یکشنبه, ۱۶ دی, ۱۴۰۳ / 5 January, 2025
مجله ویستا

تصویر انسان در هنر اکسپرسیونیستی



      تصویر انسان در هنر اکسپرسیونیستی
سعید شاه حسینی

انسان،تصویری سرد بر صفحه‌ی وحشت
از حدود آغاز سده‌ی بیستم به بعد، جهان شاهد پیدایش رویدادهایی بود که تلقی تکامل عقلی بشر را خدشه دار کرد و عقل حسابگر او را به نقد کشید. دو جنگ پیاپی و خوفناک و ظهور هیولاهای افسانه ای در برابر چشمان بهت زده ی جهان صنعتی و پسا صنعتی که عصر وحشت و توحش را به تمسخر می‌گرفتند ،  سایه ی هراس انگیز موجودی مخوف را بر زندگی انسان افکند. موجودی به نام انسان! این که انسان در جهانی متلون زندگی می کند و یا جهانی برای خود ساخته است که جنگ و عشق را توامان دارد و این که جهان هیچ گاه مالامال از شر مطلق نبوده است و یا این که جهان زیر این همه رنگ به رنگی رو به سوی نابودی کرده و یا به سوی انتهایی رهایی بخش می رود بحث ما نیست. اما اینکه از اواخر قرن نوزده به بعد انسان تصاویر وحشت زده و رنگ های مات و تیرگی فراوان را در تصویرگری جهان معاصر به کار برد  و حضور انسان به عنوان وجود شر  با بیان تمثیلی و غیر تمثیلی مورد تاکید قرار گرفت می تواند مورد نظر قرار گیرد.و نیز وجود انسان به عنوان موجودی مورد تهدید واقع شده توسط انسان دیگر (یا همان موجود خیالی تمثیلی) در این دوره پدیدار می‌شود.
تصویر انسان و زندگی وی در آثار نقاشی و سینمای مکتب اکسپرسیونیسم از تصویری ترین مولفه‌ها برخوردار است. زمانی که " ونسان ون گوگ" تابلوی شب پر ستاره را عرضه می کند اواخر قرن نوزدهم است. اگرچه او را تا حدودی در مکتب پیش از اکسپرسیونیسم یعنی امپرسیونیسم جای می‌دهند اماآثارش گرایش های اکسپرسیونیستی رابازتاب می‌دهد.تابلوی " شب پر ستاره" آسمانی تهدید کننده دارد.گویی حادثه ای غیر عادی آسمان را به آتش کشیده است.
ون گوگ آسمان بی کران شب را سرشار از ستاره های چشمک زن نورانی نمی بیند که او آسمان بیکرانه‌ را سرشار از ستارگان پیچان و منفجر شونده و کهکشانی از ستارگان می بیند که در زیرشان کره‌ی زمین و سکونت گاه آدمیان به انتظار فاجعه‌ای کیهانی در هم می پیچند (گاردنر،1384 ).
در آثار" تولوز لوترک"  چهره‌های دوست نداشتنی وآزار دهنده‌ی انسان گویی که اشاره به دورانی دارد که در سبک اکسپرسیونیسم عیان‌تر و مخو تر پدیدار خواهد شد."چهره‌های نقاب‌گونه و فاسد و ستمگر"(همان).
 ادوارد مونش در واپسین سالهای سده‌ی نوزدهم تابلوی "جیغ"  را به عنوان بیانی از حالات روحی انسان وحشت زده ی دوران ارائه می دهد. دیگر اثری ازآرامش و نور آثار کلاسیک و زندگی آثار رئالیسم دیده نمی شود و درخشش رنگهای امپرسیونیست ها از میان رفته است. چهره‌ی از ریخت افتاده ی انسانی که دست هایش را بر چهره فشرده وجیخ می کشد، دو انسان قد کشیده چون شبح، خطوط در هم و گیج کننده‌ی آسمان و آب رودخانه ای که انسان بر پل روی آن ایستاده است، رنگ های مات  و مرده‌ی فضای نا مطمئن و نچسب از حضور انسان را نشان می دهد.رنج انسان ،تهدید مرگ وفساد از موضوعات مورد توجه اکسپرسیونیست هایی چون مونش بوده اند.تابلوی جیغ او مالامال از نگرانی و عصبیت و بیانگر روح آزرده و تلخکام انسان است.
همچنین در این میان اشاره به دلمردگی مواج در چهره‌ی انسان و رنگ های تیره و خفه در آثار"اسکار کوکوشکا" مفید است.تابلوی رنگ روغن "Bird of the Wind "که بیانگر عشق بی شائبه‌ی او به بیوه‌ی گوستاو مالر است مملو از حس اکسپرسیونیستی تلخی است که می تواند در یک هم آغوشی سرد وجود داشته باشد.گویی مفهوم رابطه‌ی انسانی در راستای همان رویکردهای نقادانه‌ی هنرمندان هم سبک او به شکل جدیدی که جامعه‌ی مدرن تعریف می کند تغییر شکل داده است.
داوید آلفارو سیکیروس در سالهای دهه‌ی 1930 با ترسیم تابلوی "پژواک یک فریاد" با ادغام اسلوب های سوررئالیستی و اکسپرسیونیستی ،فضایی خراب شده از جنگ را به وجود می‌آورد و بر نابودی محیط و تنهایی حضور یک کودک وحشت زده و گریان در قلب ویرانی تاکید می کند.
انسان محیطی امن ندارد و جایی از آرامش در ترسیم انسان معاصر در آثار اکسپرسیونیستی دیده نمی شود.این هنرمندان و هنرمندان پس از ایشان در سینما، روح نهفته در واقعیت ماهیت آنچه هست را در استفاده از فرم های گرافیک شامل رنگ و نور و خطوط و سطوح، خطوط تند و تیز و خشن، ترکیب درهم سطوح و رنگ، فضاهای سایه روشن مایل به تیرگی  و با استفاده از حالت نا بسامان پدیده ها و پیکره های نا موزون و چهره های عبوس  و موارد دیگر عیان می کنند.
اکسپرسیونیسم،بیانگر درونیات انسان با برون فکنی آنها توسط عناصری است که بالاتر از آنها یاد شد.
سینما با پیدایش  تصاویری از جوامع خیالی  و نا امن ، انسانهای تبه‌کار و شیاد،آغاز دورانی را رقم می زند که اکسپرسیونیسم در سینما قلمداد می‌شود.تصویرگری سینما از انسان، در این مکتب بسیار واضح تر از نقاشی نومید کننده است چرا که ادامه‌ی این سنت هم اکنون نیز در فیلمهای جدید دنیایی مالامال از کثافت و شرارت ارائه داده است و انسان همچنان موجودی رذل و مخوف جلوه گر می شود.حضور هیچ نیروی ماوراءالطبیعه در فیلمهای اکسپرسیونیستی وجود ندارد مگر نیرویی که شرور باشد.
فیلم "مطب دکتر کالیگاری" در سال های آخر دهه‌ی 1920 در آلمان آغازگر این سبک از سینما بود. دنیای تبه کارانی که در لباس انسانهای معمولی شب های زندگی را نا امن می‌کنند.
صحنه آرایی این نوع فیلم ها از فضایی با نور پردازی مایه‌ی تاریکی کمک می گرفت و دکورها معمولا تیره و در تاریکی فرو رفته بودند.خطوط کج و معوج و نقاشی های نا متعادل از ساختمان های عجیب و غریب در شب در فیلم مطب دکتر کالیگاری تعمد این سبک برای ایجاد فضایی نا خوشایند را از همان ابتدا گوشزد می کند.این سبک از فیلم، معمولا در شب می گذرد و کنج های مرموز را در بر می گیرد.در فیلم "M" اثر " فریتز لانگ" کودکان توسط کودک ربایی مرموز تهدید می‌شوند.
در این فیلمها حالت بیانگر مرتبط با عنصر انسانی به همه‌ی وجوه میزانسن تسری پیدا می کند.در سالهای 1920 ، در وصف این فیلمهاغالباً اشاره می‌کردند که دکورها "بازی می‌کنند" یا با حرکات بازیگران در ‌می‌آمیزند.(بوردول و تامسون،1383).
ظهور خون آشام به عنوان تهدیدی برای انسان،ادامه‌ی همان نوع از نگاهی است که روح اصلی جامعه و درون تیره‌ی انسان را به وسیله‌ی نشانه های عینی و اکسپرسیونیستی  بیان می‌کند.گروهی می گویند ساخت فیلم  "نوسفراتو" توسط"ویلهلم فردریش مورناو" در آلمان پیشگویی ظهور هیتلر یا پیشگویی ظهور حزب نازی است.مهم نیست که این صحت دارد یا نه مهم این است که ظهور نازیسم، در جهان آبستن فجایع، بر تلقی اکسپرسیونیسم از وجود مستعد شر انسان و جهان نا امنی که او را احاطه کرده. صحه می گذارد. خون آشام شاهزاده‌ی نفرین شده‌ای است که در قصر خوفناکی در ترانسیلوانیا زندگی می‌کند.غذای او خون انسان هاست.و ساعات بیداریش شب.
اگرچه نهضت اکسپرسیونیسم سالهاست که تمام شده ولی بیانی را که به وجود آورد در سینما و تصویرگری ماندگار شد. فیلم نوار(Noir) یا فیلم سیاه در دهه‌ی 1940در امریکا پدید می‌آید.فیلمهایی مقارن جنگ جهانی دوم.گویی پیشگویی اکسپرسیونیسم به واقعیت پیوسته و انسان خون آشام ظهور کرده و جهان را به سوی نابودی برده است.اکنون یک ده از ظهور هیتلر می گذرد و زخم های فراوان بر پیکره‌ی جهان وارد شده و قداست انسان همچنان به سقوط پر فرود خود ادامه می‌دهد.فیلمهای سیاه ماجراهای گانگستری و جنایی دارد و در شب می گذرد و خدایی در آسمان سیاهش امید نمی بخشد.انسان تهدید می کند و تهدید می‌شود.
سبک اکسپرسیونیسم جلوه های خود را به فیلمهای سیاه بخشیده است چرا که این سینما ادامه‌ی بیانگرایی انسانی است که همچون پیش از جنگ اول درگیر فلاکت است.انسانی که عصر مدرن او را در برابر افقی تیره قرار داده است و تمام تلاش های خود برای یافتن دنیایی بهتر و تعریف مناسب تر از انسان را بی ثمر دیده است.
سایه روشن های پر تضاد، نورپردازی کم مایه، خاص آن نوع روانشناسی مربوط به قهرمان فیلم و حسی از ناخوشی اجتماعی، بد بینی، سوءظن و نومیدی (که با توجه به رویداد های سیاسی نباید عجیب باشد).خیابان های باران خورده،و فضاهای این فیلم، یادآور اکسپرسیونیسم آلمان است.خیابان های فرو رفته در تاریکی و کم نور که بازتاب‌هایی هستند ازارزش های اخلاقی و عقلانی دچار ابهام و همچنین دشواری تشخیص حقیقت و کاراکتر ها حس ناخوشایند را تشدید می‌کنند (هیوارد،1381). دهه‌ی 1990 هم شاهد تولید فیلمهایی هستند که تسری دهنده‌ی همین دیدگاه در مورد انسان معاصر بودند.فیلمهای سیاه جدید (New Noir) مانند "هفت" اثر " دیوید فینچر" نمونه ای از آنهاست.
 فراموش نمی کنیم که گرایش های فکری و وقایع اجتماعی که همه حاصل "وجود انسان" هستند و انسان نیزکه حاصل "شرایط اجتماعی" است در سینما تاثیر گذاری مستقیم داشته اند. تصویر انسان در سینما نظر به اینکه فیلمساز ها از چه منظر فکری و از کدام بستر اجتماعی گفتمان فیلم خود را بازتاب داده‌اند بسیار متفاوت از هم عمل کرده است.در عصر حاضر که گرایش های مطلق کنار گذاشته شده است انسان می تواند مانند تصاویر "آندری تارکوفسکی" رو به امید و نور داشته باشد و می‌تواند در همان زمان مانند فیلمهای"تئو آنجلوپولوس" سرمای محیط برای همیشه در چشمان نومید و خیره‌ی او باقی بماند.عصر حاضری که پذیرفته است خون آشام نیز جنبه های دوست داشتنی دارد و می تواند در فیلم"دراکولای برام استوکر" اثر"فرانسیس فورد کاپولا" انسان را آنتاگونیست داستانی بداند که خون آشام پروتاگونیست آن است! و دورانی که اعلام کرده است:" تصویری مطلق از انسا ن ، دیگر وجود ندارد".

منابع: در نزد نویسنده محفوظ است