سه شنبه, ۱۹ تیر, ۱۴۰۳ / 9 July, 2024
مجله ویستا

37 ساعت در اتوبوس، از تهران تا استانبول: مشاهده مشارکتی تبادل کالای قاچاق در مرز ایران و ترکیه



      37 ساعت در اتوبوس، از تهران تا استانبول: مشاهده مشارکتی تبادل کالای قاچاق در مرز ایران و ترکیه
مصطفی خلیلی

ساعت 1 ظهر، 25 فروردین 93، ترمینال آزادی تهران: سوار اتوبوس VIP شیکی می شوم که قرار است مرا تا آنسوی مرزهای قاره کهن،  تا تنگه ی بسفر، تا پایتخت فرهنگی اروپا، تا استانبول برساند. یکی از دوستان سفارش مرا به شاگرد راننده کرده که هوایم را داشته باشد. بنابراین مرا در همان صندلی اول می نشانند. بعد گپ مختصری، می دانم که برای صمیمی تر شدن صحبت از دیار نیاکان بیشتر از هر موضوع دیگری سازکار خواهد بود. برای کسی که در خط تهران - استانبول کار می کند، آذری بودن و مرزنشین بودن شرطی اساسی است. چرا که تنها این افراد هستند که می توانند با استفاده از ویژگی مرزنشینی و دسترسی دائم به مرز، و نیز با توجه به هم ریشه بودن زبانی با ترک ها، به خوبی از عهده ی این کار برآیند. بعد از کنکاش مختصری، می فهمیم که راننده دوست صمیمی عمویم است و پدرم را نیز خوب می شناسد. این موضوع باعث می شود بیشتر در جمع آنها وارد شوم و جزء آشناهای خودمانی شان محسوب شوم.

مسافران اتوبوس سوار می شوند و با 45 دقیقه ای تاخیر حرکت می کنیم. در تمام این مدت اجناس گوناگونی توسط شاگرد راننده از افراد مختلفی تحویل گرفته می شود. تنها هفت مسافر در اتوبوس 23 نفری نشسته اند. بلیط اتوبوس 110 هزار تومان است و با یک حساب سر انگشتی می توان فهمید که مجموع در آمد حاصل از کرایه ی این هفت نفر، کمتر از کرایه دربست اتوبوس از تهران تا مرز بازرگان است. اما اتوبوس قرار است 2000 کیلومتر مسیر جاده را تا استانبول طی کند. و دیگر علامت سوال هایی که در ذهن من شکل می گیرد.

دو ساعتی گفتگو می کنیم. راننده هفت سال است که در این مسیر رانندگی می کند، و کمک راننده که جوان با مرام و زرنگی است، 7 سال است که در این خط  "پرسنل اتوبوس" است. و من بعد تر ها فهمیدم که پرسنل در این خط چه معنایی دارد. راننده می گوید که در طول این هفت سال، حتی یک بار هم از اطراف گاراژی که در استانبول منتظر سرویس بعدی می مانند به مکانهای دیدنی شهر نرفته است. می گوید که اشتیاقی برای دیدن شهر ندارد، و دنبال چند لقمه ای نان حلال است و دیگر حوصله ی گشت و گذار های درون شهری را ندارد. اما جوان پرسنل برعکس، گذر از مرز را مصداق آزادی می داند! بعد از گپی چند ساعته با آنها، به بهانه استراحت به صندلی های عقب تر رفتم تا حال و هوای همسفران دیگر را ببینم و گپی با آنها داشته باشم.

مرد جوانی از آستارا، دو زن از گنبد کاووس، دو دانشجوی تهرانی، یک همشهری تبریزی و مرد دیگری از بندر ترکمن.

جوان آستارایی خیاط است و می گوید که سالها در استانبول در یک خیاطی لباس زنانه کار می کرده، اما بعد از ازدواج کار کردن در ایران ترجیح داده است. با این حال افزایش ناگهانی قیمت ارز ونابسامانی های ماههای اخیر بازار ایران، کار آنها را در داخل دچار رکود کرده و اکنون با این قیمت ارز، بسیار باصرفه است که او در استانبول کار کند. چرا که با دستمزد یک ماه کار در آنجا، می تواند درامدی معادل 4 یا 5 ماه کار در ایران داشته باشد. کمی که صمیمی تر می شویم، و او می فهمد که من مسافر همیشگی این مسیر نیستم، می پرسد که چند بسته سیگار با خودم دارم؟ وقتی در جواب می گویم که من حتی یک نخ هم ندارم تعجب می کند. بعد می فهمم که هر کس حداقل چند بسته ای سیگار با خود دارد. می گوید که هر نفر می تواند دو بسته با خود حمل کند و او چهار بسته برای مصرف شخصی اش می برد. از من می خواهد که دو بسته را برایش از مرز رد می کنم. کمی دچار تردید می شوم، اما فکر می کنم برای صمیمی تر شدنمان بسیار موثر است و قبول می کنم. بعدها می فهمم که قیمت سیگارهای مارک دار در ایران چندین برابر ارزان تر از ترکیه است، چرا که در آنجا مالیات روی دخانیات بسیار زیاد است.

می گوید که پرسودترین کالای قاچاق از ایران به ترکیه، قاچاق مواد مخدر است. اگر بتوانی فقط کمی تریاک از مرز به استانبول برسانی سود کلانی می کنی، چرا که اختلاف قیمت ایران و استانبول بسیار زیاد است! و اینکه به دلیل همین قیمت زیاد، اعتیاد در ترکیه بسیار پرهزینه است.

پس از صحبت مختصری در مورد زندگی و سرگذشت مان، اشاره ای به آن دو زن ترکمن می کند که لباس محلی پوشیده اند و می گوید که سالهاست این دو زن را می شناسد و دائما در حال تردد در این مسیرند. می گوید که احتمالا آنها کارشان قاچاق نوع خاصی از ماده مخدر است که بیشتر بین ترکمن های استانبول رواج دارد.

با دانشجویان هم گپی می زنم. یکی دانشجوی کارشناسی ارشد است و دیگری برای گرفتن پذیرش عازم دانشگاه مرمره استانبول است. مرد تبریزی هم صاحب مغازه ی بوتیک در غرب تهران است و می گوید ماهی یک بار به استانبول می رود و اکثر اجناس مغازه اش را از طریق همین راننده اتوبوس ها تامین می کند. راننده ها برای رد کردن لباس و پارچه از مرز، برای هر کیلو لباس 23 هزار تومان می گیرند و لباسها را نهایتا تا یک هفته در تهران تحویل مغازه می دهند! ظاهرا رد کردن قانونی لباسها از گمرک، برای صاحبان مغازه ها صرفه اقتصادی ندارد.

در داخل اتوبوس تلویزیون کلیپ های ترکیه ای و آهنگ هایی پخش می شود که در کشور ما مجوز پخش ندارند. چند مسافر هم در تبریز به جمع ما اضافه می شوند. بین تبریز و مرند، اتوبوس در جایی نگه می دارد و می گویند که نیم ساعت استراحت! می کنیم. من پیش راننده و کمک راننده می روم و آنها از من می خواهند که در بسته بندی کالاها کمکشان کنم. من که نمی دانم دقیقا چه چیزی را و چرا بسته بندی خواهیم کرد، به کمک آنها می روم.

اجناس خارجی ای از جمله کفش؛ لباس، عینک های آفتابی مارک دار، ، ساعت های مچی گران قیمت خارجی، دوربین های دیجیتالی، وسایل کامپیوتری، لوازم خانگی کوچک خارجی، ابزارهای برقی با مارک بوش، گلیم های دست باف، صنایع دستی مختلف، زعفران، خرما، برنج، پسته، ماکارونی و برخی اقلام دیگر مواد غذایی.

اجناس کوچکتر را داخل  پلاستیک های سیاه گذاشته و با چسب های عریض بسته بندی می کردیم. علت را می پرسم و در می یابم که قرار است محلی هایی که کارشان رد کردن اجناس از گمرک است، با دادن رشوه هایی به مامورین گمرک دو طرف، بسته ها را رد کنند. بسته ها باید کوچک و با ارزش دلاری کمی باشند. چند دوربین حرفه ای فیلم برداری سونی را هم در قسمت های مختلف ماشین جاسازی می کنند. قیمت وسایل الکترونیکی و سایر اقلام خارجی در ترکیه خیلی گران تر از ایران است. چرا که واردات از چین عوارض گمرکی سرسام آوری دارد و این مسئله قیمت اجناس خارجی را بسیار گران تر از ایران می کند. راننده با خنده می گوید که اکثر این اجناس از دوبی و یا کردستان عراق، به همین شکل و به صورت غیرقانونی وارد شده اند و در طول عمرشان داخل انبار گمرک نخواهند شد.

بسته هایی از پرونده های اداری هم در قسمت بار اتوبوس دیده می شد که متعلق به شرکتی است که در حال اسباب کشی از تهران به استانبول است. راننده می گوید که 20 میلیون تومان از آنها گرفته و در عرض یک ماه کل شرکت را از تهران به استانبول منتقل خواهد کرد. می گوید که قرارداد بسته اند که شرکت را با تمامی وسایل و درست مثل چیدمان تهران، به استانبول منتقل کنند. کرایه ی انتقال سایر اجناس هم بستگی به ارزش آن جنس دارد. مثلا برای هر عینک آفتابی که به گفته آنها در ایران قیمتش در حدود 50 هزار تومان است، 5 هزار تومان کرایه می گیرند. در هر بار رد شدن از مرز حدود 200 عینک را می توانند منتقل کنند. اینکه جنس در مقابل کشف احتمالی مرزبانی بیمه شود نیز قیمت خاص خود را دارد، و پیشنهادهای مختلفی در مقابل بیمه ی همه یا قسمتی از ارزش جنس ارائه می شد.

راننده می گوید اجناسی که آنها از مرزها رد می کنند بایستی از اقلام خاصی نباشد که لو رفتنشان جرم سنگینی برای آنها و مامورین گمرک محسوب می شود. مثلا مواد مخدر، جواهرات، طلا و نقره از جمله خط قرمزهای آنهاست. چرا که حمل این موارد جرم های کیفری سنگینی دارد، و معمولا مامورین گمرک زیر بار ریسک آن نمی روند.چرا که هر آن احتمال آن می رود که رئیس گمرک یک طرف مرز برای بازدید کل کالا ها بررسی کند.

در قسمت بار اتوبوس هم یک دستگاه بزرگ خمیر سازی نانوایی قرار دارد که راننده با افتخار می گوید جز اتوبوس آنها کسی نمی تواند آنرا از مرز رد کند! می گوید ترفند او هم این است که در اظهارنامه گمرکی دستگاه را دست دوم اعلام می کند و می نویسد که برای تعمیر به ترکیه می برد.

با یک حساب سرانگشتی می فهمم که وقتی اتوبوسی از مرز رد می شود، چه سود کلانی نصیب راننده ها می شود. دیگر تعجب نمی کنم که چرا اتوبوس تنها با چند نفر مسافر این مسیر دراز را تا استانبول طی می کند. و تازه این فقط نصف ماجراست. کمک راننده می کوید که سود اصلی آنها در انتقال اجناس در راه بازگشت به ایران است.

به سه راهی خوی می رسیم. جایی که بعدا می فهمم کابوس راننده ها و قاچاقچیان مرزی است. اما آنها از قبل آماده اند. می دانند که شیفت کدام مامور است. قبل از رسیدن به ایست و بازرسی، شاگرد راننده تمام پاسپورت ها را جمع می کند تا موقع رسیدن تحویل مامورین بازرسی دهد. ظاهرا اینجا قوانین نانوشته خاص خود را دارد. جالب است که ما هنوز تا مرز ده ها کیلومتر راه داریم و همه ی خودروهای بین شهری و شهری در مسیر در حال تردد هستند و احتمالا هر جنسی دلشان بخواهد حمل می کنند. ظاهرا این ایست بازرسی مخصوص اتوبوس های مسیر ترکیه است.

با توقف در ایستگاه ایست و بازرسی، یک سروان نیروی انتظامی داخل ماشین می آید و قیافه ی تک تک مسافران را کنترل می کند. جاهای مخفی مختلف داخل اتوبوس را می گردد و پیاده می شود. کمک راننده می آید و اسم دو زن ترکمن و جوان آستارایی را از روی پاسپورت شان می خواند و به آنها می گوید که تمام وسایلشان را برداشته و به داخل اتاقکی بروند که دو مامور تجسس با لباس شخصی در آنجا نشسته اند. بعد از مدتی یک خودروی دیگر نیروی انتظامی از راه می رسد و مامور مسنی پیاده می شود. راننده می گوید که رئیس پاسگاه است و اتفاقا امروز اینجا آمده. همه می گویند که به این زودی ها ما را ول نخواهد کرد.

رئیس پاسگاه مستقیما به طرف اتوبوس ما می آید و پس از بررسی قسمت بار، بالا آمده و قیافه ی تک تک مسافران را کنترل می کند. از من می پرسد که آیا دانشجو هستم و من که کمی مضطربم زود می گویم بلی! لرزش دستانم را به روش خاصی کنترل می کند. بعدا می فهمم که این نوع  لرزش دست، راه تشخیص دادن افرادی است که معتادند و احتمال آن وجود دارد با خود مواد مخدر حمل کنند.

مردی ساکتی را که از بندرترکمن است سوال پیچ می کند. او می گوید که برای کار به استانبول می رود. رئیس پاسگاه می پرسد که چند فرزند دارد و می گوید که او کار درستی نمی کند که برای کار به مملکت دیگری می رود. همه ی وسایل و لباسها و صندلی مرد به دقت کنترل می شود. حتی تا زیره ی کفشهایش را مورد بررسی قرار می دهند. چیزی پیدا نمی شود. سپس صندلی مرد آستارایی را به دقت بازرسی می کنند. روکش صندلی را در می آورد. با چراغ قوه جاهای مخفی زیر صندلی را مر گردد و ظاهرا آنجا هم چیزی پیدا نمی شود.

رئیس پاسگاه پیاده می شود و به درون اتاقک تجسس می رود. همه نفس راحتی می کشند. نیم ساعتی می گذرد. مرد آستارایی بیرون آمده و به سمت اتوبوس می آید. همه کنجکاوند بدانند که آن داخل چه می گذرد؟ جوان می گوید که آن دو زن هر کدام 30 بسته سیگار خارجی در بین وسایل خود دارند. و هنوز بحث بر سر توقیف سیگارها ادامه دارد. 15 دقیقه ی دیگر می گذرد. همه منتظریم که تکلیف آن دو زن زودتر مشخص شود. کم کم راننده هم غر میزند. بالاخره بیرون می آیند و به نظر می رسد که سیگارهایشان توقیف نشده است.

راننده می گوید که آنها مسافران همیشگی این مسیرند و معمولا کمتر اتفاق می افتد که جنس هایشان توقیف شود. ساعت 1 نصف شب به مرز می رسیم. هر کس به نوعی هیجان زده است و من در فکر رد کردن دو بسته سیگاری هستم که مسئولیتشان را بر عهده گرفته ام. راننده ها می گویند که هر کس هر چیزی درون ماشین دارد با خود بردارد و هیچ چیزی نباید درون اتوبوس باقی بماند. کمک راننده آرام به من می گوید که بعضی ها بسته های کوچکی از مواد مخدر را در لای صندلی ها پنهان می کنند و آنها باید به دقت اتوبوس را بگردند تا مبادا جرم چنین چیزهایی به پای آنها نوشته شود.

ما باید مستقل از اتوبوس، خودمان مرز را رد کنیم و در آن سمت منتظر اتوبوسمان بمانیم تا دوباره سوار شده و به مسیرمان ادامه دهیم. در بانک ملی گمرک دو صف تشکیل شده، یکی برای مسافرین عادی که باید فیش عوارض خروج از کشور بپردازند، و دیگری برای رانندگان ترانزیت و اتوبوس. در صف راننده ها بحث بر سر اینکه چقدر جریمه شده اند داغ است. می پرسم ماجرا از چه قرار است، و می فهمم که آنها به ازای هر لیتر گازوئیل اضافی ای که مازاد بر مخزن استاندارد خودرویشان حمل می کنند باید 1000 تومان جریمه پرداخت کنند.

آنها اکثرا بالای یک میلیون تومان جریمه شده بودند. چون می گفتند که ماشین هایشان حداقل یک باک اضافی دارد که زیر باک اصلی نصب کرده اند و مخصوص حمل سوخت اضافی است. ظاهرا این موضوع جریمه به تازگی به قوانین اضافه شده و رانندگان بالاتفاق از این مسئله گله مند بودند. برای من کمی عجیب بود که چگونه با پرداخت جریمه کالای غیر قانونی قانونی می شود. در حالیکه با وجود این جریمه هم به لحاظ اقتصادی برای رانندگان باصرفه بود که سوخت قاچاق حمل کنند.

در حال گذر از مرز، مامور گمرک ایران، در حالی که مشغول گشتن کیف من است، می پرسد اهل کدام شهرم و آیا از چیزهایی که آنها دنبالش هستند حمل می کنم یا نه؟ و من در جواب با قاطعیت می گویم نه! سیگارهایم را هم می بیند و چیزی نمی گوید. ظاهرا طرف ایرانی با چند بسته سیگار مشکلی ندارد.

طرف ترکیه اما همه ی وسایل را به دقت بازرسی می کند. می بینم که افرادی که در صف جلوتر از من هستند نمی توانند حتی دو بسته سیگار را هم رد کنند. نوبت به من می رسد. به سیگار ها گیر می دهد. می گویم برای مصرف شخصی ام است. اما آنها را می گیرد و توقیف می کند. یک تابلو فرش تبریز هم با خودم دارم. با همکارانشان فرشم را از دید هنری تحلیل می کنند. قیمتش را می پرسند و می گویند که بسیار زیباست.

وارد خاک ترکیه می شویم. ساعت تقریبا 1 بامداد است. کم کم همه ی مسافران در سالن انتظار گمرک جمع می شوند. می گویند هنوز چند ساعتی کار داریم تا اتوبوس هم از مرز گذر کند. مسافران چندین اتوبوس دیگر هم که قبل از ما رسیده اند منتظرند. پنج اتوبوس استانبول در حال گذر از گمرک بودند، اما جمع کل مسافران به سختی به تعداد مسافرین یک اتوبوس می رسید. جوان آستارایی هم نتوانسته سیگارهایش را رد کند. ناراحت است که کاش آنها را نخریده بود.

سه ساعتی آنجا منتظر می مانیم تا بالاخره سر و کله ی اتوبوس ما پیدا شود. دوباره تمام  وسایلمان را در داخل اتوبوس جا می دهیم، همه ی مسافران سوار می شوند، اما یکی از زنان ترکمن هنوز نیامده است. زن دیگر می گوید که کسی قرار بود سیگارهای او را از مرز رد کند و او هنوز منتظر آمدن آن شخص است و مرز را رد نکرده.

راننده عصبانی می شود. بعد از تماس تلفنی با او، بالاخره بعد از 10 دقیقه ای پیدایش می شود. راننده می پرسد که سیگارها را چه کرده و او در پاسخ می گوید که آنها را در انبار گمرک ایران گذاشته است. ظاهرا این زن هر دو هفته یک بار این مسیر را طی می کند و گاهی اوقات مثل این بار بد شانسی آورده و نمی تواند سیگار یا اجناس دیگرش را رد می کند.

راننده ها هم می گویند که آنها هم 30 بسته سیگار داشته اند و با دیدن اوضاع از خیرشان گذشته اند. چون ظاهرا این بار در گمرک به سیگار گیر زیادی داده اند. آنها می گویند که هر بار به چیز خاصی گیر اضافی می دهند. یک بار به سیگار، یک بار به زعفران، بار دیگر به خرما و ...

بالاخره راه می افتیم! ساعت 4:30 صبح به وقت ایران است، چند کیلومتری که از مرز دورتر می شویم، کنار پمپ بنزینی توقف می کنیم. با پمپ کوچکی بیش از نصف گازوئیل اتوبوس را خالی می کنند. می فهمم که اختلاف قیمت سوخت بین ایران و ترکیه بسیار زیاد است. چرا که ترکیه گران ترین سوخت دنیا را دارد. و راننده ما با کارت سوخت، باک اتوبوس را با گازوئیل رایانه ای پر کرده است.

بعد از صرف صبحانه در رستوران بین راهی ترکیه، که برخلاف رستوران های بین راهی نزدیک مرز در ایران، مدرن و شیک است، این بار شروع به باز کردن بسته بندی ها می کنیم. بعد از آن هم در طول راه چند باری پلیس ترکیه اتوبوس را نگه داشته و پاسپورت های مسافرین را کنترل می کند، اما با وسایل داخل اتوبوس کاری ندارد.

همه ی اتوبوس هایی که تقریبا با هم از مرز عبور کرده اند، با فاصله ی کمی از هم حرکت می کنند و این باعث می شود که در مواقع ناهار و شام راننده ها با هم به رستوران ها برسند. و بدون استثنا صحبت همه با هم در مورد نحوه ی رد کردن جنس از مرز و افتخارات گذشته شان است.

در مورد مسیر برگشت هم سوال هایی می کنم. می فهمم که بیشترین کالایی که از آن سوی مرز به صورت قاچاق وارد کشور می شود، لباس های ترک است. راننده ها می گویند همه ی لباس های ترک از این طریق وارد بازار ایران می شود.

اما نحوه ی تبادل کالا در مسیر برگشت با مسیر رفت تفاوت زیادی دارد. لباس ها در بسته های بزرگتری قرار داده می شود و ارزش تقریبی هر بسته بایستی از 80 دلار بیشتر نباشد، چرا که هر فرد در هر سال به اندازه ی جنسی با ارزش تقریبی 80 دلار از مالیات معاف است. این بسته ها در لب مرز به افرادی داده می شود که با فروختن معافیت گمرکی شان به قیمت 30 تا 40 هزار تومان، اجناس این دلالان را رد می کنند. آنها می گویند که این کار قانونی است. اما در واقع دور زدن زیرکانه قانون است. اکثر روستاهای مرزی هم تورهای سالانه ای دارند که مردم ائم از زن و کودک و پیر و جوان، با فروختن معافیت گمرکی خود به دلالانی که در دو طرف مرز، با دیدن هر مسافری از معافیت گمرکی اش سوال می کنند، کسب درآمد می نمایند.

راننده می گوید که سایر اقلامی که از آن طرف مرز وارد کشور می کنند، تولیدات کارخانه های ترکیه است که اگر بدون عوارض وارد شوند، سود خوبی برای وارد کنندگان دارد. برای مثال انواع پارچه، پرده و رومبلی، کاغذ دیواری، انواع شکلات و قهوه، مواد اولیه برخی کارخانجات و ...  گاهی هم که نوسانات دلار و طلا در ایران به اوج خود می رسد، واردات غیرقانونی طلا و نقره افزایش پیدا می کند. البته راننده ها می گویند که معمولا فلزات گران بها را با اتوبوس جابه جا نمی کنند. چرا که ممکن است از هر چند بار رفت و آمد، یک بار اداره ی گمرک اتوبوس را برای بازرسی به قسمت عکس برداری با اشعه ایکس بفرستد. که در این صورت فلزات گران بها، در هر جای اتوبوس هم که جاسازی شده باشند، به راحتی تشخیص داده می شوند. ظاهرا کسان دیگری هستند که عهده دار قاچاق این نوع فلزات گرانبها هستند.

اکثر راننده ها در استانبول شرکت های حمل و نقل دارند و تاجرین ایرانی بعد از خرید جنس از کارخانه یا تولیدی ها، فاکتور خرید را در اختیار این شرکت ها قرار می دهند. بعد از حدود یک هفته، جنس مورد نظر در تهران یا هر شهر دیگری، تحویل تاجر یا مغازه دار داده می شود.

بالاخره بعد از 37 ساعت راه پیمایی طولانی، ساعت 2:30 بامداد به محله ی آکسارای استانبول می رسیم. آکسارای جزء محله های پایین شهر محسوب می شود و پیدا کردن هتل خوب با قیمت مناسب در آنجا، آن هم آن موقع شب مشکل بزرگی است. راننده ها به من گفته اند که تا صبح پیش آنها در اتوبوس بمانم تا مجبور نشوم ساعت 3 نصف شب و تنها برای چند ساعت، پول یک شب هتل بدهم. اما سایر مسافران، به محض پیاده شدن از اتوبوس ، چند نفر ایرانی دنبالشان می افتند که هتل ارزان و خوب داریم. همه شان از این وضعیت ناراضی اند، اما انگار سالهاست همه می دانند که خط تهران - استانبول نصف شب به مقصد می رسد. دلیلش را از راننده می پرسم. می گویم اگر تنها چند ساعتی زودتر یا دیرتر حرکت کنند، مسافران صبح یا اول شب به مقصد می رسند و خیلی راحت تر خواهند بود. می گویم در داخل ایران هیچ مسیری نیست که اتوبوسی نصف شب به یک شهر برسد! در پاسخ می شنوم که شب حدود ساعت 12 زمان تعویض شیفت در گمرک استاتوبوس ها همگی در حوالی آن ساعت و همگی با هم به مرز می رسند تا هم از هرج و مرج عوض شدن شیفت استفاده کنند و هم اینکه مامورین به خاطر شلوغ بودن مرز، زمان کمتری برای تجسس صرف کنند.

من در این لحظات به حقوق تضییع شده ی مسافرانی می اندیشم که در واقع از نظر راننده ها هیچ حق و حقوقی ندارند و تنها ابزاری هستند برای مشروع جلوه دادن کارشان. کمک راننده می گوید که به تازگی گمرک ایران به اتوبوس هایی با کمتر از 7 مسافر اجازه ی خروج نمی دهد، چرا که سالهاست اتوبوس ها رغبتی به فروش بلیط ندارند و گاهی اتفاق می افتاد که اتوبوس تنها با یک مسافر از تهران به استانبول می رفت.

و صبح وقتی در استانبول قدم میزنم، دیگر خرید کردن از استانبول برایم به همان اندازه آسان جلوه می کند که خرید کردن از تهران برای یک مغازه دار شهرستانی داخل کشور. تنها کافی است وارد مغازه ای شوم و پول هر چیزی را که می خواهم حساب کنم. یک هفته بعد، درهر شهری که باشم، در هر جایی که بخواهم، جنسم آماده ی تحویل است، تنها باید کرایه ی راه را بپردازم. و در طول سالهای دراز قاچاقچیان کالا آنقدر اطمینان خریداران را جلب کرده اند که این روزها دیگر کمتر کسی به فکر مال باختن در طول این حمل و نقل غیر قانونی می افتد.

بعد از چند ماهی بر حسب اتفاق کمک راننده را دیدم که می گفت اتوبوسشان یک ماه است در گمرک طرف ترکیه بر سر 30 بسته سیگار توقیف شده است. او می گفت که در طول 5 سال گذشته هرگز چنین اتفاقی برایشان نیفتاده بود. ظاهرا در بازدید سرزده ی رئیس گمرک، سیگارها کشف شده و حکم دادگاه تاوان سنگینی برای جرم آنها رقم زده بود. مصادره ی اتوبوس به نفع دولت ترکیه و ممنوع الورود کردن پرسنل اتوبوس به خاک آن کشور. اما مدتی بعد از دوستم شنیدم که آنها با گرفتن وکیل و با پرداخت حدود 100 میلیون تومان اتوبوس را آزاد کرده اند و همچنان در همان خط مشغول حمل و نقل مسافر! می باشند.

 

پرونده نویسنده :

http://anthropology.ir/node/23833

 ایمیل نویسنده:

khalili.mostafa87@gmail.com

 **-آماده سازی این متن برای انتشار به وسیله آقای امیر،غریب عشقی مسئول گروه زبان ترکی استانبولی در انسان شناسی و فرهنگ انجام گرفته است.