پنجشنبه, ۷ تیر, ۱۴۰۳ / 27 June, 2024
مجله ویستا

عارفِ مشروطه



      عارفِ مشروطه
حامد جلیلوند

بدون شک برای کسی که تمامی لحظه‌هایش را صرف یافتن هدفی کرده، گذراندن عمر در گوشه‌ای دور افتاده و دور از یاران هم‌رزم نمی‌تواند مطلوب باشد. هفت سال آزگار در تنگدستی و بیماری و غمِ غمخواری مردمانی که امروز فراموشش کرده‌اند، گذشت. به کمک «جیران» به کنار پنجره می‌آید و برای آخرین بار به آسمان وطنش نگاه می‌کند. باز می‌گردد و در آن بستر مرگ، زیر لب زمزمه می‌کند که:
سپاسم به درگاه یزدان پاک ----- که پاک آمدم، پاک رفتم به خاک
در کنار «سردار ملی» و «سالار ملی»، ابوالقاسم عارف قزوینی (1312-1257) را نیز «شاعر ملی» مشروطه ایران می‌دانند. مشروطه، زندگی عارف را به دو بخش تقسیم می‌کند. در نوجوانی و جوانی، پیش از آن‌که به جرگه مشروطه خواهان بپیوندد، زندگیش، مجموعه‌ای آشفته است. آشفتگی‌ای که می‌گویند ریشه در آشفتگی اوضاع خانوادگیش دارد.
پدرش، ملاهادیِ وکیل، او را علاوه بر دروس معمول زمان برای آموزش خط و موسیقی نزد اساتید قزوین فرستاد. عارف به دلیل صدای خوشش و به اصرار پدر، پای منبر یکی از واعظان نامدار شهر به نوحه‌خوانی پرداخت. عارف که وصی پدر شده بود به خواست او برای تحصیل علوم دینی به حوزه رفت اما با مرگ پدرش، در 17 سالگی تحصیل و هر آنچه نشانی از او داشت، حتی خانواده‌اش را رها کرد. از این پس دوران سرکشی و لاابالی‌گری عارف آغاز می‌شود. به رغم مخالفت پدرِ معشوقه‌اش، «خانم بالا» و عارف، پنهانی عقد می‌کنند اما این عقد سرانجامی ندارد و به طلاق منجر می‌شود. عاشق دل‌شکسته به تهران می‌رود و مورد توجه موثق‌الدوله قرارمی‌گیرد. یک سال در خدمت موثق‌الدوله می‌ماند و آوازه او به شاه می‌رسد. در ملاقاتی که عارف با مظفرالدین شاه دارد، همراه پیانوی شاه آواز می‌خواند و چنان مطلوب شاه می‌افتد که دستور می‌دهد 500 تومان انعام به او بدهند و «فراش خلوتی»اش کنند اما عارف به ترفندی از این داستان شانه خالی می‌کند. زندگی عارف تا پیش از پیوستن مشروطه‌خواهان به همین منوال می‌گذرد. حاصل این دوران زندگی عارف بیشتر تصنیف‌های عاشقانه است. تصنیف‌هایی چون «دیدم صنمی سرو قدی روی چو ماهی» در عشق خانم بالا یا شاید دختری ارمنی، «افتخار همه آفاقی و منظور منی» در عشق افتخارالسلطنه، دختر ناصرالدین شاه و «تو ای تاج، تاج سر خسروانی» در عشق تاج‌السلطنه، دختر دیگر ناصرالدین شاه.
امضای فرمان مشروطه، تشکیل مجلس اول، تدوین قانون اساسی، به توپ بستن مجلس و استبداد صغیر همه و همه عارف را به سوی جریان مشروطه می‌کشد. با پیوستن عارف بیست و چند ساله به صف آزادی‌خواهان همه زندگی‌اش در راه رسیدن به اهداف مشروطه می‌گذرد و از آن پس هیچ چیز جز آزادی و وطن برایش معنا ندارد. اولین کنسرت عارف در حقیقت اولین کنسرت در معنای مدرن آن در ایران است. کنسرتی که عارف به همراه اعضای «انجمن اخوت» در 1288 و در حمایت از آسیب‌دیدگان آتش‌سوزی بازار برگزار می‌کند. او در این کنسرت، تصنیف «ای امان از فراقت آمان» و «هنگام می و فصلِ گُل و گشت و چمن شد» یا همان «از خون جوانان وطن لاله دمیده» را خواند که اولین کنسرت سیاسی عارف و ایران است. در تابستان 1290 خورشیدی به افتخار پیروزی نیروهای مشروطه بر قوای روس و محمدعلی شاه، کنسرتی در پارک امین‌الدوله برگزار شد و عارف در آن، تصنیف «دل هوس سبزه و صحرا ندارد» و «نه قُدرت که با وی نشینم» را خواند. مجلس دوم تشکیل شد و «مورگان شوستر» به منظور اصلاحات اقتصادی به ایران آمد که موجب نارضایتی شاهزادگان و دولت‌های روس و انگلیس شد. روس به ایران اولتیماتوم داد و با رد اولتیماتوم از سوی مجلس، قوای روس و انگلیس وارد ایران شدند. در رشت، انزلی و خصوصا تبریز کشتار شد و در نهایت ناصرالملک، مجلس را منحل و شوستر اخراج شد. تحت تاثیر این اتفاقات، عارف در آذر 1290 می‌خواند که «ننگِ آن خانه که مهمان ز سر خان برود» و «گریه را به مستی بهانه کردم». دستور دستگیری عارف صادر می‌شود اما او از تهران می‌گریزد. پس از مدتی به تهران بازمی‌گردد و در کنسرت خیریه‌ای که حزب دموکرات برای ساخت مدرسه‌ای برگزار کرده می‌خواند. در این کنسرت به محمدولی خان تنکابنی می‌تازد و به همین دلیل هم به فرمان او چنان کتکی می‌خورد که دو ماه بستری می‌شود. با آغاز جنگ جهانی اول، ایران توسط سه دولت روس و انگلیس و عثمانی اشغال می‌شود. عارف که مانند برخی دیگر از آزادی‌خواهان معتقد است ایران باید به نفع متحدین وارد جنگ شود در آذر 1294 در گراند‌هتلِ تهران روی سن می‌رود و غزل «لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست/ چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست» را اجرا می‌کند. در نتیجه حرکت سپاه روسیه از قزوین به سوی تهران آزادی‌خواهان به قم، اصفهان و در نهایت کرمانشاه که در اختیار عثمانی، متحد آلمان است می‌روند و دولت موقت را به نخست‌وزیری نظام‌السلطنه تشکیل می‌دهند. عبدالرحیم‌خان، دوست صمیمی عارف در راه خودکشی می‌کند و این واقعه چنان بر عارف تاثیر می‌گذارد که بیمار می‌شود. نظام‌السلطنه او را به بغداد می‌فرستد و در بغداد، حیدرخان‌عمواغلی شخصا از عارف مراقبت می‌کند. عارف پس از بهبود به آزادی‌خواهانِ مهاجر در عثمانی می‌پیوندد. در استامبول تحت تاثیر اندیشه اتحاد دنیای اسلام، تصنیف «اتحاد» را می‌سراید اما با اشغال تبریز در 1297 به خواست واقعی دولت عثمانی پی می‌برد. از دیگر سروده‌های او در استامبول، استقلال ارمنستان «بماندیم ما، مستقل شد ارمنستان» و «شانه بر زلف پریشان زده‌ای به بهُ به» هستند. با شکست آلمان و متحدینش در 1298 عارف به رشت می‌رود. او در پاسخ به وثوق‌الدوله که آذربایجان را عضو فلج ایران می‌خواند تصنیف «جان برخی آذربایجان باد» را می‌سراید. پس از کودتای 1299 و سقوط سیدضیاء و خروجش از ایران، کلنل «محمدتقی‌خان پسیان» در خراسان قیام می‌کند. عارف که او را از پیش می‌شناسد در 1300 به او می‌پیوندد و به درخواست او در باغ ملی مشهد برای ساختن آرامگاه فردوسی کنسرتی برگزار می‌کند. عارف در این کنسرت به قاجار می‌تازد که همین موجب رنجش شاهزادگان حاضر در جمع از جمله ایرج میرزا می‌شود. دوره کوتاه امیدواری عارف با کشته شدن کلنل پسیان به سر می‌رسد. عارف به تهران بازمی‌گردد و در اسفند 1300 در گراند‌هتل به یاد کلنل با اشک می‌خواند: «گریه کن که گر، سیل خون گِری ثمر ندارد». اواخر 1301 و اوایل 1302 دو کنسرت برای کمک به چاپ دیوان اشعارش که 1303 با حمایت سیف‌آزاد در برلین منتشر شد، اجرا کرد. در این میان مدتی را در کردستان به نوشتن زندگینامه‌اش گذراند و تحت تاثیر دعای خیر رعایا، در حمایت از سیدضیاء «ای دست حق پشت و پناهت بازآ» را سرود و در فروردین 1302 آن را در گراند‌هتل اجرا کرد. در آبان 1302 سردار‌سپه به نخست‌وزیری منصوب شد و مدتی بعد احمدشاه به اروپا رفت. سردارسپه و یارانش که موقعیت را مناسب دیدند پیشنهاد جمهوری را طرح کردند. پیشنهادی که به شدت مورد توجه عارف نیز قرارگرفت. کنسرت جمهوری عارف در 21 و 22 اسفند 1302 برگزار شد. او در این کنسرت دو غزل و یک مارش به افتخار جمهوری اجرا کرد اما جمهوری با مخالفت مواجه شد و این بار نیز عارف تصنیف دیگری بر ضد مخالفین جمهوری ساخت. عارف دل‌شکسته از شکست جمهوری، عازم تبریز شد و طی شش ماه اقامتش کنسرتی به یاد ستارخان و باقرخان برگزار کرد و خواند «با خزانی، زد ناگهانی، کرد آن‌چه دانی». عارف در اردیبهشت 1304 به تهران بازمی‌گردد و با آغاز سلطنت رضاشاه از همه چیز کناره گرفت. در 1305 همزمان با لشکرکشی‌های رضاشاه به لرستان او هم به آن‌جا می‌رود و با دیدن کشتار مردم بیش از پیش از رضاشاه دلگیر می‌شود و بر ضدش می‌سراید «ز قتل عام لرستان و فتح خوزستان/ چو هند و نادر اسباب افتخار نشد». عارف که به واسطه بیماری صدایش را از دست داده، فروردین 1306 برای درمان به همدان می‌رود. عارف به خواست بدیع‌الحکما و شاید خواست دولت، از این پس تا آخر عمرش، دوم بهمن 1312 در همدان ماندگار می‌شود. این مدت از عمر عارف به نوشتن خاطرات، چند مجادله با کسانی که او را لایق لقب شاعر ملی نمی‌دانند و چند دیدار از جمله دیدار با دینشاه ایرانی از بزرگان زرتشتیان هند می‌گذرد. سرانجام ناآرامی‌های عارف در کنار بوعلی آرام می‌گیرد. از زبان او بر مزارش نوشته‌اند «عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت/ تاریخ زندگی همه در دردسر گذشت»در واقع عارف، پل میان آزادی‌خواهان و مردمان کوچه و بازار بود. او با زبانی ساده به واسطه شعر و موسیقی که در قالب تصنیف با هم پیوند خورده‌اند مفاهیم مشروطه را همگانی کرد. تصنیف‌های عارف نه تنها بردی بیشتر از نشریات آن روزگار داشتند که به مراتب با فرهنگ شفاهی ایران نیز سازگارتر بودند. او موسیقی را کارکردی نو بخشید و به ابزاری قدرتمند در صحنه اجتماعی ایران بدل کرد. عارف در موسیقی، شعر و جریان‌های سیاسی و اجتماعی معاصر ایران چهره‌ای تاثیر گذار بود.
 
این مطلب ابتدا در نشریه سپیده دانایی منتشر و برای بازنشر به انسان شناسی و فرهنگ ارائه شده است.