پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

چرا ادبیات



      چرا ادبیات
گروه کتاب و رسانه

بارگاس یوسا، ماریو(1384)، چرا ادبیات، ترجمه ی عبدالله کوثری، تهران: لوح فکر.
خواندن آثار ادبی، داستان ها و اسطوره ها و هر چه که در زمره ی ادبیات می گنجد، در هر جامعه ای به غنای واژگان و کلمات زبان افراد آن جامعه و نیز به عمق اندیشه ها می انجامد. ادبیات، آن گونه که بسیاری می پندارند ، نه موضوعی در حاشیه و دست چندم و بی اهمیت، که عاملی در رشد انسان ها و با حضوری پر رنگ در تمام دوره های تاریخی است. ادبیات بدون در نظر گیری موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و شخصی به آدم ها این امکان را می دهد که بر فراز تاریخ حرکت کنند. از این رو می توان گفت مرزی برای ادبیات نمی توان در نظر گرفت. ادبیات با پیوند خوردن خیال و واقعیت، با توانایی گذر از ذهن تمامی انسان ها، با متاثر شدن از تاریخ هر دوره، جغرافیا، سیاست و احوالات شخصی نویسنده و خالق آن، تا بی نهایت می تواند امتداد یابد.

«چرا ادبیات؟»، پرسشی که بسیاری از بزرگان آثار ادبی جهان آن را پرسشی فاقد معنا و ابلهانه می دانند، پرسشی است که بارگاس یوسا در مقاله ای با همین عنوان به آن پاسخ می دهد؛ یوسا ادبیات و مطالعه ی آن را امری ضروری و لازم در زندگی فردی و اجتماعی هر انسانی می داند؛
«آدمی که نمی خواند، یا کم می خواند یا فقط پرت و پلا می خواند، بی گمان اختلالی در بیان دارد. این آدم بسیار حرف می زند اما اندک می گوید، زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد، بسنده نیست. اما مسئله تنها محدودیت کلامی نیست. محدودیت فکر و تخیل نیز در میان است. مسئله، مسئله ی فقر تفکر نیز هست، چرا که افکار و مفاهیم که ما به واسطه ی آن ها به رمز و راز وضعیت خود پی می بریم، جدا از کلمات وجود ندارند.»
بارگاس یوسا هم چنین، ادبیات را عامل موثری در سرنوشت ملت ها و انتقاد از تحولات تاریخی و داشتن ذهنی معترض برای دفاع از آزادی می داند و معتقد است برای جلوگیری از تضعیف آزادی، باید «بخوانیم».
« ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراک جان های ناخرسند و عاصی است، زبان رسای ناسازگازان و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند...»

کتاب «چرا ادبیات؟» در سه بخش با عناوین چرا ادبیات، فرهنگ آزادی و آمریکای لاتین: افسانه و واقعیت، کتاب کم حجم و خواندنی و ارزشمندی از ماریو بارگاس یوسا، نویسنده ی سرشناس پرویی است.
این کتاب علاوه بر بخش اول که به چرایی ادبیات و لزوم حضور آن می پردازد،شامل دو مقاله ی دیگری است که اولی به مبحث جهانی شدن می پردازد. در این مقاله یوسا، جهانی شدن را نه به گفته ی بسیاری از روشنفکران و فرهنگ شناسان امری مخرب فرهنگ بومی و ارزش های داخلی یک جامعه، که آن را عاملی برای آزادی، رشد و به هم پیوستن فکری و فرهنگی تمام مردم جهان در هر کجا که هستند می داند. او می نویسد:
«سودمندترین درسی که فرهنگ ها به ما می دهند این است که برای حفظ فرهنگ و پویایی آن، نیازی به دیوانسالاران و کمیسرها، یا محبوس کردن فرهنگ پشت میله های آهنین یا منزوی کردن آن در گمرک نیست، بلکه این گونه تلاش ها تنها مایه ی پژمردگی و بی مایگی فرهنگ می شود. فرهنگ باید آزاد زندگی کند و همواره در رقابت با فرهنگ های دیگر باشد. این رقابت فرهنگ را نوسازی می کند و جانی تازه در آن می دمد و به آن امکان می دهد تا تحول پذیرد و خود را با جریان مداوم زندگی سازگار کند...» (ص:50)

«آمریکای لاتین: افسانه و واقعیت»، مقاله ی آخر در این کتاب است که به تمدن های پیش کلمبی و بالاخص تمدن اینکا پرداخته است. یوسا که در طرح تاریخ عمومی پرو دستیار رائول پوراس بارنچئا، که او را بهترین معلم در عمر خویش می داند، می شود، به مدت چهار سال به خواندن وقایع نامه ها و یادداشت برداری از مضلمین آن ها و پرداختن به اساطیر و افسانه های موجود پیش از فتح و کشف پرو توسط اسپانیایی ها و پس از آن مشغول می شود. این مقاله با اشاره به این کار تحقیقاتی و نتایج آن، دیدگاه بارگاس یوسا را درباره ی تاریخ پرو و ادبیات تمدن های پیش کلمب برای ما روشن می سازد؛
« آن سرخپوستانی که در آن بعداز ظهر غمبار در میدان کاخامارکا خود را به دم خنجر سپردند یا تکه تکه شان به هوا پرتاب شد، توان آن نداشتند که خود تصمیم بگیرند، خواه با رخصت سردمداران و خواه علیه آنان؛ و قادر نبودند که به ابتکار خود و کم و بیش مستقل، بنابر اوضاع و احوال متغیر دست به عمل بزنند. آن صد و هشتاد اسپانیایی که سرخپوستان را به دام انداخته و تیع در ایشان نهاده بودند،این توانایی را داشتند. این تفاوت، بیش از تفاوت در شمار و در سلاح، نابرابری عظیم میان این دو تمدن را پدید می آورد. در آن جامعه ی هرمگون و دین سالار، فرد اهمیتی نداشت و هستی اش به حساب نمی آمد، جامعه ای که دستاوردهایش هماره جمعی و محروم از نام بود...» (ص: 68)
::

مرضیه جعفری
Jafari.e.marzi@gmail.com