جمعه, ۲۸ دی, ۱۴۰۳ / 17 January, 2025
«دربند» تقابل میان دوگفتمان شهری
داستان «دربند» همان داستان کلیشهای میشی در دهان گرگهاست. داستان از آنجا آغاز میشود که دخترکی شهرستانی، ساده و متین در یکی از دانشگاه های تهران رشته پزشکی قبول شده است و دست بر قضا از خوابگاه جا می ماند و مجبور میشود در تهران خانه اجاره کند. روند ابتدای فیلم کمی تند به نظر میآید. انگار عجله ای عمدی وجود دارد تا داستان به یک نقطه خاص برسد و این نقطه همان آشنایی مریم (نازنین بیاتی)، همان دختر شهرستانی است با سحر (پگاه آهنگرانی)، دختری که در عطرفروشی محل کار میکند و گویی گذشتهی خاصی ندارد.
شروع داستان همخانه شدن مریم با سحر است. مریم که تنها شخصیت مثبت ماجراست، ظاهرا از شهرستانی کوچک در اطراف تهران موفق شده در تهران پزشکی قبول شود که نشان میدهد او دختری ساده و درس خوان از خانوادهای متوسط با تربیت مناسب است. شخصیت مقابل او، سحر، دختری است که ظاهرا درس نخوانده، هیچ اثری از خانواده و گذشتهی او نیست، رویای رفتن به اروپا را در سر میپروراند و خانهاش پاتوق دوستان دختر و پسرش است. از همان ابتدا داستان دو قطبی میشود، دو گفتمان متفاوت آشکارا در مقابل هم قرار میگیرند. برای سهولت ادامهی بحث، این دو گفتمان قطبی برساخته را گفتمان شهرستان در مقابل گفتمان تهران مینامیم. مریم که نماینده گفتمان شهرستان است در قالب دالهایی مانند معصومیت، راستگویی، وفاداری، تربیت، تحصیل، کار، خانواده و عقلانیت تعریف میشود و گویی تمام صفات خوب را یکجا دارد. از طرف دیگر سحر و دوستانش که نماینده گفتمان تهران هستند در قالب دالهایی چون دروغگویی، پلیدی، نامردی، زندگی مجردی و نادانی تعریف میشوند و گویی تمام صفات بد را یکجا دارند. صحنه های مختلفی از فیلم گویای این ادعا هستند. در دعوای بین سحر و مریم، سحر او را دهاتی میخواند. درحالیکه مریم صبح زود از خواب بیدار میشود و سخت تلاش میکند تا هم به کلاسهای دانشگاه برسد و هم تدریس خصوصی کند تا مخارجش را دربیاورد، سحر برای تحقق رویای رفتن از ایران، با یک مرد بازاری و پولدار، آقای زارعی، رابطه نامشروع دارد، حتی بچه او را سقط میکند، از او پول میگیرد و بابت قرضش بیمحابا چک میدهد. در نهایت سحر بابت چک های بی محلش به زندان میافتد و تمامی دوستانش که هر شب در خانهی او خوش میگذراندند، هرکدام به نوعی پشت او را خالی کرده و او را تنها میگذارند. مریم به تنهایی بیمعرفتی تمامی دوستان سحر را جبران میکند و با سپردن سفته او را آزاد میکند. مریم که تازه از شهرستان آمده و ظاهرا اولین بار در زندگیاش با چنین حوادثی روبرو میشود، حواسش به هر چه امضا میکند هست. دائما میپرسد «برای چه باید امضا کنم؟» یا قبل از نهایی شدن آزادی سحر سفته ها را امضا نمیکند، تا پول پیش خانه را پس نگیرد، قرارداد فسخ را امضا نمیکند، او عقلانی رفتار میکند و محافظهکار است تا آنجا که از تجمعات دانشگاهی نیز پرهیز میکند و آنها را مناسب نمیداند. او فقط به دانشگاه میرود تا درس بخواند و در مقابل سحر بی مهابا چک میدهد و شناختش از دنیای پیرامون و روابطش با انسانها بسیار سطحی است. سحر حتی قدر «تنها دوست واقعیاش» را نمیداند و پاسخ تمام کارهایی که مریم برای آزادی او انجام میدهد را با نامردی میدهد. او به مریم قول میدهد که سفتههایش را پس بگیرد، اما نه تنها برای پس گرفتن سفته ها کمکی به مریم نمیکند، بلکه با آماده شدن ویزایش به او نارو میزند و یک شبه!! به اروپا سفر میکند. تمامی دوستان پسر سحر همگی کلید خانهی سحر را دارند و وقت و بی وقت آنجا هستند و مشغول چاق کردن قلیان. حتی پس از این مهمانیهای شبانه این مریم است که با حس وظیفه، خانه را تمیز میکند. از دید مریم، خانهی سحر شبیه به کارونسراست (در مقابل مفهوم خانه). بهرنگ، دوست سحر نیز که هویتش در قالب گفتمان تهران تعریف میشود، شخصیتی ریاکار و ناپایدار دارد. بهرنگ که تقریبا پای ثابت تمام مهمانیها و خوشگذرانیهای سحر است، وقتی سحر به زندان میافتد دروغ میگوید و حاضر به کمک کردن به او نیست. بهرنگ که در بنگاه معاملات ملکی کار میکند، بسیار مادی است و از کوچکترین معامله حتی برای دوستانش، مبلغی را به عنوان کمیسیون برای خود برمیدارد. این مادیگرایی در صحنههای دیگری از فیلم نیز دیده میشود.
همانطور که اشاره شد، شخصیتپردازی داستان نیز به شدت تحت تاثیر این دو گفتمان قطبیِ برساخته است. مریم که هویتش در قالب گفتمان شهرستان شکل میگیرد، قهرمان داستان است و یک تنه در برابر تمام بدیهای و نامردیهای شخصیتهای بد داستان (سحر، بهرنگ، زارعی و ...) که همه در قالب گفتمان تهران تعریف میشوند میایستد. او نه تنها دانای کل است و از پس تمامی کارها به خوبی بر میآید، زن خانه نیز هست و تمامی کارهای خانه را به تنهایی انجام میدهد. شخصیت این قهرمان بسیار کلیشهای و آرمانگرایانه است، گویی او نمایندهی کلیشهای تمام آن خوبیهای نوستالژیکی است که دیگر نیستند و از بین رفتهاند؛ تمام آن آرمانهایی که در قالب گفتمان شهرستان برساخته شدهاند. تمامی این خوبیهای نوستالژیک (معصومیت، راستگویی، وفاداری، تربیت، تحصیل، کار، خانواده و عقلانیت) در قالب گفتمان شهرستان و قهرمانش، مریم تعریف میشوند و در مقابل گفتمان تهران قرار میگیرند که شلوغ، بی در و پیکر و فاقد گذشته است.
در راستای تقابل دو گفتمان مذکور و شخصیتهای آنها، تقابل دیگری مطرح میشود. همانطور که قبلا در توصیف شخصیت مریم اشاره شد، او دختر خانه و خانواده است. در خانه سخت کار میکند، تمام کارهای خانه را به خوبی بلد است و انجام میدهد، آشپزی میکند، میشوید، میسابد، خرید میکند، حتی از سحر مراقبت میکند و رابطهی خوبی با تنها همسایهشان دارد. درحالیکه پیش از آمدن مریم، یخچال خانهی سحر خالی است، ظرفهای کثیف روی هم انباشت شدهاند و خانه کثیف است. دختر «خوب» در قالب کار سخت در خانه و خارج از خانه و سخت درس خواندن تعریف میشود و در واقع تمامی انتظارهای یک خانوادهی سنتی از زن را برآورده میکند. بدین ترتیب «سنت» در کنار زنجیرهی دالهای خوب (معصومیت، راستگویی، وفاداری، تربیت، تحصیل، کار، خانواده، عقلانیت و معنویت) تعریف میشود و سحر که به گونهای معرف فضایی جدیدتر و مدرنتر است در مجموعهی دالهای بد (دروغگویی، پلیدی، نامردی، زندگی مجردی، بی بند و باری، نادانی و مادیگرایی).
این مفهوم در صحنههای دیگری از فیلم نیز جلوه پیدا میکند. وقتی مریم با سحر دعوا میکند و خانهی سحر را ترک میکند چارهای جز رفتن به خانهی هم کلاسیاش، مونا را ندارد. پدر مونا ظاهرا دکتر است و کاملا قالب یک پدر سنتی را دارد. پدری مراقب، مهربان و نان آور که سرپرست خانهای آرام و امن است، فضایی که مریم هم برای یک روز در آن پناه میگیرد. پدر مونا وقتی قصد ترک منزل را دارد پنجاه هزار تومان به عنوان خرجی به دخترش میدهد و آنقدر مهربان هست که پنجاه هزار تومان هم برای مریم بگذارد که البته مونا آن پول را به پدرش برمیگرداند. برادر مونا که گویا او نیز دکتر است، تا نیمه شب فوتبال میدیده است و حالا پدر دلسوز به جای کشیک پسرش صبح زود به بیمارستان میرود، پدری سنتی، خانسالار، مراقب و سرپرست خانواده که فضایی امن و آرام را در قالب خانه برای خانوادهاش مهیا کرده است. هر چند اکثر شخصیتها و محیطهای فیلم پر سر و صدا و شلوغ هستند، پدر مونا متین و آرام و فضای خانهی آنها نیز ساکت و آرام است. تمامی مکانها، محل کار آقای زارعی، محل کار آقایی که وایزای شینگن میگیرد، محل کار بهرنگ دوست سحر، خانهی سحر، خانههای شاگرد خصوصیهای مریم و حتی دانشگاه، همه بسیار شلوغ و پر سر و صدا با رفت و آمدهای مافیایی و بی در و پیکر به تصویر کشیده شدهاند. خانهها و خانوادههای شاگرد خصوصیهای مریم همگی شلوغ، پرجمعیت و از قشر پایین جامعه با تحصیلات کم به تصویر کشده شدهاند. گویی خوشبختی و آرامش فقط در دل خانوادهای است که همهی آنها تحصیلات عالیه دارند، پدری به عنوان سرپرست بالای سرشان است و نگران و مراقب فرزندانش است. جالب است که در این خانهی آرام مادر مونا نقشی ندارد و دیده نمیشود. مفهوم خانواده به عنوان کانون خوشبختی در صحنهی دیگری از فیلم، هر چند کوتاه، نمود پیدا میکند وقتی روز مادر، پسر همسایهی سحر که پیرزنی خندان و مهربان است به همراه خانوادهاش برای تبریک به منزل مادرش آمدهاند. صحنه هر چند بسیار کوتاه است، در اوج بیچارگی و بدشانسی سحر و مریم و گرفتاری آنها، خانوادهای خوشحال و خندان را نشان میدهد که به دیدار مادرشان آمدهاند.
در ارتباط بین این دو گفتمان برساخته، تهدید در تثبیت مناسبات قدرت و روابط بین آسیبزننده (گفتمان تهران) و آسیبپذیر (گفتمان شهرستان) نقش مهمی بازی میکند. از دعوای اولیهی مریم و سحر گرفته تا صحنه دستگیری سحر و برخورد او با همسایهها، دعوای سحر با آقای زارعی و همچنین دعوای مریم با او، گفتمان تهدید گفتمانی غالب است. گویی همه میدانند که همسایههایشان، دوستانشان و سایرین همه خلاف کارند و فقط منتظرند تا پتهی یکدیگر را روی آب بریزند. این جمله که «من خودم میدونم تو چه کارهای»، «نگذار بگویم تو چه کارهای»، «من شکایت میکنم»، «پدرت را درمیآورم» و «زندگیات را سیاه میکنم» بارها شنیده میشود. پادوی زارعی تلویحا مریم را تهدید میکند که که او نیز باید با زارعی رابطه نامشروع داشته باشد و در غیر اینصورت سفتههایش اجرا گذاشته میشوند و زارعی زندگی او را سیاه میکند.
در نهایت به طرز عجیبی با کمک پسر آقای زارعی، مریم به سفته هایش میرسد و آنها را پاره میکند. در یکی از آخرین صحنههای فیلم، مریم از ماشین پسر زارعی پیاده میشود و به خوابگاه میرود و پسر زارعی نیز با خوردن چند قرص جلوی ماشین دیگری میپیچد و خودکشی میکند، هر چند انگیزهی او از کمک به مریم و خودکشی مشخص نیست، شاید عشقی ناپخته به مریم و خستگی از رفتارهای پدری پلید. داستان با مرگ پسر زارعی و بازگشت مریم به خوابگاه که حالا یک جای خالی برای او پیدا شده است تمام میشود. خوابگاه خانهی امن و پناهگاه مریم است، خانهی امنی که جامعه برای او در نظر گرفته است و بر اساس روال طبیعی مریم باید مستقیما به خوابگاه میرفت و دچار این مشکلات نمیشد. خوابگاه جایی است که حراست آن در قبال مریم مسئولیت دارد و رفت و آمد مریم کنترل میشود، جایی که حراستش حامی و مراقب مریم است. خوابگاه خانهی دوم مریم است. گویی هر خانوادهی شهرستانی برای تامین سلامت و امنیت فرزندش در تهران باید او را به خوابگاه بسپرد چرا که بیرون از خوابگاه، فضا بسیار خطرناک و مشوش است. انتخاب نام «دربند» برای فیلم نیز بسیار استعاری است. دربند نام یکی از محلههای شمال شهر تهران و محلهای تفریحی تهرانیهاست و میتوان آن را جناسی از در «اسارت» دانست. گویی شمال شهر تهران که قشر خاصی با تفریحات خاص در آن زندگی میکنند دامی بیش نیستند برای به اسارت در آوردن و گرفتار کردن شهرستانیهای معصوم و مظلوم؛ نوعی رویای توخالی و پوچ.
فضای فیلم آنچنان دو قطبی است، که گویی اگر فراتر از چارچوبهای تعیین شدهی جامعه حرکت کنید، اگر خلاف هنجارها و ساختارهایی که جامعه برای شما تعیین کرده است عمل کنید، چیزی جز بدبختی و بیچارگی در انتظار شما نخواهد بود. جامعه به عنوان یک ابرساختار دوست دارد شهروندانش در قالب همان هنجارهای همیشگی حرکت کنند، در خانوادهای خوشبخت و تحصیلکرده تربیت شوند، به دانشگاه بروند، به خوابگاه بروند، سخت درس بخوانند، از درگیری و تجمعات پرهیز کنند، معتدل و محافظهکار باشند، سخت کار کنند، ازدواج کنند و فرزندانشان را در فضایی آرام و امن به خوبی تربیت کنند و این چرخه همواره ادامه داشته باشد.
به نظر میرسد گفتمان غالب فیلم تلاش میکند تا تمامی آرمانهایش را در شخصیت قهرمان فیلم، مریم تعریف کند که نمونهی کامل و بی نقص حرکت در قالب هنجارهای اجتماعی است. در فضای به شدت سیاه و سفید فیلم، مریم نماینده تمام خوبیهاست. همانطور که دربارهی صحنههای فیلم بحث شد، مریم در قالب زنجیرهای از دالهای خوب، معصومیت، راستگویی، وفاداری، تربیت، تحصیل، کار، خانواده و عقلانیت تعریف میشود، از شهرستان آمده است و در مقابل تهران، سحر، بهرنگ، زارعی و تمامی دالهای بد، دروغگویی، پلیدی، نامردی، زندگی مجردی، نادانی و مادیگرایی نمونهی یک انسان کامل و وارسته است. اکنون باید پرسید آیا فضای آن بیرون این چنین سیاه و سفید و دو قطبی است؟ آیا این جامعه هرگز به اعتدال نمیرسد و آدمهایش فقط دو دستهاند، یا معصوم و مظلوم و یا پلید و دورغگو؟
با نگاهی واسازانه به فیلم، حتی سحر میتواند قهرمان داستان باشد. دختری که نمیماند و به آنچه جامعه برای او تکلیف کرده است تن در نمیدهد. او در قالب کلیشهی داستان و تعریف برساختهی داستان از خوبی نمیگنجد و تلاش میکند تعاریف کلیشهای و نهادینهشده را واسازی و بازتعریف کند. تصویری که از سحر ارائه میشود به شدت سیاه و منفی است، اما آیا تمامی سحرها این چنین سیاه و منفیاند؟
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست