جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

مقالات قدیمی: کمک به آفرینندگان (1)(آبان 1351)



      مقالات قدیمی: کمک به آفرینندگان (1)(آبان 1351)

دموکراتی کردن فرهنگ تنها مربوط به پذیرندگان فرهنگ و هنر نیمشود ، بلکه شامل حال فرهنگ سازان و آفرینندگان آثار هنری نیز می گردد. قاعدتاً در جهان امروز اجتماعات دموکراتیک باید جایگزین اشراف و نجبا که پیش از این روزی‌ده هنرمندان بودند، گردند و مقام والایی را که هنرمندان طبیعتاً همیشه در جوامع سنتی داشته اند به آنان باز گردانند.

اما اگر تعیین سیاست حفظ میراث فرهنگی، اشاعه آثار یا آموزش هنری کاری بالنسبه آسان است، درمورد آفرینش حال بدین منوال نیست. کار آفرینش که پایه اساسی زندگانی فرهنگی و موجب ارزشمندی و اعتبار آنست بهرحال در حریم انس و خلوت و فارغ از دلمشغولی های اقتصادی و اجتماعی انجام می گیرد. چگونه میتوان گره تضاد میان ضرورت آزادی آفرینش و در پیوستن آن به جامعه را به نحوی مطلوب که مهمی است سخت مورد آرزو گشود؟

در واقع میان دموکراسی و انزوای هنرمند خلاق تضادی هست. برای فرا گذاشتن از آن چه باید کرد؟ چگونه باید میان هنرمند آفریننده و توده مردمان خواستار فرهنگ در جهان امروز پیوندی برقرار ساخت؟ چگونه می توان جدائی میان هنر معاصر و عامه مردم را از میان برداشت ؟ چه باید کرد تا عامه مردم در دسترسی به فرهنگ تنها به فرهنگ گذشته دست نیابند بلکه مستقیماً فرهنگ در حال تکوین را نیز فراجنک آورند.

اینست مسأله ای که هر سیاست کمک به آفرینش هنری با آن روبروست. برای مسئولان فرهنگی که مسأله کمک به آفرینش عمیق ترین ، مشکلترین و ضرورترین مسأله ایست که باید بگشایند. اگر زندگانی فرهنگی اجتماعات امروزی از آفرینش مایه و توشه نگیرد ، فرهنگ به صورت صنعتی زاید یا به پیرایه وسیله گذران اوقات فراغت توده های مردم درمی آید. یا اینهمه راه حل های گوناگون و گاه نا همانندی که دول مختلف برای گشودن مشکل کمک به آفرینش یافته اند همه متوجه یک هدف مشترک عینی است و آن در پیوستن هنرمند به اجتماع است؛ دقیق تر بگوییم هدف کلی سیاست آفرینش عبارتست از : تسهیل و تشویق پژوهش برای آفرینش و فراهم آوردن امکانات برقراری و بازسازی ارتباط میان هنرمند و مردم.

بگفته آندره مالرو فرهنگ میراث و یادگار شرف و حیثیت انسانی همه مردمان جهان است ، اما این حیثیت و شرف تنها در قالب شکل و کلامی که آفرینندگان به آن بخشیده اند قابل شناخت است و این بدین معناست که آفرینش تفکیک ناپذیر از تمدنی است که نبوغ آفرینش پدید آورده است و از میان همه فعالیت های آدمی ، فعالیتی که بهتر از دیگر فعالیتهای وی روشنگر و صورت حال تمدن است، آفرینش است. بنابراین مقام آفریننده در اجتماع باید مقامی والا و ارجمند باشد.

اما ناگزیر باید پذیرفت که در بسیاری از دموکراسی های امروزین ، آفریننده حاشیه نشین است و در آفرینش از کار هنری به استثنای مواردی سخت نادر، کمتر از درآمد کارگرانی است که کمترین دستمزدها را دارند و هنرمند ناگزیر باید به شغل دیگری روی آورد یا از درآمد شخصی دیگر بهره گیرد تا بتواند فارغ و آسوده به کار هنری خویش مشغول باشد و علاوه براین وضع و موقع حقوقی ، اجتماعی و اقتصاد ییش سخت لرزان و نا به سامان است.

پس این امر که مقتضیات حیات هنرمند فروتر از شرایط عادی زندگی است و بهیچ روی با حیثیت و شرف آفریننده مناسب و سازگار نیست ، تضاد و حتی نوعی فضیحت و رسوایی است . اما این وضع و موقع علل و موجباتی دارد که بمنظور باز یافتن مقام فراخور هنرمند در جوامع دموکراتیک امروزین بررسی تجزیه و تحلیل باید کرد.

نخستین علت عدم توسعه و شکفتگی آفرینش در اجتماع امروزین اینست که هدفهای سیاست کم به آفرینش روشن نیست.

در واقع حل مسائل مربوط به آفریننده و آفرینش مستلزم روشن ساختن مسأله ای قبلی است و آن شناخت معیارهای حرفه ای بودن هنرمند است. به عنوان مثال وزارت فرهنگ فرانسه از میان 30،000 تنی که در سر شماری عمومی خود را هنرمند حرفه ای خوانده بودند،تنها 5،000 تن را هنرمند حرفه ای شناخته است. هنرمند کیست؟

بطور کلی دو گونه سازمان هنری متضاد تصور میتوان کرد: در یکی آموزش هنرمند و امکانات شغلی وی تحت نظر مقامات رسمی است و هیئت داورانی مرکب از استادان، به تشویق ،تعیین سلسله مراتب اداری و مزایای هنرمند می پردازد. در این نظام بعضی هنرمندان بحکم اجبار شغلهای دست دوم دارند. اما در نظام تحت سلطه بازار تجارت و عرضه و تقاضا، معیار علمی و آکادمیکی برای تعیین حرفه ای بودن هنرمند وجود ندارد) و این معیار نه آموزش است نه کار آموزی و نه قبول و تائید مقامات رسمی و نه تعلق به سازمانی صنفی( و معیار عینی تعیین کیفیت و ارزیابی با سلسله مراتبی که بازار روز برقرار می کند بهم می آمیزد. در این نظام بعلت رقابت بسیار شدید بازار عرضه و تقاضا ، تنها امکان هنرمند ، حرفه ای ماندن یا داشتن حرفه و شغلی دوم است یا سوختن و ساختن.

در کشورهائی چون فرانسه ،آمریکا ،سوئد ، یوگسلاوی دولت و هنرمندان می کوشند تا معیارهای حرفه هنرمندی را روشن کنند، اما موانع ایدئولوژیکی و سنگینی سازمانهائی که از گذشته به یادگار مانده اند موجب آنست که همه راه حل ها ناقص جزئی و نامطمئن باشند. پس کوشش در تعیین معیارهای حرفه هنرمندی بان تعیین شاخص های فعالیت فرهنگی اولویت دارد.

علت دیگر روشن نبودن هدفهای سیاست کمک به آفرینش اینست که مفهوم هنر و هنرمند در مغرب زمین مرده ریک اروپای قرن نوزدهم یعنی مفهومی سخت کهنه و نارساست. مطابق این نظر قدیم هنر تجمل خاص صاحبان مزایا ، زینت مجالس و منبع حظ و لذت جمال شناسان است. در اروپای قرن نوزدهم هنرمند نقش اجتماعی نداشت و درکار آفرینش تنها پاسخگوی قریحه و استعداد شخصی ( و بنابراین ذهنی ) خویش بود و چون منزوی و تک افتاده بود، »نفرین شده « بود. مفهوم » هنرمند نفرین شده «، از چنین مقتضیاتی سرچشمه گرفته و بالیده است. آموزش هنرمند ، سفارش کار و کمک اجتماعی به هنرمند تابع هوی و هوس شخصی بود و بنابراین دخالت بخش عمومی طبیعتاً دخالت غیر مداوم ، گسیخته و بدون توجیه سیاسی و اجتماعی بود و اگر جز این بود عجب می نمود.

امروز بر خلاف گذشته ، اجتماعات دریافته اند که پس از تأمین سطح مطلوبی در حیات اقتصادی، کوشش اساسی اجتماع باید برای بهبود کیفیت زندگی باشد و محیط بصری که چارچوب زندگانی روزانه و محیط زیست و کار را می سازد و می پردازد ، عامل عمده و مهمی در بهبود کیفیت زندگیست . بدینگونه هنرمند که حرفه اش دادن شکلی زیبا و خوش آیند به اشیاعاست، یار و یاور مورد نیاز کسانی است که به ساختن چارچوب زندگی اشتغال دارند: نقاش گاه رنگ پردازی است که انتخاب رنگ آبی یا خاکستری برای رنگ کردن دیوارهای عظیم مرکز نیروی برق بسته به نظر اوست و بعنوان مثال در سوئد دیوارهای بیمارستانها و مدارس و زندانها پوشیده از « لیتوگرافی » است. مجسمه ساز طرح نیمکت باغهای عمومی و پایه های چراغ برای نصب در معابر عمومی و بطور کلی همه اسباب و اثاث نوین و عمومی شهرها را می ریزد و آرایشگر شهر ،فضای خالی شهر را با سنگ و گیاه پر می کند. اکنون هنر بعد و ساحت لازم اساسی فضای زندگی شده است و هنرمند « کارگر فرهنگی » است که در تمدنهای پیش از پیش شهری همکار همه کسانیست که برای سازمان بخشی  فضای پر یا خالی شهر می کوشند. در ذهن مسئولان دولتی ،نمایندگان سازمانهای عمومی و خصوصی ، آفرینندگان و عامه مردم و خاصه جوانان مفهوم اجتماعی نوینی از هنرمند نقش می بندد که تا اندازه ای با مفهوم خاص وابسته به دو نظام یاد شده در پیش تفاوت دارد. هنرمند دیگر ادیبی دفتر پاره ،گمراهی رو سیاه یا دانشمندی آکادمیین یا اسیر آکادمیم و زیبا شناسی ای ساکن و ایستا ، آدمی نفرین شده که با تحمل رنج و مشقت خطر می کند تا برای بهره مندان از مزایا و مواعب فرهنگ و مال ،وسیله بی عدیل تمتع وتشخص فراهم آورد نیست، بلکه کسیست که چون معمار یا مهندس سازنده چارچوب زندگی و زیبائی محیط زیست است و فعالیت اجتماعی سودمند و مورد نیازی دارد.

به این اعتبار هنرمند طبیعتاً باید از مزایای حقوقی و اجتماعی دیگر طبقات اجتماعی حرفه ای بهره مند یا دارای همان مزایای –شغلی و اجتماعی باشد. پس با این مفهوم نوین از هنرمند و نقش او اجتماع نسبت به هنرمند دینی دارد و در نیتجه کمک به آفرینش یکی از وظایف اجتماع است.

اما وضع نابسامان و پریشان هنرمند و عدم دقت و راحت سیاستی که مربوط به اوست تنها زائیده فقدان هدفهای صریح نیست بلکه ناشی از این نیز هست که راه حل دو تضاد عمیق که بالضروره در روابط هنرمند با بخش عمومی اثر می نهد بدرستی شناخته ودانسته نیست: یکی آزادی آفرینش و تامین آفریننده و آن دیگر نظام دموکراتیک و بدعت و نوآوری در کار آفرینش .

هیچ کشوری در گذشته و امروز سراغ نداریم که در گشودن گره تضاد میان آزادی آفرینش و تامین آفریننده توفیق کامل و تمام یافته باشد. البته طرح تضاد بدینگونه نادرست است ، اما جای خوشوقتی است که مثلا دولتهای چهار کشور فرانسه ، آمریکا، سوئد و یوگسلاوی به این مساله توجه خاص یافته اند و راه حل ها یا نظرات رسمی چهار کشور در این مورد بیشتر همانند است تا متمایز.

بی گمان هنر بدون آزادی و آفرینش وجود نمیتواند داشت . آندره مالرو اصل راهنمای سیاست دوران هنری وزارت خویش را  بروشنی چنین بیان کرده است: حمایت بی آنکه تأثیر بگذاریم، جانسون رئیس جمهوری آمریکا گفته است: هیچ دولتی نمیتواند پدید آورنده هنر بزرگ باشد اما میتواند محیط و فضای مناسب برای شگفتگی هنر بزرگ را فراهم آورد. Palmes  نخست وزیر سوئد اظهار داشته است :دولت تشویق و کمک می کند نه دخالت و در یوگسلاوی دولت به این نتیجه رسیده است که دخالت بخش عمومی باید منحصرا بهاعطای کمکهای مالی بی هیچ قید و شرطی باشد.

بموجب این نظرات اگر سیاست حمایت آفرینش به سیاست قیمومیت بخش عمومی نسبت به هنرمند ییانجامد کاری مخالف با مفهوم آفرینش انجام یافته و کمک به آفرینش تلقی شده است، اگر قصد تبدیل هنرمند به کارمند و رهبری تولید آثار هنری چنانکه رهبری تولید صنعتی در میان باشد ، زیانهایی ببار خواهد آمد. ظاهرا در چهار کشور یاد شده هنرمندان تأمین اجتماعی خودرا بدان پایه دوست ندارند که حاضر به فدا کردن آزادی خویش باشند و دولی چون یوگسلاوی که در زمینه کارمند کردن هنرمند صاحب تجربه و سابقه اند امروزه می کوشند تا در اجرای سیاست کمک دولت از تمرکز بپرهیزند و حتی توسعه بازاری را مشوق باشند.

اما آیا آزادی آفرینش به معنای اذن و رخصت دادن محض به هنرمند و رها کردن هنرمند به حال خود است؟ حاصل چنین سیاست و دل بازی بعلت محدودیت بازار و کمی تقاضا کمبود آفرینش و فقر آفریننده است.

به بیانی دیگر در سیاست « باز گذاشتن دست هنرمندان تا هر چه می خواهند بکنند »  که معمولا ملازم با رژیم اقتصاد آزاد است ، وضع و موقع هنرمند اساسا در گرو بازار تقاضاست. مدافعان سیاست رها کردن هنرمندان بحال خود این اصل و شرط آزادی خلاقیت می دانند و می گویند آزادی کامل خلاقیت هنگامیکه وسیله معیشت هنرمند در گرو بخت و اقبال ، تابع نوسانات غیر قابل پیش بینی و نا بهنگام بازار و نیز عدم دریافت هنری مصرف کنندگان است که بی گمان هر چه هنرمند نو آورتر باشد فزونی می گیرد ، وجود نمیتواند داشت بنابراین رهبری در زمینه آفرینش هنری به هنرمند رسمی تأمین مالی بیشتری می دهد. اما در این میان کار هنرمندانی که هنرشان با معیارهای زیبا شناسی رسمی و مقبول سازگار نیست چه می شود؟

درواقع امروز سیاست دول دارای اقتصاد آزاد در زمینه کمک به آفرینش ،اعطای کمک مالی مستقیم یا کمک مالی غیر مستقیم از راه واسطه ها و سازمانهای شبه دولتی است. بدینگونه از چندی پیش هر دو سیستم متضاد : کارمند و اداری کردن هنرمند و آزادی آفرینش اندک اندک تغییر کرده به راه حل مرکب و مختلط که در عبارت قصار آندره مالرو : کمک کردن بدون اثر نهادن خلاصه می شود می گرایند. به بیانی دیگر بعضی کشورها چون یوگسلاوی که در زمینه کارمند کردن هنرمند تجربه بسیار دارند اکنون به سیاست عدم تمرکز دولت یا بخش عمومی روی می آورند ،و برعکس در کشورهایی که وسیله معاش هنرمند و قدر و منزلت اجتماعی و میزان اشاعه و پخش آثارش منحصرا در گرو بازارست ، هنرمندان ضمن تأیید و قبول بازار معمول تقاضا ، تقاضا دارند بازار مکمل دولتی نیز بوجود آید.

در نتیجه اصل مشترکی که هر دو سیاست : سیاست بیشتر آزاد گذاشتن هنرمند و سیاست مبتنی بر دخالت دولت با وجود تضاد ظاهری می پذیرند ، اینست که تعدد منابع سرمایه گذاری و کمک مالی ، عدم تأمین را بحداقل و آزادی را بحداکثر می رساند. اما هرگز پرداخت کننده پولی ندیده ایم که به کار مورد نظر بی اعتنا باشد ،بفرجام پرداخت کننده پول همان سفارش دهنده یعنی برگزیننده و داور است و اگر وی مدعی آن باشد که بیطرف است ، به هیچ مکتبی تعلق ندارد، و سلیقه شخصی خویش را ملاک و معیار نمی گیرد ، چون برگزیننده است پس سیاستی دارد که ناخودآگاه نیز می تواند بود. در نتیجه این آرزو با اعتقاد که از دادن جهت و هدفی عینی به سیاست کمک به آفرینش پرهیز می توان اشتباه است و سراب و پنداری بیش نیست.

اما این هدف و جهت را که تعیین می کند؟ در گذشته پیشوایان قوم برای همگان تصمیم می گرفتند و امکان اشتباه یعنی بروز اختلاف با سلیقه عمومی نیز کم بود ، زیرا الگوی سلیقه را اشراف می ساختند و آن الگو توسط محافل اشرافی از بالا به پائینی تعمیم و رواج می یافت. در واقع ملاحظه انتقاد آمیز فقدان یا کمبود سیاست هنری در اجتماعات دموکراتیک ،نقد سیاست هنری آن اجتماعات با معیارهای جوامع اشرافی است. در اجتماعات اشرافی که طبقات ممتاز و قدرتمند واضع ارزشها بودند و عامه مردم ناگزیر از پذیرش آن، الگوهای فرهنگی از بالا به پائین اشاعه و رواج می یافت و اتخاذ و اجرای سیاست هنری مستبدانه با وجود جنبه عمودی آن بالضروره به این معنا نبود که همگان درآن اتفاق نظر ندارند. ویژگی اجتماعات امروزین که در مسیر دموکراسی افتاده اند ،تعدد گروههای غالب و تعارض ارزشهای حاکم بر آنهاست. مطالعه سلیقه از دیدگاه جامعه شناسی نشان داده است که در دموکراسی امروز اکثر مردم زیبائی را در آثار پایدار گذشته که سبکی مطمئن و استوار و شناخته دارند جلوه گر می بینند، لکن هنرمندان و منتقدان،ستایشگر و دوستدار کار نوین و امروزین اند حتی اگر سست و ناپایدار ،لرزان و قابل انکار باشد. اکثریت تقلید از گذشته و طبیعت را دوست دارند و هنرمندان از تقلید بیزارند ، اینست تضاد میان قانون دموکراتیک احترام به خواست اکثریت و اصل سیاست آفرینش.

دراین اجتماعات دو حالت پیش می تواند آمد: یا سیاست هنری دولت پاسخگوی خواستهای اکثریت است و چنین سیاستی مانع حمایت از اشکال هنری نو که غالبا بر خلاف ذوق و سلیقه عموم است خواهد بود، یا آنکه مسئولان و مجریان دولتی سیاست هنری بعنوان مستبدان روشن ضمیر و دل آگاه در حیات هنری جامعه با قدرت و اختیار تام دخالت می کنند تا نگذارند حرف آخری با عامه مردم ، اگر سلیقه شان پست و ناپسند است ، باشد. دولت به کدام سوی روی آورد؟ اگر پاسخگوی انتظارات اکثریت باشد به بن بست سیاست بزرگداشت هنر تقلیدی و تکراری آکادمیک می رسد و اگر پیشتازی کند و برخلاف سلیقه عموم گام بردارد، دیگر دموکراتیک نیست.

حالت دوم چون متضمن تضادی میان اصل اساسی سیاست هنری و قانون دموکراتیک احترام به اکثریت است به سختی قابل دفاع است و حالت اول نیز موجب همشکلی و یکسانی تولید هنری در حدمتوسط و متعارف و فدا کردن همه پیشتازان آفرینش هنری است. اما راههائی برای گشودن این تضاد هست.

یکی از آنها بدیهی است و آن فراهم آورن امکانات دست یابی همه مردمان )از دوران کودکی( به آموزش هنریست و امروزه دولتی نیست که این شاهراه دموکراتی کردن هنر را نپذیرفته و کم و بیش نپیموده باشد. اما دموکرات کردن هنر از راه دیگری نیز امکان پذیر است و آن کمک دولت به آفرینش هنری است و برای اینکه این کمک همراه با حداقل دلبخواهی و انحصار جوئی باشد تعدد مصادر و مقامات داوری ضرور است. اما تا چه اندازه به مردمان چیزی را که نمی خواهند و نمی پسندند عرضه باید کرد؟ به انین پرسش پاسخی کلی و عمومی نمیتوان داد ، ول بی گمان باید از راه اعطای کمک های مالی موقت ، دراختیار نهادن رایگان محل نمایشگاه ، افزایش سازمانها و افرادی که در کار انتخاب دستی دارند این امکان را فراهم آورد که هر هنرمند جوان چون هر دانشمند جوان ، بخت خویش را بیازماید.

در واقع ضامن آزادی و شکوفائی آفرینش هنری، وسعت و عظمت اعتباراتی که در اختیار هنرمندان و آفرینندگان قرار می گیرد

نیست، تعدد منابع کمک و تعدد مقامات و مراجع قضاوت و حتی تغییر و تبدیل ادواری این همه در یک کمیسیون گرد آیند و به گفتگو بنشینند ، خطر این هست که راه حل های میانه و متوسط بدست آید و اتفاق نظر بر سر هنرمندی که هیچکس را آزرده و نگران نمیکند و طبیعتا اقبالی برای رسیدن به مقام والای هنری ندارد حاصل گردد، پس بهتر آنست که کارشناسان به تنهایی در مراجع و مراحل مختلف داوری کنند و مسئول قضاوت های خویش باشند.

دنباله دارد ...

 

1- Augustin Girard , developpement culturel: experiences et politiques , Unesco. Paris, 1972

2- Raymond M oulin. Les politiques d’aide a la creation artistique.

با همکاری وزارت فرهنگ فرانسه با همکاری یونسکو ، پاریس 0791 )جزوه پلی کپی شده(

 

اطلاعات مقاله:

ماهنامه فرهنگی-هنری رودکی- آبان ماه 1351- شماره 13- صفحات 15 و 16

مجموعه: لاله تقیان و جلال رودکی

 

ورود به صفحه مقالات قدیمی
http://www.anthropology.ir/old_articles

 

پرونده های «جلال ستاری» در انسان شناسی و فرهنگ
 

http://www.anthropology.ir/node/15708

http://www.anthropology.ir/node/5165