یکشنبه, ۲۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 16 March, 2025
یک قهرمان مدرن: دربارهی مستند "پیر پسر"

"پیر پسر"، مهدی باقری، 1391،57 دقیقه.
خلاصه: مستندی است دربارهی مشکلات و رابطهی کارگردان با خانوادهاش که پسری 30 ساله است و به لحاظ اقتصادی امکان استقلال یافتن از والدینش را ندارد.
چه بسیارند سریالهای ایرانی که با زندگی خانوادگی یک پسر و دختر جوان، روزمره، مشکلات، گرهها و حاشیه های آنها آغاز میشوند و در نهایت به ازدواج و خوشبختی شخصیتهای "خوب" ماجرا در برابر شکست و اندوه "بدها" میانجامند. ماجراهایی که جدای از شباهت یا تفاوتهایشان با روزمرهی خود از بیرون به تماشای آنها نشستهایم و یا به اعتراض، تلویزیون را در برابر ارتباطی که نتوانستهایم با داستانشان برقرار کنیم؛ خاموش کردهایم.
"پیر پسر" اما نمودارکلیشهای اندوه به سمت شادی را با نقطهی آغاز خود درهم میشکند. شادی و پایکوبی برای جشن ازدواج مسعود، برادر مهدی(کارگردان) در آغاز فیلم که به عنوان حسن ختام بسیاری از سریالهای ایرانی، ماجرایی پیش بینی پذیر است و به عنوان نقطهی عطف خاتمه یافتن اندوههای روزگار به خورد مخاطب داده میشود در اثر مهدی باقری گرهی پیوند کارگردان با روزمرهای سرشار از نارضایتی است. مهدی که فرزند ارشد خانواده است، به علت شغل(فیلمساز) و وضعیت اقتصادی خود تا کنون نتوانسته است مستقل از پدر که به علت ورشکستی موقعیت شکنندهای دارد؛ زندگی دلخواه خود را در تهران شکل بدهد در شب عروسیِ برادر ِکوچکتر، به بهانهی یک سفر کاری در جشن شرکت نمیکند و پس از وقت گذرانی در بام تهران در مسافرخانهای حوالی راهآهن شب را به صبح میرساند. باقی تکههای زندگی کارگردان اما که با واسطهی پیوند یافتن با همین نقطهی آغاز شاد در طول مستند روایت میشود به نوعی شکنندگی روزمرهای است که زندگی مهدی باقری را در فاصلهی قابل توجهی از خواستهها و رویاهای این پسر 30 ساله به نمایش گذاشته است.
عروسی تمام میشود و دوست مهدی که از طرف به او به عنوان فیلمبردار در مراسم حاضر شده است گلایههای پدر، مادر و دایی کارگردان را که از عدم حضور او در جشن عروسی برادرش شکایت دارند، ضبط میکند و فیلم به سرعت از جشنی شاد و آشنا برای مخاطب ایرانی به ورطهی روزمرگیهای مهدی میافتد.
"روزی سه ساعت از وقتم توی این جاده تلف میشه تا برم تهران و برگردم خونهی پدرم تو حاشیهی تهران. این جاده هر روز به یادم میاره که من و خانوادهام رو از شهر انداختن بیرون. به خاطر همین مسافته که اجارهی خونه تو اینجا یک سوم تهرانه." (دقیقهی 5 و 31 ثانیه تا 5 و 58 ثانیه)
مهدی سرشار از اعتراض و نارضایتی است. او روایتش را از تنهاییهایش در شب ازدواج برادرش مسعود، آغاز میکند به رابطهی تیره و تارش با پدرش اشاره کرده، از فشارهای اقتصادی و روابط عاطفی به هم خورده و شکل نگرفتهاش با دخترها و دو نامزدی به فرجام نرسیدهاش میگوید و برای حل گرهها و پرداختن به این وضعیت حل نشده در وجودش به سراغ اعضای خانواده میرود تا مقصر احتمالی این وضعیت و یا جوابی برای سئوالها و سردرگمیهایش پیدا کند.
اولین کسی که در گفتگو با مهدی قرار میگیرد، مادر خانواده است که در پاساژ محل مغازهی خرازی دارد. "پیر پسر" که تا اینجا سعی در چیدن مقدمات و جمع کردن باروت در دل خود و مخاطب کرده است به ناگاه از دل وضعیتی که به شکل پیش بینی ناپذیری تند و گزنده میشود اولین شُک خود را به مخاطب وارد میکند. پسر سی سالهای که در بدو ورود به محل کار مادرش آرام و مهربان به نظر میرسد و با خنده و شوخی از وضعیت به سامان جورابهایش که مادر از مغازه برای او میآورد حرف میزند خشم فروخوردهاش را در جریان حرفها بیرون میریزد و انگشت اتهام سردرگمی و موقعیت اقتصادیاش را به سمت بیمسئولیتی پدر خانواده میگیرد. مادر که در طول این گفتگوی 7 دقیقهای تمام تلاش خود را برای حفظ انسجام کانون خانواده و برقرار نگه داشتن پدر بر سریر قدرت این کانون کرده است فشار زیادی را متحمل میشود و به گریه میافتد.
شاید بتوان گفت، پیر پسر به نوعی اسطورهی تمام عیار یک "پدر کشی استعاری" است و این نوع برداشت از شخصیت مهدی در مقام کارگردان- در نظر گرفتن او به عنوان پسری قدرناشناس که سعی در تخریب هویت شکنندهی پدری ورشکسته دارد- باعث میشود که مخاطب در اولین شُکی که مستند نامبرده در لحظهی جاری شدن اشکهای مادر کارگردان به او وارد میکند به همان نسبتی که به ماجرا و اثر نزدیک میشود از شخصیت مهدی فاصله بگیرد. شخصیتی که با تفاوتهایی کم و بیش، نسل جوان ایران عصر حاضر در مسیر زندگیاش آن را زیست میکند.
پدر کشی اما که اغلب درمواردی رخ میدهد که قدرت یا ستمگری پدر، مانع رشد و یا به قدرت رسیدن پسر شده است و پسر را برای مخاطب در مقام یک قهرمان و شخصیتی حق به جانب قابل درک میکند با این ماجرا از آنجا متفاوت میشود که آقای باقری مردی زحمتکش و در تلاش برای بهبود وضعیت خود و خانواده است که از قضای روزگار در سنین میانسالی ورشکسته شده است اما همین ورشکستگی و به بیان مهدی بی تدبیری پدر است که خانواده را در موقعیت بازایستادن از پیشرفت و حتی به سمت سقوط کشانده است. از این رو تمام تلاش کارگردان در بخش قابل توجهی از فیلم مقابله کردن با پدر و نسل پدرانی است که این موقعیت به خصوص را ایجاد کردهاند. هرچند مهدی خود، این تندرویهایش را حق به جانب نمیداند و احساس و عملکرد خود را در این جملات به خوبی توصیف میکند: "با مامانم نمیتونم دو کلمه آروم حرف بزنم. با حرف زدن درمورد گذشته میخوام چی و تغییر بدم؟...اونقدر خسته بودم که به همه چی گیر میدادم." (دقیقهی 15 و 51 ثانیه تا 16 و 10 ثانیه)
اما بالاخره فضای اندوه و فشار مستند "پیر پسر" در دقیقهی 16 و ثانیهی 32 ام با پیوند به شهر، روزمره و موسیقی به خوبی عوض میشود و این پیشامد یادآور تمام لحظاتی است که اغلب شهروندان شهرهای بزرگ در پرسهزنیهای روزمرهی خود آن را تجربه کرده اند. تجربهی فراموشی و در تعلیق قرار گرفتن مشکلات زندگی در لحظات گشت و گذارهایی که سختیها و گرهها را در ارتباط با زمان روزمره کمرنگ میکنند.
نفر دومی که کارگردان سعی میکند با او از دردها و نشدنهایش بگوید، دختری به نام هدا است که دوست چندسالهی مهدی است. گفتگوی آنها از ناتوانی اقتصادی مهدی برای اجارهی خانهای که هدا پیشنهاد داده بود شروع میشود و در نهایت نیز با نتیجه گیری راوی (کارگردان) به همان نقطهی "بیپولی" برمیگردد. عاملی که در تولید "خود" و "دیگری" در این روایت نقش تعیین کنندهای دارد.
بعد از هدا نوبت به پدربزرگ و قصهی مهاجرت او و بسیاری از همنسلانش میرسد که در زمان پهلوی و اصلاحات ارضی بهرهای از زمینهای کشاورزی نبردهاند و برای کار و ادامهی زندگی به پایتخت مهاجرت کردهاند. پدربزرگ که به دیوار تکیه داده و در سایهسار پیری استراحت میکند اختلاف زیادی با مهدی دارد و حضور او در داستان بیشتر تکمیل کنندهی تاریخ خانوادهای است که از پشتوانههای سنتی اقتصادی بی بهره است اما ماجرا در دقیقهی 28ام به خانهی مسعود، برادر کارگردان میرسد که مهدی یک نسخه از فیلم عروسیاش را برای او آماده کرده و به خانهشان رفته است.
آخر شب و پس از مهمانی است که دو برادر در اتاق خواب خانهی مسعود گرم گفتگویی میشوند که بر سیاق سایر حرفزدنهای مهدی شکل سئوال و جوابهای تند و تیزی در خود دارد و در نهایت با موضعگیری متفاوت مسعود نسبت به برادرش به پایان میرسد. " تو اومدی دنبال مقصر بگردی...نیومدی حرف بزنی... اومدی خودتو تبرئه کنی..." (دقیقهی 31 و 51 ثانیه تا دقیقهی 32 ام)
سپس اتمسفر بستهی ماجرا با یک فضاگردانی مناسب و پیوند دوبارهی مستند با شهر و موسیقی عوض میشود و مهدی برای پیدا کردن پاسخهای احتمالی به سراغ دوستانش میرود. شب تولد شهاب، دوست کارگردان است که به تازگی از ایران مهاجرت کرده است و این بهانه تعدادی از دوستان هم سن و سال مهدی را که در مدرسهی فیلم با هم درس سینما خواندهاند دور هم جمع کرده است. در این جمع، طرف خطاب راوی، پسری به نام عباس است که به گفتهی خودش در یک گروه سه نفره به همراه شهاب و مهدی خود را در همان سالهای تحصیل، "پسران سادهلوح" نامیده بودند. دوستانی با دغدغههای مشابه و طبقات اقتصادی نزدیک به هم که هر یک حالا سرنوشتی متفاوت از آن سالها دارند.
پاسخهای عباس به دوستش درمورد رابطهی او با خانوادهاش از جوابهایی که دیگرانِ مادر، برادر و هدا به مهدی داده بودند؛ متفاوت است ولی به هر حال او هم نمیتواند تمام تقصیرات را به گردن پدر خانوادهای بیندازد که بارها با پسرش همدلی و مهربانی کرده است هرچند او مهدی را هم خوب میشناسد و انگار دست نامرئی شرایط است که بازی را به این شکل چیده است که نمیتوان تقصیری را بی کم و کاست به گردن یکی از طرفین انداخت. بازی و ماجرایی که پیچیدهتر از حضور طرفینِ پدر و پسر است.
فضای بعدی مستند، حضور کارگردان در خانه و توضیح احساس عاشقانهی نافرجامی است که او در سالیان پیش نسبت به دخترداییاش داشته است. سر نگرفتن ازدواج مهدی با این عشق به علاوهی شراکت پدر او با داییاش که در نهایت به ورشکستگی آقای باقری انجامیده است، مهدی را بر آن میدارد که با وجود عدم رابطهاش با برادر مادرش که در الموت زندگی میکند به فکر دیدن و گفتگو با او بیفتد. به این ترتیب ماجرا به خاطرات مشترک دایی و پدر در روزهای انقلاب و نیز شباهت جوانی پدر و دایی مهدی با روزهای حال او از لحاظ داشتن دغدغه برای تغییر و مشکلاتی که با آنها دست و پنجه نرم میکند، کشیده میشود اما مهدی هنوز آن به گرهی اصلیتر زندگیاش یعنی قطع ارتباط او با پدر خانواده که دوسال از آن میگذرد؛ نپرداخته است.
از این رو از دقیقهی 48 ام این مستند به عنوان نوعی پایانبندی برای هردوی مخاطب و کارگردان، دقایقی تعیین کننده و مهم پیش میآید که به دو بخش گفتگوی دوست مهدی با آقای باقری و سپس حضور مهدی در فضای بام تهران تقسیم میشود. مهدی در اتاق، پشت مانیتور نشسته است و مثل یک ناظر بیرونی به حرفهای پدرش دربارهی زندگیشان و رابطهی او با خودش گوش میکند. پدری که با تمام اختلاف سلیقهها، فرزندش را بیاندازه دوست دارد و این خود داستان را جور دیگری رقم میزند.
"
- مهدی رو دوست دارید، آقای باقری؟
- بی اندازه! فقط انقد که فک میکنم احمقم، چون خیلی دوسش دارم! ای کاش که دوست نداشتم. شاید همه چی حل میشد. ای کاش که دوست نداشتم..." (دقیقهی 54 و 33 ثانیه تا 54 دقیقه و 53 ثانیه)
در واقع سناریوی "پدرکشی استعاری" که تا دقایق آخر فیلم در ذهن مخاطب تداعی و دنبال میشود، با این جملات به عرصهی پیچیدهتری کشانده میشود. پدر و پسری که در لحظات بسیاری از فیلم آنها را به عنوان نقشهایی مقابل یکدیگر و دو نسل با شکافهای عمیق بینشان درک کرده بودیم در اینجا از طریق پیوند عاطفی میان آنها وارد رابطهی دیگری میشوند که ماجرای پیدا کردن مقصر را به شکلی متفاوت رقم میزنند.
گویا مقصر باید "زندگی" و "شهر"ی باشد که اوضاع را به این شکل درآورده است. شرایطی که هر یک از کنشگران در بازی جدیدی که با آن مواجه شدهاند و نتوانستهاند بهترین انتخاب را در یک مفهوم اقتصادی داشته باشند: (پدربزرگ با مهاجرت، پدر در جریان ورشکستگی و فعالیتهای اقتصادیاش و مهدی در رابطه با انتخاب شغل و حرفهای که در جامعهی کنونی ما احتمال شکنندگی اقتصادی زیادی را برای فرد در پی دارد.)
و راه رهیدن از این وضعیت چیزی نیست جز یک فرافکنی و رها شدن در فرم که مهدی باقری به خوبی آن را در دقایق پایانی مستندش به ما نشان میدهد: "با دوست تازهم اومدم بام تهران. باهام شرط بسته که نمیتونم از بالای برج پایین بپرم. میخوام این کارو بکنم. (دقیقهی 55 ام تا 55 دقیقه و 9 ثانیه)
به این ترتیب، دو دقیقهی پایانی فیلم پس از فراز و نشیبهای بسیار یک "قهرمان" نام آشنا دارد که به جای دنبال کردن الگوی "پدر کشی" در مقابل جمعیت شهری که به قول خودش او و خانوادهاش را از خود بیرون انداخته است؛ قهرمانانه خود را از فراز بلندیهایش رها میکند. پریدنی که با یک طناب اتصال، خود را از مفهوم "سقوط" جدا کرده است و البته بسیار به آن شبیه است. سرنوشتی که در تاریکی به پیش میرود اما جمعیت شهر را در قالب "تماشاچی" گرد خود، جمع کرده است. صدای تشویق حاضرین ناشناس شنیده میشود و زمان فراغت و درخشش مهدی جدای از روزمرگیهای سخت اگرچه در قالب یک نمایش، از راه میرسد.
"پیر پسر" نمایش تمام و کمال یک خشونت شهری است و شاید از همین رو است که میتواند در خود قهرمان بپروراند. شخصیتی عجین شده با شکنندگی که در جریان یک زندگی مدرن، وضعیتی "رها شده" دارد؛ گسستی تعمدی از خانواده و پیوستن به بیپناهی به قیمت طی کردن مسیر متفاوتی که یک نسل نسبت به نسل پدران خود انتخاب کرده است کارگردان است قصه را تبدیل به قهرمانی مدرن[1] کرده است که در خود ویژگیهای منحصر به فردی دارد.
به این ترتیب، مهدی باقری "پیر پسر" را در دو وجههی "ضد قهرمان مدرن" یعنی پسری که در مقابل پدرش ایستاده است و سپس یک "قهرمان مدرن" که به واسطهی جدا شدن از زمان و مکان روزمره در دو دقیقهی پایانی فیلم در مقابل چشم عموم مردم از بالای برجی واقع در بام تهران در قالب یک نمایش خود را به پایین پرتاب میکند؛ طی یک اعتراف 57 دقیقهای بازنمایی میکند که به علت بالا بودن وجه رئالیسمی که در کار وجود دارد؛ شخصیتی سیاه یا سفید از مهدی تولید نکرده است که این خود علت اصلی اضافه کردن صفت "مدرن" به قهرمان/ضد قهرمان بودن شخصیت راوی است.
در واقع شاید بتوان گفت که مهدی به عنوان نمود یک "قهرمان مدرن" در این مستند، ویژگیهای قابل اشارهای دارد که از جملهی آنها باید به وجود "اعتراف" و "نقد" در شخصیت او اشاره کرد. اعتراف و انتقادی که آن چنان شدت گرفته است که به خشونت پهلو میزند و تن دادن به آن به قیمت گریه کردن والدینی تمام میشود که در گفتمانی سنتی ممکن است این عمل را "گناه"، "آزار" و یا "بی احترامی" نیز تلقی کنند و شاید مفهومی که به این اعتراف یک خاصیت استعلایی میبخشد، در جستجوی "حقیقت بودن" و رسیدن به نقطهی شفافی است که اعتراف کننده به دنبال آن قرار است به نوعی نقش اصلاحگر یا حداقل منتقد سازنده را برای مشکلات بازی کند.
محسن امیریوسفی نیز موردی مشابه این ویژگی را در شخصیت برادرش در مستند "خانهی من" به خوبی توصیف میکند:
"خوشحال هستم که داداشم مثل یک دهه شصتی واقعی انقدر نظراتش رو رک و پوست کنده در مورد خونهی پدریش میده (مستند خانهی من، محسن امیر یوسفی، دقیقهی 43 و 18 ثانیه تا 43 و 26 ثانیه)
"قهرمان مدرن" بیآنکه یک "ابرمرد" همه فن حریف باشد در این تعریف، میتواند وجهههای قهرمانی خودش را به فراخور سناریویی که با آن درگیر است به روشهای متفاوتی به نمایش بگذارد و در این مستند شاید بتوان گفت، علاوه بر شجاعت قهرمانانهی راوی در مواجه شدن با زندگی شخصی خود و خانوادهاش، انتخاب و اصرار کردن بر شغلی است که شکنندگی اقتصادی بیشتر شخصیت اصلی را موجب شده است.
به علاوه باید گفت قهرمان مدرن این ماجرا که در تمام وجوه خود ضد اسطورهای عمل کرده و خرق عادت میکند؛ از جنسیت خود به عنوان یک مرد، آن وجهی را به نمایش گذاشته است که در شرایط بهرهمندی بیشتر مردان نسبت به زنان از مزایای اجتماعی اتفاقاً در نقطهای معکوس قرار دارد. به بیان دیگر دیده شدن تحمیل نقشهای اقتصادی به مردان در شرایطی که حقوق زنان و مسائل خاص زندگی آنان، از جمله موضوعات مورد توجه اغلب جوامع و از جمله ایران است؛ مسئلهای حائز اهمیت است که "پیر پسر" به خوبی آن را به نمایش گذاشته است . در نهایت اما این قهرمان مدرن و روزمره برای تبدیل شدن به یک قهرمان و نیز ایجاد تمایز از دهها و شاید صدها شخصیت روزمرهای که با او همذات پنداری میکنند در یک حرکت نمادین و نیز با جدا شدن از ریتم زمان روزمره خود را در قالب یک تفریح شجاعانه از بلندیهای شهر رها میکند و به "قهرمان مدرن" بدل میشود.
ویژه نامه «مستند و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/19850
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139
[1] گوته به کار می برد. "قهرمان مدرن" اصطلاحی است که مارشال برمن در کتاب تجربه مدرنیته در توصیف شخصیت فاوست
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست