شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


نویسنده در رویای خود ، ادبیات بی مرز می آفریند


نویسنده در رویای خود ، ادبیات بی مرز می آفریند
منصور كوشان در دی ماه ۱۳۲۷ در اصفهان متولد شده است. واهمه های مرگ نوشتن را از سالهای جوانی به صورت شعر و نمایشنامه و سپس داستان آغاز كرد. از او آثاری مانند محاق، واهمه های زمینی، خواب صبوحی و تبعیدی ها و ... منتشر شده است. كوشان از سال ۱۳۷۸ در نروژ اقامت دارد .
●●●
●ادبیات مهاجرت و تبعید ایران از نظر شما دارای چه قدمتی است؟
اجازه بدهید پیش از تداوم این گفت وگو بگویم كه من ادبیاتی به نام ادبیات مهاجرت یا ادبیات تبعید نمی شناسم. چنین گونه ای (ژانری) در ادبیات وجود ندارد. آنچه گونه ای از ادبیات را می تواند در شاخه ای از ادبیات مستقل كند، ساختار آن است و ما چیزی به نام ساختار ادبیات مهاجرت یا ادبیات تبعید نداریم یا من دست كم نمی شناسم. بنابراین برای اینكه در این گفت وگو به نشانه هایی دست یابیم و بتوانیم بحث را پیش ببریم، ادبیات مهاجرت و ادبیات تبعید را، آن هم با تركیبی كه به آن اشاره خواهم كرد، تنها به عنوان یك پیش فرض می پذیرم یعنی بحث پیرامون ادبیاتی كه نویسندگان آن در بیرون از مرزهای جغرافیایی سرزمین مادری خود تولید كرده اند. با توجه به این نكته اگر متن های آیینی و عرفانی را كه ریشه و پایه ادبیات ما را تشكیل می دهند، مانند آثار مانی و مانویان كه در چین در زندگی در تبعید نوشته می شوند یا بخش مهمی از شعر فارسی را كه در هند شكل می گیرند، یا متن هایی را كه نویسندگان آنها ایرانی هستند اما به زبان های بیگانه مثل زبان عربی یا زبان های اروپایی می نویسند، نادیده بگیریم و تنها به ادبیات معاصر نگاه كنیم، می توان انقلاب مشروطه را كه همزمان است با آغاز بیداری ایرانیان، آغاز ادبیات در مهاجرت یا ادبیات در تبعید نامید. می گویم ادبیات در مهاجرت و ادبیات در تبعید، چرا كه معتقدم بخشی از ادبیات ما، بدون اینكه در بیرون از ایران تولید شده باشد، مملو از رگه های در غربت زیستن یا در تبعید زیستن است. نمونه روشن آن، بسیاری از نوشته های صادق هدایت كه با وجود آفرینش یا تولید آنها در وطن، در لایه پررنگی از غربت در وطن كه غربت بسیار تلخ تری است، شكل گرفته اند یعنی ادبیات تبعید یا ادبیات مهاجرت. تبعید در وطن و مهاجرت در وطن. مثل از شهری به شهری رفتن در صورتی كه مراد شما ادبیات در تبعید یا ادبیات در مهاجرت برون مرزی است.
از این موضوع و آثاری كه به رغم ایرانی بودن نویسندگانشان بگذریم مانند رمان سفرنامه «حاجی بابا اصفهانی»، چند چهره شاخص در ادبیات صدساله ایران بسیار مهمند. میرزا فتحعلی آخوندزاده كه نمایشنامه های درخشانی به زبان تركی نوشته است و میرزا آقا تبریزی كه نمایشنامه هایش به فارسی است. بعد از این دو، باز ناگزیرم از شهریار نام ببرم كه نمایشنامه «جعفرخان از فرنگ برگشته» را نوشته است و اثری است قابل تعمق یا سمسارالدوله كه به تصحیح آقابزرگ علوی اواخر دوران پهلوی منتشر شد. نزدیك تر كه بیاییم، خب چهره های بسیاری را می توان نام برد. تبعید شخصیت های فرهنگی و ادبی ما از دوران دیكتاتوری رضاشاه پهلوی شكل جدی می گیرد و به ویژه كه بعد از كودتای ۲۸ مرداد بسیاری از نویسندگان، هم به خاطر نجات جان خود و هم به خاطر تحمل ناپذیر بودن فضای خفقان و استبداد ناگزیر به ترك وطن شدند.
●به نظر شما مشخصه های اصلی ادبیات مهاجرت و تبعید ایران چیست؟
مشخصه مستقل و ویژه ای نمی توان برای آثار در تبعید یا در مهاجرت اعلام كرد. چنان كه برای هیچ نوع شیوه ای از ادبیات نمی توان مشخصه هایی را اعلام كرد كه در شیوه های دیگر نوشتاری نیامده باشد. وقتی یك متن ادبی از قابلیت های ادبی برخوردار است كه بتوان نگرش های گوناگون را در آن جست وجو كرد. چنان كه اگر نخواهیم به سراغ ادبیات غرب برویم، شما می توانید گونه های گوناگونی از شیوه های ادبی را در متن های ایرانی جست وجو كنید و نمونه های فراوانی ارائه بدهید. چنان كه می توان تاریخ بیهقی را با اینكه یك متن تاریخی است، از دیدگاه زیبایی شناسی، جامعه شناسی، ساختارگرایی یا حتی گونه های روایت رمانی بررسی كرد و در یكی از مكتب های شناخته شده جای داد. عناصر موجود در تاریخ بیهقی همان قدر رمانی اند كه تاریخی. این نگاه را به شاهنامه فردوسی هم می توان داشت یا حتی به گلستان سعدی. پیش از این گفته ام كه مثنوی معنوی مولوی یكی از نخستین متن هایی است كه به شیوه شكست زمانی نوشته شده است. هیچ كدام از داستان های مثنوی در تداوم خود پایان نمی یابند. مولوی آگاهانه یا ناآگاهانه داستان ها را ناتمام می گذارد تا هم به آن تعلیق رمانی دست یابد كه یكی از شاخص های مهم رمان است و هم بتواند نتیجه یا برآیند و پیام داستان را در همجواری با وقایع دیگر با معنا و مفهوم گسترده تر منتقل كند. ما می دانیم كه مكتب نمادگرایی در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی نطفه بست و به اوج خود در آغاز قرن بیستم رسید، اما گمان نكنم اثری به پختگی «هفت پیكر» نظامی گنجوی در طبقه بندی ادبیات سمبلیسم موجود باشد. نوشته های گنجوی یكی از پالوده ترین و درخشان ترین آثار رمانی است كه به نظم نوشته شده است. او از عناصر نمادینی بهره گرفته كه آفرینش ذهن او است و چنان با قدرت شكل و معنا گرفته اند كه بیشتر ما باور نداریم پیش از نوشتن نظامی موجودیت نداشته اند. درست مثل داستان های «شهرباز و شهرزاد» در كتاب هزار و یك شب. توجه داشته باشید كه منظورم استعاره و نشانه نیست كه عطار و مولوی و سنایی و ناصرخسرو و دیگران از آنها با مفهوم های انتزاعی بهره می برند. اشاره ام به نمادهایی است كه برای هر خواننده در هر گوشه جهان در هر زمان با مفهوم مستقلش قابل درك است.
البته ما می دانیم كه منتقدان و نظریه پردازان براساس یك كلیت و جلوه هایی كه در اثری بیشتر نمود یافته است، توانسته اند آثاری را در قفسه های گوناگون بگذارند و بالا یا زیر آن عنوانی مثل ادبیات در مهاجرت یا ادبیات در تبعید بنویسند، اما این تنها یك فرض است. بر مبنای هر پیش فرضی یا هر نگرش و مكتبی می توان اثری را تجزیه و تحلیل كرد و در بررسی خواننده را به سویی سوق داد كه هدف است. چنان كه خود من، با توجه به تجربه ام در تبعید، دریافتم نویسنده تبعیدی، بیشتر از نویسندگان دیگر خواه ناخواه، نگرش آشنازدایانه ای به پیرامون خود می یابد و این نگرش به خودی خود، آگاهانه یا ناآگاهانه در اثر او تاثیر می گذارد و متن را مملو از شگردهای آشنازدایانه می كند. نمونه های فراوانی می توان نام برد. چنان كه «بوف كور» صادق هدایت مملو از این شگرد آشنازدایانه است. این موضوع تنها از منظر نظری به نظریه شكلوفسكی یا یاكوسون یا باختین ارتباط می یابد. چنان كه آنها نیز این شگرد را در ادبیات و بعدها در هنر، از دل متن هایی درآوردند كه پیش از نظریه آنان نوشته شده بود. اما یك نگاه ساده به آثاری كه شكلوفسكی روی آنها انگشت می گذارد، به ما نشان می دهد كه اگر همه نه، بسیاری از نویسندگان آثاری كه نظریه پردازان مكتب صورت گرایی به آنها توجه كردند، دوره ای از زندگی شان را در بیرون از فرهنگ مادری خود گذرانده اند و اثر خود را در همانجا یا در بعد از آن نوشته اند. به زبان دیگر، زمانی كه نویسنده، شاعر یا هر آفرینشگری در بیرون از فرهنگ و موطن خود قرار می گیرد، نگاه دوباره و تازه ای می كند به همه چیزهایی كه با آنها مأنوس و آشنا بوده است. این نگاه تازه، این دوباره نگاه كردن یا از بیرون دیدن، عادت او را از بین می برد و از دیدن و دریافت اشیا به حس تازه ای می رسد كه ضرورت هر نوشته ای است و محور نظریه فرمالیست های آشنازدا است. شاید این بحث فرصت بیشتری لازم داشته باشد. از این رو من، شما و خوانندگان این گفت وگو را حوالت می دهم به كتابم: «فراسوی متن، فراسوی شگرد» كه در آن بحث مفصلی در حدود ۱۰۰ صفحه در این زمینه كرده ام و به نمونه های فراوانی از نویسندگان جهان اشاره شده است.●آیا تبعید یك قلمرو جغرافیایی خاص دارد؟
اگر پرسش همچنان بر محور تبعید در ادبیات باشد، در پاسخ پرسش نخست به آن اشاره كردم. ادبیات در تبعید یا به قول شما شاخصه های آن ضرورت جغرافیایی را پیش می آورد چون نمی توان نقش جغرافیای تبعیدی را نادیده گرفت بدیهی است كه هر چه زبان و فرهنگ این جغرافیای تبعید از زبان و فرهنگ مادر یا موطن دورتر باشد، تاثیر آشنازدایانه آن بیشتر است. آفرینشگر بیشتر و بیشتر به گذشته خود یا فرهنگ مادری می نگرد و به كشف و شهودهای بیشتری می رسد و در نهایت اثر خود را متفاوت تر می آفریند. یكی از تفاوت ها كه در میان نویسندگان تبعیدی در سراسر جهان وجود دارد، ناشی از همین زبان و جغرافیا است. آن اتفاقی كه برای یك نویسنده آمریكای لاتینی در تبعید بیرون از حوزه زبانی و فرهنگی او می افتد، به مراتب سنگین تر و عمیق تر از اتفاقی است كه برای یك نویسنده آمریكا لاتینی در تبعید جغرافیای فرهنگی و زبانی اش پیش می آید. هر چه زبان و فرهنگ به معنای مجموعه آیین ها و سنت ها و مراسم و آدابی كه با فرد تبعیدی عجین است، متفاوت تر باشد، تاثیر عمیق تری می گذارد. چنان كه مهاجرت نویسندگان انگلیسی زبان مانند انگلیس و ایرلند و آمریكا و... چندان مواجه شدن با مشكل یا رسیدن به یك نگرش ویژه را پیش نمی آورد. همچنین در مورد نویسندگان اروپای مركزی. و شاید از همین رو است كه نویسندگان كشورهای آمریكای لاتین، یا ژاپن، یا بلوك شرق و... باعث چنان دگرگونی در ادبیات شدند. من یقین دارم تحولی كه در ادبیات ژاپن و آمریكای لاتین پیش آمد و دنیا را به سوی خود جلب كرد، از پرتو حضور نویسندگان در كشورهای بیگانه بوده است. می دانید كه بیشتر نویسندگان آمریكای جنوبی، سال های بسیاری را در تبعید به سر برده اند و خواسته یا ناخواسته، روشنفكران چندفرهنگی و چند صدایی شده اند كه نقش مهمی در جهان بینی و آفرینش یك اثر جاودانه یا همه زمانی و همه مكانی دارد.
●به نظر شما تبعید، مهاجرت، پناهندگی و مسائلی از این دست، بزرگترین تاثیراتش را بر روی كدام یك از ویژگی ها و مشخصه های آثار ادبی گذاشته و نشان می دهد؟
چندفرهنگی شدن نقش مهمی در فرهنگ و به طور مشخص در ادبیات و هنر یك سرزمین دارد. به پیشینه ایران كه نگاه می كنیم، می بینیم شهرهای چندفرهنگی ما، ادبیات و هنر بالنده تر و پویاتری دارند. چنان كه نویسندگان آذری كه به فارسی می نویسند- زبان آذری نمی دانم و نمی توانم در آن عرصه نظر بدهم- و نویسندگان اصفهانی پیشگام تر و نوگراتر از شاعران و نویسندگان شهرهای دیگر بوده اند. چرا؟ برای اینكه آذری ها با فرهنگ آن سوی مرز، فرهنگ تركیه كه به هر حال در اروپا قرار دارد و بیشتر با فرهنگ اروپایی دم خور است، زودتر آشنا می شوند و شاعران و نویسندگان اصفهان شانس همنشینی و همزیستی با ارامنه و یهودیان را می یابند و خیلی زودتر از شهروندان دیگر ایران با فرهنگ اروپا و نگرش مدرن آشنا می شوند. بر مبنای همین اصل درون مرزی، شما می توانید تاثیر تبعید، مهاجرت، پناهندگی و امثال این شاخص ها را در آثار شاعران و نویسندگان جست وجو كنید. بر مبنای همین جست وجو پی خواهید برد كه دست كم فضای كلی آثار یك شاعر و نویسنده تبعیدی- كسی كه امكان بازگشت و ارتباط با فرهنگ مادری را از دست داده است - حتی با آثار یك شاعر و نویسنده مهاجر- كسی كه امكان ارتباط و آمد و شد را دارد- بسیار متفاوت است. وقتی دو شاعر یا دو نویسنده در دو موقعیت به كلی متفاوت زندگی می كنند، جدا از جهان بینی و نگرش های سیاسی شان، زبان اثر متفاوت می شود و ما از طریق همین زبان می توانیم به شگردهای ویژه اثر و شاخص های فرضی ادبیات در تبعید یا ادبیات در مهاجرت برسیم. به عنوان نمونه، بازگشت به دوران كودكی و دوران بلوغ كه نقش بسیار مهمی در آفرینش اثر هر شاعر و نویسنده بازی می كند، یا به طور كلی دلتنگی به گذشته و مفهوم ازدست دادگی آن یا تلاش برای احیای زبان گذشته و حفظ اشیای متعلق به زمان گذشته در آثار شاعران و نویسندگان تبعیدی حتی بیشتر از شاعران و نویسندگان مهاجر دیده می شود.
●تاثیرپذیری یا تاثیرگذاری، كدام یك از این پدیده ها بیشترین سهم ساختارشناسی ادبیات مهاجرت و تبعید را معلوم می سازند؟
بررسی آثار شاعران و نویسندگانی كه دارای چنین موقعیتی بوده اند، نشان می دهد آنچه در درونمایه و تا حدودی در ساختار آثارشان تاثیر بسیاری می گذارد، بیشتر همان دوری از زبان و فرهنگ مادری است تا همزیستی شان با زبان و فرهنگ میزبان. توجه كنید كه می گویم تنها در درونمایه اثرش تاثیر می گذارد. این موضوع به تنهایی گونه ای از ساختار به نام ساختار ادبیات در تبعید یا ادبیات در مهاجرت به وجود نمی آورد. بدون اینكه بخواهم نقش زندگی در فرهنگ بیگانه را نادیده بگیرم، ناگزیر از بیان این نكته ام كه یك شاعر و نویسنده، چه در زبان و فرهنگ خود زندگی كند و چه نه، ناگزیر از فراگیری و شناخت فرهنگ های بیگانه است. چنان كه هر آدم اهل مطالعه جدی، حتی اگر فقط رمان بخواند، بعد از یك دوره با فرهنگ های گوناگون آشنا و تا حدودی اخت می شود. زمانی كه من جوان بودم و در اصفهان زندگی می كردم، رفتار و كردار بسیاری از روس هایی كه برای كار در كارخانه ذوب آهن آمده بودند، برایم آشنا بود. چون آثار تولستوی، داستایوفسكی، چخوف، تورگنیف و... را خوانده بودم. هم چنان كه بعدها منش و اخلاق آمریكایی های مقیم اصفهان ناآشنا نبود. آثار نویسندگان آمریكایی پیشاپیش آنان را به ما شناسانده بودند. بازخوانی آثار نویسندگانی چون ناباكف، كوندرا و... به ما نشان می دهد كه آنچه آثار دوران زندگی در تبعید آنان را متمایز می كند، تاثیرپذیری شان از فرهنگ میزبان نیست، بازگشت به ژرفای زبان مادری است. اگر منتقدان ما این نگرش ویژه را در آثار هدایت یا به طور مشخص شخصیت او می بینند، بیشتر ناشی از دوران تاریخی ما و دور بودنمان از زندگی مدرن یا زندگی اروپایی است. من شك ندارم با توجه به آگاهی هایی كه صادق هدایت از فرهنگ اروپایی داشت و مطالعه عمیق آثار نویسندگان برجسته جهان، حتی اگر زمان زیادی در خارج زندگی نمی كرد، باز هم «بوف كور» را با همین كیفیت می آفرید. چنان كه سال ها زندگی محمدعلی جمالزاده یا آقابزرگ علوی نتوانست تاثیرپذیری فرهنگ بیگانه را در آنان متبلور كند. آنان همان بودند كه ساخته شده بودند. در همان خوانده ها و آگاهی هایشان در پیش از زندگی در مهاجرت یا در تبعید ماندند و نتوانستند اثری بیافرینند ماندگار چون «بوف كور». این مثال را می توان در مورد تقی مدرسی نیز زد. «یكلیا و تنهایی او» اثری به مراتب مدرن تر از رمان هایی است كه بعدها در آمریكا نوشت. و می دانیم كه او نه تنها پزشكی بود كه ناگزیر می بایستی با شهروند آمریكایی درگیر باشد كه همسر نویسنده ای آمریكایی شناخته شده و مطرح بود. در واقع مدرسی به دلایلی از ساختار ادبیات مدرن یا بهتر است گفته شود از اندیشه مدرن جدا شده بود و با توجه به توانایی هایش در نوشتن، رمان های در مهاجرتش فقط سرشار از بازگشت به گذشته اند، بدون اینكه بتوانند آن «آشنازدایی» لازم یا حس نو را به خواننده منتقل كنند. این اتفاق در مورد هوشنگ گلشیری و غلامحسین ساعدی هم صادق است. «شازده احتجاب» اثری است به مراتب ماندگارتر از «آینه های دردار». در «شازده احتجاب» نویسنده از بیرون چنان به اشیا و وقایع و آدم ها می نگرد كه انگاری برای نخستین بار با آنها روبه رو می شود. از این رو همه عناصر این رمان خواننده را تا به ژرفای اثر سوق می دهد و با حس نویی روبه رو می كند. اتفاقی كه در «آینه های در دار» نمی افتد. همه چیز یك بعدی و در سطح می گذرد و متن مانند یك سفرنامه- رمان پیش می رود و عناصر آن نمی توانند ارتباط نویی با خواننده ایجاد كنند و در جان او بنشینند. در صورتی كه می دانیم گلشیری در پیش از نوشتن «شازده احتجاب» نه تنها از ایران بیرون نرفته بود كه چند شهر هم بیشتر ندیده بود، اما «آینه های دردار» را در خارج از كشور و بعد از بارها سفر و زندگی در اروپا نوشت. به زبان دیگر می توانم به صراحت بگویم كه «شازده احتجاب» حاصل نگرش نویسنده ای است كه در موطن خود احساس غربت می كند و اثر او یكی از آثاری است با شاخصه های غربت. از بیرون نگاه كردن و تا ژرفای هر عنصر فرو رفتن یكی از مهم ترین دستاوردهای زندگی در تبعید است. حالا خواه این تبعید بیرون از وطن باشد و خواه در درون. نگاهی به آثار ساعدی هم این ویژگی را نشان می دهد. او نیز نتوانست در تبعید، آثاری تبعیدی تر از دوران زندگی در وطنش بنویسد. درونمایه غربت در داستان های «ترس و لرز»، «عزاداران بیل» و نمایشنامه هایی چون «ماه عسل» و... به مراتب بیشتر از آخرین نمایشنامه ای است كه در غربت می نویسد. پس هیچ حكمی برای تاثیرپذیری یا تاثیرگذاری در شاعر یا نویسنده وجود ندارد. با اینكه می دانیم دست كم سهم مهمی از تحول ادبیات جهان در گرو این جابه جایی یا تبعید و مهاجرت است. به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم و مهاجرت بسیاری از نویسندگان و شاعران و فیلسوفان و نظریه پردازان و به طور كلی روشنفكران. به عنوان مثال، تولد یا شكل گیری مكتب های ادبی و هنری فرانسه یا بلوغ درخشان ادبیات داستانی در آمریكا به دلیل این مهاجرت ها و تاثیرپذیری و تاثیرگذاری است. اما باز هم می گویم با اینكه همه اینها در شكل گیری گونه ای از ادبیات نقش دارند، اما هیچ كدام اصل نیستند و نمی توانند یا دست كم تا امروز نتوانسته اند، ادبیاتی به نام ادبیات در مهاجرت یا ادبیات در تبعید به وجود بیاورند. چنانكه ادبیات كارگری، یا ادبیات روستایی مفهوم بی معنایی است. هیچ اثری تنها با درونمایه شناخته نمی شود. به قول حافظ كه حتی پایش را از شیراز بیرون نگذاشت اما بر هفتادودو ملت اشراف پیدا كرد: جنگ هفتادودو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
شاهرخ تندروصالح●●●زبان گفتاری و نوشتاری به عنوان اركان اصلی ارتباطات بینازبانی و بینافرهنگی مطرحند. به نظر شما در ادبیات مهاجرت و تبعید ایران این عناصر چگونه به حیات خود ادامه می دهند؟
اجازه بدهید این پرسش را به دو گونه بنگریم. نخست آن را از راه زبان بررسی كنیم. اگر ما تنها ادبیاتی را كه به زبان فارسی یا یكی از زبان های زنده در ایران نوشته می شود، ادبیات ایران بنامیم، نقش زبان گفتاری و زبان نوشتاری حائزاهمیت می شود و می دانیم كه زبان شناسان و فیلسوفان معاصر توجه ویژه ای به زبان دارند و یك متن را قائم به زبان نوشته شده اش بررسی می كنند. یعنی نقش زبان را در شكل گیری یك متن ادبی امری گریزناپذیر می دانند. از همین رو هم ترجمه شعر را كه بیش تر از نوع های دیگر ادبیات وابسته به زبان است، امری ناممكن می دانند. غزل های حافظ به دلیل وابستگی تامشان به زبان، تنها در زبان فارسی تأویل های گوناگونی می گیرد. همین غزل ها در حتی بهترین ترجمه ها متنی می شوند یك بعدی، با تفسیرهایی محدود. اما گاهی زبان نقش وسیله را بازی می كند و از آن نقشی برخوردار نیست كه شعرهای حافظ دارند. در عرصه رمان مثال می زنم تا از عرصه سخت شعر بیرون بیاییم. می دانیم كه آثار گوستاو فلوبر و فئودور داستایوفسكی از سنگینی و تاثیرگذاری ویژه ای برخوردارند. رمان «مادام بواری» وابسته به زبانی است كه فلوبر به كار برده است. یعنی درك و لذت یك خواننده فرانسوی زبان از رمان «مادام بواری» به مراتب بیشتر از درك و لذت خواننده نافرانسوی زبان است. در صورتی كه این اتفاق چندان در آثار داستایوفسكی دخیل نیست. بدون اینكه بخواهم نقش زبان مادری را در ارتباط با خواننده نادیده بگیرم، می توانم بگویم «تسخیرشدگان» یك رمان روسی است تنها به دلیل اینكه تمام عناصرش روسی اند و چندان در گرو زبان نیست. چنان كه اگر هدایت «بوف كور» را به زبان دیگری می نوشت باز هم یك رمان ایرانی بود. مثال دیگر در مورد میلان كوندرا است كه امروز در ایران به رغم ترجمه های بد از آثارش، بسیار شناخته شده است. می دانیم كه كوندرا با اینكه رمان هایش را به زبان فرانسوی می نویسد، آثارش در عرصه ادبیات چك جای می گیرد، چون عناصر رمان های او بو و طعم و رنگ چكی دارند. نگاه دیگر به ما نشان می دهد هر گاه نویسنده ای مكان و زبان رمانش را در مكان و زبانی بیرون از محیط زندگی خود انتخاب كند، حتی اگر با چیره دستی اثرش را مملو از شاخص های زبان و عناصر بیگانه كند، باز یك اثر ادبی متعلق به زبان و زمان خود آفریده است. نمونه شاخص آن بسیاری از آثار شكسپیر یا «سالامبو» فلوبر یا «باغ های نیشابور» امین معلوف كه درباره خیام و زمان و مكان زندگی او است.
از این دو اصل كه بگذریم، پرسش شما را می توانم در سه شاخه پاسخ بدهم.شاخه نخست بازمی گردد به شاعران و نویسندگانی كه شاعر و نویسنده بودند كه موطن خود یا فرهنگ مادری را ترك كردند. این گروه از شاعران و نویسندگان، به دلیل پختگی شان در زبان و مهارتشان در به كارگیری آن، چندان با مشكل روبه رو نیستند. اینان هم امكان دادوستد گفتار فرهنگی با زبان خود را در دوران زندگی در غربت حفظ كرده اند و هم توان دریافتشان از طریق متن های فارسی راحت است. وقتی هم آثار اینان را می خوانید- البته آن دسته كه به نقش زبان اهمیت می دهند- با مشكل روبه رو نمی شوید. نه تنها مفهوم را منتقل می كنند كه لذت زیبایی زبان هم كه یكی از شاخص های یك متن ادبی است به خواننده منتقل می شود.
شاخه دوم شاعران و نویسندگانی اند كه پیش از پختگی و مهارت در به كارگیری زبان گفتاری به زبان نوشتاری بیرون از زبان و فرهنگ مادری قرار گرفته اند. در میان این دسته افرادی وجود دارند كه توانسته اند خود را از عرصه شلختگی زبان برهانند و به زبان پالوده نوشتاری نزدیك شوند.
شاخه سوم شاعران و نویسندگانی اند كه به دلیل جوانی شان، زبان گفتار فرهنگ مادری در آنان نشست لازم برای آفرینش را نیافته است و نتوانسته اند و نمی توانند از زبان نوشتاری بهره لازم را ببرند. چرا كه هم امكان ارتباط با محافل ادبی یا جمع های روشنفكری را از دست داده اند، هم ارتباطشان با آثار برجسته و شكیل زبان مادری قطع شده و از آن شناخت لازم را ندارند و هم در تاریكی زبان مادری می نویسند و منتشر می كنند و هیچ پاسخی هم، نه مثبت و نه منفی، نمی یابند.
•اگر بپذیریم كه محدودیت زبان و یادگیری آن در مخاطب پذیری آثار ادبی ایرانیان موثر است آیا زبان فارسی توانسته است با رویكردهای فراگیر در فرهنگ های میزبان به مخاطب جهانی برسد؟
پاسخ این پرسش بیشتر در صلاحیت یك موسسه پژوهش زبان های مهاجر است. اما تا آنجا كه من می دانم زبان فارسی هنوز نتوانسته است از دایره محدود زبان گفتاری، آن هم در حوزه دانشگاهی و خانواده های دوملیتی فراتر برود. توجه كنید كه زبان فارسی از دو سو در منگنه انزوا افتاده است. یكی محدودیت جغرافیایی آن كه ایران و افغانستان و تاجیكستان را به طور عمده دربرمی گیرد و دیگری خط آن. به جرات می توانم بگویم كه بیش از یك درصد كسانی كه می توانند به زبان فارسی صحبت كنند، قادر نیستند بخوانند و بنویسند. این موضوع چنان حاد است كه متاسفانه در میان آن گروه از نسل نخست مهاجرت هم كه به كمك هوشیاری مادر و پدر زبان فارسی را فراگرفته اند، نمود وحشتناكی دارد. از سوی دیگر هیچ اقدامی هم از جانب مسئولان كشور در این زمینه نشده است. حتی كشورهای اسكاندیناوی كه به دلیل وضعیت فرهنگی و آگاهی شان از عواقب فراموشی زبان مادری و در انزوا قرار گرفتن مهاجر از خانواده و فامیل و به طور كلی پیشینه خود هراس داشتند و امكان فراگیری زبان مادری را فراهم كرده بودند، به دلیل هزینه سنگین آن و عدم استقبال خانواده های ایرانی، این امكان را روز به روز محدودتر كرده اند.
●به نظر شما عمده ترین موضوعات آثار ادبی نویسندگان مهاجر ایرانی در قلمرو فرهنگ آمریكایی و اروپایی چیست؟
به دلیل پراكندگی نویسندگان ایرانی و نبود ارتباط لازم و دسترسی به آثار نویسندگان، پاسخ این پرسش بسیار سخت است. نمی توان بدون اشراف- دست كم- بر نیمی از آثار منتشر شده، در این زمینه نظر داد. اما تا آن جا كه من مطالعه كرده ام و به گمانم بیشتر آثار مطرح را خوانده ام، هنوز نمی توان چنان كه شایسته است تاثیر فرهنگ كشورهای میزبان را در آثار نویسندگان ایرانی به طور مشخص مطرح كرد. شاید این اتفاق بعدها، به ویژه در آثار شاعران و نویسندگانی بیفتد كه گرایش به كار ادبی و آفرینش را در زندگی در مهاجرت آغاز كردند و بیشتر با فرهنگ كشورهای میزبان مأنوسند و به طور كلی بیشتر یك زندگی اروپایی یا آمریكایی دارند. كسانی كه بیشتر به زبان كشور میزبان می خوانند و می اندیشند تا به زبان مادری كه با آن می نویسند. چنان كه ما در نویسندگان جوان آذری در كشور خود هم شاهد این گونه اندیشیدن و نوشتن هستیم. زبان نوشتاری بسیاری از نویسندگان جوان آذری تا مدت ها، زبان ترجمه است. چرا كه هنوز زبان اندیشه و احساس او زبان آذری است.
نهایت با احتیاط بسیار و اغماض می توانم بگویم كه در تعدادی از آثار موفق شاهد فضا و شخصیت های كشورهای میزبان هستیم. در شماری از شعرها عناصر كشورهای میزبان است و در بعضی از داستان ها، مكان حوادث نمادی است از محل زندگی نویسنده. اتفاقی كه خواه ناخواه برای هر شاعر و نویسنده می افتد و این حادثه تا زمانی سالم پیش می رود كه آن گروه ناآگاهی كه شعار ادبیات مهاجرت می دهند و نویسندگان جوان را مستقیم و نامستقیم وادار به نوشتن درباره محیط خود می كنند، دست از تبلیغ و گمراهی شان بردارند. ادبیات در مهاجرت یا ادبیات در تبعید اگر بتواند تعریفی به خود بگیرد، آن هم از طریق تعدادی از عناصر یا به طور كلی محتوا، ویژگی هایش را از به كارگیری عناصر كشور میزبان نمی گیرد. ویژگی عمده اش در چگونه نگاه كردن به عناصر است و ایجاد حس تازه، یعنی همان آشنازدایی كه شكلوفسكی از منظری دیگر به كشف آن رسیده است.●آیا كشورهای میزبان ادبیات مهاجر و در تبعید ایران توجهی به تولیدات اندیشه ای ایرانیان در قالب آثار ادبی دارند؟ چگونه این توجهات خود را نشان می دهد و در قالب چه رفتارهایی ابراز می شوند؟
پرسش شما از محدوده آگاهی من بیرون است. من در گوشه ای از این زمین پهناور زندگی می كنم و امكان آگاهی كامل از چند و چون كشورهای بسیار به ویژه آمریكا، كانادا و استرالیا ندارم؛ سه كشوری كه جمعیت مهاجران ایرانی در آنها بسیار است و در میانشان تعداد شاعر و نویسنده بیشتر از كشورهای دیگر. بنابراین تنها با توجه به تجربه ام و دستاوردهایی كه بخشی از آنها را از روی كنجكاوی كسب كرده ام و نمونه های عینی چند آثار ترجمه شده، تنها می توانم بگویم كه به دلیل شرایط سیاسی موجود در دو دهه اخیر، نزدیك به یك دهه است كه دست اندركاران مسائل فرهنگی به فرهنگ، هنر و ادبیات ایران توجه ویژه ای دارند، اما متاسفانه نه به عنوان هنر و ادبیات مستقل و بالنده. از یك سو، به دلیل شرایط موجود، سیاست جهانی اجازه نمی دهد كه ادبیات و هنر ایران به عنوان آثاری بالنده و مستقل به مخاطبان جهانی خود عرضه شود، از سوی دیگر متاسفانه خود ما نتوانستیم بالندگی و استقلال خود را حفظ كنیم و به دلیل همین بی سیاستی یا من خودمحوری و استبدادی كه در درون ما ایرانیان است، به اصطلاح تر و خشك با هم به یك سو رانده شدند. از سینمای ما كه مهم ترین رسانه همگانی است، یك حباب ساختند یا یك سینمای «توریستی» كه در آن فقر فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و مهم تر از همه فقر شعور به نمایش گذاشته می شود. سینمایی ساختند كه تا ده ها سال دیگر نمی تواند به عنوان رسانه ای پرمخاطب روی پای خود بایستد و در نتیجه، همچنان امكان هجوم فرهنگی با همان سینمای اروپا و آمریكا امكان پذیر خواهد بود. نقاشی مان هم به همین طور. به غیر از آن چند نفری كه اعتبار نقاشی ایران را در پیش از انقلاب ثبت كرده اند، عده ای كه هر را از بر تشخیص نمی دادند، جلو افتادند، با نمایش حقارت های ایرانی «شوبازار» راه انداختند و خیال كردند كه شق القمر كرده اند. ادبیات ما هم كم از این وضعیت ندارد. هر كس از راه رسید همین كه توانایی ترجمه متنی را به زبان دیگر داشت، مشتی خاطرات سیاسی را به عنوان ادبیات به ناشر حقنه كرد. در نتیجه امروز اگر با ناشری غربی صحبت كنید، محتوایی جز این نمی خواهد. خاطرات، سفرنامه، انشا و آه و ناله ها و وای وای هایی همچون همان كتاب كذایی «بدون دخترم هرگز». از این رو آثار ادبی ما، كه تعدادشان به زبان های دیگر كم نیست، مخاطب واقعی خود را نیافتند. مخاطب ادبیات را نیافتند. خوانندگان آثار ایرانی شدند توده هایی كه به دنبال كتاب های دو پولی یا خاله زنكی هستند. اتفاقی كه هزینه ناشر را برمی گرداند و بعد فراموش می شود.
●آثار كدام طیف از نویسندگان و خلاقان ادبی ایرانیان خارج از كشور دارای مخاطب پذیری بیشتری است، نویسندگان زن یا مرد؟
این دكان چند نبش زن و مرد تنها در حیطه جغرافیای سیاسی ایران معنا می دهد و در میان آن گروه از مردمانی كه نمی دانند اوقات فراغتشان را چگونه بگذرانند. اما من همه اینها را نوعی بیماری می دانم كه متاسفانه گریبان روشنفكران ایرانی را گرفته است. ما اگر بتوانیم شاخه ای فرضی باز كنیم برای هنر زنانه یا مردانه، ادبیات زنانه یا مردانه، این مفهوم هیچ ربطی به جنسیت آفرینشگر آن ندارد. همان طور كه نهضت فمینیسم به عنوان یك اندیشه تنها در حیطه زنان نیست. فمینیسم نهضتی اجتماعی برای دفاع از حقوق زنان بود كه با فعالیت زنان آغاز شد و امروز بیشتر به عنوان یك اندیشه، فلسفه مطرح است. به زعم من گوستاو فلوبر «مادام بواری» را خیلی زنانه تر از رمان های ویرجینیاوولف نوشته است یا گلی ترقی بهتر از هر نویسنده مردی شخصیت مرد را نشان داده است. متاسفانه بسیاری از زنان فرهنگی ما خود نیز نمی دانند چه كار می كنند. فراموش كرده اند كه زنان نخست، به خاطر حفاظت از حیطه فعالیت خود، ناخواسته میدان عمل را به دست مردان دادند و امروز نیز، بدون اینكه خود متوجه باشند، هر روز دارند فاصله میان زن و مرد را بیشتر می كنند. در صورتی كه با از میان برداشتن این فاصله ها، این مرزهای ذهنی و عینی است كه می توان به حقوق اجتماعی میان زن و مرد رسید. شما به من بگویید در كدام كشور پیشرفته میان یك صنف، آن هم صنف فرهنگی مانند نشر و همانند آن، مرز هست؟ آیا این مرزبندی ها را حكومت ها می گذارد یا زنانی ناآگاه در جامعه كه ادعای حقوق برابر زن و مرد را هم دارند؟ بد نیست گاهی ما به كارهایی كه می خواهیم بكنیم اندكی بیندیشیم.
●بیشترین بالندگی ادبیات مهاجرت و در تبعید را به ترتیب در كدام رشته می دانید؟ ادبیات داستانی، ادبیات منظوم، نمایشنامه نویسی، نقد ادبی یا مباحث تئوریك ادبی؟
رمان گونه ادبیات جامعه متمدن است و زندگی در چنین جامعه ای امكان تعالی ادبیات داستانی به ویژه رمان را بیشتر و مهیاتر می كند. از این رو ادبیات داستانی ما در گونه رمان درخشان تر از گونه های دیگر است. از سوی دیگر، از آنجا كه زندگی متمدن ذهن متمدن می طلبد و مباحث نظری با تنگناهای ذهنی همسازی ندارند، آن گروه از روشنفكران ایرانی كه در مهاجرت جذب مباحث نظری شده اند موفق تر از همتایان خود در ایران هستند.
●مطبوعات ایرانیان خارج از كشور در حوزه ادبیات را از نظر برخورداری از انسجام و روشمندی در انتشار و موضوع یابی و سایر مباحث ژورنالیستی در چه مرتبه ای می بینید؟
در مقایسه با چه و كجا باید نظر بدهم؟ اگر از چند استثنا بگذریم، همان قدر كه مطبوعات داخل ایران ناحرفه ای منتشر می شوند و در نابسامانی بسیار، ایرانیان خارج از كشور هم همین راه را می روند. تقصیری هم ندارند. روزنامه نگاری مانند شعار دادن یا شعر نوشتن نیست كه هر كس به خود اجازه می دهد در آن دهل خود را بزند. بدون آموزش و تجربه نمی توان دهل نشریه زد. دیر یا زود می تركد یا سوراخ می شود. گمانم تنها در میان ایرانیان می توان نشریه هایی را سراغ گرفت كه همه كاره اش فقط یك یا نهایت سه نفر هستند، آن هم بدون تجربه روزنامه نگاری. اما بدیهی است كه در هر كجا استثنا هم وجود دارد.
●عمده ترین تابوهای ذهنی ایرانیان در تبعید و مهاجران را چه تابوهایی می دانید؟
نه معنای این پرسش را می فهمم و نه به تابوهایی ازلی یا ابدی یا تابوهای دوره ای معتقدم.
●تاثیر قلمروهای جغرافیایی و فرهنگی خارج از كشور را بر روند تولید آثار ادبی ایرانیان چگونه ارزیابی می كنید؟
به این پرسش در پرسش های پیش پاسخ دادم. بدیهی است هر كنش در هر اثر ادبی یا هنری، واكنشی است كه آفرینشگر آن از كنش فضای فرهنگی زندگی خود یا جغرافیایی كه در آن قرار دارد، به دست آورده است.
●چه بخشی از مواهب اندیشه ای دنیای مدرن را در آثار ادبیات در تبعید ایران می توان دید؟
متاسفانه بخش بسیار زیادی از ادبیات ایران، چه در داخل و چه در خارج منفك از اندیشه زمانه خود تولید می شود. شاید این انتظار از نویسندگان داخل زیاد نباشد و آنان را به دلیل حضور در یك چرخه بسته ناگزیر از نادانستگی دانست، اما با اینكه این انتظار از نویسندگان در خارج از كشور می رود، باز بسیاری از آثار آنان نه تنها متاثر از اندیشه های زمانه خود نیستند كه روایت های توخالی و سطحی از وقایع پیش پا افتاده اند. من جز در كارهای رضا براهنی و چند نفر دیگر، متاسفانه تاثیر اندیشه مدرن را در آثار دیگران بسیار كم دیده ام.
●ادبیات مهاجرت و در تبعید ایران چه طیف از مخاطبان را پوشش می دهد؟
شرایط سیاسی و جو موجود در میان جامعه های ایرانی، مخاطبان بالقوه ادبیات ایران را تار و مار كرده است. متاسفانه ادبیات ایران چه در داخل و چه در خارج از ایران، مخاطبانش را گم كرده است. یك نگاه ساده نشان می دهد كه حتی بهترین یا پرفروش ترین متن ادبی فارسی به تعداد عنوان كتاب های شعری نیست كه در این دو دهه منتشر شده است. مطالعه و شناساندن كتاب به مخاطب نیاز به یك پروسه درازمدت و یك كار پیگیر دارد. این موضوع به طور ضمنی و از طریق نشریه های بسیار در دهه۳۰ اتفاق افتاد و حاصل خود را در دهه ۴۰ نشان داد. [...] وقتی نه منتقدی هست و نه مرجعی چون نشریه های سنگین و معتبر ادبی مثل ماهنامه ها و جنگ های دهه ،۴۰ كه عامل رشد كیفیت شود، هرگونه انتظاری بیهوده است. بر همین مبنا انواع جایزه های ادبی هم كه مثل قارچ می رویند، نمی توانند مشكلی را حل كنند. همه چیز دارد در یك چرخه محدود و در بسته به دور تسلسل خود ادامه می دهد. ادبیات ایران، چه در داخل و چه در خارج، به یك ركود و بعد از آن به یك جهش نیاز دارد. حالا كی این اتفاق می افتد، پیش بینی اش سخت است...
●دورنمای این ادبیات را چگونه می بینید؟
هر گاه آموختیم كه به ادبیات بدون مرزبندی های زنانه، مردانه، داخلی، خارجی یا در مهاجرت و در تبعید نگاه كنیم و شاعران و نویسندگان ایران و جهان را حلقه های به هم پیوسته زنجیر ادبیات ایران و جهان ببینیم، ادبیات ایران توانایی و ظرفیت رشد این را دارد كه ببالد و جایگاه خود را نشان بدهد. هر نویسنده رویای خود را دارد و تا زمانی كه به این رویا دست نیابد، نمی تواند اثری ماندگار بیافریند یا دورنمای درخشانی را ترسیم كند. من یقین دارم از آن جا كه بسیاری از نویسندگان و شاعران ایرانی، چه در داخل و چه در خارج این رویای خود را گم كرده اند و تلاشی برای دست یافتن به آن نمی كنند، به بیراهه افتاده اند. همه توجه شان به فرع است تا به اصل. از سویی با این مرزبندی های ناخواسته ادبیات ایران را ساطوری می كنند و امكان تجلی اش را می گیرند و از سویی دیگر اگر بپذیرند كه ناگزیرند ابتدا از یكدیگر بیاموزند و بعد از بیگانه، این توان بالقوه در ادبیات ایران وجود دارد كه دورنمای خوبی را، ابتدا در ایران و بعد در جهان به ما نشان بدهد.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید