شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا

یک بررسی انسان شناختی از نژاد



      یک بررسی انسان شناختی از نژاد
یوسف سرافراز

منشا نژاد: استرالو­ اپیتکوس‌‌ها در حدود پنج میلیون سال پیش در شرق و جنوب آفریقا تطور یافتند. پس از آن‌ها نخستین گونه از سرده‌ی انسان (هومو هابیلیس) در افریقا تطور یافت. پس از هومو هابیلیس، هومو ارکتوس ظهور یافت. با تطور این گونه‌ی اخیر، نژاد هم کم کم وارد حیات انسانی شد. این گونه، که راه رفتن و دویدنش شباهت زیادی با راه رفتن انسان امروزی داشت درنهایت از افریقا خارج شد و به پهنه‌های جدیدی گام گذاشت.

منشأ نژاد

استرالو­ اپیتکوس‌‌ها در حدود پنج میلیون سال پیش در شرق و جنوب آفریقا تطور یافتند. پس از آن‌ها نخستین گونه از سرده‌ی انسان (هومو هابیلیس) در افریقا تطور یافت. پس از هومو هابیلیس، هومو ارکتوس ظهور یافت. با تطور این گونه‌ی اخیر، نژاد هم کم کم وارد حیات انسانی شد. این گونه، که راه رفتن و دویدنش شباهت زیادی با راه رفتن انسان امروزی داشت درنهایت از افریقا خارج شد و به پهنه‌های جدیدی گام گذاشت. به آسیا و اروپا، که هر کدام با شرایط جغرافیایی خاص خود؛ با حیات گیاهی و جانوری خاص خود، شرایط متفاوتی را برای ادامه بقا فراهم آورده بودند- گام گذاشت. در واقع «با هومو ‌ارکتوس جمعیت‌های انسانی در آفریقا، جنوب شرقی اسیا، اروپا و چین زندگی می‌کردند»(عسکری خانقاه و کمالی، 1391: 119). نکته مهمی که در ارتباط با این یادداشت مطرح می‌‌شود این است که «هر یک از این مناطق شامل منطقه جغرافیایی خاص با حیوانات و گیاهان ویژه خود بودند»(همان). بنابراین در صورتی که نژاد را تفاوت در فراوانی ژن‌ها در جمعیت‌های مختلف یک گونه بدانیم می‌‌توان گفت که با تطور هومو ارکتوس نژاد هم پیدا شد. جمعیت­های مختلف هومو ارکتوس، با جدایی سرزمینی از یکدیگر و بر اساس سازش طبیعی از هم متمایز شدند و نژادهای مختلفی از یک گونه را پدید آوردند. در حدود دویست هزار سال پیش، هومو ساپینس‌، جد انسان‌های امروزی، از آفریقا تطور یافت و طی مهاجرتی(مهاجرت دوم، مهارجت اول همان مهاجرت هومو ارکتوس از افریقا است) پهنه‌ها، امکانات و لوازم جدیدی برای زیست خود فراهم آورد. با متحول شدن شرایط محیطی، و بنابر قابلیت‌های بیولوژیکی هومو ساپینس چون پلی مورفیسم – که در ادامه بیشتر به آن پرداخته می‌شود- تغییراتی در خصائص ریخت‌شناختی و ذخائر ژنتیکی او رخ داد که در نهایت سبب شکل‌گیری نژادهای مختلفی در این گونه شد.

جمعیت و عوامل ایجاد تمایز جمعیتی

 جمعیت‌های یک گونه بر اساس عوامل ژنتیکی، محیطی و فرهنگی تمایز پیدا می‌کنند.(استنفورد و دیگران، 2013: 118) در بررسی تمایز ژنتیکی آنچه بستر تغییرات ژنتیکی می شود «پلی مورفیک» بودن صفات انسان است. پلی مورفیسم یا چند‌ریختی در سطح ژنتیکی، به معنای وجود چند آلل برای کنترل یک ژن در موجود زنده است که منجر به وجود افرادی با فنوتیپ‌های مختلف از یک ویژگی در یک گونه می‌شود. به عنوان نمونه، گروه خونی توسط سه آلل A,B وO کنترل می‌شود. بنابراین افراد می‌توانند گروه خونی‌های متفاوتی داشته باشند چرا که آلل‌های متفاوتی از ژن مخصوص آن وجود دارد ولی همه از یک گونه هستند. در سطحی بالاتر فراوانی یک آلل خاص در یک جمعیت می‌تواند نسبت به جمعیت‌های دیگر متفاوت باشد. این خصوصیت پلی مورفیک در ویژگی‌های دیگری چون رنگ پوست، رنگ چشم، بافت مو و... نیز قابل مشاهده است. جهش ژنی از جمله مکانیسم‌های این تغییر است.

      در این‌جا علت تفاوت‌های فنوتپی موجود بین جمیعت‌های مختلف انسان باید مشخص شده باشد. با گسترش پهنه‌های زندگی انسان که هرکدام شرایط محیطی خاص خود را دارند، شرایط برای بروز برخی ویژگی‌ها بیشتر فراهم می‌شود و در گستره‌ی زمانی، ذخیره ژنی یک نژاد- در فراوانی برخی ژن‌ها- با جمعیت‌های دیگر تفاوت می‌کند. که در نهایت به تفاوت‌های ظاهری بین آنها می‌‌انجامد و نژاد شکل می‌گیرد. به دلیل تاثیرگذاری عوامل محیطی بود که بواس «پیشنهاد کرد که از اصطلاح «تیپ محیطی» به جای نژاد استفاده شود تا تاثیر عوامل محیطی خاطر نشان گردد»(بوآس، 1965؛ به نقل از: عسکری خانقاه وکمالی، 1391: 133).

                                         

نژادگرایی

       در اندیشه و ایده‌ی نژادپرستی آنچه معمولا مطرح می‌‌شود نوعی ارتباط بین خصوصیات بیولوژیک و عوامل فرهنگی است. به عنوان نمونه نوع شغل یا در سطحی بالاتر نوع معیشت و اقتصاد افراد یک نژاد بیش از این که تبیینی فرهنگی-تاریخی شود تبیینی بیولوژیک می شود! که در نهایت به نظامی سلسله‌مراتبی از نژادها می‌رسد که نژادها را بنابر خصوصیات و قابلیت‌های بیولوژیک آن‌ها طبقه‌بندی می کند. «آنچه درواقع در تقریباً تمام استدلال‌های نژادی مطرح می شود، برتری‌های اجتماعی و فرهنگی ناشی از یک برتری سیاسی اولیه است و به هیچ عنوان نمی‌تواند برتری بیولوژیک را به صورت مستقیم نشان دهد»(فکوهی،1392: 117). بنابراین به وضوح مشخص است که عوامل بیولوژیک بیش ازهرچیز توجیهی برای ایده نژادگرایی هستند. چرا که در این اندیشه و در نظام‌های طبقه‌بندی نژادی صرفا به خصوصیاتی ظاهری چون رنگ پوست اشاره می‌شود و از این ویژگی‌های سطحی فراتر نمی رود. به عنوان نمونه می‌توان به چگونگی شکل‌گیری تفاوت رنگ پوست در میان انسان‌ها ‌پرداخت. به طور کلی دو عامل در رنگ پوست نقش دارند: یکی هموگلوبین اکسیده شده در قسمت هایی از بدن که تجمع رگ خونی زیاد است و دیگری ملانین رنگ‌دانه‌های تیره. رنگ پوست در واقع به اندازه و میزان این ملانین‌ها و همچنین پراکندگی‌شان بستگی دارد. بنابراین کسانی که رنگ پوست تیره دارند ملانین بیشتری نسبت به سفیدپوستان دارند. حال باید به این سوال پاسخ گفت که چرا جمعیت‌های مناطق استوایی و گرم‌سیری رنگ پوست تیره‌تری نسبت به سایر جمعیت‌ها دارند؟ انسان‌شناسی زیستی با استفاده از نظریه انتخاب طبیعی به این پرسش پاسخ می‌دهد. انرژی الکترومغناطیسی نور خورشید به صورت نور مرئی و ماوراء بنفش به زمین برخورد می‌کند که بیشتر آن توسط لایه اوزن جذب می‌شود لیکن مقداری از آن نیز به زمین می‌رسد. این انرژی می‌تواند در انسان به آفتاب‌سوختگی و سرطان پوست بیانجامد. اما وجود ملانین در پوست، باعث فیلتر و بلوکه کردن این انرژی می‌شود تا آسیب جدی‌ای به پوست و بدن وارد نشود. به همین دلیل کسانی که پوست تیره‌تری دارند احتمال آفتاب سوختگی و سرطان پوست در آن‌ها کمتر است. و به این علت که در مناطق گرم‌سیری و استوایی میزان تابش خورشید زیاد است انتخاب طبیعی با افزایش ملانین پوست، سدی در برابر آسیب‌های تابش بیش از اندازه خورشید ایجاد کرده است. و با افزایش تعداد ملانین‌ها رنگ پوست نیز تیره‌تر شده است. طبق این نوع تبیین، جایی برای برقراری رابطه‌ای سلسله‌مراتبی به علت تفاوت در ویژگی‌های ظاهری نمی‌ماند، همان‌گونه که جایی برای برداشت‌های فرهنگی به علت برخی خصایص ظاهری نیز نمی‌ماند.

      طبقه‌بندی سلسله مراتبی نژادها برای توجیه خود به اصل دیگری هم نیاز دارد: پاکی نژادی. چرا که درصورتی این طبقه‌بندی قابل پذیرش است که میان نژادها نوعی تمایز وجود داشته باشد و عناصر این نظام قابل تفکیک از یکدیگر باشند. به همین دلیل نژاد خالص - که البته سابقه‌ای قدیمی‌تر دارد- مطرح می‌شود. نژاد سفید به عنوان نژادی خالص و به علت حفظ این پاکی، شایستگی دست‌‌یابی به سپهرهای پیشرفت و موفقیت را داراست. و نژادهای دیگر به علت خبط تداخل نژادی شایستگی خود را برای دست‌یابی به پیشرفت از دست داده‌اند. لیکن«مطالعات جدید نشان می‌دهند که انسان‌ها بیش از هرچیز حاصل آمیزش‌های متعدد میان اقوام گوناگون هستند و بنابراین عملاً چیزی به عنوان «خالص» بودن یا «پاکی» نژادی وجود ندارد و جز یک تصور اسطوره‌ای نیست»(همان). علاوه بر این باید به دو نکته مهم دیگر هم اشاره کرد: یکی اینکه «همواره اختلافات موجود بین افراد یک گروه بیشتر از اختلافات موجود بین گروه‌های مختلف است»(عسکری خانقاه و کمالی، 1391: 127) و دیگری اینکه «وراثت خصوصیاتی که معمولا نژاد را بر پایه آن‌ها طبقه بندی کرده اند، هنوز کاملا مشخص نشده‌است»(همان: 134).

  

منابع:

عسکری خانقاه، اصغر؛ کمالی، محمدشریف (1391)، «انسان­ شناسی عمومی»، تهران: سمت، چاپ هفتم.

فکوهی، ناصر، (1392)، «تاریخ اندیشه و نظریه­ های انسان­ شناسی»، تهران: نشرنی، چاپ هشتم.

Craig Stanford؛John S. Allen؛Susan C. Anton(2013) Biological Anthropology

 

صفحه یوسف سرافراز در انسان‌شناسی و فرهنگ:

http://anthropology.ir/node/23578