پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

گزارش نشست شصت و یکم «یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ»: نوکیسگان و فرهنگ مصرفی



      گزارش نشست شصت و یکم «یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ»: نوکیسگان و فرهنگ مصرفی
روابط عمومی

شصت و یکمین نشست «یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ» با موضوع: «نوکیسگان و فرهنگ مصرفی» روز یکشنبه ۳ آبان ماه ۱۳۹۴، از ساعت ۴ تا ۷ بعداز ظهر در مکان جدید برگزاری نشست یکشنبه ها واقع در پژوشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد. در این نشست فیلم مستند «نان، اتش و پيرمرد» ساخته آقای شهروز توکل به نمایش درآمد. یادداشتی درباره این فیلم را می‌توانید از اینجا بخوانید. سخنران اول این مراسم دکتر ناصر فکوهی (مدیر انسان شناسی و فرهنگ و استاد دانشگاه تهران) با عنوان «نگاهی تطبیقی و تحلیلی به پدیده نوکیسگی در ایران و جهان» بود. سخنرانی دوم نیز دکتر شایسته مدنی (جامعه‌شناس و مدیر صفحه اقتصاد و فرهنگ در انسان شناسی و فرهنگ) بود که سخنانی را با عنوان «روایتی از فرهنگ و مصرف» ارائه داد. گزارش مبسوط این جلسه را در ادامه می‌خوانید:

فکوهی: نگاهی تطبیقی و تحلیلی به پدیده نوکیسگی در ایران و جهان

به عنوان مقدمه‌ای برای بحث امروزمان می‌خواهم اشاره کوتاهی به فیلمی بکنم که امروز پخش شد تا ارتباط آن با جلسه مشخص شود. من چند سال پیش، یادداشت کوتاهی درباره این فیلم نوشته‌ام و روی سایت هم هست. آنچه در این فیلم بیش از هر چیز خودش را نشان می‌دهد تیپی از سادگی زیست است که من فکر می‌کنم ما برای همیشه آن را از دست داده‌ایم. در صحبت‌های امروز خودم سعی می‌کنم این بحث را به طور تحلیلی پیش ببرم چون یکی از بحث‌های عمیقی که امروز بین انسان‌شناسان و متخصصان فرهنگ مطرح است، اینست که اصولا به چه چیزی می‌توانیم لذت بگوییم؟ چه کسی می‌گوید دارد از زندگیش لذت می‌برد و خوشبخت است؟ معنای خوشبختی در کشور ما و بسیاری از کشورهای دیگر تغییر کرده و معنای جدیدی که برای آن تعریف شده، یک معنای تصعنی و خیالی است. بسیاری از هم‌نسالان ما یا نسل‌های قدیمی‌تر به این نکته توجه دارند که در زمان کودکی یا جوانی‌شان از چه چیزهای کوچکی می‌توانستند لذت ببرند. چیزی که این فیلم نشان می‌دهد لذت یک نانوا از پختن نان سنگک است و لذت یک فرد از خوردن آن نان. لذتی که ما از دست داده‌ایم به خاطر چیزهایی که دقیقا نمی‌توانیم تعریفشان کنیم. این واقعیتی است که امروز در سطح جهانی اتفاق افتاده و دلیل آن هم سیستم‌های مختلفی است که منافع اقتصادی گروه‌های اقلیت را جایگزین رفاه و زندگی خوشبختی مردمی کرده‌اند که عموما در این روابط قربانی هستند. به عبارت دیگر آن چیزی که من در این سخنرانی با زبانی علمی‌تر خواهم گفت اینست که چه اتفاقی افتاد که ما آن چیزی را که می‌توانستیم به عنوان یک خوشبختی نه چندان بزرگ ولی واقعی حس کنیم (مثل همین نشستن در جایی و نان سنگک خوردن و از زندگی و صرفا از زنده بودن یا کارهای خیلی ساده لذت بردن) از دست دادیم و به جایش چیزهایی را به دست آوردیم که تصور می‌کنیم آن‌ها لذت‌بخش هستند درحالی که نه می‌توانیم آن‌ها را درک کنیم و نه این‌ها واقعا برایمان لذت‌بخش هستند اما چاره‌ای جز این نداریم که به دیگران وانمود کنیم که داریم از آن‌ها لذت می‌بریم. آدم‌هایی که قبلا اگر در یک اتاق کوچک هم که زندگی می‌کردند می‌توانستند خوشبخت باشند اما امروز در آپارتمان‌های 400-300 متری احساس خوشبختی نمی‌کنند. آدم‌هایی که قبلا می‌توانستند با وعده‌های کوچک غذا لذت غذا خوردن را درک بکنند و امروز در مقابل منوهای چند صد هزار تومانی در رستوران‌های بزرگ باز هم احساس خوشبختی نمی‌کنند. این بازی، یک بازی محلی نیست و همان طور که خواهم گفت یک بازی جهانی است. برای اینکه معنای لذت و خوشبختی را تغییر بدهند. کسانی که دیروز، 70-60 سال زندگی می‌کردند اما بخش بزرگی از آن‌ها معنای زندگی خوشبخت را درک می‌کردند ولی امروز، 90-80 سال زندگی می‌کنند و عموما لذتی نمی‌برند به خصوص در سال‌های آخر عمر. این بازه باید سال‌هایی باشد که فرد بیشترین لذت را از زندگی می‌برد اما برایش تبدیل به یک شکنجه می‌شود. تبدیل شدن بدن به کالایی برای بیرون کشیدن پول، برای تداوم زندگی تا پول‌های بیشتر و بیشتر و بیشتری تولید شود. درنهایت بدن تبدیل شود به شیءای که شکنجه می‌کشد تا عده دیگری پول‌دار شوند. من در اینجا این موضوع را در قالب پدیده‌ای که به آن نوکیسگی اقتصادی گفته می‌شود خواهم پرداخت.

نوکیسگی اقتصادی به خصوص در کشور ما با نوع دیگری از نوکیسگی همراه است که ما اسمش را نوکیسگی فرهنگی گذاشته‌ایم و منظور از آن، کسانی است که به سرعت و بدون طی مراحل لازم برای رسیدن به یک موقعیت دیگر، به موقعیتی رسیده‌اند که نمی‌توانند آن را واقعا مدیریت کنند و به شدت دنبال نمایش دادن آن هستند تا از طریق این خودنمایی، هویتی را به دست بیاورند که ندارند و نهایتا این، هم خودشان را آزار می‌دهد و هم دیگران را. این دو تیپ از نوکیسگی در سیستم ایران از هم قابل جدا کردن نیست. برای داشتن یک چشم‌انداز عمومی جهت این بحث باید بگویم که ما در ایران، در سیستمی بودیم که از یک کشور 90-80 درصد کشاورزی و عشایری (یعنی موقعیت‌های سخت زندگی که افراد باید به شدت در آن کار می‌کردند.) در حدود سال‌های 1330-1320 به کشوری رسیده‌ایم که 80 درصد مردم در شهرها زندگی می‌کنند و کار بدنی ارزش اجتماعی خودش را از دست داده و چیزی که جایگزین آن شده سیستم‌های مختلف دلالی یا پولی هست. در اینجا من کمی در کاربرد واژه اقتصاد پولی برای ایران تردید دارم چون آن هم ضوابط خاص خودش را دارد. آن چه ما امروز در کشور خودمان می‌بینیم یک تیپ از اقتصاد پولی جهان سومی شده یا تیپی از اقتصاد دلال‌منشانه شده است و این برای کشور ما سم است چون اکثریت جمعیت آن جوان هستند و اگر نگاه آن‌ها به زندگیف دلال‌منشی باشد آینده‌ای نخواهیم داشت. ما هر چه زودتر جلوی این جریان را بگیریم و به سمت نگاه واقعی به کار و زندگی برگردیم مسلما وضعیت بهتری خواهیم داشت. همین وضعیت در ماجرای فرهنگ هم هست. در کشوری که مردمش پول زیادی دارند، تحصیل کردن، خودش به یک فرآیند کالایی تبدیل می‌شود. شاید خیلی از دوستان حاضر در اینجا ندانند که امروز حجم اقتصادی بازار حاشیه‌ای سیستم‌های علمی و حجم پولی که وارد سیستم‌های کمک‌درسی می‌شود چه‌قدر است. بزرگترین این سیستم‌ها کنکور است ولی تنها سیستم نیست و از زمان پیش‌دبستانی، یکسری آموزش‌های کمک‎‌درسی آغاز می‌شود. حجم این پول، از حجم کل سرمایه‌ای که ما در کل پژوهش‌های کشور می‌گذاریم بیشتر است و این کاملا یک امر سورئالیستی است. این کشور، به مراتب پول بیشتری برای دانشگاه رفتن افرادش صرف می‌کنند تا برای امر پژوهش، درحالی که همین افرادی که دانشگاه رفته‌اند باید بیایند و این پژوهش‌ها را انجام دهند. عملا بخشی از غارتی که در این کشور دارد از طریق قدرت‌های جهانی اتفاق می‌افتد از همین طریق است چرا که ما خرج یک کودک را از ابتدا و از کودکستان می‌دهیم تا وقتی که او به سن 25 سالگی می‌رسد. به طور متوسط خرجی که صرف آموزش یک فرد تا دوره ارشد یا دکترا می‌شود در حال حاضر حداقل 50 میلیون تومان است. بعد این فرد به کشور دیگری مهاجرت می‌کند، دقیقا زمانی که باید برگشت سرمایه اتفاق بیفتد و این اتفاق در دانشگاه‌های اروپا، آمریکا یا استرالیاست. در این فرآیند اما در عین حال، یک انباشت سرمایه فرهنگی هم ایجاد می‌شود و افراد طبعا تیپی از سرمایه تحصیلی و فرهنگی را نیز برای خود انباشت می‌کنند اما آیا از این انباشت سرمایه فرهنگی، درست استفاده می‌شود؟ به نظر من چون به سمت تیپی از مصرف خودنمایانه و نوکیسگی می‌رود و من در اینجا می‌خواهم این موضوع را توضیح دهم.

من در پاورپوینت امروزم می‌خواهم چند نمونه از نوکیسگان جهان را نشان شما بدهم. اما قبلش باید این موضوع را بگویم که نوکیسه در زبان فرانسه nouveau riche است که در انگلیسی هم همین لغت به کار می‌رود. این پدیده، پس از سقوط شوروی و برخی کشورهای دیگر به وجود آمد که اقتصادهای بسیار سخت سوسیالیستی و بسته داشتند اما داخل این اقتصادها سیستم‌های مافیایی بود که عمل می‌کرد. بعد از فروپاشی این سیستم‌ها افراد پول‌های زیادی به دستشان آمد و به شکل متظاهرانه‌ای آن‌ها را هزینه می‌کردند.

پدیده ثروتمندان جدید یا نوکیسه، پدیده جدیدی نیست بلکه گستردگی آن جدید است. این پدیده را ما در سیستم‌های بسیار باستانی می‌شناسیم و شاید اولین نوکیسگاه تاریخ، ژرمن‌ها، مغول‌ها، کوچندگان غارتگری بودند (برخلاف کوچندگان جنوب از جمله کوچندگان ایران که شبان و رمه‌گردان بودند، کوچندگان شمال، در روسیه و شمال اروپا (ژرمن‌ها، گت‌ها، مغول‌ها، وایت‌کینگ‌ها و...) را اروپایی‌های جنوب، بربر می‌نامیدند. شیوه معیشت این‌ها حمله به زمین‌های کشاورزی و غارت دیگران بود که با آن، ثروت‌های زیادی به دست می‌آوردند بدون آنکه کاری کرده باشند. در این مورد من می‌گویم که چه طور آن‌ها را مصرف می‌کردند.

در این تصاویر، هنرپیشه آمریکایی را می‎بینید. تصویر دیگر مربوط به قطاری برای مشهد است که امکانات زیادی دارد و مثل یک هواپیما اداره می‌شود. عکس دیگر، یکی از خانه‌های تهران است که وسط آن دریاچه دارد و عکس‌هایش در اینترنت هست. از نمونه ثروتمندان جدید، پوتین است که قبل از سقوط شوروری در راس بود و آخرین رئیس ک گ ب بود که سازمان امنیت شوروی بود. بعد از سقوط هم هنوز ثروتمند و در راس سیستم مافیایی است. کنارش یک هنرپیشه فرانسوی می‌بینید به نام ژرار دوپاردیو که چند وقت پیش برای فرار از قوانین مالیاتی به روسیه فرار کرد و پوتین به او گفت حاضر است که به او یک پاسپورت روسی بدهد که داد ولی در فرانسه، حکم او صادر شده و اگر پایش را در این کشور بگذارد اجرا خواهد شد. او نمونه یک تیپ ثروتمند جدید نوکیسه است که ثروت زیادی از فیلم‌ها به دست آورد و حاضر نبود مالیات بدهد. دیگر در داخل شنگن، با قوانین جدیدی که گذاشتند چنین فرارهایی امکان ندارد و حتی اگر فرد، ملیت خودش را هم عوض کند مالیتاتش را به کشور اصلیش نمی‌تواند پرداخت نکند. به همین جهت، حرکت ثروتمندان نوکیسه به سمت روسیه که قوانین مافیایی دارد اتفاق افتاد. عکس وسط مربوط به ایران است و یکی از خانه‌های تهران که از سایت «بچه‌ پولدارها» برداشته شده و خود این سایت، یک سایت کاملا نوکیسه است و این موقعیت را می‌پذیرد و به آن افتخار می‌کند. در این سایت، جوانان با ماشین‌های گران‌قیمتشان از 500 میلیون تومان تا 4-3 میلیارد تومان عکس می‌اندازند. عکس دیگر مربوط به یکی از پرنس‌های عرب است که در معاملات نفتی و مافیایی پولدار شده‌اند و این، عکس هواپیمای شخصیش است.

من دیگر وارد جزئیات عکسی نمی‌شوم و داده‌های جدولی را برای شما می‌خوانم که تعداد میلیونرها به دلار، در جهان است. در سال 2013 و 2014 و میزان رشد میلیونرهاست در جهان. به این ترتیب می‌شود فهمید میلیونرها الان در کجای جهان هستند و در این بازه زمانی بیشترین رشد را کجا داشته است. البته به این موضوع جالب باید اشاره کنم که این پدیده، عمدتا یک پدیده جهان سومی است. بیشترین میلیونرها جایی نیستند که شما ممکن است تصور کنید، خصوصا به نسبت رشد آن‌ها. بالاترین رشد را در اندونزی داریم که از 37 هزار تا به 8360 تا و 22.6 درصد تعداد میلیونرها اضافه شده است. در هند از 251 هزار میلیونر، 42920 تا اضافه شده‌اند و 17 درصد افزایش بوده است. در نیجریه از 15900 تا 7590 تا اضافه شده و 10 درصد رشد را داریم. در ایالات متحده، 5 میلیون و 231 هزار میلیونر وجود داشته و کشوری است که بیشترین تمرکز میلیونر در آن هست. در این بازه زمانی، 495950 میلیونر به آن اضافه شده و رشد 9.5 درصد داشته است. برزیل 194300 میلیونر داشته و 17290 تا به آن اضافه شده و 8.9 درصد افزایش داشته است. ترکیه یکی از کشورهای میلیونرخیز است و به 94100 تا 8000 تا اضافه شده که می‌شود 8.5 درصد افزایش. چین، 1279000 میلیونر داشته که 101000 تا به آن اضافه شده و 8 درصد افزایش داشته است. مکزیکو، 145000 میلیونر داشت که 10000 تا به آن اضافه شده و 7 درصد رشد داشته است. انگلستان 675000 میلیونر داشته که 44000 تا به آن اضافه شده و 6 درصد رشد داشته است. روسیه 159000 میلیونر داشته که 7600 تا اضافه شده و 4.8 درصد. کانادا 422000 میلیونر داشته که 18000 تا اضافه شده و 4.5 درصد بوده است. آلمان 1326000 که 51000 تا اضافه شده و 4 درصد رشد داشته است. ایتالیا 259000 میلیونر داشته که 6000 تا اضافه شده و 2.5 درصد رشد داشته است. ژاپن 2150 میلیونر داشته که  45510 تا اضافه شده و 2.10 درصد رشد داشته و فرانسه 555000 میلیونر داشته که 11000 تا اضافه شده و 2 درصد افزایش داشته است.

این ارقام، چند چیز را به ما نشان می‌دهد. پدیده میلیونر شدن، رابطه مستقیمی با توسعه‌یافتگی دارد اما نه هر تیپی از توسعه‌یافتگی. مثلا در اینجا عموما در کشورهایی که سیاست رفاه اجتماعی دارند، تعداد زیادی میلیونر نمی‌بینید. مثلا در اینجا کشورهای اسکاندیناوی را نمی‌بینیم درحالی که کشورهای ثروتمندی هستند اما در این کشورها سیستم‌های توزیع اجتماعی یعنی مالیات‌ها به صورتی است که افراد هر اندازه پول بیشتری به دست بیاورند، تفاوت ثروت نمی‌تواند از حدی بیشتر باشد. تفاوت ثروت بین بالاترین رده اقتصادی تا پایین‌ترین آن در این کشورها یک به هفت است که، ضریب جینی هم به همین شکل محاسبه می‌شود. این ضریب در طول سال‌های 1950-1980 در کشورهای اروپایی همیشه همین قدر بوده و از 1980 که سیاست‌های نولیبرال شروع به گسترش کردند به شدت این ضریب افزایش پیدا کرد و امروز ما در آمریکا و برخی کشورهای اروپایی به ارقام یک به صد رسیده‌ایم. در کشورهای در حال توسعه و توسعه نیافته، ارقام بسیار بیشتر و نجومی است. یک به هزار، به ده هزار. ثروتمندترین مرد ایران آن طور که اخبار طی این روزها اعلام کردند آقای بابک زنجانی هستند که در حال حاضر در زندان هستند و درآمدشان 25 میلیارد دلار برآورد شده است که خیلی رقم بالایی است و با بیل گیتس که ثروتمندترین مرد جهان است مقداری فاصله دارد. بین این رقم و حداقل حقوق در ایران که حدود 700 هزار تومان (معادل تقریبی 200 دلار) هست را خودتان مقایسه کنید. در اینجا می‌بینید ما در کشورهای جهان سوم و برخی کشورهای توسعه‌یافته مثل آمریکا، ما با وضعیتی مواجه هستیم که تنظیم بازار به هم خورده در حالی که ما فرانسه را داریم که آخر جدول است ولی طی ده سال اخیر، سیاست‌های آن هم به سمت نولیبرالیسم یعنی همان سیاست آمریکایی رفته است و یا ما در جهان سوم و حتی در برخی از قسمت‌های جهان توسعه‌یافته، کشورهایی را می‌بینیم که در آن‌ها رابطه با سیستم ثروت غیرقانونی و مافیایی بسیار گسترده است. چه تفاوتی بین نوکیسه بودن، تازه به دوران رسیدن و اشرافیت یعنی ثروتمند بودن وجود دارد؟ از نظر شخص من، هیچ تفاوتی. تمام ثروتمندان، تازه به دوران رسیده‌اند و فقط یک تفاوت زمانی در اینجا وجود دارد. یعنی کسانی که تازه به دوران رسیده می‌شوند، پس از مدتی این موضوع را فراموش می‌کنند و تبدیل می‌شود به اشرافیت. اگر تاریخ ایران را مطالعه کنید خیلی سریع متوجه آن می‌شوید. قاجار چه کسانی بودند وقتی شروع کردند و وقتی که تمام کردند؟ و همین طور بقیه سلسله‌ها. در سیستم سیاسی کاملا روشن است اما در سیستم اجتماعی هم چنین است. کسی که ثروتمند می‌شود بعد از چند نسل، آثار قبلی را که نشان می‌داد زمانی ثروتمند نبوده از یاد می‌برد آن را با تیپی از سیستم تخیلی جایگزین می‌کند؛ یعنی که من کار کرده‌ام و به اینجا رسیده‌ام. اسطوره کار در اینجا به عنوان منشا ثروت، یکی از قدیمی‌ترین اسطوره‌هاست و یکی از مضحک‌ترین آن‌ها.

یک لطیفه در این‌باره هست که چندان خنده‌دار نیست چون خارجی است. می‌گویند کسی به آمریکا می‌رود و یک پرتغال می‌خرد و می‌فروشد و با پول آن، میزان بیشتری خریداری می‌کند و نهایتا از خلال این فرآیند، بلیط بخت‌آزمایی خریده و برنده جایزه‌ای میلیونی می‌شود! منظور این لطیفه آنست که یک افسانه در اینجا وجود دارد. نه اینکه چنین چیزی اصلا وجود نداشته باشد ولی یک استثناء است. ما در خود ایران هم افرادی را داشته‌ایم که طی چندین نسل توانسته‌اند از طریق کار خودشان، ثروتمند شوند اما گذشته از این‌ها، آن چیزی که اغلب و عملا اتفاق افتاده همان مکانیزم‌های نابرابری است که اساس سیستم سرمایه‌داری است. این سیستم، خودش را نسبت به شروع انقلاب صنعتی و آدام اسمیت و مفاهیم آن منتسب می‌کند. اجازه بدهید اینجا به این سوال پاسخ دهم که ثروت نوکیسگان چه‌طور ایجاد می‌شود؟

ما یک دوران پیش‌مدرن داریم، از جمله نمونه روم و یونان باستان که به این افراد «انسان‌های جدید» (homo novus) می‌گفتند. این افراد چه کسانی بودند؟ در سیستم رمی، شما افرادی را داشتید که به آن‌ها پاتریسین می‌گفتند و گروهی که پلبین، نامیده می‌شدند. پلبین‌ها مردم عادی بودند و غیراشرافی و پاتریسین‎‌ها افراد اشرافی بودند. اگر از بین پلب، کسی ثروتمند می‌شد موقعیت او را به عنوان یکی از اشراف به رسمیت نمی‌شناختند اما او اجازه داشت با اشراف، نشست و برخاست داشته باشد. به این افراد، homo novus می‌گفتند که مقداری توهین‌آمیز هم بود چون یعنی او قبلا آدم نبوده و تازه آدم شده است. در دوره صنعتی شدن، ما این داستان را در نمایشنامه معروف مولیر (1670) با عنوان «نجیب‌زاده بورژوا» داریم که نشان می‌دهد این مسئله در این دوره نیز تکرار می‌شده است. تجاری که پولدار می‌شوند و می‌خواهند وارد اشراف شوند. گروه دیگر، کوچندگان شکارچی بودند که با غارت، ثروتمند می‌شدند. معروف‌ترین نمونه‌هایی که ما در کشورمان می‌شناسیم مغول‌ها و ترک‌ها هستند که تقریبا هر دو هم به سیستم‌های بالای حکومتی در قالب تیموریان، غزنویان و... دست پیدا می‌کردند. کاست روحانیون و کاست جنگجویان نیز در اینجا قابل اشاره هستند اما نمونه‌های مدرن کدامند؟

در دوره رنسانس به دلیل گسترش تجارت، این امکان برای بسیاری از افراد فراهم می‌شود که به یک باره ثروتمند شوند. اشرافیت، این گروه را به معنای واقعی نمی‌پذیرد ولی اجازه می‌دهد وارد برخی فضاهای اشرافی شوند ولی مارک بورژوا را روی آن‌ها می‌زند. معنای بورژوا یعنی تاجر شهرنشین که در همان نمایشنامه مولیر تصویر شده است. داستان نمایشنامه، یک بورژوای خیلی ثروتمند را نشان می‌دهد که خوب بلد نیست حرف بزند و آداب معاشرت هم نمی‌داند. تجار در این دوره، دایما به اشراف قرض می‌دهند. یکی از دلایلی که اشراف به سمت قاره‌های جدید و آمریکا حرکت می‌کنند، پرداخت همین قرض‌هایشان به سیستم بانکداری‌ایست که بورژواها درست کرده‌اند. نخستین بانک‌دارن و رباخواران اروپایی همین بورژواهای اروپایی هستند. پس از این‌ها می‎‌شود از کلیساهای دوران صنعتی و اشرافیت‌های مدرن را نام برد که در همه آن‌ها تیپی از سیستم‌های مالی وجود دارد. در این سیستم‌ها، امکانی وجود دارد که افراد بدون کار کردن، پولدار شوند. این سیستم‌ها مثل یک قمار هستند، همان افسانه بلیط بخت‌آزمایی که گفتم. گرچه تلاش زیادی می‌شود که نشان داده شود این سیستم‌ها آن طور نیستند ولی واقعیتش اینست که هستند و همه هم این را می‌دانند. بورس (البته نه بورس ایران) یعنی تیپی از کلاهبرداری سازمان‌یافته شده که نماد آن بورس نیویورک است که من خوب آن را می‌شناسم. همه چیز در آن، بر اساس محصولاتی است که تیپی از تخیل ثروت را ایجاد می‌کنند و اقلیت کوچکی را بر اساس کار اکثریتی بزرگ می‌چرخاند. چیزی که اضافه می‌شود به این، فساد اداری و دولتی است. مثلا دیکتاتوری، یکی از مهم‌ترین شیوه‌های ایجاد ثروتمندان مدرن بوده است. به این منظور، کافی است به توتالیریسم شوروی در طول 70 سال نگاه کنید که پوتین، نمونه آنست. وقتی که قدرت با ثروت ترکیب می‌شود فساد رخ می‌دهد. بنابراین دنیا همیشه بر پایه فساد بوده و خواهد بود. حکومت‌های نظامی به عنوان مثال، حکومت ژنرال‌ها در یونان را ببینید یا نمونه بزرگش در آمریکای لاتین و در دهه 70 وجود دارد؛ حکومت‌هایی که اغلب بر اساس کودتاهایی روی کار آمده‌اند که سازمان سیا از بدو تاسیسش در 1950 آن‌ها را شکل داده است. سیستم‌های نظامی و دیکتاتوری، همیشه تیپی از تازه به دوران رسیدگی را ایجاد می‌کنند. مسئله فساد مالیاتی و فساد مافیا، منشا دیگری برای این موضوع بوده که به شکل گسترده‌ای امروز مطرح است. روایت جالبی از پابلو اسکوبار وجود دارد که رئیس جنایات مواد مخدر در آمریکای لاتین است که چند سال پیش کشته شد. او یک مزرعه بزرگ چند ده هکتاری خریده و در آن، یک سرزمین افسانه‌ای درست کرده بود. جدیدا تمام روایت‌هایی که مربوط به این مزرعه است دارد منتشر می‌شود، مثلا یکی از روایت‌ها این بود که به بچه‌هایش گفته بود هر چیزی بخواهید برایتان تهیه می‌کنم. دخترش گفته بود، اسبی مثل اسب‌های والد دیزنی می‌خواهم که بال و شاخ داشته باشد. او همان روز، چندین متخصص جراحی و دامداری را آورده و یک اسب را با پیوند، به این شکل درمی‌آورد و به دخترش می‌دهد! این نشان‌دهنده آنست که تخیل تازه به دوران رسیده تا چه حد می‌تواند جلو برود.

تا اینجا من به فساد مافیایی (جنایات سازمان‌یافته)، سقوط توتالیتاریسم‌های کمونیستی  در اروپای شرقی و روسیه اشاره کردم. برخی سرمایه‌داران نیز از داخل همان سیستم‌های توتالیر بیرون می‌آیند و تیپی از سرمایه داری نوظهور هستند که در اینجا می‌توان به مثال‌های چین، هند و آمریکای لاتین اشاره کرد. منطق تازه به دوران رسیدگی در جهان توسعه‌نیافته، متفاوت است. در کشورهای عربی و از جمله خود کشور ما، منبع تازه به دوران رسیدگی، منابع نفتی است. مورد دیگر برای تازه به دوران رسیدگی، بهشت‌های مالیاتی/ مافیایی و سیستم‌های شستشوی پول است که در جزایر اقیانوسیه، سویس، لیهتنشتاین، آندرو و آسیای مرکزی دیده می‌شود.

بحث آخرم مربوط به تخیل است. منشا تازه به دوران رسیدگی در کشورهای توسعه‌یافته، ابتدا تیپی از سرمایه‌دار شدن است که به عقب می‌رود و برای خودش یک روایت اشرافیت می‌سازد. در این فرآیند، عمدتا از مجموعه‌ای از مفاهیم استفاده شده که از جمله آن‌ها «دست پنهان ژوپیتر» آدام اسمیت است که در گفتمان اقتصاد سیاسی تغییر کرده و تبدیل به این می‌شود که بهترین کاری یک دولت آنست که دخالت در هیچ چیز نکند و اجازه دهد که بازار، خودش خودش را کنترل کند. این به چه چیز منجر می‌شود؟ مفهوم انباشت سرمایه، از خودبیگانگی، مفهوم خلاقیت تخریب‌گر که شومپیتر آن را مطرح کرده و گسترش می‌دهد در این حوزه بسیار کارآمد هستند. منظور از خلاقیت تخریب‌گر، چیزی است که درواقع ما در انسان‌شناسی به آن پوتلاچ می‌گوییم، اینکه ثروت، خودش خودش را تخریب می‌کند اما معنایی که شومپیتر از این دارد آنست که وقتی ثروت زیاد می‌شود، ثروت‌های دیگر را تخریب می‌کند. وقتی کامپیوتری می‌آید که مدل بالاتر است، کامپیوتر مدل پایین‌تر را از کار می‌اندازد. آیا باید چنین شود؟ پاسخ روشن است: خیر! امروز بنا بر مطالعاتی که در حوزه مصرف انجام شده ما معمولا اشیاء دورریزمان در زمان دور انداختن، بین 70-30 درصد از توانشان قابل استفاده است. بنابراین، مسئله دور انداختن، نه به یک نیاز که به یک تخیل برمی‌گردد. اینکه ما از کامپیوتری استفاده کنیم که قوی‌تر باشد. حال سوال اینست که آیا ما از قدرت کامپیوتر استفاده می‌کنیم؟ ابدا! همه شما موبایل‌هایی در جیبتان دارید که حتی اگر متخصص کامپیوتر هم باشید، نه خودتان و نه فرزندانتان هرگز قادر نیستید از تمام ظرفیت واقعی آن استفاده کنید. به دلیل آنکه بیشتر ظرفیت این کامپیوترها، تخیلی است. این موبایل می‌تواند در خودش 500-400 کتاب را ذخیره کند. چه تعداد از ان را من می‌توانم بخوانم؟ مصرف اکثر ما دارد به سمت تخیلی شدن می‌رود. تازه به دوران رسیده‌ها مثلا چندین خانه در نقاط مختلف دارند. اگر این‌ها را نگاه کنید یک بحث کارکردی نیست بلکه تخیلی است. بحث تخریب را در انسان‌شناسی، عمدتا موس و گودولیه مطرح می‌کنند، ذیل مناسکی که ما در انسان‌شناسی به آن «پوتلاچ» می‌گوییم، مراسمی که در آن، رئیس یک قبیله می‌آمد جشنی می‌گرفت و در آن، بنابر مورد، چیزهای مختلفی را تخریب می‌کرده است. مثلا در چین و در دوره‌هایی که سختی غذایی وجود داشت، خوشه‌های بزرگ گندم را نابود می‌کردند. امروز اگر دقت کنید ما هنوز در زبان فارسی، این را به صورت اصطلاح عامیانه آتش زدن به مال داریم. یعنی من این قدر ثروت دارم که می‌توانم بخشیش را خودم از بین ببرم و این برای شما عجیب است. چند سال پیش بحث‌هایی درباره عروسی‌هایی مطرح شد که در آن، سکه به مردم تعارف می‌کردند، مثل اینکه سابقا نقل تعارف می‌شد. این را هم می‌توان گونه‌ای از این مفهوم دانست.

در آخر فقط می‌خواهم این نکته را اضافه کنم که ما چهار تیپ تخیل داریم:

  • تخیل پول، کسب پولی که ما هرگز نمی‌توانیم از آن استفاده کنیم، نه خودمان و نه حتی فرزندانمان و فرزندانشان. چرا یک فرد می‌خواهد 25 میلیارد دلار در حسابش باشد. این کاملا پوچ است چون هیچ کس نمی‌تواند چنین مبلغی را هزینه کند. این، تیپی از تخیل است که قبلا به آن پرداختیم.
  • تخیل جاودانگی، اینکه آدم‌ها نمی‌توانند مرگ را بپذیرند. به آن باور دارند ولی حاضر به پذیرشش نیستند. چه‌طور چنین چیزی ممکن است؟ این باعث چه می‌شود؟ وقتی با پول، قدرت و فساد ترکیب شود وضعیتی را ایجاد می‌کند که برای هیچ کس آرزو نمی‌کنم. اینکه افراد را به شیوه‌های مختلفی زنده نگه داریم (نه اینکه حق حیات داشته باشند و فقط زنده‌اند) تا گردش پولی‌ای در یک سیستم حفظ شود اسمش اخلاق نیست. در این زمینه من مقاله‌ای به نام «حق مردن» دارم. منظورم خودکشی نیست بلکه مبارزه با سیستم‌های پولی‌ایست که با طبیعت مبارزه می‌کنند. یک نمونه بسیار بد در این زمینه، پیوند ریه است که حدود 200 میلیون تومان هزینه‌اش است و حداکثر 2 ماه امکان حیات گیاهی به فرد می‌دهد و تحت شرایطی ایزوله باید نگهداری شود. پیوندهای اندامی به این شیوه، جزء خشن‌ترین مافیاهای سطح جهانی است که در اصل، روسی است و با آمریکای لاتین پیوند خورده است. کشتن بچه‌ها در هند، آمریکای لاتین، پاکستان و... و بعد، انتقال اندامشان به مناطقی که اسمش گردشگری پزشکی است.
  • تخیل لذت، ما از چه چیز لذت می‌بریم؟ کسی که پولدار شده ناچار است که از پول خودش لذت ببرد. یکی از مسائل تازه به دوران رسیدگی اینست که آیا باید در شمال ویلا خرید یا نه؟ در جایی دیگر یا در اروپا. پاسخش خیلی ساده است: ویلایی که بخرید، بیش از خود شما دیگران از آن استفاده می‌کنند تا روزی که به راست یا دروغ بگویید که آن را فروخته‌اید! از آن گذشته، شما نیز در خدمت ویلایتان خواهید بود، با طی این جاده سخت تهران- شمال که ویلا خالی نماند. کسی میلیون‌ها تومان پول بدهد که سرایدار یک ویلا بشود در شمال؟! افراد به این شیوه مسیر را طی می‌کنند تا لذتشان را به تحقق برسانند و بعد، عده‌ای را هم دعوت کنند که در این لذت، سهیم شوند. این اشکال پاتولوژیکی است که ما داریم و افراد نمی‌توانند از چیزهای ساده‌ای که دارند لذت ببرند. کسانی که درد زیاد کشیده‌اند می‌دانند که درد نداشتن، بزرگترین لذت است! لذت من بسیار بیشتر از کسی است که در آنتالیا وسط آب دراز کشیده و دارد چیزی می‌نوشد. اینکه در خانه‌ات بنشینی و با همسرت یک آب پرتغال بنوشی لذتی است که خیلی‌ها فراموشش کرده‌اند. مصرف لوکس، رابطه مستقیمی با بحران‌های اجتماعی و اقتصادی دارد. هر اندازه مردم فقیرتر باشند، پولدارها تمایل بیشتری به مصرف لوکس دارند. امروز می‌دانید که جهان در بحران اقتصادی است و بسیاری از مردم، غذای شب ندارند ولی هرگز کالاهای لوکس، به میزانی که در این مدت فروش رفته، در زمان دیگری نرفته است. تازه به دوران رسیدگی همین مصرف لوکس است.
  • تخیل شیء، یکی دیگر از این انواع تخیل است و به همان مسئله برند اشاره دارد.

با یک نکته کوچک، بحثم را تمام می‌کنم که مربوط به لمپنیسم روشن‌فکرانه است که نمونه بارز تازه به دوران رسیدگی فرهنگی است. ما در همین انسان‌شناسی و فرهنگ، شاهد افرادی بوده‌ایم که 70 سال برای این فرهنگ زحمت کشیده‌اند و هرگز دنبال این نبوده‌اند که کسی از آن‌ها تشکر کند. در چنین حالتی شما کسانی را می‌بینید که در 30-20 سالگی از وداع با ترجمه صحبت می‌کنند! در کشوری که ما هنوز آقای دکتر اسماعیل سعادت را داریم که خدا حافظشان باشد و 90 سالشان است و حداقل 70 سال است دارند ترجمه می‌کنند، کسانی مثل همایون صنعتی‌زاده، محمد قاضی و... که هرگز انتظار تشکر از کسی را نداشته‌اند... تازه به دوران رسیدگی فرهنگی برای کشوری مثل ما که اکثریت جمعیتش جوان هستند، ضررش کمتر از تازه به دوران رسیدگی اقتصادی نیست. در جامعه‌ای که دکترا، عناوین دانشگاهی و نویسنده شدن، خرید و فروش می‌شود، فرهنگ به یک کالا تبدیل می‌شود. چشم‌اندازهای زیستن در چنین جامعه‌ای چیست؟ تخریب طبیعت، سایر گونه‌های غیرجاندار و جاندار، تخریب اخلاق، ارزش‌ها مدنیت و نوع‌دوستی به قیمت چه چیز؟ هیچ، جز یک تخیل بیمارگونه.

چه راه‌حل‌هایی برای این مسئله وجود دارد؟ اول از همه، راه‌حل‌های قانونی. تمامی کشورهایی که توانسته‌اند بر این مسئله غلبه کنند توزیع برابر ثروت را دستور کار خودشان قرار داده‌اند. تقویت نظام‌های معنوی نیز به موازات آن ضرورت دارد. اینکه ما به افراد نشان دهیم کسی که دارد خیابان را جارو می‌کند ارزشش به مراتب بالاتر است چون او دارد کار می‌کند. این موضوع را ما در سنت خودمان داشته‌ایم که کار را ارزش می‌داده و نه ثروت را. راهکار سوم، تقویت نظام طبیعی است. سیستمی که طبیعت را تقویت کند نمی‌تواند تازه به دوران رسیده داشته باشد چرا که برای داشتن آن، ابتدا باید سیستم‌های طبیعی از کار بیفتند. هر چه قدر شما تعداد اتاق‌های سی‌سی‌یو و آی‌سیو بیشتر می‌شود یعنی طبیعت دارد از کار می‌افتد. هر اندازه نویسنده‌های بیشتری، کتاب‌های بیشتری را منتشر می‌کنند یعنی درخت‌های بیشتری دارد تلف می‌شود.

مدنی: روایتی از فرهنگ و مصرف

سخنرانی من روایتی‌ست از جنبه‌های دیگری از فرهنگ. فرهنگ در اینجا همان سبک زندگی است و مصرف نیز در اینجا با توجه به گستردگی حوزه‌اش، مهمترین و رایج‌ترین بخش آن یعنی «خرید کردن» را شامل می‌شود. خرید کردن یعنی پرداخت پول در ازای دریافت کالا و این یک عمل اقتصادی است که همه‌ی ما آن را تجربه کرده‌ایم و روزانه با آن سروکار داریم. آنچه این گفتار خواهد گفت اینست که خرید کردن فقط خرید کالا و در چهارچوب یک امر اقتصادی نیست، بلکه عمل خرید کردن وجوه دیگری نیز دارد که در دل آن اتفاق می‌افتد.

به گفته‌ی باکاک، در واپسین دهه‌های سده‌ی بیستم، خرید کردن پس از تماشای تلویزیون، به عنوان سرگرمی مطلوب، کار بسیار رایجی شده بود. شاید خرید کردن واژه‌ی دقیقی برای توصیف آنچه آدمها هنگام رفتن به مراکز خرید انجام می‌دهند، نباشد. آنها می‌خورند، می‌نوشند، می‌گردند، چیزی می‌خرند اما در عین حال به کالاهای داخل ویترین مغازه‌ها و به همدیگر نگاه می‌کنند. این زل زدن، نگاه کردن و تماشا کردن به فعالیت اجتماعی مهمی بدل شده است. این نگاه کردن به چیزها، جاها، حادثه‌ها و دیگران را می‌توان جزئی از یک فرایند اجتماعی وسیع‌تر دانست که همان مصرف کالا و خدمات می‌باشد.

آنچه در خرید کردن اتفاق می‌افتد، فراتر از عمل اقتصادی آن است. یعنی ما معناهای اشیاء را خریداری می‌کنیم تا اینکه خودشان را بخریم و هماهنگی اشیاء با معناهایی که خارج از ارزش استفاده‌شان وجود دارد، در بطن فرهنگ مصرفی قرار دارد. نکته‌ی درخور توجه این است که برای اغلب ما تجربه‌‌ی شهری با خرید کردن تعریف شده است و تجربه‌ی خرید برای ما، نوعی تجربه‌ی رهایی است.

من در این گفتار به دنبال پاسخ این پرسش خواهم بود که چرا از مراکز خرید استقبال می‌شود؟ در این بحث به «سبک زندگی خرید» می‌پردازم و خرید را نه یک امر اقتصادی شناخته، بلکه به عنوان یک پدیده‌ی فرهنگی کمتر شناخته بررسی خواهم کرد که با این ویژگی‌های فرهنگی از اقتصاد متمایز می‌شود و برای فهمیدن آن باید ببینیم چه مولفه‌های فرهنگی و اجتماعی در پس خرید کردن وجود دارد؟

به عقیده‌ی کوریگان، یکی از رویدادهای مهم در گسترش فرهنگ مصرفی، ظهور فروشگاه‌ها در اواسط قرن نوزدهم بوده است. از نظر ریچارد سنت، دلیل این ظهور، تغییرات نظام تولیدی بوده است، به این معنی که کارخانه‌ها کالاهای بیشتر و بیشتری تولید کردند که سرعت تولید آنها بیش از تولید دستی بود که تا پیش از آن وجود داشت بنابراین خروجی‌های کارآمدتری نیاز بود. صنعتی شدن، مشوق حضور مراکز فروش به شکل گسترده شد که در آن عملا هرچیزی خریداری می‌شد وخرید کردن در فروشگاه‌ها تجربه‌ی کاملا متفاوتی بود.

مایلز در کتاب شهرهای مصرفی می‌گوید، در دهه‌ی 1860 پاساژها، جایگاه خود را به مثابه اماکن اصلی مصرف بورژوازی از دست دادند و فروشگاه‌های بزرگ جایگزین آنها شدند. داخل فروشگاه‌های بزرگ مانند راهروهای نمایشگاهی طراحی شده بود و کالاهایی از هر نوع گردآوری شده بودند. تعامل انسانی در قالب گفتگو میان مغازه‌داران از یک سو و ظاهر آنها از سوی دیگر، اگر از عرضه‌ی کالاها کمتر نبود، اهمیت کمتری هم نداشت. این فروشگاه‌ها به دنبال به حداکثر رساندن میزان مصرف بودند. بنیامین هم معتقد است فروشگاه‌های بزرگ، مصرف‌کنندگان خود را رفته رفته به مثابه توده می‌بینند، در حالیکه کالاها، مواردی منحصر به فرد تلقی می‌شدند و با پیدایش اجناس با تولید انبوه، مفهوم خاص بودن مطرح می‌شود.

کوریگان در کتاب جامعه‌شناسی مصرف، سیر تحول و تغییرات در خرید کردن از مغازه را به سمت فروشگاه‌ها و مراکز خرید را به طور کامل شرح داده است که خلاصه‌ی آن چنین است: خرید در مغازه‌های سنتی تقریبا اجباری است. وقتی مشتری وارد مغازه می‌شود، قاعدتا با کالایی آنجا را ترک می‌کند و این یک قرارداد نانوشته است، چرا که هر دو طرف پذیرفته‌اند که اگر فروشنده زمان زیادی را صرف تعریف و تمجید از کالا می‌کند، این تلاش مستلزم پاداش خواهد بود. در حالیکه خرید در مراکز خرید بزرگ اختیاری است. ورود آزاد است و کسی مجبور به خرید کردن نیست و می‌تواند فقط تماشا کند. اندازه‌ی وسیع و فضای بزرگ فروشگاه‌های جدید این شرایط را ایجاد کرده است که مراجعه‌کننده ساعتها می‌تواند در آن فضای درندشت سرگردان باشد. خریداران از چانه‌زنانی فعال که در صورت نیاز به چیزی وارد مغازه می‌شدند، به پذیرندگانی منفعل با قیمتهای ثابت تبدیل شدند که می‌توانستند آزادانه در میان کالاها گردش کنند بی آنکه چیزی بخرند. همه‌ی طبقات مردم می‌توانند وارد این مراکز خرید شوند و بنابراین هر طبقه به شیوه‌ی خود می‌تواند شکلی از رفتار مصرفی را بدست آورد که تجملات را دموکراتیزه می‌کند.

مغازه‌های تخصصی کالا یا کالاهای حوزه‌ی تخصصی خود را ارائه کرده و توسط نظام صنفی کنترل می‌شوند و این نظام صنفی بیشتر هوای اعضای صنف خودش را دارد تا مشتری در ضمن اینکه اصناف رقابتی با هم ندارند در حالیکه بین فروشگاه‌ها رقابت وجود دارد.

برای آنکه مردم وارد فروشگاه‌ها شده و خرید کنند نیاز به تغییر هم بود. تبلیغات زمینه مناسب را برای این خرید و فروش آماده می‌کند. استفاده از ترفندهای تبلیغاتی باعث شد تا کالاها بیشتر از یک شیء برای فروش به نظر آیند و حامل انواع مختلفی از کیفیت باشند. خریداران با دکوراسیون خیره‌کننده، معماری تزئین شده و نورپردازی و نمایش فریبنده‌ی کالاهای مُدروز مواجه می‌شوند. کالاها حالت نمایشگاه‌های هنری را داشته و استفاده از رنگ و یا معرفی فرهنگ بیگانه هم ابزاری برای فروش بیشتر شده است. مثلا یک فروشگاه را با فرهنگ مصر یا هند دکور کرده و یا شبهای پاریس را برگزار می‌کنند.

در شیوه‌ی قدیمی از خرید و فروش، فروشندگان همیشه سابقه‌ی ذهنی خوبی را برای خریدار تداعی نمی‌کنند و گاهی برچسب عدم اطمینان را با خود حمل می‌کنند اما در فروشگاه‌های جدید، ویژگی‌های شخصیتی فروشنده با تصویر فروشگاه هماهنگ است و فروشندگان برای اینکه به سبک خاصی با مشتری رفتار کنند، دوره می‌بینند.

دلیل دیگری که در تغییرات شیوه‌ی خرید کردن موثر بوده است، تغییرات در حمل و نقل و طراحی فیزیکی شهری بود. خطوط راه‌آهن و متروی شهری رفت و آمد مردم را از حاشیه‌ها به شهرهای بزرگ را تسهیل کرد.

یکی از خصوصیاتی که یک فروشگاه موفق به جذب مشتری شد، اندازه‌ی ساختمان بود. در اینجا منظور از فروشگاه‌ها، انواع هایپرها و مال‌ها هستند. یعنی فضاهایی که همه نوع کالا را عرضه می‌کنند و فضاهای داخلی‌شان امکان رفت و آمد و پرسه‌زنی را به خریداران می‌دهد. اما فقط اندازه‌ی فروشگاه همه‌چیز آن نیست و دیگر عنصری که اثرگذار است، تجملات است. لازم به یادآوری است که فروشگاه‌ها وابسته به کالاهای کارخانه‌ای ارزان‌قیمت هستند و خرید ارزان طبق مباحثی که وبلن مطرح می‌کند، اعتباری ندارد و برای غلبه بر خطراتی که ارزانی را تهدید می‌کند، توجه کردن به فروشگاه‌ها به عنوان مکان‌هایی از تجملات مطرح شد.

فروشگاه‌ها، فضای عمومی زنانه را عرضه کردند و زنان طبقه‌ی متوسط شهری را که در حال رشد هستند به سمت خود کشاندند.  اکنون به فروشگاه‌ها و مراکز خرید در تهران بازمی‌گردیم تا ببینیم این مراکز لزوما ویژگی‌هایی را که مراکز خرید در کشورهای پیشرفته دارند را ندارند اما میزان استقبال از آنها زیاد است.

به چند نمونه از آنچه مراکز خرید ما در شهری مثل تهران و در مقایسه با مراکز خرید کشورهای پیشرفته فاقد آنها هستند اشاره میکنم.

محل ساختمان مراکز خرید هیچگونه هماهنگی و تناسبی با امکانات حمل نقل شهری به لحاظ دسترسی ندارد و در طراحی آنها نیز دسترسی به امکانات رفت و آمد ملاک عمل نیست. عناصر و مولفه‌های فرهنگی در این مراکز نقشی ندارند، چرا که فروشگاه‌ها در ایران هیچ رقابتی با هم ندارند و اصولا در یک اقتصاد نفتی، رقابت موضوعیت ندارد. فروشندگان اغلب با همان ویژگی مغازه‌ها در این مراکز مشغول به کار هستند و منطق تعویض و پس دادن که از ویژگی‌های مراکز خرید در دنیاست، وجود ندارد.

برای پاسخ به پرسش اصلی این مقال از چهار مفهوم علوم اجتماعی کمک گرفته ام که مسیر رسیدن به مقصد را روشن تر می کنند.

1-      پولی‌شدن: پولی‌شدگی همان کمّی شدن ارزش‌هاست که پیامدش رسوخ پول در بسیاری از فضاهای مبادله‌ای شهری و اجتماعی‌ست که مصرف در آنها جریان دارد و از طرفی هم چون مصرف متکی به پول است، بنابراین مصرف نیز در مسیر پولی‌شدگی قرار می‌گیرد. مثلا استفاده از ماشین‌های مدل بالا و شاسی‌بلند، خرید لباس با برندهای معتبر ، مراسم‌های پتلاچی نمونه‌هایی از مصرف‌های شایع در تهران هستند که در پی پولی‌شدگی بوجود آمده‌اند.

2-      مصرف به مثابه تمایز در دو رویکرد جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی مطرح شده است. بوردیو عقیده داشت تمایزها در عادت‌واره‌های تجسم یافته و خلق و خوهای درونی‌شده قرار دارند. مصرف همچنین ابزاری هویت‌ساز است. البته در جامعه‌شناسی، بوردیو تنها کسی نبود که مصرف را خط مرزی برای تثبیت بین طبقات و ایجاد تمایزات اجتماعی می‌دانست. انسان‌شناسانی مانند سالینز و داگلاس هم نشان داده‌اند که تمایلات مصرفی، کلیدی برای بازتاب تمایزها و زمان اجتماعی هستند. در این سنت، تمایزات اجتماعی در مصرف تکرار می‌شوند، تا زمان، مکان و ماهیت وقایع را نشان دهند. مثلا خرید در یک مرکز خرید، حتی اگر همان کیفیت کالا در مغازه‌ای در نزدیکی محل زندگی عرضه شود، به معنی نوعی کسب هویت و تمایز است. جوانان و نوجوانان که خرید کردن به معنی رشد استقلال فردی آنهاست و از آنجاییکه به مُد به شدت اهمیت می‌دهند، از این مراکز به شدت استقبال میکنند.

3-      سرمایه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در سالهای اخیر به شدت تغییر کرده و شکلی جنسیتی به خود گرفته است. سرمایه‌ی فرهنگی و اجتماعی زنان در دهه‌های پس از انقلاب و با حضور آنها در عرصه‌های اجتماعی و دانشگاهی افزایش یافته و تیپی از مصرف جنسیتی را در جامعه بازنمایی کرده و خود را در انواع مصرف فراغتی و بدن نشان می‌دهند که قدرت زنانه در آنها کاملا مشهود است. مثلا زنان مجردی که تحصیلات دانشگاهی را به اتمام می‌رسانند و به طور معمول شغلی ندارند، وارد فضاهای شهری شده و به مصارف مختلف اجتماعی، فرهنگی، هنری، زیبایی و ... می‌پردازند. از طرفی هم طبق آنچه گفته شد، مراکز خرید، فضاهایی زنانه هستند که خود را محیطی خانوادگی معرفی می‌کنند. هر چند در عمل و به گفته‌ی میلر، خرید خانوادگی تجربه‌ای خوب و امکان‌پذیر نیست و فقط کارکرد استعاره‌ای دارد و در ذات خودش متناقض است. شواهد نشان می‌دهد که فضای خانوادگی از خرید خانواده که در سبک زندگی خرید کردن توصیف شده است، با آنچه در واقعیت اتفاق می‌افتد، فاصله دارد.

4-      نافرمانی مدنی به نوعی از گفتمان جاری میان سیستم سیاسی و شهروندان گفته می‌شود که در آن به عقیده‌ی دیوید هانری ثورو، کنشگر نه تنها می‌خواهد مخالفت و انکار خویش را در برابر یک قانون یا سیاست مشخص ابراز دارد، بلکه می‌خواهد توجه عمومی را به این مساله خاص معطوف سازد و بدین وسیله برای تغییر آن قانون یا سیاست آنها را برانگیزاند.در این پژوهش نوعی از نافرمانی مدنی (نافرمانی عرفی) مد نظر است که در آن شهروندان با شیوه‌های مختلف مصرف در برابر تصمیمات فرهنگی-اجتماعی سیستم سیاسی در حوزه‌ی شهروندی و سبک زندگی که مغایر با حق انتخاب خود می دانند، به خلاقیتی در مصرف می‌پردازند که میشل دوسرتو آن را ماحصل این مقاومت می‌داند. مثلا؛ حس زیبایی و زیبابودن ذاتی انسان است و زمانی که سیستم رسمی به عناوین مختلفی می خواهد با تعیین چهارچوبهای مشخصی برای زیبایی بر بدن افراد و به ویژه زنانش مسلط شود، افراد و بخصوص زنان برای فرار از این چارچوب، آن بخشی از بدن را زیباتر نمایان می‌کنند که سیستم کنترل کمتری بر آن دارد، پس به مصارفی روی می‌آورند که در چارچوب تغییرات چهره است و یا بدن را کامل می‌پوشاند اما این پوشش به شکلی است که تغییرات بدن را که در اثر ورزش و یا جراحی اعمال شده است را مشخص می‌کند. لباس پوشیده به تن می‌کند تا نشان دهد یک زن باحجاب است اما از فرمی که در رسانه تبلیغ می‌شود استفاده نمی‌کند.

نتیجه‌گیری این بحث این است که استقبال از مراکز خرید به دلیل این است که بنیان فرهنگ مصرفی را تقویت می‌کند. لارمانز به «فرهنگی شدن کالا» ارجاع می‌دهد و نکته‌ای که سعی کردم بیان کنم به طور خلاصه این است که؛ فروشگاه‌های جدید پیشگام در دگرگونی مشتریان سنتی به مشتریان مدرن هستند که نه فقط کالا، بلکه نشانه‌های کالایی و یا کالاهای نمادین را می‌خرند و حضور در آنجا نه فقط برای رفع نیازهای مادی، بلکه نیازهای ذهنی است که تمایز، هویت، نافرمانی و خلاقیت در مصرف را تامین می‌کنند.

شهرهایی که در آنها زندگی می‌کنیم، شهرهایی هستند که خودمان ساخته‌ایم اما در واقع آن چیزی نیستند که نیازهای ما را برطرف کنند. فضاهای مصرفی، فعالانه با ماهیت تجربه‌ی ما از دنیای اجتماعی که در پیرامون ماست در پیوند هستند. این فضاها کمک می‌کنند آنچه باشیم که هستیم و به عقیده‌ی زوکین، خرید یک کشمکش طبقاتی جدید است که از یک سو آزادی به همراه دارد و از سوی دیگر آن را از بین می‌برد. یعنی خرید زندگی ما را مصرف کرده و رضایت کمی نصیبمان می‌کند. خرید عمیقا یک تجربه‌ی فرهنگی است و آنچه اغلب ما انجام می‌دهیم، زمانی است که بیرون می‌رویم و خرید کردن چگونگی رضایت ما و اجتماعی شدن نیازهای ماست و از طریق خرید کردن است که احساس می‌کنیم بخشی از زندگی عمومی هستیم. همانطور که مصرف‌کنندگان فعالانه در پی لذت در فضاهای مصرفی هستند، به طور موثری با ایدئولوژی هایی که با آن ارتباط دارند، همراه می‌شوند. ما به عنوان مصرف‌کننده در محدوده‌ای زندگی و عمل می‌کنیم که توسط فضاهای مصرفی تدارک دیده شده‌اند.

پرسش و پاسخ

در پایان، پرسش و پاسخی با حضور شرکت‌کنندگان در جلسه برگزار شد و طی آن، بحث‌های زیر به میان آمد:

پرسش: اینکه فردی تمایل داشته باشد ساعات بیشتری کار کند تا خانه و ماشین بهتری داشته باشد آیا نشانه نوکیسگی است یا علاقه به زندگی بهتر؟ یا دلیلی بر عقده‌های کودکی و نوجوانی؟

پاسخ دکتر فکوهی: این سوال را از دیدگاه‌های مختلف روان‌شناسی، انسان‌شناسی و... می‌توان پاسخ داد. آیا در نفس اینکه کسی می‌خواهد رفاه بیشتری داشته باشد ما می‌توانیم شک کنیم؟ خیر، اگر واقعا کسی از خانه بزرگتر داشتن لذت ببرد به خودی خود قابل انتقاد نیست. مسئله اساسی اینست که هر کس در جامعه‌ای که زندگی می‌کند، نفع شخصی‌ای می‌برد که حاصل یک کار جمعی است. بنابراین افراد نسبت به سیستم اجتماعی و طبیعی دارای مسئولیت هستند. یک کارخانه‌دار لزوما به معنای فرد بی‌‎اخلاق نیست. ما در گذشته، نمونه کارخانه‌دار بامنش را زیاد داشته‌ایم. مهم اینست که آن فرد بداند مثلا کارخانه‌اش دارد آسیبی به محیط زیست می‌زند و او باید به این منظور، بهایی پرداخت کند. این همان است که به آن بازتوزیع ثروت یا درآمد می‌گویند، یعنی فرد می‌تواند درآمد بالا داشته باشد به شرط آن بخشی از آن را با سیستم اجتماعی بازگرداند. در سیستم‌های پیشرفته بحثی مطرح شده که شاید در کشور ما بی‌‎ربط باشد. الان در گروهی از کشورهای اروپایی مثل سوئد، میزان مالیات بر درامد، از سطحی به بالا بیش از 75 تا 80 درصد است! دولت باید این مبلغ را صرف سیستم اجتماعی کند. با تقلب مالیاتی هم شدیدا برخورد می‌شود و این به تدریج، تیپی از مدنیت می‌آورد. مخالفان دولت رفاه می‌گفتند این سیستم‌ها باعث سقوط اقتصاد می‌شود. حال بحث اینست که الان سیستم اقتصادی سوئد سقوط کرده یا آمریکا که عکس اینست؟ سوئد با همین اقتصاد، یکی از موفق‌ترین سیستم‌های اقتصادی جهان است. اگر ما یک جامعه مدنی درست داشته باشیم، وقتی فرد احساس می‌کند در کشورش هیچ کس شب سرش را گرسنه زمین نمی‌گذارد یا به خاطر بیمار بودن، مجبور نیست خانه‌اش را از دست بدهد و سیستم‌های ضمانت برای مردم هست بهتر می‌تواند از ثروت خودش لذت ببرد. حال اینکه هر فرد از چه چیزی لذت می‌برد به خودش مربوط است. بحث اصلی اینجا سیستم‌های تنظیم‌کننده است.

پرسش: آیا شما قصد دفاع از مراکز خرید جدید را دارید؟ این سیستم‌ها هم نوکیسگی را رواج می‌دهند و هم مخرب درآمدهای افراد هستند.

دکتر مدنی: کار من در اینجا درواقع توصیفی بود و داشتم توضیح می‌دادم که این مراکز بر اساس نیاز نیستند و چون در کشورهای دیگر هست در اینجا هم ایجاد شده و کارشان دموکراتیزه کردن تجملات است و چرخه مصرف را می‌خواهند گسترش دهند. مراکز خرید، جاهایی هستند که معنای خرید را از یک کار و زحمت به یک معنای تفریح‌گونه تبدیل کرده‌اند.

پرسش: در خصوص نوکیسگی فرهنگی در جامعه ما به نظر می‌رسد در حال تخریب همه چیز است. آیا این بحران است؟ و اگر بله، چه طور باید آن را مدیریت کرد؟

پاسخ دکتر فکوهی: اینکه چنین چیزی بک بحران است، صد در صد. من اخیرا گفتگویی با مجله تندیس داشتم با عنوان بحران ما و بحران هنر ما. در آنجا محوریت بحث درباره هنر بود ولی مسئله همین است. علت این تخریب، به شدت جوان بودن جامعه ماست. اصلا بحثی که من در اینجا می‌کنم این نیست هر کسی کارخانه‌دار شد آدم فاسدی است. در سیستم اقتصاد سنتی ما یا سرمایه‌داری کلاسیک (تا پیش از آنکه ما وارد سرمایه‌داری متاخر مالی شویم، یعنی حدودا پیش از دهه 70)، برای آنکه کسی به یک قدرت اقتصادی برسد باید از مراحلی عبور می‌کرد. در خود ایران، یک کارگر باید به تدریج می‌آمد بالا، شاگرد می‌شد و در سیستم استاد و شاگردی ارتقاء می‌یافت. بنابراین کسانی مثل همایون صنعتی‌زاده بالا می‌آیند، کسی که کتاب به معنای جدید کلمه و بحث چاپ وافست را وارد ایران کرد و فیلمی هم به نام «بانوی گل سرخ» درباره او و همسرش ساخته شده است. در دهه 40 از این اتفاقات خیلی افتاده است. ایشان علاوه بر کارهایش در حوزه صنعت، پرورشگاهی در تهران ساخت و خیلی از بچه‌های این پرورشگاه، بعدها افراد کارآفرین موفقی شدند که الان خارج از ایران هم هستند. در این زمینه خواندن کارهای آقای سعیدی را توصیه می‌کنم. اینکه الان، خریب ارزش‌ها و فرهنگ در کشور ما تا به این حد صورت گرفته دلیلش اینست که جوان‌های ما به هم نگاه می‌کنند و نه بزرگترها. کسی از خودش نمی‌پرسد چه‌طور فردی آقای سعادت می‌شود. می‌خواهند طی دو سه سال به بالاترین مراتب برسند و همین همه ارزش‌های اخلاقی را از بین می‌برد. فرقی ندارد ما از اقتصاد صحبت کنیم یا فرهنگ. افراد درواقع جنون سرعتی دارند که می‌خواهند سریع به بالاترین مراتب برسند و به چیزی هم نمی‌رسند. راهکارش هم بحث درباره این مسئله و انتقاد از آنست. همچنین خروج از محافظه‌کاری و تیپی از شکست‌گرایی. من با برخی افراد فرهنگی سن بالا که صحبت می‌کنم که چرا انتقاد نمی‌کنید؟ می‌گویند چه بگوییم؟ فایده‌ای ندارد. به نظر من این رویکرد هم درست نیست. این مسئله تازه‌ به دوران رسیدگی فرهنگی به نظر من از نوع اقتصادی آن به مراتب بدتر است. ضربه‌اش هم شدیدتر است و زیر برخی زیباسازی‌ها پنهان هم می‌شود. من کشوری را در جهان نمی‌شناسم که با چهره روشن‌فکر مثل ستاره سینما برخورد کنند، جز ایران! اینکه عکس‌های زیبا از روشن‌فکران بگیرند و روی مجله منتشر کنند، کاری که با خود من کرده‌اند. ستاره‌سازی از روشن‌فکر اصلا کار خوبی نیست. خود من بارها دنبال عکس یک فرد معروف بوده‌ام و روی وب پیدا نکرده‌ام. نهایتا خودم که خارج از ایران بوده‌ام رفته‌ام که خودم از آن‌ها عکس بگیرم. واکنش این افراد برایم واقعا جالب بود که عکس برای چه می‌خواهید؟! کار ما کتابمان است! و وقتی یک عکس گرفتم گفتند بس است. من دارم از کشوری مثل فرانسه صحبت می‌کنم که حداقل 200 سال پیشینه روشن‌فکری دارد و هنوز در آن این مسئله جا نیفتاده است. حال، وضعیت را با ایران مقایسه کنید که اصلا روشن‌فکری در آن پیشینه‌ای ندارد. مجلات زرد روشن‌فکری را ببینید که چه‌قدر زیاد است. زمانی مسئله ما این بود که عکس بچه‌ها را از روی مجلات بردارید چون این کار، غیراخلاقی است تا خدا را شکر مسئله حل شد ولی الان به جای آن، عکس روشن‌فکران را با ژست‌های مختلف روی مجلات می‌اندازند. این بازی، سیستم فکری ما را پیش از شکل گرفتن دارد تخریب می‌کند.

پرسش: چه مسئله‌ای در خرید به عنوان یک عمل اقتصادی وجود دارد که آن را فرهنگی می‌کند؟

پاسخ دکتر مدنی: وقتی ما یک نیاز را برآورده کنیم، یک عمل اقتصادی است ولی انجام یک عمل اقتصادی صرف، ندرتا رخ می‌دهد. مثلا اینکه ما چه نانی مصرف کنیم، یا اینکه با چه لیوانی و چه جنسی و چه آرمی آب بخوریم، این‌ها وجوه فرهنگی هستند.

پاسخ دکتر فکوهی: این بحث به شکل گسترده انجام شده است. واژه SHOPPING برای خرید، در دوره خاصی به وجود می‌آید و عمدتا به آمریکای بعد از جنگ جهانی دوم مربوط است، سال‌های حدود 1945-1950. یکی از ثمرات ورود آمریکا به اروپا از دهه 80-60 است و تحت همین عنوان نمود می‌‎یابد که یکی از انواع آن، همین خرید از طریق فروشگاه‌های بزرگ زنجیره‌ایست. سبدهای کوچکی که به شکل سنتی برای خرید به کار می‎‌رفت، الان تبدیل به چرخ‌دستی‌هایی شده که بزرگ و بزرگ‌تر شده‌اند و من فکر می‌کنم الان به حداکثر اندازه خود رسیده است. در اینجا چرخ است که تعیین می‌کند افراد چه بخرند! در این فروشگاه‌ها تیپ بیمارگونه‌ای از خرید وجود دارد که روی آن‌ها تبلیغ و کار شده است و شما عموما تشویق به خرید چیزهایی می‌خرید که هرگز به دردتان نمی‌‎خورد. بسیاری از اجناس کم‌کیفیت چینی که اصلا تا خانه فرد دوام نمی‌اورند، چرا تولید می‎‌شوند؟ برای مصرف؟ خیر، چون صرف خرید به افراد لذت می‌دهد و این یک مسئله جدید است. خانواده‌‎های اشرافی در قدیم خودشان خرید نمی‌کرده‌اند، خصوصا در مدل یونانی که دست زدن به پول، جایز نبوده است. کسانی که به پول دست می‌زده‌اند جزء طبقات پایین محسوب می‌شده‌اند. در اروپای پیش از صنعتی شدن دقیقا به همین شیوه بوده است. یک فرد اشرافی، دستور می‌داد که برایش چیزی بخرند. SHOPPING بنابراین یک ابداع فرهنگی بعد از صنعتی شدن است. وقتی این بحث را مطرح می‌کنیم برخی به ما نقد می‌کنند پس شما موافق آن سیستم شوروی هستید که همه مغازه‌ها در آن خالی بود؟ اصلا بحث این نیست. چرا همه چیز خالی است؟ چون قرار بوده پر باشد. یعنی شما جاهایی را دارید که خالی است چون آن جاها را از روی مدل سرمایه‌داری ساخته‌اند، بعد نتوانسته‌اند تجهیزش کنند و حالا خالی به نظر می‌رسد. این‌ها در یک منطق سرمایه‎‌داری هستند حال مدل دولتیش در بلوک شرق، شکست می‌خورد و مدل بلوک غربش موفق می‌شود خرید را به یک تفریح، تبدیل کند و محل خرید را به یک تفرجگاه. مراکز خرید ما در خیلی از مواقع، مراکز خرید نیستند و کژکارکرد دارند. مردم داخل آن دور می‌زنند و چون پول خرید را ندارند، یک ذرت مکزیکی می‎خرند و می‌آورند! به نظرم این پدیده ذرت مکزیکی در مراکز خرید ما، در تاریخ فرهنگی‌مان عنصر مهمی است و روی آن باید کار اجتماعی جدی شود.

پرسش: در بین عوامل بیرونی و عینی در مسئله تازه به دوران رسیدگی ما ایرانیان، آیا می‌شود اجرای پروژه‌های اصل 4 ترومن و اصلاحات ارضی و... را قید کرد؟

پاسخ دکتر فکوهی: این یک سوال تخصصی اقتصادی است. اصل ترومن بعد از جنگ جهانی دوم اجرا شد تا کشورهای ضربه خورده از جنگ بتوانند تقویت شوند و یک برنامه سرمایه‌داری آمریکایی بود ولی لزوما جزء بدترین برنامه‎‌های سرمایه‌داری آمریکا نبود. بر اساس همین اصل، خیلی کارها در ایران صورت گرفت که خوب بود. در کنار آن، برنامه‌های دانشگاه سیراکوز هم بود که در ایران خیلی از برنامه‌ها را راه‌اندازی کرد. آن چیزی که به ایران ضربه زده و می‌زند و خواهد زد، سرمایه‌هایی است که آسان به دست می‌آید و از طریق دلالی که عموما در بخش انرژی نفت و گاز است و باید به شدت تحت کنترل باشد و اگر قرار است خصوصی‌سازی شود باید آخرین بخش باشد چون میزان درآمدزایی‌اش آن قدر زیاد است که جز یک سیستم دولتی نمی‌تواند آن را کنترل کند و تمام سیستم‌های اقتصادی دیگر را می‌تواند نابود کند. بانک‌ها و بیمه‌ها هم اگر خصوصی باشند باید زیر نظارت مستقیم سیستم دولتی باشند. دولت نهم و دهم، بزرگترین ضربه‌ای که به ایران زد، از بین بردن دو نهاد بود که راه را بر گسترش فساد گشود: سازمان برنامه و شورای پول و ارز. خوشبختانه پس از آن، این نهادها احیاء شدند و این اتفاق خوبی بود. اینکه قدرت‌های بزرگ به دنبال ایجاد بازار برای خودشان و کسب منافعشان هستند اصلا جای شکی نیست. ما باید از خودمان دفاع کنیم و ما با از بین بردن سیستم‌های مصونیت‌سازی مثل این نهادها، خودمان به خودمان آسیب می‌زنیم.

پرسش: آیا عدم رضایت از وضعیت فعلی نمی‌تواند محرکی برای رشد و توسعه باشد، چون شما لذت بردن‌ از امور ساده مثل خوردن نان سنگک را ستودید.

پاسخ دکتر فکوهی: سادگی می‌تواند یک ساختار لذت باشد اگر کسی بتواند آن را درک کند. آن چه باعث لذت ما می‌شود لزوما نه پیچیدگی است و نه زیاد داشتن. مقایسه معماری پس از لوکوربوزیه و پیش از او این را نشان می‌دهد. آیا دیوار پر از تزئینات زیباتر است یا دیوار صاف و سفیدی که او ساخت؟ این چیزی است که ما می‌گوییم. این سوال را من این طور می‎‌فهمم که بگوید ما اگر به دیوار سفید لوکوربوزیه اکتفا کنیم نمی‌توانیم به آن دیوار پرنقش و نگار برسیم. این یک پاسخ ساده دارد: برعکس این در تاریخ، اتفاق افتاده است! اول آن دیوار سنگین نوکلاسیک را داشتیم و بعد نابغه‌ای مثل لوکوربوزیه آمد و ساختار لذت را تغییر داد. تازه به دوران رسیدگی یعنی همین که ما فکر کنیم مثلا 90 سال بهتر از 80 سال زندگی است. دقیقه‌ای به این مسئله فکر کنیم که زندگی یک امر کیفی است و نه کمی. سرمایه‌داری نوین، این نگاه را از ما گرفته‌اند و فکر می‌کنیم بیشتر داشتن یعنی خوشبخت‌تر بودن. این را آن قدر درونی کرده‌ایم که سبک زندگی‌مان را معطوف به آن کرده‌ایم. فیلم مستند امروزمان را من چندین بار دیده‌ام. این پیرمرد، حسرت بزرگ زندگیش، چه بود؟ همسرش که از دستش داده بود و تنهایی‌ای که باید تحمل می‌کرد. از زندگیش هم راضی بود. بحث این نیست که همه ما برویم مثل آن نانوا زندگی کنیم. همین بحثی که مطرح می‌کنیم خودش تیپی از تازه به دوران رسیدگی است. در فرانسه تازه با این گرایش نولیبرالش، ارزش کسی که کار دستی می‌کند ارزش بالاتری دارد، دویست سال پس از انقلاب صنعتی. ما الان به وضعیتی رسیده‌ایم که همین جوان‌ها کسی که کار می‌کند و زحمت می‌کشد را مسخره می‌کنند و می‌گویند به جایش برو خرید و فروش ارز بکن. این همان سقوط اخلاقی ماست. با این اندیشه، ما فجایع شهری را می‌سازیم. در دوره‌ای در تهران باب شد که زیر مجتمع‌های مسکونی، استخر بزنند. 15 سال بعد چه اتفاقی افتاد؟ خوشبخت‌ها توانستند استخرها را به بخش خصوصی واگذار کنند، مابقی تبدیل شد به مرکز موش و سوسک و... و الان زیر خیلی از ساختمان‎‌های تهران، این استخرهای خالی هستند و یک روز اگر خدای نکرده زلزله بیاید چه می‌شود؟ این‌ها فجایع تازه به دوران رسیدگی است. اگر استخر می‌خواهید، به سیستم اجتماعی کمک کنید سیستمی بسازد که قابل استفاده باشد نه اینکه در خانه‌تان بسازید. . خانه‌هایی در تهران هست که کف آن، آکواریوم است آن هم در یک کشور زلزله‌خیز. الان در بسیاری از خانه‌های تهران، حیوانات خطرناکی نگه‌داری می‌‎شود و یک باغ وحش است. وقتی از آن‌ها خسته شدند در سطح شهر، رهایش می‌کنند و یکی از کارهای تهران الان جمع‌آوری آن‌هاست.

جلسه با گپ و گفت پای میز چای به پایان رسید.

پاورپوینت سخنرانان به پیوست است

 



      گزارش نشست شصت و یکم «یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ»: نوکیسگان و فرهنگ مصرفی


      گزارش نشست شصت و یکم «یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ»: نوکیسگان و فرهنگ مصرفی


      گزارش نشست شصت و یکم «یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ»: نوکیسگان و فرهنگ مصرفی


      گزارش نشست شصت و یکم «یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ»: نوکیسگان و فرهنگ مصرفی
پیوستاندازه
30464-8.pptx1.42 MB
30464-8.pptx1.33 MB