدید تا پایان عمر فراموش نمیکرد.
یادش گرامی باد."
نخستین سخنران این نشست، دکتر مصطفی محقق داماد، با یادی از استاد ستوده و تسلیت به خانوادۀ ایشان آغازگر جلسه بود:
"اگر چهل نفر شهادت بدهند که از این متوفی جز خیر چیزی ندیدند و او را به نیکی یاد کنند، در روایت است که خداوند درجات او را عالی می کند و در رضوان خودش جای می دهد. ما از مرحوم ستوده چیزی جز خیر وجز دانش و رحمت و فضل چیزی ندیدیم. البته در شخصیت مرحوم استاد ستوده من چه بگویم که در روز تکریمش که چند سال قبل توسط برادر عزیزم آقای علی دهباشی که فرهنگ ایران را از صمیم دل و از مغز استخوان یاری می کند و ذاکر نعمت ایران است، برگزار شد و بنده نیز سخنرانی داشتم. آیه ای از سورۀ الرحمن را تفسیر می کنم. می گوید که همه چیز فانی می شود و فانی است بنا به تفسیر ملاصدرا. اینکه فانی می شود و در واقع هم اکنون فانی می شود و تنها وجه ربّ و وجه الله باقی می ماند. هر چه به وجه الله نزدیکتر باشد بیشتر باقی می ماند. باید وجه ربّ پیدا کرد. به نظر می رسد که یکی از راه های رسیدن به وجهۀ ربوبی برای کسانی که قدرت مالی دارند و دستشان به ثروت دنیا نزدیک است واگذاری اموالشان از طریق موقوفات است. موقوفه صاحبان اموال را وجه الله می دارد و باقی. ثروت های بسیاری در کشور برای دوستان بوده که با مرگشان بین ورثه تقسیم شده که نه نامی از آن ها و نه چیزی از آن ثروت باقی مانده است. کسانی مثل دکتر محمود افشار که برای فرزندانش امکانات کافی فراهم کرد و سپس این مکان را وقف کردند و بزرگانی که من کوچکترین آن ها هستم و در میان آن ها خدمتگزار، هم اکنون سرپرستی این مکان را به عهده دارم. مرحوم آقای ستوده یکی ازبزرگ زادگان این کشور است. اولا اصیل است و بعد عاشق ایران. هر چند ماه یکبار موفق می شدم و به عیادت ایشان می رفتم. آخرین باری که در سوم فروردین نود و پنج برای دیدن ایشان رفتم با وجودی که صد و سه سال از عمرشان می گذشت حواس جمعی داشت و شروع کرد در بارۀ خاطرات گذشته و سفرهایش برایمان گفت و دیدم که از درون دلش شعلۀ ایران دوستی بلند است! گرچه طبیب گفتند که باید هر چه زودتر ایشان رابه بیمارستان منتقل کنیم. چهارم فروردین امسال با لطفی که وزارت محترم و معاون ایشان دکتر ملک زاده داشتند و بیمارستان چالوس را مهیا کردند ایشان بستری شدند. این شخصیت یکی از محصولات زندگیش که آن باغ بود و آنچه که داشت پانزده سال قبل در اختیار موقوفات افشار گذاشت و گفت تا وقتی خودم زنده هستم سرپرستی می کنم و هر زمان که توانش را نداشتم به شما اطلاع می دهم. بعد از چند سال نامه ای به من نوشتند که من دیگر توان ادارۀ آن را ندارم و ما برایشان پرستاری گذاشتیم و باغ را سرپرستی کردیم. این تنها، یکی از نمونه هایی است که از یک دانشمند سر زده است. اشخاصی چون آقای دکتر محمود افشار و منوچهر ستوده الگویی هستند برای کسانی که در این دنیا دستشان به ثروت مالی نزدیک است و امکان این را دارند که خودشان را باقی بدارند. در قرآن مجید آمده است که عده ای خیال می کنند با جمع مال فقط جاودانی برای خود پیش می برند در حالیکه جاودانی در این دنیا تنها با جمع اموال نیست. مال می تواند انسان را نگه دارد اما با انفاق و وقف با مصرفی که بتواند برای همیشه باقی بماند انسان را و نامش را نگه می دارد. در سال دانشمندان اساتیدبسیاری به موقوفات افشار می آیند و ازبودجۀ موقوفات کتاب و مقاله های بسیاری به چاپ می رسد و جوایزی به نویسندگان داده می شود. من اصرار دارم که دیگران، آقای ستوده را الگو قرار بدهید و برای کسانی که این میراث جاودان را زنده کنند و آینده ایران به دست آن ها برای همیشه سرافراز است، سرفراز تر بشود."
در ادمۀ جلسه بخش هایی از فیلم سخنان دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی برای حاضرین به نمایش در آمد:
" کسانی که در نسلهای آینده در حوزة جغرافیای تاریخی ایران بزرگ به مطالعه بپردازند، پژوهشها و و مدارکی که توسط استاد دکتر منوچهر ستوده فراهم آمده است مهمترین مدارک تحقیقاتشان را در آینده تشکیل خواهد داد. تصور نمیکنم که در قرن ما هیچکس در حوزة جغرافیای تاریخی ایران بزرگ به تنهایی به اندازة دکتر ستوده کار بزرگ و ماندنی انجام داده باشد. هرچه بگویم در دایرة همین مطلب خواهد بود. من اهل پُرحرفی نیستم."
سپس علی دهباشی قسمت هایی از متن سخنان دکتر هوشنگ دولت آبادی را قرائت کرد:
" در ابتدا شرح داستانی را عرض کنم که اولین دیدار بنده است با جناب آقای ستوده، حدود ۴۷ سال پیش در ابتدای فصل تابستان، دوست ما آقای ایرج افشار که جایش امشب در این مجلس بسیار خالیست به من فرمودند که ما قصد رفتن به یک سفر جنگلی را داریم، اگر میتوانی همراه با ما بیا. با اشتیاق ان دعوت را پذیرفتم و صبح زود در سپیده دم همراه آقای ایرج افشار به یک گاراژ رفتیم بنام میهن در خیابان چراغ برق آنروز. وقتی وارد گاراژ شدیم در فاصله یک متری یکی از دیوارهای سالن گاراژ دیدم آقایی روی یک کولهپشتی نشستهاند. با یک کلاه بوقی به نظر منقوش و یک لباس نسبتاً گشاد و پوتینهایی که مطمئناً از زمان تولیدشان واکس به خود ندیده بودند، ایشان یک چوبدست داشتند که در همان حالت نشسته به آن تکیه کرده بودند، اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که ایشان یکی از مشایخ قرن ۴ و ۵ هجری هستند که برای انجام کاری به تهران آمدهاند و میخواهند و حالا به خانقاه خود برگردند؛ اما آقای افشار رفتند خدمت ایشان و گفتند: سلام ستوده و آقای ستوده هم با ایشان دست دادند، سپس آقای افشار بنده را خدمت آقای دکتر ستوده معرفی کردند، آقای ستوده اول بنده را به تشریف نیم نگاهی نوازش کردند و بعد سرشان را دوباره پایین انداختند.ایرج افشار فکر میکرد که احتیاج به معرفی بیشتر هست. درجا به من ترفیع مقام داد و بنده را از دانشیاری دانشکده پزشکی تهران به استادی رساند و بعد صفاتی برای من به کار برد که برای خودم ناشناخته بود، اما چون صفات خوبی بود من بسیار خوشم آمد (متأسفانه انسان از دروغ هم بعضی وقتها خوشش میآید.) اما بعد از اینکه آقای افشار همه این حرفها را زد جناب ستوده فرمودند: خوب باشند!! حقیقت مطلب این است که این حرف جناب ستوده برای من یک جواب عجیب و غریبی بود اما وقتی خوب فکر میکنم، میبینم که این نشاندهنده روح بزرگ این مرد است، معنی آن حرف این بود که آقا این حرفهایی که شما میزنید به درد کارگزینی دانشکده پزشکی میخورد به من چه، او باید بیاید و به من امتحان پس بدهد.
حالا اگر از من بپرسند که در این وجود ذی جود با این همه خوبی که من سالها محو محبتهایش بودم چه چیز را مهم میدانم عرض میکنم آنجه در ایشان مهم است مستحیل شدن در طبیعت است یعنی ایشان جزئی از طبیعت است.
او به وقت و ساعت اعتقاد ندارد و در همان سفر اول به ما آموخت که هر وقت گرسنه باشیم ظهر است و هر وقت خوابمان بیاید شب است! کوچ سالیانه ایشان هم از چالوس به کوشکک و بالعکس فقط تابع طبیعت است. من یکبار از ایشان پرسیدم شما کی به کوشکک میروید؟ ایشان فرمودند هنوز در چالوس بخاری دلچسب است... عامل برگشتن ایشان از ییلاق به قشلاق یعنی از کوشکک به چالوس هم در آمدن و شکفتن گلیست به نام حسرت که گلی ظریف و زرد رنگ است."
دومین سخنران این نشست سید کاظم موسوی بجنوردی، در وصف دکتر ستوده چنین گفت:
" مجالسی که برای بزرگداشت یا یادبود دانشمندان، هرجا و هروقت، منعقد می شود، از اشرف مجالسی است که ذکر مناقب شخصی و کوشش های علمی دانشمندان در آن می رود. این مجالس علاوه بر آنکه بزرگداشت نفس علم و تحقیق است، بزرگترین مشوق برای محققان جوانی است که حیات علمی آن دانشمندان را پیش چشم دارند و می کوشند به پیروی از آن ها راه روند. شادروان استاد منوچهر ستوده از آن دانشمندانی است که حیات پربار علمی او می تواند بهترین راهنمای فرزندان ایران برای میهن دوستی و عشق به تحقیق در وجوه مختلف تاریخ و فرهنگ و جغرافیا و ادب و زبان این سرزمین بزرگ و الهی باشد.
او روزهای بسیار در گرما و سرما، شرایط سخت و دشوار، جای خالی خاک میهن را به پای استوار خود پیمود، نه فقط "از آستارا تا استرباد" بلکه از تاشکند تا سمرقند و از سمرقند تا بخارا و خوارزم و و مرو و سرخس، تا از میراث برجای مانده از گذشتگان این مرز و بوم، بناهای کهن و کتیبه ها و سنگ نبشته های چند صد ساله و هزار ساله، نکته های بدیع به دست آورد و بر گوشه های نه چندان روشن تاریخ فرهنگ این سرزمین پاک پرتوی بیفکند. استاد دکتر منوچهر ستوده از معدود دانشمندان کشور ما بود که ایران شناسی را فقط در کتاب ها و کتابخانه ها نمی دید و به دستی پی برده بود که جهانی از فرهنگ ایرانی در ورای آثار مکتوب بر جای مانده از دوران های پر شکوه موج می زند و از طریق همان آثار است که می توان بخش چشمگیری از فرهنگ و تمدن ایران را سراغ گرفت. شاید کمتر جایی از ایران و جهان ایرانی یعنی جاهایی بسیار فراتر از مرزهای کنونی، باشد که پای منوچهر ستوده بدان نرسیده باشد. نبض ِ جان او نیز با طبیعت ایران در پیوند و هماهنگی بود. آنچه استاد ستوده از این راه گردآورد و با کمال سخاوت، که شیوۀ اهل علم راستین است، در اختیار محققان قرار داد، در نوع خود کم نظیر و بلکه بی نظیر است.
خدمات استاد ستوده در طی سال ها تدریس و تعلیم در زمینه های مربوط به تاریخ و جغرافیای ایران زین نیز ستودنی است و جمله آثاری که در همین زمینه ها به دست نشر سپرده، از بهترین مآخذ برای شناخت تاریخ و فرهنگ و جغرافیای مرز و بوم ماست؛ چه آثاری که خود تالیف کرده و غالبا حاصل تحقیقات میدانی و مشاهده های اوست؛ و چه آثاری که تصحیح و انتشار علمی آن ها را برای همان منظور بزرگ لازم می شمرده است.
ستوده از عمق جان به ایران عشق می ورزیده و بیهوده نیست که در فهرست آثار کمتر دانشمندی در روزگار ما، همچون او اشاره به نام شهرها و مناطق ایران وجهان ایرانی دیده می شود. آثار او همچون دوست دیرین و یار همگام او درگلگشت وطن زنده یاد استاد ایرج افشار، بخش فاخری از ایران شناسی را تشکیل می دهد و شناخت درست و دقیق ادواری از تاریخ و فرهنگ ایران بدون مراجعه به آثار او ممکن نیست.
برای مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی مایۀ بسی مباهات است که استاد ستوده علاوه بر عضویت در شورای عالی علمی مرکز دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی از نخستین مؤلفان مقالات دائرة المعارف بود و سپس با اهداء کتابخانۀ ارزشمند و گنجینۀ بی مثال خویش، بسی بر غنای کتابخانۀ مرکز مذکور افزود: کتابخنه ای تخصصی در زمینه های تاریخ و جغرافیای ایران که طی سالیان دراز، و بعضا با جست و جو و کوشش های زیاد، آن را گرد آورد و بدین وسیله در دسترس محققان قرار داد. استاد ستوده نیز همچون دیگر دوستان و یاران بی مثال خویش، آرزو داشت که ایران شناسی همچنان برقرار و پررونق بماند و آیندگان همچون نسل پیش از خود، شناسایی و نگهداری و معرفی این میراث گران سنگ بشری را وظیفۀ محتوم خویش بشناسند و تا حد ممکن بدان اهتمام کنند. ستوده ایران را از پنجرۀ مازندران می نگریست، همواره سرسبز و خرم و اینک که جسم او در آن خاک خرم و پاک آرام گرفته، یقین دارم که یاد و خاطرۀ او نیز همیشه خرم و با صفا خواهد بود."
در بخشی دیگر، دکتر نصرالله پورجوادی به بیان صفات دکتر ستوده و تاریخ زندگی ایشان پرداخت:
"دکتر ستوده حاصل زمان رضاشاه بود. او در آن زمان به دبستان و دبیرستان رفت وی از نسلی بود که در آن زمان بزرگ شد و به درجات عالی رسید. در ابتدای انقلاب به دکتر ستوده و ایرج افشار و ذبیح الله صفا و عبدالحسین زرین کوب و بسیاری دیگر از شخصیت های ایران دوست جفا شد. این روزها قدر آن عزیزان دانسته می شود و تصور ایران بدون این شخصیت ها بسیار مشکل است. اگر ایران بخواهد بماند و اگر در جغرافیای ایران خواهان ماندگاری است باید فرهنگ ایران و هویت تاریخی و زبانش حفظ شود و اگر این ها را از ایران بگیریم از نظر جغرافیا هم، به هویت این کشور آسیب می زنیم. ما باید ممنون باشیم از اشخاصی مثل منوچهر ستوده و دکتر محمود افشار و ایرج افشار و سعید نفیسی که سعی کردند گذشتۀ ایران را بشناسند و جوان ها را با گذشته و افتخارات و تاریخ خودمان آشنا کنند و این عشق را به ما منتقل کردند."
پروفسور کارلو چرتی، دربارۀ دکتر منوچهر ستوده و بازتاب کارهای ایشان گفت:
"به بازماندگان مرحوم ستوده و به کشور ایران و به همۀ آن ها که ایران را دوست دارند تسلیت می گویم. چون در این روزها یکی از بهترین پسران ایران را از دست دادیم. منوچهر ستوده را از دور می شناختم و از طریق کتاب های ایشان و چیزهایی که در مورد کشور ایران نوشته بود. برای ما که ایران را از دور می شناختیم و در کتاب ها در دانشگاه های ایتالیا و اروپا می خواندیم، مردانی همانند منوچهر ستوده و ایرج افشار همانند چشم ما بودند و مکان ایران را از درون و با چشمان ایشان می دیدم و می شناختیم و راه های محلات و کوهستان ایران را با نوشته هایشان می پیمودیم و این خیلی مهم بود. یکی از مهم ترین کارهایی که آقای منوچهر ستوده در زندگی ایشان کرده، این است که یک جغرافیای تاریخی از غرب تا شرقی ایران و از راه های کوهستانی طبرستان قدیم رفت و چندین دره در کوهستان البرز را شناسایی کرد. یعنی تمام جاهایی که ما نمی توانستیم برویم ایشان رفته بودند و در کتابشان نوشته بودند. از طرف این راه ها و کوهستان البرز و ... ما با ایران تاریخی و فرهنگ ایران آشنا شدیم. من فکر می کنم که درست است و مهمترین کار که آقای ستوده برای ایرانشناسان دنیا انجام داده است کار بر روی هویت ایران بود. این هم مهم بود چون خودش از بخشی از ایران مازندران و طبرستان قدیم می آمده که برای گذشتن از ایران پیش از اسلامی تا ایرانی اسلامی خیلی مهم بود."
در قسمتی دیگر از این یادبود، دکتر میلاد عظیمی به سخنرانی پرداخت و در بخش هایی از سخنانش نوشته ای از دکتر ایرج افشار را قرائت کرد:
"دوست عزیز من ، علی دهباشی؛ این فرهنگی مرد خدوم و ایراندوست و معتمد ایرج افشار و منوچهر ستوده از من خواست- یا به عبارت درست تر این فرصت را برایم فراهم آورد تا این افتخار را داشته باشم - که در مجلس پرسه و یادبود استاد منوچهر ستوده ، گفتاری را قرائت کنم که استاد ایرج افشار در مجلس بزرگداشت ایشان در انجمن آثار و مفاخر ملی، به سال 1377 ایراد فرموده بود ؛ گفتاری نغز و دلاویز که متن آن در همان ایام در مجله بخارا و ستون « تازه ها و پاره های ایرانشناسی» با عنوان « ستودة بیابانی» چاپ شد.
امتیاز این سخنان از دل برآمده این است که از شناخت و وقوف کامل سرچشمه گرفته؛ شناختی که سابقه اش در آن روز به نیم قرن دوستی نزدیک و همکاری و همگامی باز می گشت. آن طور که منوچهر ستوده در مجله بخارا نوشت اولین دیدارش با افشار در گرماگرم روزی تابستانی در سراشیبی کوههای کلک چال به سال 1327 اتفاق افتاد. آن طور که ایرج افشار در مجله بخارا نوشت،عهد مودتش با ستوده زمانی بنیاد گرفت که عباس زریاب خویی او را به خانه ستوده برد که در آن روزها بر گروهی از جوانان اهل پژوهش و کوهنوردی، به تعبیر افشار، مقام« زعامت» داشت و چنین شد که دوستی این دو ریشه دوانید و روز به روز استوارتر شد. آنها بیش از شصت سال همراه و هم نفس بودند: در بنیادگذاری مجله فرهنگ ایران زمین همراه هم بودند، با هم کتاب چاپ کردند که دو کتاب ؛ یعنی ترجمة صیدنه و آثار و احیاء رشيدالدين فضلالله همداني در موضوعاتی بود که ستوده به آنها علاقه فراوان داشت؛ یعنی مفردات طب قدیم و کشاورزی. باهم مقاله مشترک نوشتند و کتابی در موضوع جغرافیای ایران را نقد کردند . این دو دوست ، کتابهای یکدیگر را نیز معرفی و نقد علمی می کردند ؛ ستوده نقدهای جانداری بر کتابهای تاریخ یزد و جامع مفیدی افشار نوشت و افشار هم در فرهنگ ایران زمین و راهنمای کتاب و آینده، آثار ستوده را معرفی و نقد می کرد. افشار بر کتاب فرهنگ کرمانی او نیز یادداشتی نوشت . همچنین در آینده و راهنمای کتاب، مقالات ستوده منتشر می شد . نباید ناگفته بماند که این دوستی استوار ، موجب نمی شد که افشاردر مقام مدیر مجله، منش علمی را نادیده بگیرد و جانب انصاف را فروبگذارد لاجرم بدون مجامله و مسامحه نقدی بی محابا بر «از آستارا تا استارباد » چاپ کرد و البته پاسخ سخت ستودة رنجیده و برآشفته را نیز چاپ کرد. و این همه در حالی بود که افشار قدر «از آستارا تا استارباد» را خوب می دانست و آن را می ستود.
ایرج افشار، اساسا منوچهر ستوده را می ستود و بزرگ می داشت . به مناسبت هفتاد سالگیش یادداشتی پر مهر در آینده نوشت .به منظور بزرگداشتش، ستوده نامه را در دوجلد سامان داد. در یادداشتهایش در آینده و کلک و بخارا مکرر از او یاد می کرد. در مجلس تجلیلش سخن گفت . در فیلمی که به نام ستوده ساخته می شد، متنی شیرین خواند...اینهمه به این خاطر بود که او را «وجودی با برکت برای ایران و دانشمندی با ارزش و پر بهره »می دانست . افشار، ستوده را به خاطر کارهایی که کرده بود، به خاطر مرارتهایی که برای تجسسهای ایرانشناسانه اش کشیده بود، ستودنی می دانست. در جایی نوشت که نام ایران گرد بزرگ سوئدی ، سوِن هِدین و مشقاتی که در پیمودن کویرهای بی فریاد ایران کشید ، بی درنگ دشواریهای سفرهای علمی ستوده را به یادش می آورد...سفرهایی که مزیت بارز پژوهشهای ایرانشناسی منوچهر ستوده بود.
سفر در اقصای ایران شاید محکم ترین رشته ای بود که این دو ایرانشناس را به هم پیوند می داد. هر دو از شوق سفر و شیوه سفرهاشان به جنون،به دیوانگی تعبیر کرده اند. هر دو در سفر، بی پروا و سبکبار و آزادوار بودند و تازه جو و خطرپذیر. از افشار چهل وسه سفرنامه داخلی برجا مانده است. در هفده سفرنامه ، همسفرش منوچهر ستوده است؛ در واقع حضورستوده در سفرنامه های افشار پررنگ تر از هرکس دیگری است .در یادداشتهای سفرش نیز جا به جا از ستوده یاد شده است. در آخرین سفرنامه که از افشار در دست داریم و شرح گلگشت نوروز 1389 است، ستوده همسفر افشار است؛ یعنی پرونده سفرنامه نویسی افشار در همصحبتی منوچهر ستوده بسته می شود.
افشار، ستوده را دوست می داشت و او را « نمونة آدمی سراسر مهربانی ودلپذیری» وصف می کرد. عمق پیوندعاطفی ستوده با افشار را نیز در عباراتی می توان دید که در رثای افشار گفته است:« چه شد که خدا این نعمت عظیم را از من گرفت؟ چه شد که من تک و تنها ماندم و چه شد که تکیه گاه من یکسره از میان رفت؟». فقدان افشار پایاب شکیبایی مردی را برده بود که به استواری و کوهوارگی و بردباری زبانزد بوده است.
منوچهر ستوده در همین مجلس بزرگداشتش درسخنانی کوتاه گفت:«.به یاد دارم که یکی از شبهای سال 1340 به اتفاق مصطفی مقربی ، خدمت اسـتاد بدیع الزمان فروزانفر بودیم.پس از اینکه از هـر دری سخنی رفـت و حـدیث مـا هم به پایان نرسیده بـود،استاد فرمودند: ما مهمانیم و رفتنی؛ پاسبانی و نگهبانی ادب و زبانفارسی را به عهدة شما میگذاریم و میرویم.شما به قدر وسع خود کـوتاهی نکنید.
برای اجـرای این نصیحت و وصیّت استاد،این ناچیز به کنجی نـشست و در بـه روی غـیر بـست و از لهـو و لعب دوری جست و دسـت از آنـها شست تا وقت بیشتری پیدا کند و صرف مطالعه و تحقیق نماید.در نتیجه توانست حدود 55 مجلد کتاب تألیفی و تصنیفی و تصحیحی بـه وجـود آورد . این بنده هیچگونه توقع و چشمداشتی از هیچ کس نداشته و ندارم،اما از هرکس تقاضا دارم با دیدة نقد و خردهبینی به این آثار بنگرد و نقایص و نواقص و اشتباهات مرا بگیرد و مـرا از آنها آگاه کند».
ایرج افشار این کارنامة درخشان ، این کوشایی پیگیر ، این همت بلند ، این بی توقعی و ایثار عاشقانه، این فروتنی بزرگوارانه و این دلبستگی گرم و فروزان به ایران و فرهنگ ایران را در دوست بی مانندش به روشنی می دید و صمیمانه می ستود .سخنان آن رور افشار بهترین گفتاری است که تاکنون دربارة ستوده به بیان آمده است. بشنویم :
ستودة بیابانی
ایرج افشار
« آنها که منوچهر ستوده را در کلاس درس دیدهاند یا او را در میان برگهای خواندنی و آموزای کتابهایش شناختهاند و یا از نوشتههای جاندار و استوارش در مجلهها و نشریهها، بر شیوۀ تازه یابیهای او آگاهی یافتهاند، باید مرا ببخشند از اینکه در چنین محفل خجستۀ رسمانه و در تالاری که یادگار جلال و حشمت تهران قدیم است، از ستودۀ بیابانی سخن خواهم گفت. مناسبتش این است که بیشتر ساعاتی را که من با او بودهام در بیابانها بوده است، بر ستیغ کوهها، روی بهمن ها، میان سیلابها، کنار دریاها، رودها، درهها یا در راهها، گردنهها، کَفَرها، جلگهها، دشتها، کویرها و بسا که بر سر پرتگاهها، یالها، چالها، لتها و کمرکشها. اوقاتی هم که به دور از این مظاهر و عوارض طبیعی با هم بودهایم، در قعلهها، گورستانها، کاروانسراها، بقعهها، خرابههای پیشینۀ ایران و انیران گذشته است. یک روزه، چند روزه، یک هفته و دو هفته، حتی نزدیک به پنجاه روز. چندین سال تابستانها را با هم در کوهسار لورا که پشت همین کوههای شمالی تهران و به پای پیاده دو منزلی از اینجاست، گذراندهایم و همین امسال هم- چه بِه از لذت همصحبتی دانایی!
این را بدانید که او این همه راهها و کوره راهها را با جوهر ایراندوستی و خمیرۀ طبیعت خواهی و به شور و شوق ایرانشناسی گذارنیده است. پژوهشهای ایرانشناسی ستوده، نخست با گردآوری و نشر فرهنگ گیلکی که یک یک واژههای آن را از زبان مردم گیلان برگرفته بود آغاز میشود. اما با انتشار قلاع اسماعیلیه که رسالۀ دریافت درجۀ دکتری اوست و زیر نظر تیزبین و بدیع نگر فروزانفر انجام شد، به جامعۀ علمی ایران که در آن ایام تقریباً منحصر به دانشگاههای معدود ایران میشد، نشان داد که کارش در تحقیق تنها پایه و مایۀ بیابانی ندارد. او متون پیشینه و اسناد دیرینه را از هر دست، اعم از محکوک و مسکوک و صُکوک و هرگونه منقور و منقوش ومسطور را که در فراخنای وطنش و در زوایای کتابخانهها و گنجینهها دست یاب است، میشناسد و آمادگی درست و روشمند دارد برای آنکه در زمینۀ جغرافیای تاریخی به تیزگامی و با توانایی علمی پیش برود. چیزی نگذشت که از فراز گردکوه و لمبسر و الموت و میمون دژسر برآورد و به اندرون متنهایی چون حدود العالم و هفت کشور و مهمان نامۀ بخارا و امثال آنها پرداخت و پهنۀ شمیران و دامنههای شمالی کوه "هَرَبَرزَئیتی" (کوه البرز) را مورد مطالعه ساخت و اسرار قلعۀ اُستوناوَند را باز گشود.
ستوده اگر بدنۀ شمالی رشته کوههای البرز و جنگلهای کنارۀ دریای خزر را وجب به وجب نشناسد، میتواند ادعا کند که آبادی به آبادی آن سبزهزاران را می شناسد. از آستارا تا استارباد نام درستی است که بر کتابش خورد چه آنها میدان منوچهر ستوده است. نامی است ماندگار و همچون حلب تا کاشغر نیست که فقط در شعر و مدح سنجر باقی مانده باشد.
او در این چند سالۀ اخیر توانست به آرزوی دیرینه یعنی ایدهآل خود که تا چند سال پیش آن را محال میدانست برسد و خود را به سرزمینهای وراورد و ورای آنجا تا کاشغری که سعدی هم ندیده آن را یاد کرده است، بکشاند و به چنبرۀ ختا و ختن برساند و قلمرو تاریخی فرهنگ ایرانی را بهتر دریابد و بهتر بشناساند. کتاب بیش بهای او [ آثار تاریخی ورارود و خوارزم] در این باره که به همین نزدیکیها انتشار خواهد یافت، نخستین کتاب عصر ما به زبان فارسی است که از دید جغرافیای تاریخی آن صفحات اشکانی تا سامانی و بالاخره تیموری را توصیف کرده است. جُز این دورافتادگان از اصل خویش که هفتاد سال از قافلۀ همزبانان ایرانی بر کنار افتاده بودند به وسیلۀ این کتاب خواهند توانست از گذشتۀ درخشان خود آگاهیهای کتابهای اصیل به دست آورند.
جغرافیای تاریخی تنها، موضوع یکی از دروس ستوده در انشگاه نبود که چند صفحهای را برای تدریس و رفع تکلیف سر هم آورده باشد، برای او ور رفتن با مباحثی که تاریخ و جغرافیا را بطور درهمکرد، جوشیدگی و آمیختگی میدهد، جلوۀ راستین، ازگذشته زندگی آدمی و تجلی نفس واقعی تاریخ و لذت یابی حیات از ذات خویش است که هماره و همه جا چه بر برگهای کتاب و چه در بیابان در پی آن بوده است.
او به هر سنگ تاریخداری که چند من خاک و خاکروبه بر آن انباشته بود و نشانی از آن را در بیغولهای مییافت، چنان مینگریست که گویی کتاب درشتناک تجزیةالامصار و تزجیة الاعصار را به خواندن گرفته است. به هر راه ناشناختهای که در میافتاد به یاد آن میافتاد که شاید تیمور هم ازین راه گذر کرده باشد. در قلعهها و کاروانسراهای ویرانهای که به خوردن ماحضری مینشستیم از مسیر سپاهیان و معبر کاروانیان قدیم و نحوۀ گذارشان در آن ناحیه میگفت و اگر نام آنان را در سندی دیده بود و نشانی از آنها در کتابی خوانده بود، به یاد میآورد.
نام آبادی نشنیدهای را که بشنود به ژرفایی در ظواهر ترکیب و تلفظ آن فرو میرود و در وجه تسمیۀ آن غور میکند و میگوید شاید بر گرفته باشد از نام قومی که در روزگاران پیش در چنین پهنهای میزیستهاند و ذکرشان هم در مآخذ هست. مگر نه آنکه دربارۀ اژدر و چپک که در متون تواریخ مازندارن یاد شدهاند، به نتیجۀ درست رسید.
جغرافیای تاریخی برای ستوده علمی است جذابتر و مهمتر از تاریخ. او از تاریخ، جغرافی تاریخی میآفریند. در جغرافیای تاریخی مقام هر سرزمین و طبیعت آن و آثاری که فعالیتهای ساکنان آنجا برجا گذاشتهاند، هریک را بدرستی در جای مناسب خود قرار می دهد، رود و کوه و بیابان و شهر در صفحات تواریخ، ذکرشان هست، اما وصفشان و سرگذشتشان به طور مبوّب نیست.ستوده وقتی قلمروهای دست به دست گشته در گذشته را به چشم سیر و سیاحت می بیند، درکی دیگر از قضایا می یابد و درست درمییابد که فلان حادثه به کدام مناسبت در فلان موضع روی داده است و فلان قوم چرا در فلان کوه نشیمن داشتهاند.
برای ستوده قطعی است که تا مورخی وضع اقلیمی و طبیعی و پیوند راههای گذشته و تناسب قرار گرفتن قلعهها و آبادیها را به یکدیگر، به چشم سر ندیده باشد براساس کتاب و متن و نقشه دشوارست که چنانکه باید از گیجی و گنگی به در آید. ستوده با این اعتقاد بود که هم جغرافیای تاریخی تدریس میکرد و هم به « مکاشفه» با محل می پرداخت و هم نوشتههای علمی این رشته را در زبان فارسی چه به صورت تحقیقات تازۀ خود و چه تصحیح متون پیشینیان دامنهور ساخت. گزافه نیست اگر بگویم که دست کم یکصد هزار کیلومتر، تنها ، من با او همقدم وهمنشین بیابانی بودهام، پیاده یا سواره (با هوا کار ندارم)، در ایران وسراسر فرنگ و سرزمینهای سند و آناطولی.
او خود جز این فرسنگها فرسنگ را در همین کرانۀ شمالی البرز به پای پیاده و بر پشت قاطر و در دل جیب درنوردیده است. وقتی که من او را نمیشناختم پیاده از دروازه تهران تا دشت مغان را در مدت بیست روز گذر کرده و در بازگشت چون به لاهیجان میرسد، سواره به تهران آمده بوده است.
در ایران چندین سفر هزار فرسنگی با هم بودهایم. آن هم بیشتر اوقاتی که هنوز که هنوز راهها خاکی بود و بسیاری از جادهها همان مالروهای نیاکانمان بود که گاهی کامیونی درآن گذر کرده بود و راه برای راندن وسایل دیگر راحت تر شده بود. کویر را چند بار و جلگههای متنوع فارس و کرمان و یزد را بارها ازین سو بدان سو گذشتهایم و هر باری سر از جایی که برای خودمان نامکشوف بود، درآوردهایم: بلوچستان، سیستان، خوزستان، کردستان، آذربایجان که "همه شهر ایران سرای من است."
همین دو سال پیش بود که با شور و شوق همراهی کرد و چهار هزار کلیومتر بیوقفه در کویرهای پراکندۀ مرکزی و کوهها و سرحدّات دلاویز فارس و کوهگیلویه گذر کردیم. در همین ماه آذر امسال بود که چهار هزار کیلومتر از کران تا کران خراسان رفتیم.«بندیان»و پلکـان الله اکبر را در خاوران و برج علیآباد کشمر و خانقاه کدکن و سهآبادی موسوم به شـادمهر را دیـدیم و بـه قلمرو سربداران(جوین)و آبادی روین اسفراین سر کشیدیم.
در این سفرها هیچ و هرگز مشخص نبوده است که شب را کجا خواهیم رسید و فردا چه باید خورد و چه باید کرد. هر چه پیش آید برای او یکسان است. هیچگاه از دم غروب در فکر آن نیست که چون آفتاب غروب کند و شب در آید، او سر بر کدام بالش خواهد نهاد؟ از حادثههای پیش آینده ترس ندارد. از ماندنهای غیر مترقَّب و بیراهه شدنها ،،هراس و هیجان در دل نمیگذارند. مثل کوه استوار میماند. مگر نه آنکه در بغلۀ ناهموار کوهراه "انگُران" به "دلیر" گیر افتادیم و تیرگی شب بر درة ناشناس فرودمید و دیگر نه راه پس بود و نه پیش و چون پاسی از شب گذشت، نور چشمان دو خرس ما را تا خروس خوان به بیداری واداشت. مگر نه آنکه در گردنۀ زرنگیس-میان سمنان و هزار جریب-دچار تاریکی شبقی و سردی هولناک استخوان سوزی شدیم و او بود که در هر دو جا به یاران دل میداد و چاره را آتش زدن گونهای اطراف می گفت. .
چوپان سرا و سیاه چادر و خانۀ ارباب و سرای خان و کلبۀ دهقان، کومۀ گالش و چپر بلوچ و قهوهخانههای کذایی راهها برای او با هتل زیبای چند ستارۀ پاک و پاکیزه تفاوتی ندارد. به هر دو جا که وارد می شود ساکت است و متحمل و آرام. گرمِ سخن نمیشود تا مرد میدان و صاحبدلی نیابد. در خوراک هم همین روحیه و رویه را دارد. هر چه بیاورند شاکرست .توقعی خاص ندارد و فرمانی نمیدهد. هر گونه غذایی می خورد حتی وقتی لازم شد که چند تا غریب گز چاق و چله را زنده زنده با نیمرو بخورد، می خورد تا به سلامت از منطقۀ «ملّه» خیز بگذرد و گذرگاه تاریخی فریم را که در تواریخ مازندران ذکرش هست ببیند.
ستوده با چنین روحیۀ مردانه توانست پژوهندۀ کامل العیاری بشود و در جغرافیای تاریخی به مرشدی برسد و تازگیهای بسیار بر اوراق تاریخ ایرانشهر بیفزاید و خود را با انتشارات متعددش به مرزهای علمی جهان برساند.
پژوهشهای او را در ایرانشناسی در سه رشته می توان گروهبندی کرد:
-گویشهای محلی که شش کتاب و چندین مقاله است.
-جغرافیای تاریخی که ده کتاب است جدا از تواریخ محلی قدما که در رشتۀ سوم ذکر میکنم. البته مضامین تواریخ محلی که قرونی بر نگارش آنها گذشته است امروزه بیشتر جنبۀ جغرافیای تاریخی یافتهاند.
-اسناد تاریخی که عبارت است از چهارده متن کهن درباره مازندران و گیلان و سیستان و اصفهان و ماوراءالنهر و خلیج فارس و چهار کتاب محتوی کتیبهها و سندها و بنچاقها و قبالهها و بُنیچهها و چه و چه وچه که این گروه چهارتایی در زمرۀ پالئوگرافی هستند.
در همین زمینۀ کتیبه خوانی چه رنجها که نبرد تا به رموز کوفی نبشتههای متنوع دست یافت و آرام آرام به وقوفی استادانه رسید و رسالهای برای تدریس فراهم ساخت. اما بدانید که این نوشته نتیجه نگریستن به صدها کتیبهای است که به خط کوفی، مَعقِلی، بنّایی پیچیده و در هم و گاه آرایشی و چرخشی نوشته شده؛یکی بر سنگ کنار پل دختر لرستان، یکی بر مسجد بِرسیان کنار گاوخونی، یکی در بقعۀ دوازده امام یزد و یکی از خُمارتاش در مسجد جمعۀ قزوین و...و و از گوشهها و کنارههای دیگر.
پیاده روی به شوق و امید دیدن یک سنگی که گفتهاند نگارهای یا نوشتهای بر آن است و گفتهاند که به خط میخی یا کوفی است،یا تشنه و گشنه،و آفتاب زده به سوی خرابهای که باد وباران، گزندهای ویرانگر در آن کرده، همه در اندیشۀ ستوده برای آن بوده است که اطلاعی نو از بر و بوم کهن خود به دست آورد که "تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم." و تا مگر برگی از روزگار مردمش، از گیاهش، از دامش، ازددش، از سنگش، از گورش، از گذشتهاش بر دفتر ایرانشناسی بیفزاید و ایران جاودانه را به ما بشناساند. اینهاست گامهای بلند او در راه رسیدن به قلمروی ایران دیدگی وعشق لایزال به فرهنگ ملی.
ستوده را بر دارید و در یک آبادی ناشناسِ دور افتاده از راه، میان کوههای، جنگلها، کویرها بگذارید، مثل درُبید جایی. آنجا چند باغ درخت گردو و توت و مقداری زراعت کم هست. ساکنانش هم کمند . چند بز دارند و چند گاو. او کوله بارش را به گوشهای میگذارد و به چهار سوی آبادی سر میکشد تا همزبانی تجربه دیده بیابد، پس به پژوهش میپردازد. نخست نام آبادیها وقلعهها و ویرانههای اطراف را جویا میشود. فاصلۀ یک یک را به دقت میپرسد و ضبط میکند و راههای چند جانبه را که هست روی نقشهای میآورد. سپس به بازشناسی گویش آنجا میپردازد و میکوشد چم و خم مباحث دستوری و آوایی آنها را دریابد. آداب و رسومشان را ضبط میکند. قصههاشان را میشنود و به بازیهاشان میپردازد. طرز کشت و زرع و تَراز دام ونوع خانه سازی و پوشش بامشان را یادداشت میکند. گیاهان محلی را یک به یک میچیند و با ضبط اسم محلی، خشک میکند و اطلاعاتی را که از افواه بومیان و پیرزنان دربارۀ آنها میشنود، به نوشته میسپارد. از احوال جانوران و خرفستران هم در نمیگذرد.
مگر نه اینکه سی سال است از تهران رمیده و به درون جنگل نارنجبن کنار چشمۀ دانیال خزیده است. آنجا نارنج و ترنج میپرورد ولی زندگی معنوی خود را با پژوهش در جغرافیای تاریخی ومباحث وابسته بدان عجین ساخته، و لذت میبرد هنگامی که کسی با او ساعتی از این عوالم به صحبت بنشیند. مگر نه اینکه شصت سال پیش در بیابانهای عَقدا که کارمند شرکت پرژام بود هم فکرش به دنبال گردآوردن اطلاعات جغرافیایی از ساربانان و گلهداران و بوته آوران دربارۀ راههای کویری و گویش مردم آن صفحات پرت بود. مقالۀ او را دربارۀ بیابانهای اطراف عَقدا تا خور و بیابانک بخوانید تا صحت گفتهام روشن باشد که از آغاز میدانست چه میجوید و چه میخواهد.
کاش میسر شده بود که چنین مجلسی برای ستوده بر قلۀ کوه دماوند گرفته میشد که او سعادت داشته است دوبار آن ستیغ آسمانی را زیر پا بگذارد و از فراز آن به گذشتۀ ایران بنگرد، یا آنکه به کاروانسرای بیابانیِ پی شکسته ای خوانده شده بودیم تا ستوده از آن جای به چهارسوی خود مینگریست و یک یک کوهها و گذرگاههای دور و بر را از زیر چشم میگذرانید و نقطۀ پیوند خود را با گذشته و تاریخ میجست وساعتی از عمر را باز در هوای جانبخش بیابانهای وطن و در کرانهای از قلمرو جغرافیای تاریخی میگذرانید.
ایرج افشار »
در قسمتی دیگر، علی امیری یکی از همراهان همیشگی دکتر منوچهر ستوده در روزهای آخر زندگی ایشان، خاطراتی از پژوهش گر برجستۀ جغرافیای تاریخی ایران را بیان کرد و به کلکسیون های پروانه ها و بخش علم حشره شناسی و گیاه شناسی استاد ستوده و همچنین زنبور داری ایشان اشاره داشت. وی دو بیتی از غزل استاد را برای حاضرین خواند.
"سخن از زلف و رخ و جلوۀ دلدار بس است
گفتگو زان بت عیار جفاکار، بس است
تا به کی خال رخش دانه و زلفش دامم؟
تا به کی مرغ دلم هست گرفتار، بس است؟"
علی امیری با جمله ای از استاد منوچهر ستوده سخنانش را پایان داد:
" دکتر ستوده تأکید کردند که اگر وطن را از ما بگیرند دیگر هیچ نداریم."
در خاتمه دکتر هوشنگ ستوده، برادر کوچکتر دکتر ستوده خاطراتی از سفر با برادر خود گفت.
در این جلسۀ یادبود، بخش هایی از فیلم «خون است دلم برای ایران» ساختۀ جواد میرهاشمی، و فیلم مستند از «آستارا تا استرباد» به کارگردانی شهاب دهباشی و کلیپی از عکس های آلبوم زندگی دکتر منوچهر ستوده کاری از مریم اسلوبی به نمایش در آمد. در حاشیۀ این جلسه نمایشگاه کتاب های دکتر منوچهر ستوده توسط دایرة المعارف بزرگ اسلامی برگزار شد و برگ هایی از بیوگرافی و کارنامۀ ایشان که توسط عبدالحسین آذرنگ به نگارش در آمده بود، تقدیم میهمانان گردید.
http://bukharamag.com/1390.03.1652.html
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست