سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

انسان شناسی محیط زیست و نظریه ی فرهنگ (2)



      انسان شناسی محیط زیست و نظریه ی فرهنگ (2)
ترجمه و تلخیص: سمیرا قاسمی

محیط زیست و جهانی شدن
یکی از شاخصه های گفتمان محیط زیستی، درجه ی بالای جهانی شدن است. برای نمونه طرفداران محیط زیست در جوامع صنعتی سعی می کنند تا فیلسوفان و کنش های جوامع غیرصنعتی را "وام گیری" کرده و از این طریق مراکز بین المللی ای را برای توافق ها و استانداردهای زیست محیطی ایجاد کنند ( به ویژه از طریق ایالات متحده، اتحادیه ی اروپا و...) . امروزه مسائل محیط زیست و پیامدهای ناشی از آن به عنوان یک مسئله ی جهانی مطرح شده که همین امر موجب شکل گیری تلاش های محلی ( برای نمونه شکل گیری شعارهایی مانند " جهانی بیندیشید، محلی عمل کنید") و نیز مباحثات بین المللی شده است. به هر حال در علوم اجتماعی مفهوم " جهانی شدن " مفهومی گنگ است که باید ارتباط آشکار این مفهوم با مسائل محیط زیستی جستجو شود. به نظر می رسد که در بحث محیط زیست بتوان از "جهانی شدن" نیز سخن گفت. طرفداران محیط زیست به طور متداوم به مسائل جهانی ارجاع می دهند. چرا که محافظت از محیط زیست مسئولیتی جهانی است که گرم شدن هوا یکی از مهمترین مسائل آن است. طرفداران محیط زیست ما را به " تفکر جهانی" فرا می خوانند. در سازمان دهی آن نیز، گفتمان محیط زیستی نسبت های جهانی به خود گرفته است. از آن جمله می توان به بزرگترین گردهمایی همایش زمین ریو Rio Earth Summit در سال 1992، بزرگترین ان جی اوی محیط زیستی " صلح سبز" Greenpeace و صندوق جهانی طبیعت World Wide Fund for Nature (WWF)، که در سرتاسر دنیا مشغول به فعالیت است اشاره کرد. انجمن های جنگل های بارانی آمازون و مالزی، اقوام بومی استرلیا و آمریکای شمالی، روستاییان کوهستان های شمال هند ، همچنین آمریکایی ها و اروپایی های طبقه ی متوسط ،  همگی در یک گفتمان زیست محیطی برای ابراز حقوق و نگرانی های واقعی خود وارد شده اند. اگر بتوان بر پدیده ای فرهنگی نام " جهانی" را گذاشت، حفاظت از محیط زیست می تواند آن پدیده باشد. اما  مسئله به این سادگی که به نظر می آید نیست، چراکه می توان برای جهانی شدن مانند بسیاری از مفاهیم دیگر علوم اجتماعی تفاسیر گوناگونی داشت. آیا جهانی شدن مانند آنچه رابرتسون Robertson  می نویسد است؟- ظهور مفهوم "جهان به مثابه کل" و نه مجموعه ای از مکان های جداگانه- یا اینکه اساسا جهانی شدن یعنی ما امروز می توانیم خیلی راحت تر با تمام بخش های جهان ارتباط برقرار کنیم. روش هایی که دانشمندان علوم اجتماعی به تفسیر جهانی شدن می پردازند به گرایش های نظری آنها وابسته است. بنا بر نظر کی میلتون، مفهوم جهانی شدن می تواند چارچوب مفیدی را برای درک برخی از ویژگی های محافظت از محیط زیست به عنوان یک پدیده ی فرهنگی فراهم کند. این به معنای گسترش درکی از جهانی شدن است که با نظریه ی فرهنگ نیز همگون و متجانس است؛ درکی که ما را قادر می کند تا از خود بپرسیم در شرایط "جهانی " چه بر سر فرهنگ می آید. به عبارت دیگر چگونه جهانی شدن تنوع فرهنگی را تحت تاثیر خود قرار می دهد. بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی که به بحث جهانی شدن پرداخته اند، به این منظر از رویکردهایی دیگر و نه لزوما فرهنگی نگریسته اند. اما این الزاما به آن معنا نیست که مدل های موجود جهانی شدن نمی توانند برای توسعه ی یک رویکرد فرهنگی به کار روند، بلکه به این معناست که برای تعیین مفاد ادبیات موضوع ، مشاهده ای دقیق ضروری به نظر می رسد. بنابراین نه تنها لازم است که تعریفی روشن از جهانی شدن داشته باشیم، بلکه باید تعریف فرهنگ را نیز از نقطه نظر تحلیل گران بحث جهانی شدن دریابیم. بنابراین در ادبیات رایج علوم اجتماعی باید 3 مسئله را در نظر بگیریم: 1) جهانی شدن به چه معناست 2) مفهوم فرهنگ در مطالعات جهانی شدن چیست3) رابطه ی میان این دو چیست و چگونه شکل می گیرد.
چندین مدل برای جهانی شدن می توان در نظر گرفت، که به نظر می رسد از این میان سه عدد از آنها جریان مسلط باشند به ویژه از منظر دیدگاهی که نسبت به فرهنگ ارائه می دهند؛ نخستین ایده این است که جهانی شدن ظهور یک نظام جهانی ست، که معمولا این سیستم یا یک نظام سیاسی ست و یا یک نظام اقتصادی. این الگو به طور جامعی در آثار والرشتاین دیده می شود؛ نظریه ی والرشتاین را می توان سرآمد "نظریه ی نظام های جهانی" در نظر گرفت اگر چه او موضوع مطالعه ی خود را تنها به واژه ی " جهانی شدن" محدود نمی کند؛ همچنین ایده ی نظام جهانی در مطالعه ی روابط بین المللی نقش مرکزی دارد. دوم آنکه، بر اساس گفته ی گیدنز جهانی شدن محصول نوعی شرایط اجتماعی ویژه و نتیجه ی مستقیم مدرنیته است. در سومین مدل، جهانی شدن به مثابه فرایندی دوگانه است که توسط آن، دنیا به مکانی واحد تبدیل می شود.

بررسی نظام های جهانی
توصیف والرشتاین از " نظام های جهانی" در معنای کلی به معنای داشتن " مرزها، ساختارها، اعضای گروه ها، قوانین مشروعیت بخش و تجانس" می باشد. او دو گونه نظام جهانی را تشخیص داده است؛ امپراتوری های جهانی که مشخصه ی آنها روابط سیاسی است؛ اقتصادهای جهانی، که مشخصه ی آن روابط اقتصادی است. در مدل های او، واحد سازنده ی هر دوی این سیستم ها دولت- ملت است. در مقبول ترین شکل آن، آنچه "نظریه ی سیستم های جهانی" world systems theory نامیده می شود به مدل سازی اقتصاد سرمایه داری جهانی مرتبط است. ساختاری که اقتصاد جهانی بر پایه های آن استوار است از یک هسته یا مرکز صنعتی تشکیل یافته و یک مرز توسعه نیافته و یا کم توسعه یافته. از این منظر نظریه ی نظام های جهانی به "نظریه ی وابستگی" dependency theory شباهت دارد که پیش از آن مطرح شده است. اگر چه نظام های جهانی بیشتر به مثابه یک نظریه در نظر گرفته می شود، اما این مدل بیش از آنکه سمت و سوی نظری به خود بگیرد، جهت گیری تاریخی دارد، که در واقع به توصیف یک فرایند تاریخی یکتا و آن هم ظهور سرمایه داری مدرن می پردازد.
اگر جهانی شدن فرایندی ست که با آن نظام جهانی آفریده می شود و اگر جهانی شدن هم یک موقعیت یکتای تاریخی ست بنابراین جهانی شدن هم باید یک موقعیت یکتای تاریخی باشد. به هر روی تحلیل گران روابط بین الملل، تصویری جایگزین برای نظام جهانی ارائه کرده اند. غیبت امپراتوری های جهانی به معنای نبود یک نظام سیاسی جهان شمول نیست. نظریه ی روابط بین المللی، توسعه ی شبکه ی سیاسی جهانی را مدل سازی می کند، درست همانطور که " نظریه ی نظام های جهانی" توسعه ی اقتصاد سرمایه داری جهانی را مدل سازی می کند. گمان بر این بود که فرایند جهانی شدن نهایتا به آفرینش یک دولت جهانی می انجامد. اما امروزه تعداد اندکی بر این باور باقی مانده اند. اتحادیه ی اروپا، استقلال دولت های عضو را با اعمال معیارهای مشترکی در حوزه های گوناگون محدود کرده ، که از آن جمله می توان به حفاظت از محیط زیست و تولید غذا اشاره کرد. کنترل استفاده از انرژی هسته ای نیز در این دسته می گنجد.

نظام جهانی و محیط زیست:
بسیاری از پژوهنده گان مسائل زیست محیطی در تحلیل های خود از مفهوم نظریه ی نظام جهانی استفاده می کنند بدون آنکه در کارهایشان به طور مستقیم به نظام های جهانی و نظریه پردازان روابط بین الملل اشاره کنند. می توان گفت که این مردم کشورهای کمتر توسعه یافته هستند که مشکلات و مسائل محیط زیستی را تجربه می کنند؛ مسائلی مانند جنگل زدایی، فرسایش خاک، آلودگی، بیابان زایی، همچنین ناتوانی فراگیر در عدم برآورده شدن نیازهایی که  محیط زیست می تواند آنها را تامین کند. چنین پیامدهایی در این کشورها، نتیجه ی شرکت آنان در اقتصاد جهانی است. برای نمونه می توان قحطی فراگیر در اواسط 1980 را نمونه ی از چنین سوء مدیریتی دانست. سیستم جهانی که برخی از تحلیلگران محیط زیست ارائه می دهند، شبیه به تصویری ست که نظریه پردازان روابط بین الملل و نظام های جهانی مطرح می کنند. می توان گفت که مشکلات محیط زیست در نتیجه ی سیاست های توسعه و اقتصاد دولت هاست، که این شبیه به الگوی والرشتاین  و نظریه ی وابستگی اوست که در آن "مرکز و پیرامون" وجود دارد. در مرکز، کشورهای توسعه یافته و مرفه "شمال" و در پیرامون کشورهای کمتر توسعه یافته "جنوب" قرار دارند. از شواهد چنین پیداست که دلیل تخریب محیط زیست در جنوب، سود جویی های اقتصادی کشورهای شمال باشد. "شمال" از داشته ها و نیروی های انسانی "جنوب" استفاده می کند، با پرداخت وام، پروژه های توسعه در جنوب را حمایت کرده، و شرایط مبادله ی بین المللی را فراهم می آورد، که همه ی اینها تنها به نفع سود اقتصادی کشورهای شمال است. نتیجه ی "حمایت" های این دولت ها در جنوب چیست؟ در عوض دولت های جنوب نیز سیاست هایی را ترغیب می کنند که در آنها، کشاورزیِ کافی برای تامین معیشت اعضای جامعه، به منظور درآمدزایی و پرداخت قروض به دولت های شمال افزایش می یابد. نتیجه آنکه در بسیاری از مناطق، محیط زیستی که برای ادامه ی حیات ساکنین منطقه ضروری است از بین می رود و یا اینکه به آن آسیب جدی وارد می شود؛ درخت های جنگل های بارانی برای تولید الوار، قطع می شوند و زمین آنها به چراگاه  دام ها برای رونق بخشیدن به بازار بین المللی گوشت تبدیل می شوند. پروژه های عظیم صنعتی از ذخایر آبی استفاده و یا آن را به طور جدی آلوده می کنند. بنابراین در اغلب موارد مشاهده می شود که مشکلات محیط زیستی در نتیجه ی همین تفاوت های مرکز-پیرامون شکل می گیرند. در شمال، محافظت از محیط زیست در پیوند با کیفیت زندگی و داشتن مناظر و چشم اندازها و حومه های زیبا و خوش آب و هوا قرار می گیرد، این در حالی ست که در جنوب محافظت از محیط زیست نه با هدف بالابردن سطح و کیفیت زندگی، بلکه برای حفظ خود زندگی و توانایی مردم برای بقا در یک محیط زیست تخریب شده، است. درک مسائل و مشکلات محیط زیست به مثابه سیستم جهانی روابط سیاسی و اقتصادی، شماری از تحلیل ها و نقد ها را به نظام وارد کرده، که البته سازمان ملل متحد، در چندین گزارش خود، به ارتباط میان اقتصاد جهانی، تخریب محیط زیست، بقای انسان ها، و امنیت بین المللی پرداخته و راه حل هایی را نیز برای آنها ارائه کرده است که در ادامه ی مجموعه ی "تعریف حوزه ی انسان شناسی محیط زیست" به آن نیز خواهیم پرداخت.

فرهنگ در مطالعه ی نظام های جهان
در اواسط 1980، رابرتسون (Robertson) و لنچر (Lencher) چنین نوشته اند: " نظریه نظام های جهانی توجه ویژه ای به فرهنگ دارد. در واقع ما به نقطه ای نزدیک شده ایم که در آن، فرهنگ به مثابه یکی از متغیرهای مهم در نظریه های جهان-نظام محسوب می شود." در این راستا والرشتاین نیز فرهنگ را به مثابه مکانیسم اصلی شکل دهنده ی هویت های ملی می داند که در نظام جهانی وارد رقابت می شود. اما آیا فرهنگ در سیستم های جهانی همان است که از آن در انسان شناسی و نظریه ی فرهنگ صحبت می شود؟ گاه در ادبیات نظام های جهانی ، فرهنگ به معنای "انگاره ها" (Ideas) می باشد. بسیاری از انسان شناسان ساختارگرا با چنین تعبیری از فرهنگ کاملا موافق هستند چراکه آن را همگون با واژه شناسی خود می دانند. در آثار برخی از تحلیلگران نظام های جهانی "فرهنگ" کم و بیش هم معنا با "ایدئولوژی" به کار رفته است. ممکن است که انسان شناسان چنین تعبیری را محدودکننده بدانند اما نباید فراموش کرد که آنچه که برخی از دانشمندان علوم اجتماعی از "ایدئولوژی" دریافت می کنند چندان از مفهوم فرهنگ در انسان شناسی پساساختارگرا دور نیست. بنابراین در این نظریه،تحدید "فرهنگ" به "ایدئولوژی" نامتجانس با رویکرد انسان شناختی نیست. برخی از تحلیلگرانِ نظام های جهانی، بر موضوع "دین" به مثابه بستری برای بررسی روابط فرهنگ با نظام جهانی استفاده می کنند. در آغاز گسترش ِمدل های نظام های جهانی، سیاست و اقتصاد به مثابه دو مکانیسم در هم تنیده ی نظام جهانی (امپراتوری ها و اقتصادها) محسوب می شدند. فرهنگ بعدها به عنوان مکانیسم سوم به این دو اضافه شد. از این روست که رابرتسون و لچنر از سه حوزه ی عمده در سیستم جهانی نام می برند؛ اقتصاد، سیاست و فرهنگ. علاقه به موضوع فرهنگ در میان نظریه پردازان نظام های جهانی، ناشی از این شناخت می شد که سیاست و اقتصاد پاسخگوی تمامی فرایندهایی نیستند که در نظام جهانی روی می دهند. بنابراین فرهنگ می بایست به صورت مفهومی مستقل از اقتصاد و سیاست شکل می گرفت و پاسخگوی پرسش هایی بود که اقتصاد و سیاست از پاسخ به آن عاجز بودند. همین جدا کردن اقتصاد، سیاست و فرهنگ در مدل نظام های جهانی، آن را از رویکرد انسان شناختی مجزا نمود. زیرا مفهوم سازی فرهنگ بدون در ارتباط قرار دادن آن با جنبه های اقتصادی و سیاسی غیر ممکن است. اندیشه ی انسان شناسی نه تنها هیچگاه فرهنگ را جدا از اقتصاد و سیاست ندانسته است بلکه آن را در کنار اقتصاد و سیاست نیز نشانده است. برای نمونه در رویکرد ساختارگرا و کارکردگرا، فرهنگ بخشی ست که شامل سیاست، اقتصاد، دین و تمامی حوزه های نهادینه شده ی اندیشه و فعالیت انسان می شود. بنابراین زمانیکه انسان شناسان با رویکرد تحلیلی، میان فرایندهای اجتماعی و فرهنگی، میان آنچه مردم می دانند و شیوه های سازمان دهی فعالیت ها و روابطشان، تمایز قائل می شوند، آنگاه صحبت از یک فرهنگ سیاسی و سازمان یا فعالیت اقتصادی- و نه سیاست، اقتصاد و فرهنگ هر یک به طور جداگانه- معنا خواهد یافت. والرشتاین نیز امیدوار بود که بتواند این مثلث سه گانه ی اقتصاد، سیاست و فرهنگ را نه به طور جداگانه بلکه با یکدیگر به کار برد. اما این مسئله در دل خود با تناقض  روبرو بود. چرا که اگر سه پایه ی اقتصاد، سیاست و فرهنگ در یکدیگر حل و ادغام شوند کل بنا فرو می ریزد. بنابراین اگر بخواهیم ایده ی جداسازی این سه راس را از سر بیرون کنیم باید کل مدل را نیز فراموش کنیم.

جهانی شدن به مثابه نتیجه ی مدرنیته:
گیدنز Giddens بر این باور بود که جهانی شدن شرایطی ست که در نتیجه ی نهادهای زندگی مدرن شکل گرفته است. گیدنز جهانی شدن را چنین تعریف می کند:" تشدید روابط اجتماعی جهان شمول که مکان های دوردست را به یکدیگر متصل می کنند، به این ترتیب که پیشامدهای یک ناحیه را حوادثی مایل ها دورتر رقم می زنند و برعکس." برای چنین اظهاری نمونه های فراوانی می توان یافت که از آن جمله می توان به مسائل محیط زیستی اشاره کرد. مبله کردن خانه هایی که در حومه ی شهرهای صنعتی قرار دارند با جابجایی جوامع انسانی جنگل های بارانی برزیل و مالزی و ترک زمین های آبا و اجدادی بومیان منطقه ارتباط مستقیم دارد. از دیدگاه گیدنز مدرنیته حرکت در ورای زمان و مکان را که تا پیش از جهان مدرن قابل درک نبود ممکن کرده است. پول نیز در جهان مدرن چنین نقشی را ایفا می کند. نمونه ی دیگر، تکنولوژی حمل و نقل است که باعث شده تا تولیدات کشاورزی از محدودیت های فصلی برخی مناطق رهایی یابند. حالا دیگر می توان تهیه ی هر ماده ی مورد نیازی را در هر زمان و مکانی ضمانت کرد.
تبعات مدرنیته برای محیط زیست:
همانطور که پیش تر توضیح داده شد بسیاری از تخریب های زیست محیطی  نتیجه ی مدرنیته است. تمایل جهان شمولی که نسبت به مدرنیته وجود دارد به معنای تخریب زیست محیطی ست که در مقیاس جهانی اتفاق می افتد. چرا که به لطف تکنولوژی مدرن، فرایندهای صنعتی دیگر تنها به زمان ها و مکان های ویژه ای مربوط نمی شوند. برای نمونه آلودگی در همه جا  تولید می شود، برای انتقال تولیدات مادی مدرنیته به بازارهای فروش، اقیانوس ها و اتمسفر تخریب می شوند. جالب اینجاست که نهادهای مدرنیته نه تنها خسارت های وارد به محیط زیست را افزایش می دهند بلکه برای آنها هم که می خواهند در جهت بهبود اوضاع، کاری انجام دهند عرصه را تنگ می کنند.

منبع:
Environmentalism and Cultural Theory, exploring the role of anthropology in environmental discourse, Kay Milton