پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
من متعلق به همه ی شما هستم: تبدیل شدن "بدن فردی" به " بدن اجتماعی" یا ساعت سیندرلا
![من متعلق به همه ی شما هستم: تبدیل شدن "بدن فردی" به " بدن اجتماعی" یا ساعت سیندرلا](/web/imgs/21/151/j766k1.jpeg)
ساعت یازده شب است و من از اتومبیلی که تاکسی نیست پیاده می شوم. خانم و آقایی که از خیابان امیرآباد شمالی(کارگر شمالی)، در حال گذر بودند، مرا که "این وقت شب" کنار خیابان ایستاده بودم، با نیمچه ملامتی در نگاه همراه با دلسوزی ناشی از حس "شهروندی" یا "بنی آدمی" سوار می کنند و تا جلوی خوابگاه می رسانند.
در به انقیاد درآمدن زندگی دختران ساکن در خوابگاه از خلال تجربه ی تأخیر شبانه
تهران، آذر ماه 1391
21:30، ساعت سیندرلا
ساعت یازده شب است و من از اتومبیلی که تاکسی نیست پیاده می شوم. خانم و آقایی که از خیابان امیرآباد شمالی(کارگر شمالی)، در حال گذر بودند، مرا که "این وقت شب" کنار خیابان ایستاده بودم، با نیمچه ملامتی در نگاه همراه با دلسوزی ناشی از حس "شهروندی" یا "بنی آدمی" سوار می کنند و تا جلوی خوابگاه می رسانند. به تعبیری، در این ساعت از شب، کار خطرناکی کرده ام و چون تاکسی ها مسیرشان بالاتر از سازمان انرژی اتمی را شامل نمی شود و آخرین بار، پول زیادی بابت این تکه ی اضافی از راه را به یکی از آن ها پرداخت کرده ام، خیال دارم کمی به ضررشان رفتار کنم، نیم ساعتی می شود که کنار خیابان ایستاده ام و به گذری ها اعتماد نمی کنم. اعتماد می کنم. سوار می شوم، کمی هم ملامت و سپس جلوی خوابگاه پیاده می شوم.
به گیت جلوی درب ورودی رسیده ام. چون ساعت از 9:30 شب گذشته است باید برگه ی تأخیر را که علاوه بر مشخصات دانشجویی شامل توضیح علت تأخیر و شماره ی منزل پدری هم می شود، پر و امضاء کنم. مسئولین جلوی در، عکس کارت و چهره ام را با هم انطباق می دهند و گاهی در این میانه، خواسته و ناخواسته احساس می کنم، نگاهشان به طول انجامیده است. از نگهبانی رد می شوم و به اتاقم می رسم. 22 ساله ام و تا ابد باید مراقب خودم باشم. مراقبتی تمام نشدنی که به شماره ای یازده رقمی در تلفن همراهم متصل است، خانواده ام زنگ می زنند و می گویند که مراقب باشم، بعد مرا به خدا می سپارند و خیالشان کمی راحت می شود. "خداحافظ، عزیزم!"
در توجیه ی ایده ی "مراقبت از خود" به شکل کارکردی باید در ابتدا به گزینه و شاید گزینه های "تهدید" اشاره کرد. در واقع پاسخ به سؤالی که به این شکل بیان می شود، "مراقبت از خود در برابر چه چیز و چه کس؟" می تواند ایده ی مراقبت را تشدید کند و یا حتی از میان ببرد اما مشکل درست از همین جا به میان می آید که تعداد این گزینه ها بسیار زیاد است و البته "شدت مراقبت" نسبت به "شدت تهدید" در هر یک از آن ها متفاوت است. مراقبت در برابر ربوده شدن در شب تاریک پایتخت در خیابانی خلوت توسط مردی که تصویر "خفاش های شب" را به خاطر آدمی می آورد. مراقبت در برابر تصادف با ماشینی که سرعتی مجاز یا غیر مجاز دارد و به هر حال در برخورد با آن، شکل تو را از سلامت به شکستگی و خون در هم می ریزد. مراقبت در برابر وسوسه ای که غیر اخلاقی تعریف می شود و یا حتی مراقبت از خود در برابر سرمای هوا، ویروس ها و میکروب ها، آفتاب تند، نگاه ناشناس، فست فود ناسالم، چاقی، دوست ناباب و...
بسیاری از این توصیه ها، مرد و زن نمی شناسند و بسیاری دیگر درست، ابعاد جنسیتی شده ی انسانی تو را نشانه می گیرند. اما موضوع مورد اشاره ی این متن به واسطه ی دغدغه های شخصی نویسنده، کمی زنانه و حتی دخترانه است و برای سر گرفتن نقطه ی آغازی منسجم، به داستان سیندرلا در ساعت تأخیر برمی گردد.
سیندرلا باید در ساعت 12 شب، قصر حاکم شهر را ترک کرده باشد تا باطل شدن جادوی لباس ها و آرایش بی نقصاش او را به دختر ژنده پوش نامادری بد ذاتش بدل نکند. سیندرلا باید مراقب باشد که تصویر ساخته شده از او به عنوان پرنسس آینده ی شهر، در پیش چشم پسر حاکم خراب نشود و در اضطراب حفظ و حراست از این تصویر، با شنیدن زنگ اخطار ساعت، محل جشن را ترک می کند. وجه شباهت من و سیندرلا در "داستان تأخیر از ساعت 21:30" به نظر کم شباهت می آید اما بی شباهت نیست؛ اضطرابی که در این پنج سال دانشجویی از ساعت 9 شب بیرون از خوابگاه، به سراغم می آید حتی در شب های سکونت در خانه ی پدری که این قانون حکم فرما نیست بسیار شبیه آن لحظه ی جا ماندن کفش دختر رویاهای کودکی ام است. لحظه ای که الزاماً با پسر پادشاه سپری نمی شود و من در ترافیک منتظرم، دارم از تماشای تئاتر برمی گردم یا هزار و یک علت دیگر.
ساعت از 9 و نیم شب گذشته است و طلسم " آزادی" ابطال شده است، همان گونه که "لباس های گران بها"ی سیندرلا از تنش محو می شوند. من به خاطر دیر رسیدن به خوابگاه، برگه ی تأخیر را پر می کنم و مسئول مربوطه در فردای آن روز احتمالاً گزارش این تأخیر را به والدینم می رساند. بنابراین پیش از تماس او با منزل ما، خودم مسئله را به خانواده توضیح می دهم و همه چیز در این نقطه به آرامش می رسد مثل مواجه شدن پسر پادشاه با زندگی حقیقی سیندرلا از طریق گزارش کار کارگزارانش در پیدا کردن دختر صاحب کفش جا مانده. در این جا "سند تأخیر" به جای کفش، برگه ی پر شده در دم درب ورودی است که به دست خودم امضاء کرده ام و "رؤیای اختیار" برای من چیزی مشابه قصر پادشاه برای او.
من متعلق به همه ی شما هستم!
به راستی "من" کیست و به چه چیزی منسوب است؟ آیا من هویتی فردی دارد و یا اجتماعی است به عبارتی آیا من فردی یا اجتماعی، پدیده ای صرفاً بیولوژیک است یا ابعاد گسترده تری دارد؟ و در نهایت این من به چه کسی تعلق دارد؟
در تعریف "من" می توان به شیوه های مختلفی عمل کرد و در این نوشتار، من آن چیزی است که "دیگری" نباشد. در واقع معنی "من" به واسطه ی وجوه تمایز دهنده و فاصله گذارش مانند مهم ترین خصیصه ی شکل دهنده ی "هویت"، درست مقابل "دیگری" قرار می گیرد. اما آیا چنین "منی" چیزی انتزاعی است یا می تواند در خارج از ذهن هم مصداق بیابد؟ به بیان دیگر، این همه قطعیت در انقطاع از دیگری آیا در عالم خارج از ذهن هم ممکن است؟
اگر بپذیریم که "من" در نام گذاری به پدیده ای در ابتدا بیولوژیک و دارای ابعاد مشخص اطلاق می شود و در کالبد صاحب حیات آدمی تجلی می یابد، درست از لحظه ی شکل گیری جنین قابل اشاره و در تعین فیزیکی خود کاملاً "فردی" است اما همین "من فردی" در اولین روز جنینی اش پیوندی اجتماعی-بیولوژیک با بدن مادر دارد و به محض به دنیا آمدن در معرض جهان قرار می گیرد و بخشی از آن می شود. جهانی که رادیو، تلویزیون، ماهواره، اینترنت و آدم دارد[1] و آدمی را متأثر می کند و مدام به اشکال مستقیم و غیر مستقیم، هستی اش را شکل می دهد.
در سیستم های تفسیر تئولوژیک آفرینش که خداوند جهان و آدمیان را آفریده است همیشه حق مالکیتی قطعی برای خالق هستی نسبت به آفریده ها وجود دارد. مالکیت، نسبت به همان چیزی که در بسیاری از فرهنگ ها، "امانت" نامیده می شود. اما آیا این حق مالکیت در پی وجود یافتن منی اجتماعی، برای زنان و مردان در همه ی جوامع یکسان است؟ و در فرهنگی خلقت گرا، به جز خداوند چه کسانی نسبت به آن چنین حقی دارند و تا چه حد؟
بگذارید به داستان تأخیر از ساعت 21:30 به بعد، در داستان خودم برگردم. در این داستان، "من" با ابعادی کاملاً مشخص، از خیابان امیرآباد شمالی، اتومبیل ها و سایر آدم های حاضر در آن، در کالبدی زنده و مؤنث جدا شده است و در پیوند با حیات اجتماعی تهران، باید مقرراتی را بپذیرد، هنجارهایی را رعایت و از ارزش هایی، حراست کند. من باید حداکثر تا ساعت 21:30 قرارداد شده، از گیت ورودی خوابگاه دانشجویی عبور کنم تا این پیوند هم چنان برقرار باشد و من جزئی از این حیات منظم بی خدشه باشم. اما به محض تأخیر، چه اتفاقی برای این پیوند اجتماعی رخ می دهد؟
در لحظه ی سوار شدن به اتومبیل خانم و آقای "بنی آدم" در ابتدا، "من" وارد حریم شخصی یک زوج ناشناس می شوم که از جهاتی با آن ها غریبه و از جهاتی با آن ها یک "منم". غریبه به معنای "دیگری" که جسمی مجزا و فاصله ای زیستی با آن ها دارد و در موقعیتی فرهنگی، با نگاه پرسش گر و تا حدی ملامت گر همسر راننده، به عنوان یک زن که از جهت عدم رعایت هنجار "شب گردی مخصوص دختران نیست"، مرا در سکوت "دیگری" خطاب می کند.
در لحظه ی تحویل دادن فرم تأخیر خوابگاه، مسئول مربوطه نیز مرا به نام همین هنجار رعایت نشده به انضمام ی قانون نوشته شده ی آیین نامه ی انضباطی خوابگاه، از جمعیت خاصی از دختران خط می زند و با سیستم منظم در تضادم می داند. در این جا است که "من فردی" کم تر فردیتی دارد و مدام "متعلق" است و در "شکستن" این تعلقات، هر بار به شکلی "تنبیه" می شود: ملامت، مجازات یا تبدیل به دیگری شدن.
اما آیا این اتفاق دقیقاً مشابه همان اتفاقی است که اگر شخصیت اول داستان "من" به یک "مذکر"، تبدیل شود؟ پاسخ، مسلماً منفی است. تغییر جنسیت "من" در این آزمایش، تقریباً تمام سناریو را به هم می ریزد. مهم ترین وجه شباهت "من" با "سیندرلا"، از بین رفتن بسیاری ازگزینه های "تهدید" واقعی یا خیالی و در نتیجه ی آن مراقبت کم تر برای موجودی کم تر شکننده و در نهایت، کم تر متعلق است.
"من متعلق به همه ی شما هستم" در واقع جمله ای است که اغلب آن را از سمت شخصیتی بزرگ، قهرمان یا مشهور شنیده ایم که مشروعیت و نیز نظام ارزش دهنده به خودش را از سمت مردمش می داند و به همین واسطه، هر آن چه را که از خلال این مزیت به دست آورده است، در کلام، به مردم می بخشد و آن ها را در نتیجه ی آن چه که خود در وجود یافتنش سهیم بوده اند، مشترک می کند. اما در این جا این تعلق همگانی، حکایت از یک هویت فرهنگی- اجتماعی دارد. "من فردی فرهنگی- اجتماعی" شده ای که بیش از دستیابی به حقوق یک هویت جمعی، وظایفی را متحمل شده است. تعلقی بی حد و حصر که از سیستمی مردانه نشأت می گیرد.
جامعه ی مرد سالار، دختر خاطی را به بهانه ی ایجاد امنیت، به خاطر اخلال در نظم به شکل تأخیر، مجازات می کند و این مجازات از سمت خانواده ای که سیستم پدرسالار را تأیید می کنند، حمایت می شود. گستره ی این حمایت آن چنان پیچیده و فراگیر است که ملامت در نگاه مسئول بخش ورودی خوابگاه دختران، راننده ی تاکسی یا ماشین گذری و همسرش، از سوی هم اتاقی ها و حتی در مواردی از جانب خود شخص(با حمل احساس گناه در خود به خاطر سرباز زدن از نظم ساعت مدار) غیر طبیعی نمی نماید.
مراقبت هستیم.
تا این جای متن، از "من" به عنوان " وجودی جمعی شده" یاد شد که جز در سیستم بیولوژیک، فردیتی از آن نمانده است. هرچند نمی توان حیات بیولوژیک "من" را از مباحثی همچون "مدیریت بدن" که در جامعه ی پسا صنعتی که صنعت بدن را تولید کرده است، انکار کرد. اما باید تصریح کنم که نوشتن از دوگانه ی فردی/اجتماعی در مورد "من" کاری بس، غلط است که در خود ایده ی قطعیت درمورد وجود "من فردی" و "من اجتماعی" به شکل محض را تولید می کند. در واقع "من" به شکلی رفت و آمدی هم منفرد و هم اجتماعی است. آدمی هر قدر هم که مصنوع و متأثر باشد بازهم جایی برای "تخیل" و "تفسیر" بازمی ماند. جایی برای "اندیشه کردن" و "بی نظمی" حتی!
در ایده ی بازگشت در ساعت 21:30 به خوابگاه، تخطی و تأخیر یا تن در دادن به آن، گویا "من اجتماعی" پر رنگ تر شده و از جایی خارج از نهاد شخص، مراقب او است. به نحوی که فرد طنین امواج بالای سرش را به وضوح احساس می کند. آیا در این جا، از سمت یک تفکر فمینیستی، با نگاه نقادانه نمی توان سؤال کرد که "آیا این مواظبت ناشی از ترس سرکشی جنس مؤنث در اخلال نظمی مردانه نیست؟" و "آیا اگر این اندیشه یک ترس از عصیان نبود، نمی توانست ساز و کارهای خودامنیتی و یا راه حل های دیگر برقراری امنیت را جایگزین آن کند؟"
صد البته در این جا مراد، به زیر سؤال بردن کارکرد نسبی امنیتی نهادهای نظارتی در جوامع نیست بلکه مقصود من دقیقاً طرح کردن این پرسش است که در چنین سیستمی چه اندازه می توان از "من مؤنث" به عنوان فردی صاحب اختیار درخواست کرد که مراقب خودم باشم؟!
آیا نام گذاری "من" ما را در درک میزان فردیت تا حدودی به اشتباه نمی اندازد؟ و آیا بهتر نیست هر بار به دیگری بگوییم: "ما مراقبت هستیم؟!"
نتیجه گیری
گفته می شود که امروزه دوگانه ی کلاسیک اندرونی/بیرونی که زنان و مردان را به دو بخش تفکیک شده تقسیم می کرد، شکسته شده است و زنان دوشادوش مردان به محیط های عمومی کار، تحصیل، فراغت و ... راه پیدا کرده اند. آمار و ارقام نیز حکایت از حضور گسترده تر زنان در برخی از رشته های دانشگاهی و مشاغل دارند. تعصب خانواده ها برای فرستادن دختران به دانشگاه هایی در شهرهایی که خود در آن ها ساکن نیستند نسبت به گذشته کم رنگ تر شده است و البته بخشی از این اعتماد را می توان به واسطه ی جایگزین شدن نهادهای مراقبتی خوابگاه، در هنگام عدم حضور والدین، تبیین کرد.
بنابراین شاید اگر از اندرونی های تغییر شکل یافته سخن بگوییم، درست تر است. "زن به عنوان یک فرد و یا گروه یا طبقه، از آزادی ها، فرصت ها و یا عضویت در گروه های سیاسی، احزاب و اجتماعات مانند مردها و یا برابر با مردها بهره نمی برد. پس به این ترتیب آن چه در عقاید منصوب به دنیای دموکرات، شدیداً به عنوان زندگی خوب مطرح می شود زن ها فقط اسماً به شکل صوری می توانند به آن دست پیدا کنند." (نرسیسیانس، 1383:186)
شاید بتوان گفت که حتی وقتی زنان در عرصه ی عمومی هم حاضر می شوند، جامعه ی مردسالار، قوانین و نظام مراقبتی اش را به گونه ای تنظیم می کند که "تنبیه"، "انضباط"، "سراسربینی" و "زندان/اندورنی" برای زنان به شکلی نامحسوس در جریان باشد. بسیاری از خوابگاه های دانشجویی در صورت تخطی کردن دختران نسبت به ساعت ورود به خوابگاه، با آن ها برخوردهای تندی دارند و حتی قوانین به سمتی هدایت می شوند که امکان اخراج فرد از محل سکونتش در خوابگاه را به مسئولین مربوطه می دهد. ثبت و ضبط عبور و مرور افراد در سیستم های الکترونیک، تشکیل دادن پرونده های تأخیر و غیبت از خوابگاه و گزارش شدن این رفتارها به بخش مربوطه در سازمان های دانشگاهی، همه و همه نشان از حضور زنان در یک اندرونی بزرگ تر را دارد.
"باید بتوان زندانی را زیر نگاهی دائمی قرار داد؛ باید تمامی یادداشت برداری های ممکن درمورد زندانیان را ثبت و حسابرسی کرد. طرح سراسربین- هم مراقبت هم مشاهده، هم امنیت هم دانش، هم فردی سازی هم جمعی سازی، هم انزوا هم ورانمایی-مکان ممتاز تحقق خود را زندان یافت." (فوکو،1378:309)
گویی زنان و مردان در یک محیط عمومی قرار نمی گیرند و حتی اگر چنین باشد، ساز و کارهای انضباط، برای زنان خط قرمزها و سیم خاردارهای زیادی را تعریف می کند و به این واسطه است که تعریف هویت آن ها به شکل فردی نسبت به مردان ناممکن تر و کم تر محقق شدنی تر است.
توجیه ایده ی مراقبت از دختران و زنان به شکل کارکردی به بهانه ی وجود "گزینه های تهدید" و "برقراری امنیت" کاری است که نظام های قدرت برای تطهیر خود از هرگونه استبداد کرده اند. در حالی که تولید این نظام های مراقبتی شبه زندان چیزی جز ادامه ی خط "تبعیض" نیست، تبعیضی که به بیان فمینیست های لیبرال نظام های سلطه را بازتولید کرده و امکان کنترل این جنس را بیش از پیش فراهم می کند. مراقبتی که از زنان یک "من جمعی" آفریده است. من جمعی زنان نسبت به مردان پر رنگ تر است و مانند آن ها از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است. لازم به ذکر است که تخطی کردن از این عضویت گروهی ناخواسته می تواند شرایط "تنبیه" و "به حاشیه رفتن" زنان را بیافریند.
منابع
- جزوه ی کلاسی درس نظریه های جدید انسان شناسی دکتر ناصر فکوهی. پاییز 91.
- آبوت، پاملا و والاس، کلر (1391)؛ جامعه شناسی زنان. ترجمه منیژه نجم عراقی، چاپ هشتم؛ تهران: نشر نی.
- فوکو، میشل(1378)؛ مراقبت و تنبیه. ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران: نشر نی.
- نرسیسیانس، امیلیا (1383)، مردم شناسی جنسیت. تهران: افکار: سازمان میراث فرهنگی کشور، پژوهشکده مردم شناسی.
Zahra.molooki@gmail.com
پرونده ی «زنانگی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9983
[1]" اشاره به سطری از شعر "علی کوچیکه" فروغ فرخ زاد: "دنیایی که هرجا میری صدای رادیوش میاد...
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست