پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

درباره مارکو گریگوریان؛ خاک ایران در قاب!



      درباره مارکو گریگوریان؛ خاک ایران در قاب!
محمد شمخانى

در شهر «کروپوتکین» روسیه کودکى به دنیا مى آید ؛ اما ۳۳ سال بعد جریان نقاشى مدرن ومعاصر ایران را با برگزارى نخستین بى ینال نقاشى تهران (۱۳۳۷) بطور رسمى کلید مى زند. مردى بسیار جدى وبسیار خوشرو، که خنده چاشنى تمام حرفها وحرکات ونگاههاى اوست. از تکیه کلام هاى روزمره فارسی بسیار استفاده مى کند. شاید به خاطر اینکه ایرانى است وایران را وطن اول خودش مى شمارد. این را در مراجعه به کتاب «دانشنامه ایرانیان ارمنى» نیز به خوبى مى توان دید و دریافت کرد.

مارکو گریگوریان (Մարկոս Գրիգորյան) معروف به گریگوری مارک ؛ نقاش و هنرشناس ارمنی- ایرانی

تولد پنجم آذرماه ۱۳۰۴ وفات: ۵ شهریور ۱۳۸۶ ایروان، ارمنستان

تحصیل در مدرسهٔ ارامنه تهران

مهاجرت به آبادان و سپس به اصفهان و اخذ دیپلم از مدرسهٔ کانانیان در جلفای اصفهان

بازگشت به تهران و ورود به کالج آمریکایی تهران در سال ۱۳۱۹

آموختن نقاشی در مدرسهٔ کمال‌الملک از سال ۱۳۲۷

عزیمت به ایتالیا وتحصیل درآکادمى هنرهاى زیباى رم زیر نظر پروفسور روبرتو ملی 1329

بازگشت به ایران پس از فارغ‌التحصیلی ۱۳۳۳

بنیانگذار گالرى استتیک تهران

عضو هیأت داوران بى ینال جهانى «ونیز» در سال ۱۹۵۸

بنیانگذار بى ینال هاى نقاشى تهران، سال ۱۳۳۷

سرپرست گروه گرافیک در ادارهٔ کل هنرهای زیبا  از۱۳۳۷

سفر به آمریکا و برگزاری کنفرانس در مورد هنرهای سنتی ایران۱۳۴۱

از بنیانگذاران گروه آزاد نقاشان ومجسمه سازان همراه با فرامرز پیلارام، عبدالرضا دریابیگی، مسعود عربشاهی، سیراک ملکونیان، مرتضی ممیز و غلامحسین نامی۱۳۵۴

بازی در هشت فیلم سینمایی فارسی  با نام های حرفه ای (۱۳۵۵)، مردی در طوفان (۱۳۵۱)، شهر بزرگ (۱۳۴۴)،  آخرین گذرگاه (۱۳۴۱)،طلای سفید (۱۳۴۱ )،کلید (۱۳۴۱)، گرگ صحرا (۱۳۴۰)، آرامش قبل از طوفان (۱۳۳۹)

ترک ایران و ادامه کار هنری در آمریکا ۱۳۵۷

تأسیس گالرى «گورکى » در نیویورک به یاد نقاش بزرگ ارمنى ـ آرشیل گورکى

تأسیس موزه خاور نزدیک (Near East Museum) در «ایروان» وجابه جایى مجموعه کم نظیر خود که بالغ بر ۵هزار قطعه است

تأسیس گالرى دیگرى در منطقه ییلاقى «گارنى » ارمنستان

شرکت در بى ینال گیومرى (ارمنستان) و نمایشگاه گرجستان در سال ۲۰۰۰

برگزارى نمایشگاه در گرى گالرى نیویورک ۲۰۰۳

۲۵نمایشگاه انفرادى در ایران ، اروپا وآمریکا

شرکت در ۲۰ نمایشگاه گروهى درایران، اروپا، آمریکا

دریافت چندین جایزه  معتبر از ایتالیا، انگلیس و…

در شهر «کروپوتکین» روسیه کودکى به دنیا مى آید ؛ اما ۳۳ سال بعد جریان نقاشى مدرن ومعاصر ایران را با برگزارى نخستین بى ینال نقاشى تهران (۱۳۳۷) بطور رسمى کلید مى زند. مردى بسیار جدى وبسیار خوشرو، که خنده چاشنى تمام حرفها وحرکات ونگاههاى اوست. از تکیه کلام هاى روزمره فارسی بسیار استفاده مى کند. شاید به خاطر اینکه ایرانى است وایران را وطن اول خودش مى شمارد. این را در مراجعه به کتاب «دانشنامه ایرانیان ارمنى» نیز به خوبى مى توان دید و دریافت کرد. زندگى عجیبى را از سر گذرانده است. «مارکو گریگوریان» در روسیه به دنیا مى آید، در ایتالیا درس مى خواند، درایران افتخار مى آفریند ودر ارمنستان تجلیل مى شود ودرآمریکا و ارمنستان زندگى مى کند. براى حضور مارکو در هرکدام ازاین کشورها البته باید تاریخى قائل شد. ارمنستان وآمریکا جاهایى است که حالا مى شود در روزها وماهها وفصل هایى از سال به تناوب او را پیدا کرد. این ایستگاه هاى آخر مربوط به سالهاى بعداز انقلاب است . زمانى که او را و بسیارى از استادان ونقاشان خوب را بنابه دلایلى از دانشگاه اخراج مى کنند.

اولین وآخرین دیدار ما در یکى از خیابان هاى اصلى «ایروان» و در ساعتى از نیمه شب گذشته اتفاق مى افتد. «فرشید ملکى » (نقاش واز اعضاى تالار قندریز) ، «ژانت لازاریان» و چندنقاش ایرانى وارمنى هم هستند، تا آن حلقه را کامل کنند. مارکو میدان دار است وبا خنده حرف هایش را مى زند. خنده که نه، بهتراست بگویم باخوشحالى. از او مى پرسم که قصد آمدن به ایران را ندارد، که مى گوید: «با کمال میل». وبعد چشمانش برقى مى زند، که مى شود تا انتهایش را خواند. بعد با خنده اشاره مى کند به کتاب طرح قالى هایش، که در بیست وچندسال اخیر ساخته وپرداخته وباز با خنده مى گوید: «این را به دوست ودشمن هم نشان بدهید!» بعد براى آنکه حرفى زده باشد:«نقاشى یکى از بهترین حرفه هاى بشرى است. هرکه نقاش است، لذت زندگى را کشیده وچشیده. همه چیز را مى شود با پول خرید، اما هنر رانه.»

سرزنده و سرشار است هنوز وحرکاتش همه چیز را دراین مورد باز مى گوید. بویژه گردش دستها در هوا، که انگار مشغول رهبرى یک ارکستر است. هنوز دارد درباره طرح قالى هایش مى گوید، که نمونه هاى بافته شده اى از آن را در موزه اش دیده ایم. مى گوید: «این یک راه جدید است تا تکرار نکنیم آن قالى بافى گذشته را. تا ثابت کنیم که چرا زنده ایم وچرا نفس مى کشیم امروز واینکه نفس مانفس صدسال پیش نیست . اگر ما بخواهیم نفس گذشته ها را تکرار کنیم ، مثل این است که از مرده ها نفس مى گیریم. ما باید به آیندگان بباورانیم که در قرن ۲۱ زندگى مى کنیم»

از آنجایى که حرفها خیلى پراکنده است وسیال وخاک سالها دورى ازاین شخصیت بزرگ هنرى را خورده است، ناگهان قطع مى خورد به یکى دیگر از تجربه هاى اصیل واساسى مارکو، که به همراه مسعود عربشاهى، غلامحسین نامى ، سیراک ملکونیان، عبدالرضا دریابیگى ومرتضى ممیز حدود ۳۰سال پیش شکل گرفته است. ابتدا حال عربشاهى را مى پرسد وبعد مى گوید: «عربشاهى ونامى جزو دوستان نقاش بسیار خوب من بودند. ما با هم گروهى ایجاد کردیم با نام گروه آزادنقاشان و مجسمه سازان. وبا این نیت که در هنر دیگر هیچ قیدوقرارى نیست وباید آزادى بیان را پیش گرفت. البته کارگروهى مشکل است وکار فردى بهتر به نتیجه مى رسد». این جمله آخر را مى گویدتا به آن اضافه کند: «بهتر است همیشه کار فردى را پیش بگیریم و کار گروهى را فراموش کنیم، که نتیجه اى ندارد. ما این اشتباه را کردیم».گروه آزاد براى نخستین بار در ایران به هنرهاى جدید و به ویژه «:کانسپیچوال آرت» پرداخت و چند نمایشگاه گروهى را در ایران و خارج از ایران برگزار کرد وبعد از ۶ سال ، بنا به دلایلى که پیش تر به آنها اشاره کرده ام، از هم پاشید. تجربه هاى مارکو در ایران گستره فراگیرى دارد.

رسمیت بخشیدن به نقاشى «قهوه خانه» اى و حمایت از چهره هاى اصلى این جریان غیررسمى هنر ایران، یکى دیگر از فعالیت هاى بنیادى اوبه حساب مى آید. این حمایت تا آنجا پیش مى رود که هنرمند تن به زندگى مشترک با دو تا  ازچهره هاى مطرح و معروف نقاشى قهوه خانه اى مى دهد. یعنى« حسین قوللر آقاسى» و «محمد مدبر» ، که حالا نمونه اى از آثار آنها میلیون ها تومان قیمت خورده ودر مجموعه هاى شخصى نگهدارى مى شود.

موزه مارکودر ارمنستان با تصاویرى از گذشته او در ایران آغاز مى شود. توى آن عکس ها، مى توان چهره ساده وصمیمى و معصوم و بى ادعاى قوللر و مدبر را دید، که دست در گردن و بر شانه هاى مارکو انداخته اند و لبخندى از رضایت بر لب دارند. یک چنین درک و بینش بالا و والایى از شرایط و مکان و زمان را تنها در مردان بزرگى چون مارکو مى توان یافت.

آینده نگرى وقدرت پیش بینى او به همین جا که گفتم، ختم نمى شود. او همچنین نخستین کسى بود که به بافته ها ویافته هاى کاربردى وتزئینى در زندگى ایرانى ها رغبت نشان داد و به جمع آورى آنها پرداخت.

موزه او در ارمنستان، حالا گنجینه بزرگى از این اشیا و اشکال را شامل مى شود.از کوبه گرفته تا شیرهاى آب ، تلمبه ها ، سنگ ها، بافته ها، کوزه ها، صندوق ها و... را مى توان در این مجموعه ارزشمند پیدا کرد. چیزى که زاییده نیاز وخرد و ذهن و زندگى ایرانى ها بوده است وحالا ارزش تاریخى وباستانى وموزه اى پیدا کرده است.

نمونه هاى نادرى از یافته هاى مارکو را حتى نمى توان دربخش مردم شناسى موزه هاى معتبرى چون موزه لوور پاریس وموزه بریتانیا و... پیداکرد. نکته جالب ترى که اما در یافته هاى این هنرمند به نظر مى رسد ودر موزه مربوط به آثار، خودش را به بیننده تحمیل مى کند، خاک ایران است که در تابلوهاى کاهگلى اونمود دارد. در میان این تابلوهاى انتزاعى وکاهگلى، نمونه هایى از تابلوهاى اکسپرسیونیستى مارکو و به ویژه چند لته از ۱۳ لته تابلوى «آشوویتس» او خودنمایى مى کند، که در واکنش به همان جنگ معروف جهانى انگار آفریده شده است. تابلویى تک رنگ که آدم هاى در هم تنیده اى را با خطوط کناره نماى سیاه و بر زمینه اى از رنگ قهوه اى، در اشاره به فاجعه اى تلخ (زندان هاى وحشتناک فاشیسم) نشان مى دهد.این تابلو شاید اشاره به دو قتل عام بزرگ ارامنه نیز باشد، که هر بار به پناه و پیوندى محکم باایران و ایرانى ها منجر شد. به این خاطر است شایدکه مارکو آنقدر ایران را دوست دارد و آنقدر بدان علاقه نشان مى دهد. اگر نه که مى توانست خود را تنها یک ارمنى بداند ودر انزوا و اقلیت تاریخى و مذهبى ارامنه غرق بشود. با مزه اینکه وقتى درباره آمدن اش به ایران مى پرسم، مى گوید: «ان شاء الله یک رابطه اى جور کنیم که...» این رابطه قرار بود انگار در نمایشگاه«هنر معاصر ارمنستان» در موزه هنرهاى معاصر تهران شکل بگیرد، که بنا به دلایلى شکل نگرفت. بنا به دلایلى مارکو ازدانشگاه اخراج مى شود ، بنا به دلایلى از ایران مى رود و بنا به دلایلى موفق به بازدید از ایران نمى شود! از او درباره هنر دیوارى ایران به دقیقه اکنون مى پرسم، که اظهار بى اطلاعى مى کند واشاره به تنها نمایشگاهى که در نیویورک دیده است. مى گویم: «ردپایى از هنر شما هنوز در نقاشى هاى ایرانى به چشم مى آید.» با خنده مى گوید: «البته اینها از تکنیک من الهام گرفته اند.» که یکى توى حرفهایش مى پرد و … من هم دیگر دنبال این حرف را نمى گیرم که مبادا… نقاشى معاصر ایران است و اما و اگر و شاید زیاد دارد. حرف هم که مى زنى، ممکن است به خیلى ها بربخورد. «صادق تبریزى» خاطرات زیادى از مارکو به یاد دارد. مى گوید: «در هشت فیلم ایرانى بازى کرده است. خیلى دوست دارد که آن فیلم ها را داشته باشد یا یکبار دیگر آنها را ببیند. نام سینمایى اش گریگورى مارک بود. یک روز به او گفتم که: خبردارى شبیه «ریچارد ویدمارک» هم هستى؟ با خنده گفت:« آره ولى ریچارد بدون مارک!» تبریزى با شور و شعف خاصى از مارکو مى گوید: «چند سال پیش که در آدرس شماره ۱۳۲۰ مدیسون آونیو به آتلیه اش رفتم، با همان روى خوش و باطن زیبا روبرو شدم. به من گفت که تمام مجموعه خود را در ارمنستان براى تشکیل یک موزه اهدا کرده است. مى گفت چند ماه از سال را در نیویورک و چند ماه را در ارمنستان مى گذرانم، ولى اقامت آینده ام در ار منستان خواهد بود. ضمن اینکه ایران را خیلى دوست دارد و آرزوى دیدارش را در سر مى پروراند. سال ۱۳۳۷ را به خاطر مى آورم که مارکو در هنرستان آتلیه حکاکى راه انداخته بود. یک روز دل به دریا زدم و رفتم به آتلیه اش و کارى را شروع کردم، که نتیجه اش خیلى هم خوب نشد، ولى با تشویق و استقبال او روبرو شدم. مارکو در چیدمان نمایشگاه گروه آزاد کمک مى کرد و با سروصدایش همه را به شوق و ذوق مى آورد. هر جا که او وجود داشت، زندگى احساس مى شد. با این همه مرگ «سابرینا» ـ یگانه دخترش که فارغ التحصیل رشته تئاتر از انگلستان بود ـ غم فراوانى برایش به ارمغان آورد. یک هفته با او و عربشاهى در لندن ماندیم. یک روز در محله «لستر اسکوئر» یک اتاق زیرشیروانى را نشان داد و گفت: چند سالى آنجا زندگى کرده ام که معمولاً مأواى نقاشان بى پول است. قرار بود یک هفته هم در نیویورک بمانیم. مارکو مانند امیرارسلان نامدار که زیرزمین دنبال مادر فولادزره دیو مى گردد، ما را به تمام سوراخ سنبه هاى شهر نیویورک ـ از گالرى مارلبرو تا محله سیاهان و … ـ مى کشانید. در محله سیاه پوستان گفت: خداکند ماشین مان پنچر نشود، چون پیاده شدن عواقب نامعلومى دارد. وقتى پرسیدم: چرا؟ گفت: فکر مى کنند آمده ایم سیاه تماشا کنیم، والا کارمان اینجا چیست؟! بعدازظهر همان روز گفت نمایشگاه خوبى از یک آرتیست ایتالیایى دایر شده، برویم آن را ببینیم. نمایشگاه «آلبرتو بورى» بود. وقتى داخل سالن شدیم، مارکو دودستى توى سرش کوبید و گوشه سالن نشست و دستهایش را زیرچانه ستون کرد و باتأسف گفت: فکر مى کردم کارهایم ابتکار خودم است، نمى دانستم بورى زودتر از من این کارها را انجام داده.» منظور تبریزى اینجا هنرمند معروف و معاصر ایتالیایى است که به استفاده از مواد و مصالحى چون گل خشک شده و … شهرت دارد. تبریزى خاطرات زیادى از مارکو دارد، که بالاخره یک جا تمام مى شود: «سال گذشته که به نیویورک رفته بودم شماره ۱۳۲۰ مدیسون فروخته شده بود. تلفن خواهر مارکو هم در محله کوئین جوابى نمى داد.»

چند ماه پیش وقتى براى قرار یک گفت وگو با او تماس مى گیرم، اینجا و در ارمنستان هم تلفن اش جوابى نمى دهد. چند روز پیش سراغش را از لازاریان مى گیرم، که قرار است چند روز دیگر به عنوان دبیر نمایشگاهى از نقاشى معاصر ایران به ارمنستان سفر کند. مى گوید که مارکو در ایروان جابه جا شده و نشانى اش تغییر کرده است.

اینجاست که در ذهنم دوباره «گریگورى مارک» با آن چهره صمیمى و شاد و با آن روحیه آپولونى (به قول نیچه) پشت فرمان ماشین مى نشیند و در ساعتى بعد از نیمه شب خیابان عریض را دور مى زند و دور مى شود! و این صحنه هى تکرار مى شود.

-این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن نامه مشاهیر معاصر ایران ؛ به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی ، در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد 1290 تا 1330 خورشیدی می پرداخت. بخشی از این پروژه سال 1383در قالب کتاب منتشر شده است.

-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد. برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:

elitebiography@gmail.com

ویرایش نخست توسط انسان شناسی و فرهنگ: 1393