پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
حاشیهای بر کتاب «نگران نباش، مهسا محب علی» و مستند «تهران چند درجهی ریشتر؟»، پیروز کلانتری
داستان یک روز شهر تهران که در آن، زمین لرزه، مردم را از خانههایشان بیرون کشیده است. اغلب جمعیت شهر در حال ترک کردن پایتخت و به نوعی فرار از موقعیت پیش آمدهاند اما در همین ساعتها، شادی در حال روایت داستان شهری است که او برای به دست آوردن مقدای مخدر در آن در حال پرسه زدن است.
خلاصهی کتاب "نگران نباش"
داستان یک روز شهر تهران که در آن، زمین لرزه، مردم را از خانههایشان بیرون کشیده است. اغلب جمعیت شهر در حال ترک کردن پایتخت و به نوعی فرار از موقعیت پیش آمدهاند اما در همین ساعتها، شادی در حال روایت داستان شهری است که او برای به دست آوردن مقدای مخدر در آن در حال پرسه زدن است.
خلاصهی مستند "تهران چند درجهی ریشتر؟"
مستندی دربارهی شهر تهران که از خلال پرداختن به زلزلهی احتمالی پایتخت به شهر و جریانهای روزمرهاش نزدیک میشود.
مقدمه
پیش از هر چیز باید اعتراف کنم که اگرچه تهران و دستمایههای نزدیک شدن به آن در دو اثر نام برده با یکدیگر شباهتهایی دارند اما شهری که در ادبیات داستانی معاصر ما اتفاق میافتد چندان قرابتی با شهر روایت شده در سینمای مستند داخلی ندارد و این ناهمگونی که در عرصهی شعر، موسیقی و صدای شهر نیز تکرار شده است راههای مقایسهای منطقی را بر روی متنی که از این تفاوتهای اساسی غافل باشد میبندد.
با این وجود و فارغ از ارزشهای هنری و ادبی متفاوتی که این دو اثر با یکدیگر دارند، تشریح اشارههای مشابه این دو روایت که در نقطهای به خصوص به نام "زلزلهی تهران" و پیشتر از آن، حول محور مرکزی "شهر تهران" با یکدیگر نزدیکیهایی دارند؛ در جهت شناسایی هرچه بیشتر هویت پایتخت برای ما خالی از فایده نیست.
تهران به مثابهی زمین لرزه
به نظر میرسد که مهمترین عنصری که این دو اثر را به یکدیگر مرتبط میکند، زلزله است. زمین لرزهای که در مستند پیروز کلانتری یک احتمال نزدیک به وقوع است و از خلال تخیلی منطقی مدام به مخاطب نزدیکتر میشود و او را با پرسشهایی از قبیل "بهتر است در این صورت چه کنم؟" یا "چگونه میتوانم در مقابل زلزله قد علم کنم؟" مواجه میکند. احتمال آمدن زلزله در تهران بسیار است. زلزله برای بر هم زدن میآید و علاوه بر زمین، زمان را هم دچار دگرگونی میکند. لرزههایی که میتوانند بسته به شدتشان به حدودی از تخریب منجر شوند که از شهر چیزی باقی نگذارند و یا صرفاً اختلالی چند روزه را ایجاد کنند.
روایت کلانتری با ترافیک صبحگاهی تهران شروع میشود، تجربهای که با صدای گویندهی رادیو در هم میآمیزد و سپس به زمین لرزهی پیش روی تهران به عنوان عنصری هویتی در درون روزمرهی شهر اشاره میکند. "ما آدمهای تهران در این لحظههای مکث و خلوت ناگزیر یا حرص و جوش باز شدن راه را میخوریم یا در هزار و یک امر مربوط به خود و زمانه غوطهوریم. چندتامان به زلزله فکر میکنیم؟ زلزلهای که مدتهاست به خصوص پس از زلزلهی بم صحبتش هست که روزی در تهران خواهد آمد." (چند درجهی ریشتر، دقیقهی 1 ام تا 1 و25 ثانیه)
اما مشکل و یا در واقع، صورت مسئله خود زلزله نیست. زلزلهی تهران با احتمالی نزدیک به وقوع در این فیلم اشارهی غیر مستقیم فیلمساز است و انگشت اتهام یا اشارهی کارگردان را باید در جایی دیگر جستجو کنیم. روایتی که بیش از هرچیزی، شهر را نشانه گرفته است و به این شکل طرح مسئله میکند: "زلزله به این زودی در تهران جدی نخواهد شد چون زلزلهی حیَ و حاضر و جدیتر همین تهران است." (همان، دقیقهی1 و 30 ثانیه تا 1 و43 ثانیه)
اما اینکه تهران از کجا و چطور تبدیل به زلزله شده است، پرسشی است که بدون به میان آمدن به شکل مستقیم در روند این مستند طرح و پیگیری شده است. مقاومت بازاریان در مقابل طرح نوسازی و بهبود بافت فرسوده (همان،دقیقهی 2 و 23 ثانیه تا 3 و 47 ثانیه)، "کوچه های باریک خیابان هاشمی در بافت فرسودهی جنوب غرب" که در هنگام وقوع زلزله احتمالاً نمیتوان از عرض باریک آنها گذشت، (همان،دقیقهی 4 و 6 ثانیه) و نیز منطقهی الهیه در شمال تهران با"مجتمعهای 20 و 30 طبقهی حدوداً 100 واحدی یا بیشتر" در کنار هم آن هم در کوچههایی باریک و با شیب تند (همان،دقیقهی 5 و 5 ثانیه تا 5 و 22) همه و همه تهران را شبیه به زمین لرزهای میکنند که مدام در حال رخ دادن است.
ماهیت زلزله در بر هم زدن است و این بر هم زدن در واقع از نوعی نظم پیشینی قبل از وقوع زمین لرزه صحبت میکند. تهران وقوع یک بینظمی هر روزه است و از همین جهت با زمین لرزه یکی فرض شده است با این تفاوت که زمین لرزه، اتفاقی هر روزه نیست و با همین منطق، عنوان حادثه به خود میدهد. تهران زمین لرزه است چون با بینظمی و نا به سامانی پیوند برقرار کرده است و اگر چه حادثه نیست اما این نوع از بودن در قالب حضوری مخدوش را هنوز نتوانسته است برای چشم سینمای مستند تبدیل به امری نادیدنی کند بنابراین به چشم میآید و تبدیل به زمین لرزه میشود.
زلزلهی کالبدی تهران برخواسته از "گسلهای اصلی و فعال و گسلهای فرعی" (همان،دقیقهی 7 و 7 دقیقه) در سطح شهر است و تهران نیز از خلال روزمرگی شکنندهی آدمها تبدیل به زمین لرزه شده است. "زلزلهی تهران مهمتر است یا دویدن برای قوت روزانه یا عشق به یک عزیز دل؟ یا غصهی بیماری و کهولت سن پدر و مادرمان؟" (همان،دقیقهی 9 و 30 ثانیه تا 9 و 45)
به بیان دیگر، چیزی که تهران را تبدیل به زمین لرزه کرده است، علاوه بر عناصر نامطلوب و غیر استاندارد کالبدیاش که همگی روی چندین گسل مهم اصلی و فرعی قرار گرفتهاند؛ روزمرهای است که شهروند تهرانی را در پی به دست آوردن مایهتاج هر روزهاش اسیر تکاپوهای غلتیده به عرصهی فراموشی کرده است. در واقع به غیر از بینظمی و شکنندگی که هر دو میان "زلزله" و "تهران" مشترکاند، مفهوم دیگری که شهر را تبدیل به زمین لرزه کرده است، "فراموشی" است. فراموشی، آن نقطهی اشتراک دیگری است که میان زلزله و پایتخت پیوند برقرار کرده است، "در ایران بر خلاف ژاپن زلزله دیر به دیر می آید. در نتیجه بین دو زلزله فرصت پیدا می کنیم تا زلزله ی قبل را فراموش کنیم و از خطر زلزله ی بعد فارغ شویم."(همان،دقیقهی 11 و 8 ثانیه) و در همین راستا نیز اگر امر روزمره را به عنوان امر فراموش شده در نظر بگیریم، قرابت ذکر شده را بهتر درک خواهیم کرد. چرا که "روزمرگی هاویه است. آشوبی ست که «سامان» وانمود میشود. زوالی ست عینِ روال. فروپاشیِ بیسروصداست در عینِ وضعیتی ظاهراً طبیعی که در آن ستونها سرپا و حتی محکم به نظر میرسند. میروی و میآیی، میگویی و میشنوی، میخوانی و میبینی، و همهی امور بهنظرت روی غلتک است. زیرا که روزمرّگی، اکتفای محض به جریانداشتن و حضورِ «صورت» است، چندانکه غیابِ «معنا» به فراموشی سپرده میشود." (امجد،35:1388) به این ترتیب، روزمرگی نقطهی وقوع فراموشی به معنی "عادی شدن" است. روایتی که از پس تکرار، هر روز بیشتر برای ما عادی میشود و در نتیجه به نقطهی فراموشی تن میسپرد. با این توصیف، گزافه نخواهد بود اگر، تهران را از زلزله خطرناکتر تلقی کنیم و زلزله را ترمزی بدانیم "بر این شتاب دور از اختیار" یا "تأملی بر فردا". (همان، دقیقهی 12 و 54 ثانیه تا 13 و 8 ثانیه)
به علاوه، "زلزله انسان را نمیکشد، این خانهها و ساختمانها هستند که بر سر مردم خراب میشوند" آنهم خانههایی که آنها را آدمها ساختهاند. (همان، دقیقهی 13 و 21 ثانیه) روزگاری تهران "هوای پاک" و "رفت و آمدهای سلانه سلانه". (همان، دقیقه ی 12 و 25 ثانیه تا 12 و 55 ثانیه) داشت و امروز علاوه بر آلودگی و "شتاب دور از انتظار"ش صاحب کالبدی است که رفته رفته با خانههای غیر مقاومش به جای تصویر رشته کوههای شمال شهر خواهد نشست. (همان، دقیقهی 15 و 8 ثانیه) "تهران از رو به رو شدن با خطر زلزله فرار میکند" (همان، دقیقهی 18 و 37 ثانیه) چون زمین لرزه برای این همه "آلودگی هوا، ترافیک و استرس" که"روزمره 5 سال از عمر هر تهرانی کم میکند." در جایگاه عنصری دیگرگون نسبت به روزمرگی؛ میتواند امید عافیتی باشد که قرار است"با معضلات روزافزون شهر کاری بکند." (دقیقهی 19 و 3 ثانیه تا 19 و 44 ثانیه)
با این وجود تصویری که کلانتری به بهانهی زلزله از پایتخت تولید کرده است، تصویری است که پس زده نشده و بالعکس با واقعبینی به پذیرش درآمده است."تهران همین است با هوای آلوده، ترافیک و استرسهایش و نیز با شور و تکاپو و سرزندگیاش. ظاهراً این کلانشهر این سوی جهانی به همین تضادهایش زنده است.(دقیقهی 19 و 51 ثانیه تا 20 و 6 ثانیه) و درست به همین علت است که روایت شهر در این مستند حدوداً 29 دقیقهای به خوبی اتفاق میافتد، روایتی که درست به علت اتخاذ کردن جایگاهی نامناسب از سوی راوی نسبت به شهر، در ادبیات داستانی ما کمتر محقق شده است.
مطالبهی تهران
اولین مواجههی مخاطب مهسا محب علی با زلزلهی تهران، در تکان خوردن تخت راوی داستان (شادی) است که از زبان او مانند "قایق" یا "گهواره" تکان میخورد. شادی میگوید که پیش از این، تخت مثل "تابوت" بود (محبعلی:1390،7) و درست از همین نقطه است که در این رمان با کسانی آشنا میشویم که از شهر و روزمرهاش، به جای هر نوع آرامشی که با خود، رخوت دارد؛ جنب و جوش و زندگی را طلب میکنند.
پیشینهی "زلزله"ی تهران، زلزلهی بم است (همان،8) چیزی که کلانتری هم در فیلمش به آن ارجاع داده و پرداخته است. تهران زلزلهی قبلی خودش را در این کتاب، مثال نمیزند چرا که آن را به خاطر نمیآورد و به جای آن میگوید: "توی بم هم همین طور شده... اول لرزهها شروع شده و بعدم اصل کاری اومده..." (همان). زلزلهی تهران، زیر سلطهی روزمرهی گرفتار شهر، گم شده است و البته محب علی در کتاب خود به جای اشاره به فراموشیهای حاصل از روزمرگی؛ روز زلزلهی تهران را روایت کرده است. هرچند که زلزلهی واقعی هنوز رخ نداه است و هر آنچه هست، پیش لرزههای هشدار است.
زمین لرزه برای شادی "تحول و پایان زندگی رخوت بار" است، تحول تخت از تابوت به گهواره و پایان زندگی رخوتبار دوستش اشکان. "این گوشی لعنتی کجاست؟...کلیک میکنم، اشکان است، کلیک میکنم؛ "دیگه نمیتونم تحمل کنم، خداحافظ." نه! اشکان امروز نه. چندمین بار است که خداحافظ؟ که دیگر نمیتوانی تحمل کنی؟ که چلتا دیازپام بیندازی بالا و همه را به هول و ولا بیندازی؟ تحمل چی را نداری؟ چرا صبر نمیکنی تا همین زلزله دختلت را بیاورد؟..." (همان،15)
انگار تهران از شدت روزمرگی به این زلزله نیاز داشته است. اتفاقی ویژه که "تختخواب" را تکان داده است و میتواند به برخی دیگر، مژدهی دگردیسی بدهد. "دوستهای آرش [برادر شادی] همیشه چیزی دارند بگویند که او تعجب کند، چه برسد به حالا. حتماً مثل شبهای فوتبال همه قرار گذاشتهاند میدان محسنی. الان است که کلهاش بیاید توی چارچوب و بگوید که همهی ارکاتیها قرار گذاشتهاند فلانجا. که چی؟ که لرزیدن تهران را جشن بگیرند؟" (همان)
روز زلزله، برای تهرانِ دچار رخوت که روزهای کارناوالی کم دارد، روز دور هم جمع شدن است. زلزله شهر را از دست آنهایی که با اولین تکان، پایتخت را به سمت جایی امن، ترک کردهاند درمیآورد و به دست کسانی میسپارد که به بهانهی حضور در شهر ممکن است بهای گزافهای را بپردازند."آرش با موهای ژل زده روبهرویم نشسته...با دهان پر دارد بیانیه صادر میکند؛ "شهر تو دست ماست. همهی ترسوها دارن میزنن به چاک."(همان، 20)
مادر شادی به همراه برادر دیگر او یعنی بابک، مانند بسیاری از تهرانیهای دیگری که در زمانهای به خصوص به جادهی شمال میزنند؛ در حال جمع کردن بار سفر به سمت "کلاردشت" است.(همان،22) ویلایی که در یک منطقهی خوش آب و هوا، هر بار یاد و خاطرهی آلودگیهای تهران و اینبار زلزلهاش را گم میکند. شمالی که در هر تعطیلات سمَ ترافیک و خستگیهای پایتخت را از جسم و جان تهرانیها بیرون میکشد، این بار در روز زلزله باید منتظر جمعیتی بیش از هر دوره باشد. "آرش سرش را میآورد جلو، دم گوشم زمزمه میکند؛ "تهرون داره بندری میزنه تا هرچی نامرد و آشغال و عوضیه از این شهر بزنه بیرون." (همان،23-22)
روایت آرش از شهر زلزله زدهای که دارد دین خودش را به همکیشان او ادا میکند (جوانان و نوجوانانی که الزاماً در جهت حفظ نظم روزمره زندگی نمیکنند و بالعکس، حضورشان در شهر، یکنواختی و برخی قوانین را به خطر میاندازد) روایت کسی است که سالها در نقش یک دیگری هجوم برنده، منتظر فتح سرزمینی موعود بوده است. روز زمین لرزه، روز تصاحب تهران به دست آرش است و کسانی است که میخواهند به شکلی غیر روزمره در شهر حضور داشته باشند.
روز زلزله یک روز معمولی نیست (همان،31) شادی به خیابان گریخته است تا برادرش بابک و مادرش را برای فرار از تهران همراهی نکند. زلزله برای او رقص زمین است. رقصی که تعلق خاطرش را برانگیخته است و او آرزو میکند که ای کاش این همه به خاطر او بود.(همان،45-44) زلزله دختری را که به خاطر اعتیاد و مصرف مخدر، کمترین پیوند را با شهر و مردمش برقرار کرده به خیابان کشانده است و او را در لرزشی که از قضا همه در آن شریکاند سهیم کرده است. علاوه بر تقویت تعلق خاطر در شادی، زلزله روز یکپارچگی تهران است که از شمال تا جنوب میلرزد. "راستی، زلزله دارا و ندار می شناسد؟" (نمایش تصویر کوچه های باریک خیابان هاشمی در بافت فرسوده ی جنوب غرب تهران و کوچههای کم عرض و پر شیب الهیه در شمال شهر، دقیقهی 3 و 38 ثانیه، تهران چند درجهی ریشتر؟)
"تا میپیچم توی خیابان اصلی دو تا پسر مونگرویی که اسکیت پایشان است بهم تنه میزنند و توی شلوغی گم میشوند. یک کله پسر و دختر فنچی از خیابان دربند بیرون میآیند. سردستهشان عقب عقبکی را میرود و دستهایش را توی هوا تکان میدهد...«بچهها میدون نارمک هم سقوط کرد...شهر تو دست ماست...» فریاد میکشند، بالا و پایین میپرند، سوت بلبلی میزنند و از ته ته رودههایشان جیغ میزنند. پسرها فنچها را قلمدوش میکنند. فنچها دستها را بالای سر میبرند و دم میگیرند؛ «شهر شهر ماست یار گله داره... سیاهی حق ماست یار گله داره.» (محب علی:1391،72)
به این ترتیب تصویر خیالی محب علی از زمین لرزهی تهران، تصویر روزی است که برخی از گروههای حاشیهای شهر را تصاحب میکنند. افرادی که در روزهای عادی هرروزگی کمتر فرصتی برای حضورهای اینچنینی دارند و از آن مهمتر، علتی برای این کار پیدا نمیکنند. شهر باید دگرگون و درهم شده باشد، آشوب به جای نظم بنشیدند و صاحبان حداکثری پایتخت که خواست اصلیشان برقراری امنیت و کنترل بینظمی است، باید فرصت را به گروههایی داده باشند که شهر را اتفاقاً تنها در لحظهی تغییر و تحول از آن خود میدانند.
زلزله، برای محب علی نه هشدار است و نه وحشت. سرخوشی و دگرگونی تهرانِ خسته از تکرار روزمره است که دلیلی برای توقف از پس این همه پیدا کرده است. "آسفالت کف خیابان هم دارد حرف میزند. من صدای ترک خوردنش را میشنوم. قرچ و قروچش درآمده؛ انگار دارد قلنجش را میشکند و خستگی درمیکند. خسته شده..." (همان،75) بنابراین، زمین لرزه به شکل متناقضی هم ایستادن و خستگی در کردن است و هم تکانهای شدید و تغییر. ایستادن چیزی که از پیش رو به آینده داشته است و تغییر زمان و مکان روزمرهای که در لحظهی حال، تولید معنا میکند.
روز زلزله، شبیه به ساعتهای پس از یک بازی فوتبال (همان،15) و یا "سیزده به در" است. زمانی که مردم و شهربه جای دویدن در پی چیزی موکول به آینده و فراموشیهای حاصل از آن، در لحظهی حال حضور دارند و میاندیشند. تعلقی که نسبت به مکان و واسطهی مطالبه و تصاحب آن ایجاد شده است و نیز معنایی که در این همه نهفته است. "تا پایین خیابان سعدآباد پر است از پیکانها و پرایدهایی که وسط خیابان ایستادهاند و کنارشان یک پتو پهن شده و بچههایی که از سر و کول ماشینها بالا میروند...توی میدان گله به گله آدم نشسته. روی چمنها، وسط خیابان، توی پیادهرو. عین سیزده به در." (همان،135)
زلزله و هویت شهر
اگر هویت هر چیزی را به صورتی خیلی ساده "بازتاب و تبلور صفات و مشخصاتی از آن چیز بدانیم که عمدتاً وجه تمایز آن را با چیزهای دیگر فراهم می کند." (بهزادفر،1386:15) و در تعریف هویت شهر نیز مانند هر هستار دیگر بر دو ویژگی "شباهت" و "تفاوت" که موقعیت وجودی هر چیزی را با دیگری همنوع و غیر همنوع خود مشخص میکند، تأکید کنیم؛ باید "زلزله" را یکی از عناصر مهم هویتی تهران معرفی کنیم که اگرچه موجبات یکتایی و منحصر به فردی مطلق آن را فراهم نکرده است اما به عنوان یک ویژگی مهم در شناسایی تهران نقشی اساسی و اولیه را بازی میکند.
هرچند زمین لرزه برای تهران همانمقدار یک "ویژگی همراه" به حساب میآید که برای بم یا ژاپن اما زلزلهی تهران در بازنمایی و به خصوص در دو اثر نامبرده به شکلی متفاوت برای پایتخت، هویت سازی میکند. در مستند "تهران چند درجهی ریشتر؟"، "مسئلهی زلزله" با طرح شدن در مقابل "مسئلهی تهران" و روزمرهی پر مخاطرهاش، شهر را تبدیل به یک زمین لرزهی هر روزه میکند. در این اثر، چیزی که مهم است زمین لرزهی روزمرهای است که پایتخت را تبدیل به شهری قابل شناسایی کرده و به آن هویتی به خصوص بخشیده است: پهنهای گره خورده به تضاد و آشفتگی که در مقابل زمین لرزهی واقعی شهر، عنصری متمایز کنندهتر برای تهران به شمار میآید.
اهمیت زلزله برای تهران در این است که شهر، بدون این زلزلهی "چند ریشتری" قرار نیست دیده شود. مکانیزمی که زمین لرزه به وسیلهی آن، در شهر آینه گردانی میکند همان فرآیندی است که مهسا محب علی نیز در "نگران نباش" از آن استفاده کرده است و آن بر هم زدن "زمان روزمره" و به نوعی زمان تکرار و عادی شدن چیزهاست.
"روزمرگی به باور (لوفبور- Hanri Lefebvre) آن سوی سکه ی مدرنیته و عامل اصلی این مدرنیته برای در اختیار گرفتن انسان ها و «از خود بیگانه ساختن» آنهاست."(فکوهی،210:1383) عرصهای که در نظر مارتین هایدگر، ساختاری یکدست و به این ترتیب، غرق کننده، و ضد تفکر دارد. روزمرگی زندانی است سراسری و مکرر که در ماهیت بدون عطفش انسان را "در تنگنایِ قرار دادهای اجتماعی و ساختارهای متناهی" قرار داذه و او را به سمت وجودی "نا اصیل" پیش میبرد. در این میان تنها "حوادثی که بر مبنایی غیر منتظره تعریف میشوند" قابلیت گسست و بر هم زدن این ریتم یکنواخت را برای ما فراهم میکنند. (نوروزی، 2013)
به این ترتیب، زلزله به عنوان یک حادثهی غیر منتظره با قابلیت گسست از زمان روزمره، در بازنماییهای تهران، شهر را در زمانی که دیگر مکرر نیست از حالت فراموشی به یادآوری و دیده شدن برمیگرداند. "پذیرشِ روزمرگی در حکم وقفهای ست در جریان خودآگاهی."(امجد،35:1388) وقفهی خودآگاهی، شهر را از یاد میبرد و زلزله با فراخواندن حادثه از شهر روزمره زدایی و به این ترتیب فراموشی زدایی میکند.
زلزله تهران را از اسارت تیرگیهای پوشاننده رهایی میبخشد و برملا می کند. گسستی در مکان که پهنهی شهری را تبدیل به تلی از خاکروبه کرده و در عین حال، زمان کسالتبار و از خودبیگانهکنندهی روزمره را در زیر آوار دفن کرده است. زمین لرزه، روزمرهی تهران را تبدیل به زمان فراهمکنندهی خودآگاهی کرده و انسان در این فرصت شروع میکند به معنایابی از آنچه که تا پیش از زلزله نادیدنی و ناموجود بود.
زلزله، فراخواندن تهرانی دیگر است از زیر بار آوار و درهم شکستن آنچه ناخوشایند بود. لحظهی به هم پیوستن آنچه که به نام تکثر در شهر آشوب برپا میکرد. زمین لرزهی تهران، فراخواندن حافظه و خاطره است، بودنی است که از خلال دیگر بودن، حاصل شده است و به این ترتیب، زلزله برای تهرانی که هر روز به "بیهویتی" و یا "هویتی مخدوش" متهم میشود، آن عنصر حیاتی هویت بخش است که تمایزی انکار ناشدنی میان تهران و غیر تهران ایجاد میکند. فرصتی که شهر به کنشگر یادآوری میکند.
منابع
- امجد، حمید،(1388) چند نکته درباره روزمرگی، هفته نامه ی چلچراغ شماره ی ٣٧۵.
- بهزادفر، مصطفی (1386)، هویت شهر (نگاهی به هویت شهر تهران)، تهران: سازمان فرهنگی هنر شهرداری تهران، مؤسسه نشر شهر.
- فکوهی، ناصر(1383)، انسان شناسی شهری تهران: نشر نی.
- محب علی، مهسا (1390- چاپ یازدهم) نگران نباش، تهران: نشر چشمه، چاپ اول 1387.
- نوروزی، فرشاد (2013) روزمرگی انسان معاصر، گسست آرمان و حقیقت، در پایگاه اینترنتی فلسفهی نو. آدرس http://new-philosophy.ir/?p=165، تاریخ بازدید: 13 مهر 1393.
- مستندِ "تهران چند درجهی ریشتر؟" ، پیروز کلانتری، 1385.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست