سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
نظريه عصرمحور: وبر، ياسپرس و فوكو در سخنراني پروفسور گئورگ اشتاوت؛ در تقابل با شرقشناسي

از انقلاب اسلامي ايران و حتي پيش از آن، حدود ٤٠ سالي ميشود كه محققان و انديشمندان حوزههاي مختلف علوم انساني به خصوص فلسفه و جامعهشناسي بر اهميت دين تاكيد كردهاند و آن باور خام و سادهانديشانهاي را كه از نقشمايههاي سياسي و اجتماعي دين غفلت ورزيده بود، به چالش كشيدهاند. حالا رخدادهاي سياسي و اجتماعي در عرصه بينالمللي نه فقط در خاورميانه كه در سراسر دنيا، شاهدي بر انذار اين دسته متفكران است كه نبايد و نميتوان ديانت و دينداري را از عرصه عمومي حذف كرد و ناديده گرفتن آن از حيات جمعي بشر تنها پاك كردن صورتمساله است. تا جايي كه به اسلام به مثابه يكي از پرطرفدارترين اديان جهان مربوط ميشود، همچنين بايد عينكهاي شرقشناسانه را كنار گذاشت و رهيافتهاي اروپامحورانه را بايد به چالش كشيد.
اين كاري است كه چند دهه پيش متفكراني چون ادوارد سعيد با نقد شرقشناسي در آن گام برداشتند و حالا متفكران و انديشمنداني ديگر بر اين نكته صحه ميگذارند كه علوم انساني حتي نزد انديشمندان بنيانگذاري چون كارل ياسپرس از رهزنيهاي گفتمانهاي مسلط غربمحورانه و ذاتباورانه مصون نبودهاند و داوريشان درباره اسلام سرشار از مفروضاتي نسنجيده و ديگريسازانه بوده است. يك پيامد اين نگرشهاي غيرانتقادي ظهور پديدههايي چون افراطگرايي و بنيادگرايي و خشونتطلبي است كه خود روي ديگر آن نگاه ديگري ساز است، در سطح سياسي و تبليغاتي نيز اين مفروضات به ذاتگرايي و در نتيجه اسلامهراسي منجر ميشود؛ ايدهاي كه در نهايت راهحل را در جنگي خونين ميان تمدنها متصور ميشود. در برابر تفكر انتقادي به گشايش راههايي بديل ميانديشد؛ انديشهاي كه بتواند لحظه اكنون را به دور از تعصبات و مفروضات نينديشيده توضيح دهد و امكان تاملي درون ماندگار و خردورزانه را پديد آورد. محور انديشه گئورگ اشتاوت، انديشمند معاصر آلماني را شايد بتوان در همين نكته اخير بازجست. اشتاوت يك هفته است كه به ايران آمده و چند روز پيش در پژوهشكده تاريخ اسلام به نقد اسلامشناسي شرقشناسانه پرداخت. روز سهشنبه نيز به دعوت انجمن علمي دانشجويي انسانشناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران به سخنراني درباره سه متفكر آلماني، ماكس وبر، كارل ياسپرس و آيزنشتات پرداخت. در اين نشست ابراهيم توفيق، استاد جامعهشناسي تاريخي نيز حضور داشت و به معرفي اشتاوت و پروژه فكري او پرداخت. ثنا چاوشيان، دانشجوي دكتراي انسانشناسي دانشگاه ماينس نيز در اين نشست ترجمه و روايت فارسي سخنراني انگليسي پروفسور اشتاوت را به عهده داشت:
گئورگ اشتاوت كيست؟
در ابتدا ابراهيم توفيق، استاد جامعهشناسي تاريخي به معرفي پروفسور اشتاوت پرداخت و گفت: پروفسور گئورگ اشتاوت متولد ١٩٤٢ آلمان بعد از تحصيلات مقدماتي در شهر دارمشتات در دانشگاه فرانكفورت ابتدا شرقشناسي، زبان و ادبيات انگليسي و فلسفه خواند و سپس در دانشگاه گيسن در رشتههاي اسلامشناسي، فلسفه و جامعهشناسي دكترا گرفت. سپس نخستين كرسي دانشگاهي را بين سالهاي ١٩٦٩ تا ١٩٧١ در اسكندريه مصر تجربه كرد و بعد از آن براي تدريس به آلمان (بوخوم) و فرانسه (استراسبورگ) بازگشت. وي در ١٩٧٤ در شهر بيلفرد آلمان درجه دانشياري را ميگيرد و بعد از نوشتن رساله فوق دكترا در سال ١٩٨٨ تحت عنوان اسلام و عقلانيت غربي: نسبت شرقشناسي با بنيانهاي جامعهشناسي (كه در سال ١٩٩٣ منتشر ميشود)، به درجه استادي نائل ميآيد. ايشان تجارب متعدد پژوهش و آموزش در دانشگاههاي آكسفورد، سنگاپور، آدلايد، ملبورن استراليا، عينالشمس و قاهره داشته است و يكي از مهمترين آثارش تحت عنوان رقص نيچه را با برايان ترنر مينويسد كه حاصل همكاري در استرالياست. اشتاوت در سال ٢٠٠٠ بار ديگر به آلمان بازميگردد و پروژه اماكن مقدسه آلمان را در دانشگاه ماينس شروع ميكند، همزمان بين سالهاي ٢٠٠٣ تا ٢٠٠٦ مديريت گروه مطالعاتي اسلام و مدرنيته را داشته است. پروفسور اشتاوت، پايهگذار كتاب سال جامعهشناسي اسلام در آلمان است.
جامعهشناسي انتقادي اسلام
توفيق بعد از اين توضيح زندگينامهاي به معرفي پروژه معرفتي اشتاوت پرداخت و گفت: اشتاوت پروژه خود را جامعهشناسي اسلام معرفي ميكند يا من آن را تاملي در شرايط امكان يك جامعهشناسي انتقادي اسلام معرفي ميكنم. در اين رابطه دو لحظهاي مورد خطاب قرار ميگيرند كه رابطه پيچيدهاي با يكديگر دارند: اسلام و جامعهشناسي. در كارهاي پروفسور اشتاوت تلاش شده بنيانهاي جامعهشناسي به عنوان علمي كه هم محصول و هم ناظر بر مدرنيته هست، مورد ارزيابي قرار گيرد و امكان ايجاد ارتباط ميان اين بنيانها با اسلام مورد بحث قرار ميگيرد. در اين رابطه با اين نكته مواجه ميشويم كه چگونه جامعهشناسي در تلقي معيني از اسلام و با ديگريسازي آن شكل ميگيرد. از سوي ديگر جامعهشناسي چنان كه ميشناسيم، نسبت ويژهاي با دين و با مسيحيت به طور خاص دارد، به ويژه به شكلي كه از وبر و بعد از او سراغ داريم. اينكه چگونه جامعه مدرن در اثر دگرديسيهاي دين مسيحي (پروتستانتيسم) صورتبندي ميشود و از آنجا به بعد شاهد يك جامعهشناسي تطبيقي هستيم كه تمدنها را مبناي بررسي خود قرار ميدهد و با تلقياي كه از مدرنيته غربي به عنوان امري برآمده از تحولات دين مسيحي دارد، اين امكان را براي خود فراهم ميآورد كه تمدنها و اديان ديگر را نسبت به اين تحولي كه ظاهرا منجر به شكلگيري مدرنيته شده، مورد تامل قرار دهد. در اين بستر اسلام نقش ويژهاي بازي ميكند و به عنوان ديگري مدرنيته و جامعهشناسي طرح ميشود و تلاش ميشود گفته شود اين ديگري فاقد ظرفيتهايي است كه در مسيحيت براي تحقق مدرنيته وجود داشتند و در نتيجه تصويري از اسلام شكل ميگيرد كه ما همواره در درون آن تصوير و ايماژ با اسلام مواجه شدهايم. همين ايماژ نقص در مقايسهاي كه با مسيحيت صورت ميگيرد، به اين منجر ميشود كه تلاشهايي كه از سوي محققان صورت گرفته همواره در دوران مدرن به يك تلاش دوگانه منجر شده است كه بر همان زمين تصور نقص باليده است، يعني از يك طرف عدهاي از روشنفكران و پژوهشگران كوشيدهاند كه اسلام را پروتستانتيزه كنند و به تصور خود ظرفيتهاي متحقق نشده آن را متحقق كنند و از سوي ديگر گروههايي به رويكردي بنيادگرا درغلتيدند، يعني تصوري را كه در جامعهشناسي مقايسهاي تمدني وجود دارد ميپذيرند و آنچه اين جامعهشناسي مقايسهاي به عنوان نقص در نظر ميگيرد، به عنوان فضيلت در نظر ميگيرند، يعني گفتهاند كه اسلام دقيقا همان چيزي است كه در اين جامعهشناسي مقايسهاي مطرح شده است و آن را به پرچمي تبديل كردهاند و با نگاهي ذاتگرايانه همان تصوري را كه در اين نوع از جامعهشناسي وجود داشته، از آن خود كردهاند. توفيق در پايان پروژه پروفسور اشتاوت را در تقابل با اين رويكردهاي ذاتگرايانه معرفي كرد و گفت: پروژه پروفسور اشتاوت اين است كه ما چگونه بتوانيم از اين ديگريسازي در بگذريم تا بتوانيم يك تاريخ موثر و ايجابي از اسلام ارايه كنيم و به خصوص كاركردهايش در لحظههاي حال را ارايه كنيم. ايشان امروز نيز ميخواهند به يكي از مهمترين صورتهاي اين جامعهشناسي كه در نظريه تمدني عصر محور طرح ميشود و در چهره آيزنشتات با جامعهشناسي كردن نظريه ياسپرس مطرح ميشود، بپردازند و با تبارشناسي اين نظريه و قرائتهايي كه از درونش امكانپذير شده و نسبتي با آن تصويري كه از اسلام ارايه شده، درگير ميشوند و در اين زمينه ايشان ميكوشد مسيري را ترسيم كند كه در آن جامعهشناسي انتقادي اسلام ممكن شود.
وبر و ياسپرس عليه نيچه
در ادامه پروفسور اشتاوت به بيان سخنان درباره خود پرداخت كه ثنا چاوشيان، دانشجوي دكتراي انسانشناسي در دانشگاه ماينس آلمان ترجمهاي از آن ارايه كرد. اشتاوت در آغاز بحث را با ياسپرس و مفهوم عصرمحوري آغاز كرد و گفت: صحبت از انديشههاي كارل ياسپرس، فيلسوف آلماني قرن بيستم و مفهوم عصرمحوري او جز در تداوم مباحثي كه ماكس وبر، جامعهشناس بنيانگذار آلماني مطرح كرده، امكانپذير نيست. ياسپرس خود معترف بود كه ديدگاهش را در مباحثهاي مدام با بحثهاي وبر پرورده است. همچون بسياري از متفكران همعصر، وبر و ياسپرس دغدغههاي مشابهي در قبال مباحث نيچه درباره مسيحيت و اخلاق پروتستاني داشتند. اما پاسخ هر يك به تبارشناسي اخلاق نيچه از وجهي متفاوت و در بازههاي زماني مختلفي شكل ميگيرد. كتاب اخلاق پروتستاني و روح سرمايهداري ماكس وبر اندكي قبل از فجايع جنگ جهاني اول نوشته شده است و حاوي نكاتي مثبت در نسبت با پروتستانتيسم است. اما ياسپرس كتاب نيچه و مسيحيت را در سال ١٩٣٧ نوشته و در آن فردگرايي مدرن را به عنوان پيامد واقعه مسيح تفسير كرد. او تا بدانجا پيش رفت كه حركت جهان را به سوي شكلگيري يك سوژه واحد در خود بپندارد. پس از ١٩٤٥ و مخاطرات هولناك جنگ جهاني دوم، ياسپرس مدعي ورود به عصري تازه شد؛ عصري كه شرايط و امكانات ظهور اومانيسم جديد را فراهم ميكرد.
عصر محوري
اشتاوت تاكيد كرد: بايد دانست تئوري عصرمحوري نيز در سايه همين گسست و تاثيرات آن بر تاريخ اروپا و غرب نگاشته شده است و دو سوال اصلي در خودش دارد: نخست اينكه چگونه شكلبخشي به ايدهآلهاي رشد و تعالي بشر در تناسب سنت يوناني قابل دسترسي است و دوم چگونگي برساخت مفهوم بشر برخاسته از عصر آن است. ياسپرس هر دو پرسش خود را در سايه تاريخ و استيلاي رويكردهاي جديد به امر والا يا همان امر متعال بين سالهاي ٨٠٠ قبل از ميلاد تا ١٠٠ بعد از ميلاد تبيين ميكند. در واقع ياسپرس پرسش از آلمان، اروپا و غرب و سوداي نوسازي تاريخ مدرن را در ارتباطي تنگاتنگ با پروژه فلسفي- سياسي خودش مطرح ميكند و بدينترتيب از چين، هند، فلسطين و يونان تا هزاره امر والا شكلدهندگان نظريه عصر محوري او ميشوند و به او كمك ميكنند تا جهان و اتوس را وراي ملت يا مذهبي خاص تحليل كند. با اين وجود حذف اسلام و يهوديت از پنداره او بيانگر تناقضي دروني در پروژه ياسپرس است. اين گزينشگري به نقل از اشترنبرگر، روزنامهنگار فرانفكورتي فلسفه سياسي ياسپرس را به حوزه گماشتگي تقليل ميدهد. اشتاوت جوهره اصلي نظريه عصر محوري را در مفهوم تجلي بيان كرد و گفت: ياسپرس اين مفهوم را دستمايه تمدن بشري جهانشمول خود قرار ميدهد. با اين حال بايد در نظر داشت اين مفهوم بر پايه برداشتي نوآورانه از ايدههاي مسيحي از جمله تئولوژي پروتستاني شكل گرفته است. در اينجا ياسپرس بحث خود را بر پايه ارتباط ميان تمدنها براي نخستين بار از طريق رويداد مشترك يك تجربه معنوي همزمان مبتني ميكند كه همه آنها به يك حقيقت (يعني حقيقت خداوند) ختم ميشوند، دومين مقياس مقايسه تفكيك قدرت تفسيري از قدرت سياسي است و ديالكتيك فرمانروا - پيامآور است. بحث آيزنشتات در اين زمينه نيز بر همين اساس شكل ميگيرد. بدينترتيب عصر محوري در واقع اشاره به همين نقشآفريني دوسويه قدرتهاي اين دنيايي و ورادنيايي و رخداد جهاني فرآيند مدام نهادينه شدن گسست مفهومي ميان يك امر مقدس و جهان است و مذهب هم در اينجا به عنوان ايده معنوي فارغ از قدرتهاي اينجهاني بايد راهگشا و جهانشمول شود. چاوشيان در پايان بخش نخست مباحث پروفسور اشتاوت، ترجمه سه بحثي را كه اشتاوت در نظريه عصرمحوري بيان كرده به اين صورت خلاصه كرد: نخست مفهومي جهانشمول از تاريخ قادر به انسجام معنوي بشريت، دوم درك مشابه و مشتركي از آگاهي خود و ديگري و سوم سايه شكي كه ارتباط نامحدود بر تمام تلاشها بر سر حقيقت مطلق مياندازد. در ادامه اشتاوت به نقد نظريه ياسپرس پرداخت.
اخلاق پروتستاني و نظريه عصرمحور
چاوشيان در ترجمه بخش دوم سخنان اشتاوت گفت: در يك نگاه كلي عصرمحوري براي ياسپرس ابتداييترين خط مميز تاريخي است كه به وسيله تكخدايي و تجلي شكل گرفته است و راه را به سوي مدرنيته باز ميكند. اسلام از ديد ياسپرس در اين ميان مسلما از اديان صاحب كتاب است. پرسش ياسپرس اين است كه آيا اسلام قادر است تجلي خاص خودش را داشته باشد؟ آيا الگوي نظريه عصرمحوري را ميتوان بر ذات اسلام منطق كرد يا خير؟ كساني كه طي دهههاي ١٩٦٠ و ١٩٧٠ ميلادي درباره اين ارتباط انديشيده و كار كردهاند، از جمله برايان ترنر و ارنست گرنر نه نظريه عصرمحوري ياسپرس، بلكه نظريه اخلاق پروتستاني وبر را دستمايه كار خودشان قرار دادهاند.
فوكو و انقلاب ايران
اشتاوت در ادامه از بحث شكلها و كاركردهاي نسبت اسلام و نظريه عصرمحوري خارج شد و تاكيد خود را بر امر ديگري گذاشت. وي گفت: به جاي بحث از ارتباط ميان اسلام و نظريه عصرمحوري، تاكيد را بر بشر و تمدن خواهيم گذاشت تا فرم ارتباط آن را با وصلمحوري دريابيم. در اين راستا به ميشل فوكو و ديدگاههاي او در باب فردگرايي و قدرتيابي بدن ارجاع خواهيم داد. به خصوص برداشتهاي وي از انقلاب ايران را مدنظر قرار خواهيم داد. به نظر اشتاوت اولا ارتباط ميان ايدههاي برآمده از رخدادهاي انقلاب ايران با مفهوم سياست زيستي فوكو بر مفهوم ارتباط نامحدود نزد ياسپرس صحه ميگذارد. وي گفت: عطف به اين موضوع فوكو چرخه ايدههاي فضاي روشنفكري، واكنشهاي روزمره مردم و عجين شدن آنها با فرآيندهاي رسانهاي در دوره انقلاب را پيش چشم ما ميآورد. ثانيا اوج اين ديدگاه فوكو خودش را در وقوع بدنها نشان ميدهد كه در آن منظور وي حيات برهنه به عنوان قدرت جديد در برابر قدرت رسمي است. آنچه در اينجا بايد مورد توجه قرار داد، دليل مخالفت دوستان پاريسي فوكو با اين برداشت است. اين موضوع نسبت نگاه فوكو با ياسپرس را نيز مشخص ميكند زيرا سلطه و سوژه دموكراتيك را كه عميقا و درونا در اروپا جا افتادهاند، به وقوع انقلابي ايده مدرن سياسي از اسلام پيوند ميدهد. به بياني وي اين جوهرگرايي اروپايي را به حساسيت مدرن سياسي جديدي بر پايه مذهب بدل ميكند. ثالثا فوكو حساسيت موروثي مذهب سياسي را در عصر اروپايي خودش به وديعه ميگيرد و مشكل حاكميت را در نهادهاي نوظهور مدرن با توجه به سوژه و گسترش فردگرايي در اروپاي مدرن تحليل ميكند. وي گفت: بنابراين فوكو اهميت لحظه دومي را در گفتمان تمدني مدرن براي ما باز ميكند كه وراي مطلقگرايي فرديتگرايي مدرن است. فوكو در اين برداشت به شكل جديدي از قدرتگيري در سطح جهاني جوامع مدرن تودهاي اشاره ميكند؛ موضوعي كه از تغيير شگرف طي دورهاي كوتاه و ٢٠٠ ساله در شرايط انسانشناختي دوران مدرن پرده برميدارد. اشتاوت در ادامه به آيزنشتات پرداخت و گفت: آيزنشتات با طرح مدرنيتههاي چندگانه به خوبي نشان ميدهد كه چطور فرضيهها و بنيانهاي مدرنيته اروپايي و پارامترهاي قياس فرهنگي آنها خود را در مركز هر ديدگاه تعاملي و در هسته گفتمان بازسازي تمدن مدرن جا دادند. با اين حال ديدگاههاي وي بر اشاعه سازمانهاي نهادي مدرن در چينشهاي فرهنگي متنوع استوار شده است. به بيان ديگر تفكر آيزنشتات ريشه در ايده قديم آلماني دارد كه فرهنگ را قابل سازماندهي ميداند. مخالفت وي با فوكو را نيز ميتوان در همين زمينه تبيين كرد. آيزنشتات نيز به تبعيت از ياسپرس و وبر به طور اخص در ساحتي ساختار يافته و نهادينه ميانديشد كه به خودي خود هر كنشا غيرنهادينهاي را به جنگ ميطلبد. فوكو در تضاد با وي امكانات بشر و پيشرفتهاي تمدني را مركز كار خودش قرار ميدهد. شايد كار فوكو را بتوان ناشي از سادهانگاري فوكو خواند، اما هيچ سنجهاي نميتواند از قدرتگيري فرد و بدنهاي محض و دستاوردهايي كه اين دو تاكنون به بار آوردهاند، چشمپوشي كند.
این مطلب در چارچوب همکاری بین انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه اعتماد منتشر می شود
دکتر ابراهیم توفیق عضو شورایعالی انسان شناسی و فرهنگ است.
اعتماد 17 دی 1394
http://www.etemaad.ir/Default.aspx?NPN_Id=338&PageNO=7
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست