جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بررسی مفهوم آزادی در سه کتاب پائولو کوئیلو


بررسی مفهوم آزادی در سه کتاب پائولو کوئیلو
شاید بتوان تمامی مضمون داستان كیمیاگر را در این آموزه دینی خلاصه كرد كه: «خود را بشناس تا خدای خود را بشناسی.» نیز می‌توان به ابیاتی از حافظ لسان الغیب استناد جست كه در آن حافظ خود را به مثابه حجابی در عدم شناخت مقصر قلمداد می‌كند و می‌گوید: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.» و این یعنی اینكه آدمی خود حجاب است و تا به خود نیاید و نسبت به خود معرفت پیدا نكند، به آزادی و رهایی نمی‌رسد و در نتیجه نمی‌تواند خدا و جهان و پیرامون خود را نیز بشناسد.ایام نوروز فرصتی به چنگ آمد تا سه اثر از پائولو كوئیلو، نویسندهٔ معروف برزیلی را مطالعه كنم. این هر سه اثر گرچه با یكدیگر تفاوت‌هایی در قهرمانان داستان دارند، اما هر سه به گونه‌ای یك مضمون و محتوا را القا می‌نمایند. من البته این هر سه اثر را از منظر آزادی مورد بررسی و مطالعه قرار دادم. به نظر می رسد، پائولو كوئیلو به گونه‌ای در هر سه اثر رهایی و آزادی را مطرح می‌سازد.
● کیمیاگر
در معروف‌ترین اثر خود، یعنی كیمیاگر، داستان جوان چوپانی را مطرح می‌سازد كه روح جست‌وجوگر وی او را به دوری از خانه و كاشانه‌اش رهنمون می‌شود. این جست‌وجوگری تا زمانی ادامه می‌یابد كه وی در نهایت و در پایان راه به نوعی معرفت و شناخت می‌رسد. این شناخت و معرفت میمون كه در اثر پی‌گیری‌ها و استقامت او در راه هدفش و با سختی‌های بسیار برای او اتفاق می‌افتد، همانا آزادی و رهایی از همه تعلقات و دلبستگی‌ها است. این آزادی، دارای بعدی معنوی است و در مقابل و مکمل آزادی برونی تلقی می‌شود.
شاید بتوان تمامی مضمون داستان كیمیاگر را در این آموزه دینی خلاصه كرد كه: «خود را بشناس تا خدای خود را بشناسی.» نیز می‌توان به ابیاتی از حافظ لسان الغیب استناد جست كه در آن حافظ خود را به مثابه حجابی در عدم شناخت مقصر قلمداد می‌كند و می‌گوید: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.» و این یعنی اینكه آدمی خود حجاب است و تا به خود نیاید و نسبت به خود معرفت پیدا نكند، به آزادی و رهایی نمی‌رسد و در نتیجه نمی‌تواند خدا و جهان و پیرامون خود را نیز بشناسد.
آنچه به قهرمان داستان، یعنی چوپان، كمك می‌كند تا به این شناخت دست یابد، عشق است. عشق چونان یاری عزیز و دوستی گرانمایه او را در رسیدن به هدف مساعدت می‌كند و ناهمواری‌های راه را بر او هموار می‌سازد. در واقع این عشق است كه او را در این راه پر فراز و فرود، استوار و مقاوم کرده و تحمل شدائد را بر او آسان می‌سازد.
● کوه پنجم
پائولو در اثر دیگر خود، كوه پنجم، پیامبری را به تصویر می‌كشد كه در انتقال پیام الهی به دیگران دچار تردید و یأس و دائم با خدا گلاویز است كه چرا او را برای این كار برگزیده است.
استدلال او این است كه توان انجام چنین رسالت عظیمی را ندارد. برای همین نیز او در هنگامه خطر فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد و به سرزمین دیگری مهاجرت می‌كند. وی در این سفر با ناملایماتی همراه می‌شود. ناملایماتی كه او را نسبت به انجام رسالتش در حیرت و تردیدی شدیدتر می‌اندازد. اما چاره این كار چیست ؟
پائولو كوئیلو در این جا نیز اندیشه آزادی و رهایی را وارد معركه می‌سازد و در پی آن است تا دلبستگی و وابستگی پیامبر به فرشته و خدا را از او بستاند تا بلكه او را به آزادی و شناخت رهنمون شود. در واقع پیامبر داستان در این مرحله در پی آن است تا رشته تعلقات خود را حتی نسبت به خدا از وجودش تهی سازد، تا بلكه بتواند خود را بشناسد و در انجام رسالتش استوارتر گردد.
زحمات این پیامبر نیز بالاخره ثمر می‌دهد و او پس از دشواری‌ها و ناملایماتی كه برای ساختن شهر خراب شده‌ای، كه پیش از خرابی به آن پناه برده است، متحمل می‌شود و امیدی كه برای زندگی در دل مردمان ایجاد می‌كند به این رهایی و آزادی دست می‌یابد و آن جا است كه بار دیگر به سراغ خدا می‌رود. همان خدایی كه با او از در ستیز درآمده بود و در مقابل او به اعتراض برخاسته بود و به گمانش خود را از او رهانیده بود. این بار او، که برگزیده خدا برای پیامبری بود، آماده بود تا رسالتش را كه هدایت قومش بود به انجام برساند: استوار و مقاوم.
داستان به صورت ضمنی می خواهد بگوید که ساختن، بسی دشوارتر از نگه داشتن است و میوه های شیرینی چون آزادی و رهایی و شناخت را نصیب آدمی می سازد.
نكته مشترك در داستان كوه پنجم با آنچه در كیمیاگر آمده، همانا مساعدت عشق به قهرمانان هر دو داستان است. یكی پیامبر حیران و خسته كه عاشق زنی شوهر مرده و دارای یك فرزند شده كه به او كمك كرده و به او پناه داده است و دیگری چوپان واله و سرگردانی كه در كویر، عاشق دختری بیابانی می‌شود و از قضا او نیز به چوپان كمك كرده است تا بلكه بتواند كیمیاگر را بیابد. عشق توانست نور امید را در دل آن پیامبر مثالی زنده نماید و شهری ویران شده را دوباره با دستان خسته و رنج كشیده او به حیات امیدوار سازد. و نیز چوپان را، كه عشق در دل او امید را روشن نموده است تا دوباره به كویر و نزد معشوق بازگردد.
● ورونیكا تصمیم می‌گیرد خودكشی كند
همین رویكرد را در داستان دیگر پائولو، یعنی «ورونیكا تصمیم می‌گیرد خودكشی كند» نیز می‌توان یافت. آنجا كه عشق باعث می‌شود ادوارد جوان و دیوانه با عاشق شدن به خود آید و به زندگانی بازگردد و حیات دوباره خود را از سر بگیرد. حیاتی نه از آنچه كه داشته و به نوعی برای او عادت شده است، بلكه زیستی عاشقانه.
به نظر می‌رسد داستان خودكشی ورونیكا -كه بخشی از زندگی خود پائولو كوئیلو است- برای خواننده ایرانی آن قدرها جذاب و دلكش نباشد. شاید به دلیل ناهمگونی و پراكندگی افرادی كه در این داستان وارد می‌شوند و انسجام داستان را به هم می‌زنند. و یا شاید هم به دلیل اینكه با روح زندگی شرقی فاصله دارند. آنچه كه در دو داستان دیگر وی، یعنی كیمیاگر و كوه پنجم مشهود و آشكار است. به هر حال می‌توان گفتمان سنت و مدرن را در این هر سه داستان از یكدیگر باز شناخت.
دو داستان دیگر پائولو كه از آنان صحبت شد، بار معنایی و زندگی شرقی خود را به خوبی حفظ كرده‌اند و حتی اسامی به كار رفته در داستان نیز همان نام ها و نمادهای شرقی است. از این رو خواننده ایرانی می‌تواند به خوبی با آن ارتباط برقرار نماید. به ویژه عشق شرقی طرح شده در دو داستان وی، خواننده ایرانی و شرقی را بیشتر با داستان و مضمون به کار رفته در آن مأنوس می سازد. اما در این داستان اخیر، یك تجربه مدرن مطرح می‌شود كه با آنچه در دل سنت‌های ما جای دارد بسیار متفاوت است. از این رو خواننده در ارتباط برقرار كردن با این داستان دچار سردرگمی است. اما با این حال پیامی که می خواهد منتقل شود، بسیار شبیه به دیگر آثار نقل شده است. به ویژه مفهوم آزادی معنوی و درونی به کار رفته و تأکید بر رهایی آدمی از ظاهر دنیا و توجه به باطن و عمق زندگی و بازگشت به معنویت و عشق در آثار وی به خوبی مشهود است.
شریف لک زائی
منبع : دو هفته نامه الکترونیک شرقیان


همچنین مشاهده کنید