چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
اشتباهات خجالت آور در فروش
1- تقریبا دیر شده بود. به دفتر کار مشتری رسیدم و از ماشین پیاده شدم که متوجه شدم جوهر خودکار روی پیراهنم پخش شده است. به سرعت خودم را به پیراهن فروشی نزدیک آنجا رساندم و پیراهنی خریدم. هر طور بود در ماشین پیراهنم را عوض کردم و پیراهن جوهری را در باغچه جلوی شرکت مشتری انداختم. زمانی که وارد جلسه شدم دیدم تمام اعضای هیئت مدیره جلوی پنجره اتاق ایستاده اند. آنها همه چیز را با دقت دیده بودند.
2- با مشتری قرار ملاقات را تنظیم کردم. برای آنکه بتوانم به تمام سوالات مشتری پاسخ دهم از مدیرفروش خواستم او هم در جلسه مرا همراهی کند، ای کاش این کار را نمی کردم؛ مدیر به جای آنکه نقش حمایت کننده داشته باشد صحبت های من و مشتری را قطع می کرد، عصبانی می شد و داد و فریاد راه انداخته بود. جالب اینکه بعد از ترک جلسه از من خواست که هر چه سریع تر با آن مشتری قرارداد ببندم!
3- از یکی از مهندسان بخش فنی خواستم مرا در جلسه با مشتری همراهی کند تابه سوالات فنی مشتری پاسخ درستی دهد. هر بار که می خواستم فروش را نهایی کنم آن مهندس می گفت:«البته می توانیم این کار را به این شکل هم انجام دهیم» و ماجرا بار دیگر از ابتدا شروع می شد. او از دیدگاه فنی به مسئله نگاه می کرد و چون ذهنیت فروش نداشت تمام تلاش های مرا خراب کرد.
4- برای آنکه محصولم را بفروشم، درباره مشتری تحقیق کردم و جاهایی را که سازمان آنها نیاز به بهبود داشت یافتم و در پروپوزال خودم برای آنها راه حل ارائه دادم. اعضای هیئت مدیره شرکت مشتری به جلسه رفتند و پروپوزال مرا نیز برای بررسی با خود بردند و از من خواستند منتظر بمانم.
5- برای آنکه یخ جلسه را بشکنم، شروع به لطیفه گفتن کردم. از آنجا که حافظه خوبی ندارم لطیفه هایی را که شب گذشته شینده بودم برای مشتری تعریف کردم. به نظر خودم خیلی خنده دار بودند، اما مشتری فقط لبخند می زد. آن روز نتوانستم به آن مشتری بفروشم و نفهمیدم چرا. به نظر خود خیلی خوب کار کرده بودم. بعدها متوجه شدم زادگاه مشتری همان منطقه ای بود که من لطیفه هایی درباره مردم آنجا تعریف کرده بودم.
6- قبل از آنکه به جلسه با مشتری بروم، چون زود رسیده بودم به سرویس بهداشتی رفتم. پس از من آقایی وارد سرویس شد و شروع به سیگارکشیدن کرد. من از بوی سیگار اصلا خوشم نمی آید و به همین دلیل با لحن بسیار بدی با آن مرد صحبت کردم و خواستم سیگارش را خاموش کند. زمانی که به دفتر مشتری رفتم خانم منشی خواست چند دقیقه ای منتظر مدیرش بمانم. پس از چند دقیقه مدیر وارد دفتر شد. حدس می زنید با چه کسی رو به رو شدم؟
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست