سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

حذف زنان از فرهنگ مردان (2)



      حذف زنان از فرهنگ مردان (2)
دوروتی اسمیت ترجمه زهره دودانگه

تصویر: صفحه عنوان اثر ماری ولستون کرفت (Mary Wollstonecraft) (ویرایش 1792 امریکا) با نام دفاع از حقوق زنان: با تاکید بر موضوعات سیاسی و اخلاقی. صفحۀ مقابل دستنوشتۀ مدافع حق رای زنان سوزان آنتونی (Susan B. Anthony) است (ماخذ: دایره المعارف بریتانیکا).
 

دیدگاه مردان به عنوان امری جهانشمول ارایه می شود.
مهم است که دریابیم در چنین جامعه ای بیشتر مردم در ساخت فرهنگ مشارکتی ندارند. صُوَر اندیشه و تصاویری که ما استفاده می کنیم به طور مستقیم یا ناخودآگاه برخاسته از روابط زیستۀ روزمرۀ مردم نیست. بلکه، حاصل کار متخصصانی است که موقعیت های تاثیر گذار و حساسی را در دستگاه ایدئولوژیکی اشغال کرده اند (نظام آموزشی، ارتباطات و غیره). فرهنگ ما به صورت ناخودآگاه شکل نمی گیرد: بلکه ساخته می شود.
دستگاه های ایدئولوژیکی بخشی از روابط گسترده ترِ حاکمیت بر جامعه است، روابطی که جامعه را می سازد، کارهای آن را هماهنگ می کند، فرایندهای اقتصادی آن را مدیریت می کند، به طور کلی سبب می شود که حیاتش ادامه یابد، به آن نظم بخشیده و بر آن تسلط دارد. ساخت و انتشار اشکال اندیشه ای که ما برای اندیشیدن به خود و جامعه مان استفاده می کنیم، بخشی از روابط حاکمیت است و در نتیجه از مواضع قدرت سرچشمه می گیرد.  این مواضع قدرت تقریبا به صورت انحصاری تحت اشغال مردان قرار دارد، این بدین معناست که نوع اندیشه ما از موضعی که زنان در آن جایی ندارند، به یک جهان بینی شکل می دهد. ابزاری که زنان برای اندیشیدن، تصور کردن و عملی کردن تجارب خویش در دست دارند، نه از سوی ما، که برای ما ساخته شده است. بدان مفهوم که تجارب ما در ساخت فرهنگ ما بازنمایی نشده است. این خلائی است میان جایی که ما هستیم و شیوه هایی  که ما باید ابراز و بر طبق آن رفتار کنیم. این بدان معناست که دغدغه ها، علایق و تجاربی که فرهنگ ما را می سازند، متعلق به مردانی هستند که در موضع قدرت و سلطه قرار دارند و دیدگاه های آن ها بر مبنای خاموشی زنان (و دیگران) ساخته شده است.
در نتیجه تنها دیدگاه ها، دغدغه ها و علایق یک جنسیت و یک طبقه به عنوان امر عمومی بازنمایی می شود. تنها یک جنسیت و یک طبقه به صورت مستقیم و فعالانه در تولید، مطرح کردن و توسعۀ عقایدش، خلق هنرش، شکل دادن به ایده های پزشکی و روانشناسانه اش، تنظیم قوانینش، اصول سیاسی اش، اهداف و ارزش های آموزشی اش دخیل است. بنابراین دیدگاهی یک جانبه به عنوان امری طبیعی، واضح و عمومی تلقی می شود، و مجموعه ای از علایق یک سویه کارهای فکری و خلاقانه را در تصرف خود می گیرد. سیمون دو بوار نتیجه را برای زنان چنین شرح می دهد:
یک مرد هرگز خود را به عنوان فردی از یک جنس ارائه نمی دهد؛ او بدون آنکه بگوید یک مرد است به کار خود ادامه می دهد. اصطلاحات مردانه و زنانه به عنوان مسئلۀ صورت و ظاهر به صورت متوازن استفاده می شوند، چنا نکه در اوراق حقوقی چنین است. در واقعیت رابطه میان دو جنسیت کاملا شبیه دو قطب الکتریکی نیست، این رابطه برای مردان نماینده قطب مثبت و خنثی است، چنان که نشان داده شده، از سوی عموم "مرد" برای تببین وجود انسانی (Human Being) بکار می رود؛ در حالی که زنان تنها نمایندۀ قطب منفی هستند، که توسط معیارهای محدود تعریف شده، بدون آنکه] در نسبت با مردان[ با آن ها معامله به مثلی صورت گیرد.
بر خلاف آنچه تصور می شود، مسائلی چون استفاده از ضمایر مردانه به نمایندگی از عموم امری بدیهی و کم اهمیت نیست. ]بلکه[ دقیقا به این رابطه اشاره دارد.
بگذارید روشن کنیم که ما دربارۀ بی عدالتی و تبعیض جنسیتی به عنوان تعصبی خاص علیه زنان یا یک کلیشۀ منفی از زنان صحبت نمی کنیم. ما درباره تبعات حذف زنان از سهمی کامل داشتن در ساختن آنچه به عنوان فرهنگ ما مورد عمل قرار می گیرد، صحبت می کنیم. ما درباره عواقب یک سکوت، یک غیبت، یک عدم حضور حرف می زنیم. آنچه در هنر گفته ، سروده، نوشته  و نمادین می شود، و به عنوان امری عمومی و جهانی - که به موقعیت یا جنسیت خاصی به عنوان منبع و نقطه آغازین مرتبط نیست- تلقی می شود، در حقیقت امری بخشی، محدود، واقع در موقعیتی خاص است  که در آن گرایش ها و علایق خاصی نفوذ کرده است.
برای مثال، من قطعاتی از یک اثر موسیقیایی را که بر پایه کتابی درباره خاطرات زنان و مردان از سال های افسردگی و پریشانی ساخته شده بود، گوش کردم. اما اثر یاد شده چنان که در رادیو معرفی و انتخاب می شد، تنها دربردارندۀ صدای مردان بود. بنابراین تنها دیدگاه و تجربه مردان درباره آن زمان موجود بود که همه یا هریک از ما بشنویم. دیدگاه و تجارب زنان هردو با هم فراموش شدند. یا باز، یک برنامه رادیویی که دربارۀ خشونت میان زنان وشوهران بود، بیشتر زمان را به صحبت درباره خشونت زنان علیه مردان اختصاص داد، در حالی که خشونت شوهران علیه زنان تا حدی زیادی مکررترین و جدی ترین نوع خشونت میان زنان و شوهران را شکل می دهد.
تعصباتی که از تجربه مردان آغاز می شوند، با انواع و اقسام شیوه ها وارد تفکر ما می شوند. برای مثال ادراک فرویدی از جنسیت را در نظر بگیرید. این ادراک به وضوح بر تجربه مرد از بدن و جنسیت خویش بنیان نهاده شده است. بنابراین ما درکی از جنسیت داریم که بر مبنای جنسیت تناسلی مردان بنا نهاده شده و نیز تصوری از بدن زنان داریم که از این جنسیت (جنسیت مردانه) منحرف شده و بنابراین توسعه روانی-جنسیتی او باید به نوعی به عنوان تلاشی در راستای پرهیز از این آسیب بنیادین تلقی شود. فرزند او، به ویژه فرزند ذکور، نمایندۀ جایگزین آلت تناسلی گم شده اوست. اگر ما بدن مردان را به عنوان بدن معیار در نظر نگیریم این امر چقدر شگفت آور و غیر عادی است. لحظه ای بیاندیشیم که اگر تجارب بدن ها و جنسیت زنانه خود را به عنوان یک معیار بکار بریم،  چه چیزی ممکن است عامل اولیۀ وجود روانی-جنسیتی ما را تشکیل دهد. چقدر عجیب می بود که این عامل به عنوان معیار بر مردان تحمیل می شد. و چگونه است که ما نمی توانیم ارزشی داشته باشیم که به واقع از حقایق تجارب ما نشات بگیرد و تفاوت ها را بدان گونه که هستند، یا شاید به واقع به عنوان مکمل یکدیگر بازشناسد؟ به جای آن که جنسیت یک جنس را به عنوان امر منحرفی بپندارد که در مقابل با جنسیت دیگری است.
ادبیات گسترده ای که دربارۀ ارتباط میان اجتماعی شدن خانواده و دستاوردهای تحصیلی وجود دارد و در آن نقش مادران نقشی برجسته است، نیز دارای تعصبات خاص و مشخص خویش است. رفتارمادرانه در این ادبیات - با توجه به رفتارها و روابطی که ره به دستاوردهای آموزشی یا سلامت روانی-اجتماعی بچه ها می برد-  به شیوه های گوناگونی قابل ارزیابی، قابل نقد، آموزنده است. تقریبا کلیت این ادبیات از پیش رابطه میان خانواده و مدرسه را رابطه ای یک سویه فرض می کند، رابطه ای که در آن رفتارهای خانواده، سازماندهی آن و به خصوص رفتار مادران به عنوان منشا رفتار کودکان در مدرسه تلقی می شود. پدیده فوبیای مدرسه به وجهی که به صورت عامیانه ای تعریف می شود، مثال رسوایی آمیزی است که به موجب آن حمایت گری مادران به عنوان عامل ایجاد وابستگی در بچه ها و در نتیجه هراس آن ها در مدرسه ادراک می شود. یا ادبیات روانشناسانه درباره خانواده و بیماری های روانی را در نظر بگیرید که در آن مادران همواره کانون اتهامات گریز ناپذیر هستند.
چه کسی تا کنون به این فکر افتاده که موضوع این روابط را از دیدگاه زنان مورد توجه قرار دهد؟ اگر نه پس آیا مطالعات به تبعاتی  که مدرسه و فرایند آموزشی برای کیفیت رشد کودک در خانواده و نیز برای خودِ خانواده به وجود می آورند، توجه داشته اند؟ کجاست آن دسته از مطالعاتی که نتایح ناگوار مدرسه را برای خانواده های مهاجر نشان دهد، به ویژه خانواده های مهاجر غیر انگلیسی زبان ؟ کجاست مطالعاتی که نشان دهند نقش حمایتگری مادران از کودکانی که از مدرسه وحشت دارند، همچون واکنش طبیعی به چیزی رخ می دهد که به عنوان منشاء آسیب و صدمه به کودک دریافته می شود؟ کجاست مطالعاتی که برای ما چیزی درباره حاصل فرایندهای اجتماعی سازمان دهنده به خانواده بگوید که به جای خانواده و مخصوصا مادر، مسئولیت آموزشی برای تکلیف خانه را به دیگری واگذار می کند؟ این نقش غیر عادی – فاقد اختیار بودنِ زنان به همراه بار مسئولیت سنگین پیامدهایی که به واقع تسلط کمی بر آن ها دارند- چه تاثیری بر روی آن ها دارد؟ این نقش برای روابط خانواده، به ویژه رابطه میان مادر و فرزندان، بر چه چیز دلالت می کند؟
تنها در زمینه پژوهش دربارۀ آموزش، فرضیات ما آن هایی است که به دنیایی که از موضع مردان بدان نگریسته می شود، تعلق دارد. رجوع کنید به اثر کلاسیک دوران خودمان، کتاب قرن های کودکی (Centuries of Childhood) نوشته فیلیپ آریس (Philip Ariés). این کتاب را به صورت جدی از نقطه نظر زنان بررسی کنید. بپرسید آیا نباید عنوان این کتاب به قرن های کودکی مردان تغییر نام دهد؟ یا کتاب کریستوفر جنک  ( Christopher Jenck) به نام تبعیض (Inequlaity) را در نظر بگیرید. آیا نباید این کتاب به عنوان آزمونی از سیستم آموزشی، به دلیل دلالتش بر نابرابری میان مردان، توصیف شود؟ بسیاری از شرایطی که نابرابری در آن ها درک می شود بر مبنای حرفۀ مردان، الگوهای متداول شغل و پیشرفت آن ها قرار دارد. در چنین جامعه ای، تجربه زنان از کار در مشاغل ثابتی رقم می خورد که فاقد ساختار حرفه ای است یا در سیستم مقام و رتبه ای است که موقعیت آن ها از موقعیت متعلق به مردان نشات می گیرد. کاری که سیستم آموزشی را با توجه به نابرابری زنان می آزماید باید به شیوه ای کاملا متفاوت مورد توجه قرار گیرد. این کار سیستم آموزشی را – از این منظر که به طور مرتب اشتقاقی از رقابت را میان زنان و مردان، در قریب به کلیۀ ابعاد آموزشی از جمله توسعه فیزیکی، تولید می کند-  مورد توجه قرار می دهد. نیز بر تبعیض میان دوجنس به عنوان محصول سازمان یافتۀ فرایندهای آموزشی تمرکز می کند.
این نمونه ها تنها به شرح پیامدهای غیبت زنان می پردازند. ما نمی توانیم به همه آن ها اشاره کنیم.مشکل حذف مخصوص، تاسف بار و تصادفی این یا آن زمینه نیست، بلکه مشکل یک خصیصۀ عمومی سازمانی، متعلق به جامعه نوعی ماست.
منبع:
The Everyday Life World As Problematic, A Feminist Sociology; Dorothy E. Smith; Northeastern University Press/ Boston; 1987; p 17-19
.
ایمیل:
Zo1986do@gmail.com


مطالب مرتبط در انسان شناسی و فرهنگ:
حذف زنان از فرهنگ مردان (1)
http://anthropology.ir/node/18242
پرونده جنسیت و فضای شهری (با تاکید بر زنان)
http://anthropology.ir/node/17343
برابری جنسیتی و توسعه شهری: ساختن اجتماعات محلی بهتر برای همگان (1)
http://www.anthropology.ir/node/17582
برابری جنسیتی و توسعه شهری: ساختن اجتماعات محلی بهتر برای همگان (2)
http://anthropology.ir/node/17704
مساله زنان در شهر تنها امنیت نیست!
http://anthropology.ir/node/17823

دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید.
http://anthropology.ir/node/11294