شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
گفتگو با آقای رضا نصر (صیفی کار و فروشندة جمعه بازار پارک ناژوان اصفهان)
روحی : سلام ، خسته نباشید، اجازه میدهید، همین کنار بایستم و با شما در حین کار کمی گپ بزنم؟
صیفی کار و فروشنده : میخواهید مصاحبه بکنید؟ ضبط هم میکنید؟
روحی : بله ، البته اگر اجازه بدهید.
صیفی کار و فروشنده: نه ، اشکالی ندارد فقط شب توی ماهواره پخشمان نکنی ها! (جمعیتی که اطرافمان هستند همگی میخندند)
روحی : لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چند سال دارید؟
صیفی کار و فروشنده: من رضا نصر هستم و 30 سال هم سن دارم . متولد 1360 هستم
روحی: کجا به دنیا آمده اید، اهل کجایید؟
آقای نصر: اصفهانیام دیگر! مال محله آتیشگاهم.
روحی: لطفا بگویید تحصیلات تان چقدر است؟
آقای نصر: آجی، من، مدرسه نرفتم. آقام نگذاشت درس بخوانم. میگفت باید رفت کار کرد و نون درآورد و زار و زندگی درست کرد.
روحی: پدرتان چه شغلی دارند؟
آقای نصر: ایشان بازنشستة آموزش و پرورش هستند؛ خدمتگزار بودند.
روحی : چند خواهر و برادرید؟
آقای نصر: ما دو تا خواهر و دو تا برادریم.
روحی : توی همان باغتان زندگی میکنید؟
آقای نصر: نه ، ما توی محلهایم. همانجا ، آتیشگاه.
روحی: حالا این «کار و کاسبی» به نظرتان چطور است؟
آقای نصر: خوب است، خدا را شکر راضی هستیم بدمون نیست.
روحی: تخفیف هم میدهید به مشتریها؟
آقای نصر: تخفیف!! این قیمتها، همه اش تخفیفه
روحی (با اشاره به گل کلمهای سفید و تازهای که کیلویی 1000 تومان است) : اینها متعلق به باغ خودتان است؟
صیفیکار و فروشنده: بله، آجی! هر چی که اینجا میبینی مال باغ خودم است. این گلهای مینا هم مال باغ خودم است.
(زنی در حال چانه زدن بر سر قیمت «کلم قرمز» که کیلویی 500 تومان است. سه کیلو خریده است و میخواهد 1200 تومان بدهد. آقای نصر با خوشرویی به او میگوید:" باشد تخفیف [میدهم]، 2000 تومان بدهی خوب است!؟ آخه آجی خوب نگاه کن یک همچین «کلم قرمزی» توی خاورمیانه پیدا نمیشود".)
روحی: چند سال است که به این کار مشغول هستید؟ آیا کارتان را دوست دارید؟
آقای نصر: من از هفت ، هشت سالگیام توی این کارم . بله دیگه عادت کردیم. بدش نیست. خب کار است دیگر. تازه، شغل دیگری هم نیست. هر جایی بروی، قراردادی است بعد دو سه هفته جوابت میکنند. میگن کار نداریم. این است که کار خودم بهتر از هر کار دیگری است.
روحی: باغ تان چند جریب است و در کجاست؟
آقای نصر: روبروی باغ پرندگان ، یک هفت ، هشت ، ده جریب است. نصفاش مال من است. نصف زمین هم مال پدر بزرگم است. برادرم هم سهم خودش را گرفته و الان یک مغازة سبزی فروشی دارد.
روحی: آیا بیمه هستید؟
آقای نصر: نه ! حالا که اصلا هیچی. ولی تا هجده سالگی بیمة آموزش و پرورش پدرم بودم
روحی : ازدواج کردهاید یا مجرد هستید؟
آقای نصر: نه ! من مجردم . زن آدم رو «حرص» میدهد....
روحی: تفریحتان چیست؟
آقای نصر: من، آجی تفریح ندارم ، فقط کار میکنم. وقت ندارم تفریح بکنم. روزها تا شب که سر باغ هستم کشاورزی میکنم، جمعههام که اینجا کار میکنم. تفریح واستراحت معنی ندارد.
روحی: یعنی هیچوقت به پارک و یا سینما نمیروید؟ تلویزیون که تماشا میکنید؟
آقای نصر: نه ! اصلا وقتشو ندارم. تفریحی بهتر از کار سراغ داری!؟
(زنی که در حال جدا کردن گلکلم است، به خنده میگوید: "راست میگوید آخر همهاش دارد «پول» جمع میکند. ولی معلوم نیست برای چی، چون از قرار معلوم زن هم که نمیگیرد". همگی به اتفاق او و آقای نصر میخندیم).
روحی: آیا تلویزیون دارید و تماشا نمیکنید؟
آقای نصر: بله که داریم . اما من نگاه نمیکنم. خستهام میخوابم.
روحی: به فوتبال هم علاقهای ندارید؟
آقای نصر: نه ! اصلا هیچ چی.
روحی: مسافرت چی؟ لطفا بگویید آخرین باری که به سفر رفتید کی و کجا بود؟
آقای نصر: 20 سال پیش بود که رفتیم مشهد . آن موقع 10 سالم بود. بعد از آن هم دیگر مسافرت نرفتم.
روحی: آقای رضا، جوانی به سن و سال شما حتماً آرزویی دارد، میشود بگویید آرزویتان چیست؟
اقای نصر: هیچی، هیچ آرزویی جز سلامتی ندارم. فقط بعد از سلامتی اگر شد 400 ، 500 میلیونی دلم پول میخواهد.
روحی: خب با این پول میخواهید چه کار کنید؟
آقای نصر: حالا داشته باشم تا بعد ببینم چی میخواهم.
روحی: به غیر از پول، چیز دیگری دلتان نمیخواهد، مثلا دوست دارید صاحب یک سوپر بزرگ باشید؟
آقای نصر: نه! کار خودم خوب است. سوپر میخواهم چه کنم. (مرد میانسالی که در حال جدا کردن چغندر است، و ظاهراً تا آن لحظه با دقت به صحبتهایمان گوش میداده، با اعتراض صحبت آقای نصر را قطع میکند و نمیدانم چه تصوری از من، گفتگو و این سئوال دارد، چون بیمقدمه میگوید:" میخواهد، خانم میخواهد. شما بهش بدهید، میخواهد". رو به آقای نصر، خب بابا تو سوپر را بگیر بعدش آن را بفروش 300 میلیون درجا بهت میدهند...").
روحی: لطفاً بفرمایید نظرتان درباره این مردمی که جمعهها در جمعهبازار میبینید، چیست؟
آقای نصر: والا خداییاش خیلی خوبند. فقط اگر میشد این زنها کمتر چانه میزدند و کمتر حرصمون میدادند، خیلی بهتر میشد.
روحی: ممنونم که اجازه دادید در حین کسب و کار با شما گفتگو کنم.
اصفهان ـ آبان 1390
پرونده ی «زهره روحی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9682
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست