پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

جنگ سرد فرهنگی روسیه و اوکراین



      جنگ سرد فرهنگی روسیه و اوکراین
كلي نستراك برگردان پرتو شریعتمداری

تصویر: میخائیل بولگاکف، قهرمان ملّی، اما قهرمان کدام ملّت؟
چندی پیش که رمان جذاب چهل قانون عشق به قلم نویسندة ترک، الیف شفق را می‌خواندم، چیزی دلم را می‌خراشید و آن مسکوت گذاشتن سهم ایران و زبان فارسی در میراث به جا مانده از مولانا و شمس بود. اگرچه در آن رمان از شمس به عنوان شمس تبریزی نام برده می‌شود، تبریز نه گویی جایی در ایران است و سند مالکیت مولانا گویی از ازل تا ابد به نام اهل قونیه بوده است.  درست است که چانه‌زنی بر سر ملّیت فرهنگ‌سازانی  که به همة بشریت تعلق دارند شاید به سقوط در پرتگاه شووینیسم تعبیر شود، اما من خوانندة فارسی‌زبان از این سکوت ممتد و حساب‌شده نویسندة ترک و انگلیسی‌زبان دلگیر بودم تا این که اخیراً در یکی از جست‌وجوی‌های اینترنتی، به نیّتی کاملاً بی‌ربط به موضوع زبان و ملّیت بزرگان ادبیات، به مقالة کلی نستراک برخوردم که  گرچه مختصر، اما به زیبایی به همین مضمون پرداخته است. این مقاله چند سال پیش نوشته شده است؛ مدت‌ها پیش از آن که جنگ سرد روسیه و اوکراین به جنگ تمام عیارکنونی تبدیل شود.

پ.ش

 

کمتر کسی شاید با این سخن مخالف باشد که میخائیل بولگاکف نویسنده‌ای بزرگ است. اما سوال این است که آیا نویسندة پرواز و دار و دستة فریبکاران یک نویسندة بزرگ روس بود یا یک نویسندة بزرگ اوکراینی؟ آیا واقعاً هیچ کشوری در جهان می‌تواند ادعای مالکیت مطلق بر [میراث] بولگاکف را داشته باشد؟

من تا همین چند وقت پیش که به کی‌یف سفر کردم به هیچ کدام از این پرسش‌ها فکر نکرده بودم. در این سفر بود که ویتالی مالاخف، کارگردان بلندآوازة اوکراینی که هفت سال پیش جشنوارة هنری بولگاکف را به راه انداخت، موضوع ملیّت بولگاکف را  با من به بحث گذاشت. 

به نظر می‌رسد که مجادله بر سر ملیّت بولگاکف به این دلیل پیش آمده است که این نمایشنامه‌‌نویس و رمان‌نویس معاصر اگرچه در پایتخت اوکراین به دنیا آمد و این شهر را در نخستین رمانش، نگهبان سفید، جاودانه کرد، روس‌تبار بود، به روسی می‌نوشت و در بیست و یک سالگی هم به مسکو نقل مکان کرد. به دلیل این پیشینه است که در یک نظرسنجی اخیر در روسیه، روس‌ها نویسندة مرشد و مارگریتا را دومین نویسندة بزرگ سرزمین خود نامیدند و در یک نظرسنجی مشابه در اوکراین هم اوکراینی‌ها او را سومین نمایشنامه‌نویس بزرگ خود می‌دانستند.

نظرها در مورد ملیّت بزرگان ادبیات در جاهای دیگر دنیا هم چندان شفاف‌تر از این مورد نیست. مثلاً برنارد شاو که بیشتر عمرش را در انگلستان به سر برد، به عنوان نمایشنامه‌نویسی ایرلندی شناخته می‌شود، یا از تام استوپارد که متولد لهستان است تقریباّ همیشه به عنوان نمایشنامه‌نویسی انگلیسی نام برده می‌شود.

این موضوع در اوکراین به نحو قابل درکی با سیاست درآمیخته است. مالاخف می‌گوید: «مشکل این است که تا پیش از سال 1990 همة ما روس محسوب می‌شدیم.» به تازگی وقتی دعوا بر سر خانة ییلاقی چخوف در یالتای اوکراین هم خبرساز شد، من باز به یاد این موضوع افتادم. خانة کریمه‌ای چخوف در یالتا، که آثاری چون سه خواهر و باغ آلبالو را در آن آفرید، در حال فروپاشی است، اما دولت‌های اوکراین و روسیه بر سر این‌که چه کسی مخارج تعمیر خانه را بپردازد به توافق نرسیده‌اند.

این جنگ یک جنگ سرد فرهنگی است که چندان نشانه‌ای از کاهش تنش‌ها در آن به چشم نمی‌خورد. نیکلای گوگول هم نمایشنامه‌‌نویس دیگری است که نامش اغلب در این نوع دعواها به میان می‌آید. گوگول گرچه به روسی می‌نوشت، اوکراینی‌تبار بود و داستان‌های کمدی او به فراوانی از پیشینة اوکراینی‌ خالقشان بهره گرفته‌اند. البته جنگ بر سر ملیّت گوگول در همة جبهه‌های فرهنگی، از نشریات وزین پژوهشی گرفته تا ویکی‌پدیا، انعکاس یافته است. افسوس که هیچ بازرس دولتی نیست تا به شهر بیاید و تکلیف موضوع را روشن کند.

در دنیایی آرمانی، به جای آن که هویّت‌های چند‌وجهی بزرگان ادبیات را به عنوان بهانه‌ای برای کوبیدن بر طبل عِرق ملّی و ملّی‌گرایی‌های رقیب  به کار بگیرند، به چشم دستاویزی برای رسیدن به تفاهم و درک متقابل میان فرهنگ‌ها می‌نگرند. جشنوارة بولگاکف در کی‌یف نیز کوشید با گرد هم آوردن اهل تئاتر و هنرمندانی از سراسر جهان، از جمله روسیه و گرجستان، مروّج چنین دیدگاهی باشد.

به قول  ایگور ولکف، بازیگری که در جشنوارة کی‌یف شرکت داشت: «آثار بولگاکف مردمان نواحی گوناگون جهان و انسان‌هایی با دیدگاه‌های سیاسی متفاوت را به هم پیوند می‌دهند.» آثار گوگول و چخوف هم همین کار را می‌کنند.

همان‌طور که ال. پی. هارتلی [رمان نویس انگلیسی، در آغاز رمان معروفش، واسطه] گفته است: «گذشته سرزمینی بیگانه است»، سرزمینی بدون مرزهای جغرافیایی که تمام نویسندگان بزرگ دیر یا زود به شهروندی آن درمی‌آیند و فرقی هم نمی‌کند که  در کجا زاده شده بودند یا به چه زبانی می‌نوشته‌اند.  

 (منبع: گاردین، دسامبر 2008)

 

 

این مطلب در چارچوب همکاری مشترک انسان شناسی و فرهنگ و  مجله «جهان کتاب» منتشر می شود.