شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

گفت و گو با هوشنگ دادار، مؤسس کتابخانه دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران: با دست خالی شروع کردیم



      گفت و گو با هوشنگ دادار، مؤسس کتابخانه دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران: با دست خالی شروع کردیم
شكوفه آذر

اشاره: می گویند هنوز اسم کامل یک کتاب را نگفته، آن کتاب روی میزش بود. می گویند جدی بود و موقع امانت دادن کتاب، بین استاد و دانشجو فرقی نمی گذاشت. می گویند گاهی ممتحن امتحانات دانشگاه تهران هم می شد. اگر آن روز او ممتحن بود و تو دانشجو، باید می دانستی که دیگر به هیچ وجه نمی توانی، تقلب کنی. او شوخی نداشت. هوشنگ دادار متولد ۱۳۰۶ در آمل است. دیپلمه قدیم است و موسس کتابخانه دانشکده علوم اجتماعی در سال ۱۳۳۶. می گوید روزی که برای نخستین بار به آن باغ پر از گل و بلبل نگارستان فتحعلی شاهی در بهارستان پا گذاشت تا کتابخانه «موسسه مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی» را راه اندازی کند، حتی یک کتاب هم داخل قفسه های خالی آن اتاق های بزرگ نبود. می گوید که میز و صندلی ها هم به زمان حکمت بر می گشت. همان میز و صندلی هایی که او در سال ۱۳۱۷ هنگامی که دستور ساخت کتابخانه و آمفی تئاتر نگارستان را داد، در آنجا گذاشتند. هوشنگ دادار از آن پیرمردهای دوست داشتنی است که وقتی می خندد به آدم اعتماد به نفس می دهد. با احترام خاصی از دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر نادر افشار نادری حرف می زند. انگار که هنوز هم صبح به صبح مانند آن روزهای دور سال ۱۳۳۷ کار را با هم آغاز می کنند.


* آقای دادار، چطور شد که شما به عنوان موسس کتابخانه«موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» که بعدها مبنای کتابخانه دانشکده علوم اجتماعی شد، انتخاب شدید؟

 من در سال۱۳۳۶، عضو کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بودم. در سال ۱۳۳۷ که «موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» به زعامت بزرگ مرد دانشگاه تهران، دکتر غلامحسین خان صدیقی به عنوان رئیس دایر شد، دکتر غلامحسین صدیقی مرا از کتابخانه دانشکده ادبیات فراخواند و خواست که کتابخانه موسسه را راه اندازی کنم. دانشکده ادبیات تا سال ۱۳۳۶ در باغ نگارستان فتحعلی شاه در بهارستان قرار داشت. در تابستان این سال، این دانشکده به محوطه دانشگاه تهران منتقل و موسسه مطالعات و تحقیقات در این باغ تاریخی تاسیس شد. بد نیست در اینجا اشاره ای به باغ نگارستان داشته باشم. باغ نگارستان که در زمان فتحعلی شاه، ساخته شده بود، در سال ۱۳۰۷ شمسی در زمان رضا شاه به دارالمعلمین تبدیل شد و پس از آن هم دانشسرای عالی و بعد دانشکده ادبیات شد. از سال ۳۶ که دانشکده ادبیات از اینجا منتقل شد، تعدادی موسسه در باغ نگارستان افتتاح یا منتقل شد. از جمله موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، موسسه لغتنامه دهخدا، موسسه جغرافیا و موسسه زبان های خارجی.


* با چقدر بودجه کتابخانه را راه اندازی کردید؟

 در حقیقت با هیچ بودجه ای. دیناری بودجه نداشتیم. کتابخانه چند اتاق بود با تعدادی میز و صندلی قدیمی مربوط به دوره «حکمت» وزیر معارف دوره رضا شاه که در سال ۱۳۱۷ کتابخانه و آمفی تئاتر باغ نگارستان را تاسیس کرد. پس از دو سال بودجه ای معادل ۸۰۰۰ تومان در سال کسب کردیم. بعدها در سال ۱۳۴۰ حدود ۲۰۰ هزار تومان بودجه پیدا کردیم. اوایل از طریق دانشکده ادبیات، سازمان برنامه و بودجه و بالاخره کارهای تحقیقی، کمی بودجه برای تهیه و خرید کتاب، فراهم می کردیم. روش کار به این ترتیب بود که من لیست کتابهای مورد نیاز را به امضای دکتر نراقی می رساندم و می فرستادم به دانشکده ادبیات چون موسسه تا پیش از تاسیس دانشکده علوم اجتماعی، زیر نظر دانشکده ادبیات بود. پس از امضای دکتر سیاسی که رئیس دانشکده ادبیات بود، بودجه در اختیار من قرار می گرفت تا کتاب های مورد نظر را بخرم. به جز این به مرور بن کتاب یونسکو هم می گرفتیم. هر بن یونسکو آن موقع؛ هفت تومان و دوقران بود که من از یونسکو تهیه می کردم. فهرست کتاب های درخواستی را برای ناشران آمریکایی و فرانسوی می فرستادم و آنها برایمان پیش فاکتورمی فرستادند، بعد ما پیش فاکتور را پرداخت می کردیم و آنها هم کتاب را می فرستادند. اما به مرور به ما اعتماد کردند و به محض اینکه فهرست کتاب را برایشان می فرستادیم، کتاب ها را پست
می کردند و بعد ما برایشان هزینه را واریز می کردیم.


* فهرست کتاب های مورد نیاز را چطور تهیه می کردید؟

 استادانی چون دکتر صدیقی، دکتر شاپور راسخ، جمشید بهنام، علی محمد کاردان و دکتر عباس خواجه نوری و پژوهشگرانی چون پل ویه، پیر بسنیه، دکتر نادر افشار نادری و ... هر ماه فهرستی از کتاب های مورد نیاز خود را به من اعلام می کردند. بجز این از بروشورهای کتاب و مجلاتی که از خارج به ما می رسید، فهرست کتاب های مورد نیاز را تهیه می کردیم و من برای خرید آنها اقدام می کردم. بیشتر کتاب ها را از کتابفروشی امیر کبیر تهیه می کردم. امیر کبیر در آن موقع چهار کتابفروشی در سراسر تهران داشت.


* راسته کتابفروشی ها همین جایی بود که حالا هست؟ یعنی رو به روی دانشگاه تهران؟

 نه خیر. آن موقع در آنجا فقط چند مغازه کتابفروشی بود. تمرکز کتابفروشی ها در خیابان شاه آباد، چهار راه مخبر الدوله تا میدان بهارستان بود. البته در خیابان ناصر خسرو هم بود. اما انتشارات و کتابفروشی های امیر کبیر بیشترین مشتری را داشت.

* آن موقع چه کتابفروشی ها یا ناشران مطرح دیگری وجود داشتند؟

 کتابفروشی زوار، علمی و به مرور طهوری و نیل هم روی کار آمدند. اینها کتابفروشی هایی است که الان به یادم می آید. «موسسه مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی» هم انتشاراتی داشت. یادم است که اولین کتابی که در آنجا منتشر شد، کتابی از «ایل لاکوس» با ترجمه هوشنگ نهاوندی بود. به مرور انتشار کتاب موسسه زیاد شد و ما برای توزیع آنها به نشر نیل، آقای عظیمی مراجعه کردیم. بعد از مدتی متوجه شدیم که این ناشر در بخش توزیع ضعیف است و ما با انتشارات امیر کبیر،قرارداد بستیم.


* چطور شد که با امیر کبیر قرارداد بستید؟

 یک روز من پشت میز کارم در کتابخانه نشسته بودم که دیدم آقای بلند قدی به دیدن من آمد. خودش را معرفی کرد. آقای جعفری موسس انتشارات امیرکبیر بود. من با فروشندگان کتابفروشی ایشان آشنایی داشتم. یکی از اینها محمدی نام داشت که بعدها در دوره جنگ شهید شد و دیگری هاشمی بود که بعدها انتشارات روزبهان را تاسیس کرد. خلاصه آقای جعفری خودشان را معرفی کردند و به من پیشنهاد دادند تا کتابهای موسسه را آنها پخش کنند. من هم خوشحال شدم و با ایشان قراردادی بستم که مدت ها این قرار داد پا برجا بود چون کار پخش این انتشاراتی بسیار خوب بود.


* رابطه روسای گروه ها و موسسه ها با شما چطور بود؟

 من انضباط خاصی در اداره کتابخانه داشتم. هر کسی می توانست حضوراً از کتاب های کتابخانه استفاده کند و کتاب را هم به مدت ۱۵ روز به امانت بگیرد. این ضابطه برای استاد و دانشجو و رئیس گروه به طور مساوی رعایت می شد. استادان و رؤسای گروه هم این نکته را می دانستند و رعایت می کردند. خوب است برای شما خاطره ای تعریف کنم. یک روز مرد قد کوتاه چاقی، بدون اینکه به من اعتنایی کند به سرعت وارد شد و رفت یک کتاب را از روی قفسه ها برداشت و آورد پیش من و گفت که من این کتاب را می خواهم. من که از برخورد او عصبانی شده بودم، گفتم:«کتاب را بگذارید سر جایش. من به شما کتاب نمی دهم». آن مرد گفت:«من رئیس دانشگاه مازندران هستم.» گفتم: «هر کسی که می خواهید باشید. کتاب را بگذارید سر جایش». آن آقا عصبانی شد و رفت پیش رئیس موسسه که  آن موقع آقای توفیق بود. گله مرا کرد. آقای توفیق هم به آن آقا گفت که رئیس آن بخش از ساختمان آقای دادار است. هر چه آقای دادار گفت همان است، ما هم آنجا نفوذی نداریم. من مقررات خودم را در کتابخانه داشتم.


* بهترین یا کاملترین دوره کتاب یا مجلاتی که در کتابخانه داشتید، کدام بود؟

 یکسری از کتاب های کتابخانه از آن نوعی بود که باید در هر کتابخانه ای باشد. مثل دایره المعارف ها و کتاب های مرجع. به جز این هر کتابی که در حوزه علوم اجتماعی بود و استادان سفارش می دادند، داشتیم. ما کتابهایی از سال های ۱۳۰۵ و آن حدود هم داشتیم. از جمله مجله نسوان که از سال ۱۳۰۵ منتشر می شد. یکی از دوره های کامل و منحصر به فردی که ما داشتیم، دوره کامل روزنامه ایران بود. روزنامه ایران از سال ۱۳۰۵ تا۱۳۱۹ منتشر می شد. روزنامه اطلاعات هم از ۱۳۰۵ تا ۱۳۳۲ با مدیریت مسعودی، منتشر می شد. روزنامه کیهان هم از ۱۳۳۲ منتشر می شد. ما همه نسخه های این روزنامه را داشتیم. اما روزنامه ایران، نقایصی داشت. یک روز دکتر غلامحسین صدیقی به من گفت که نزدیک خانه ایشان که حوالی خیابان سیروس، چهارراه سرچشمه بود، روزنامه فروشی است که حتما شماره های قدیمی روزنامه ایران را که ما نداریم، او دارد. اسم او مشدی غلامحسین مجاهد بود. من به سراغ او رفتم. آن موقع ها باجه های تلفن عمومی سیمانی بود. سر چهار راه سرچشمه هم یکی از این باجه ها بود اما تویش تلفنی نبود. مشدی غلامحسین مجاهد این باجه را انبار روزنامه کرده بود. وقتی پیشش رفتم گفت که باید گونی های روزنامه را از توی باجه بیرون بیاوری و خودت بگردی و پیدا کنی. من چهار روز تمام از این باجه، گونی های قدیمی و خاک گرفته را بیرون می آوردم و روی سه پایه ای که مشدی غلامحسین مجاهد به من داده بود، سر چهار راه سرچشمه با کت شلوار و کراوات می نشستم و روزنامه ها را ورق می زدم. این کار چهار روز تمام طول کشید تا من توانستم همه شماره های ناقص روزنامه ایران را تکمیل کنم. بعد سفارش دادم تمام شماره های روزنامه های مان را صحافی کردند. این شماره ها هنوز باید در کتابخانه موجود باشد. جالب است که بگویم چرا فامیلی این آدم، مجاهد بود. من از او پرسیدم. او گفت که در روزگار جوانی _ عمر غلامحسین مجاهد به دوره مشروطه می رسید_ وقتی که ۱۵ یا ۱۶ ساله بود، در تبریز موقعی که ستارخان حرکت انقلابی خودش را شروع کرد، به گروه آنان پیوست. حرکت را همراه با مجاهدین از تبریز شروع کرد تا رسید به تهران. به تهران که رسید، غلامحسین دیگر از گروه جدا شد و در تهران به زندگی معمولی پرداخت. از آن موقع به بعد همه به او مجاهد می گفتند چون زمانی با مجاهدان ستارخان همراه بود.


* چه کسانی در گروه مردم شناسی موسسه مطالعات، فعالیت داشتند؟

 مردم شناسی در موسسه در اصل یک واحد درسی بود که دکتر احسان نراقی آن را به عهده داشت. اما مسئولان موسسه برای آشنایی بیشتر دانشجویان به روش های تحقیق، گروه های مختلفی تشکیل دادند. دانشجویان زیر نظر استادان ایرانی و خارجی در گروه های مردم شناسی، جمعیت شناسی، جامعه شناسی و روستا شناسی و ... تحقیق می کردند. بیشتر فعالیت این گروه درباره قبایل و اقوام مناطق مختلف ایران بود. بسیاری از دانشجویان رشته جامعه شناسی که به موضوعات مردم شناسی علاقمند بودند، عضو این گروه می شدند و کارهای تحقیقی انجام می دادند. در آن زمان اصلاً رشته تحصیلی به نام مردم شناسی یا انسان شناسی وجود نداشت. در سال ۱۳۵۱ برای اولین بار وقتی که دانشکده جامعه شناسی تاسیس شد، رشته مردم شناسی هم راه اندازی شد. اما کسانی که در گروه مردم شناسی موسسه مطالعات و تحقیقات همکاری می کردند، کسانی بودند مثل جواد صفی نژاد، نادر افشار نادری، محمدعلی کاردان، عزیز رخش خورشید، حسن پارسا، صمد فیروزی، مصطفی مهاجرانی، هوشنگ کشاورز صدر و ... رئیس این گروه از ابتدا دکتر احسان نراقی بود. اولین محققی که از فرانسه دعوت شد تا یکسری مطالعات شهری در تهران انجام دهد، دکتر پل ویه بود. بعد از پل ویه، پیر بسینه از فرانسه دعوت شد. او مدیر گروه مردم شناسی بود. اولین اثری که در این رشته به طور کاملاً علمی در ایران چاپ شد کتابی است با نام «آنتروپولوژی» نوشته پیر بسینه که کاردان آن را ترجمه کرد. پس از آن اولین تحقیق میدانی که با موازین علمی و دانشگاهی در ایران انجام شد، تحقیقی است که بسینه با همکاری افشار نادری که آن موقع دانشجوی فوق لیسانس جامعه شناسی بود، در مورد ایل شاهسون در دشت مغان انجام داد.


* وقتی که رشته مجزای مردم شناسی وجود نداشت، وضعیت کتابهای این حوزه چگونه بود؟

 در حقیقت ما از آغاز کار کتابخانه، کتابی که به طور مستقل مربوط به حوزه مردم شناسی باشد، نداشتیم. کتاب های مردم شناسی خیلی آرام آرام تهیه و گرد آوری شد. اولین کتابهایی که در قفسه مردم شناسی با موضوع تخصصی چیده شد، جزوه ها یا گزارش هایی بود که نتیجه تحقیقات اولین مردم شناسان علمی ایران بود. یعنی همان دانشجویان موسسه که به همراه بسینه و ویه تحقیقات میدانی انجام می دادند. همه کارهای گروه مردم شناسی میدانی بود. یادم است دانشجویانی که درباره موضوعی تحقیق می کردند به مدت ۱۵ روز تا یک ماه به محل مورد مطالعه می رفتند. بجز این هر حادثه طبیعی هم که پیش می آمد سریعاً اعضای گروه ها به آنجا می شتافتند. حادثه هایی مثل زلزله بویین زهرا، طوس و طبس و سیل جنوب تهران در آن سال ها. آن موقع کتاب های تخصصی مردم شناسی که کاملاً بر اساس موازین علمی و دانشگاهی نوشته شده باشند، اصلاً وجود نداشت. دانشجویان جامعه شناسی که با عضویت در موسسه علاقه شان به رشته مردم شناسی به طور خاص نمایان شد و بعدها رشته مردم شناسی را ادامه دادند، کتاب هایی در این زمینه نوشتند. مثل دکتر جواد صفی  نژاد و دکتر نادر افشار نادری که بعدها دکتر ایشان را در این رشته گرفتند. دکتر محمود روح الامینی عضو گروه نبود اما در موسسه مطالعات رفت و آمد داشت و بعدها این رشته را به طور جدی ادامه داد. افشار نادری به همراه همسر کلمبیایی اش که او نیز مردم شناس بود، بعدها یک سری فیلم های مردم شناسی هم ساخت. از جمله فیلم های مستند گلاب گیران قمصر، بلوط، مشک و دهدشت.


* سرانجام موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی چه شد؟

 موسسه هنوز هم هست. آن موقع که در سال ۱۳۳۶ در باغ نگارستان فتحعلی شاهی تاسیس شد، زیر نظر دانشکده ادبیات بود اما در سال ۱۳۵۱ که دانشکده علوم اجتماعی تاسیس شد، زیر نظر این دانشکده قرار گرفت. در نتیجه کتابخانه ای که تا آن روز متعلق به موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی بود، به دانشکده علوم اجتماعی تعلق گرفت. ساختمان موسسه و کتابخانه و بعد دانشکده علوم اجتماعی هم از اول در باغ نگارستان بود تا سال ۱۳۷۳ که من دیگر در آنجا نبودم. در سال ۱۳۷۳ دانشکده علوم اجتماعی و در پی آن کتابخانه موسسه و خود موسسه به ساختمان امروزی واقع در زیر پل گیشا منتقل شد. من در آبان ۱۳۵۶ خودم را بازنشسته کردم تا در اداره موسسه دهقانی و روستایی ایران، با ریاست دکتر نادر افشار نادری کار کنم. وقتی که من خودم را بازنشسته کردم، کتابخانه دارای ۲۵۰۰۰ عنوان کتاب و مجله در شاخه های گوناگون جامعه شناسی، مثل مردم شناسی، جمعیت شناسی، آمار و ...بود.

این گفتگو برای نخستین بار در  همشهری سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۳، منتشر شده و برای بازنشر به «انسان شناسی و فرهنگ» ارائه شده است.