جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


دوشیزه و مرگ جلال


دوشیزه و مرگ جلال
ویرجینیا وولف در مقاله خود درباره داستان‌های عصر ویکتوریایی انگلستان و مقایسه آنها با داستان‌های آنتوان چخوف چنین می‌نویسد: نخستین دریافت ما از آنتوان چخوف سادگی آثار او نیست، حیرت و سردرگمی است. ما همچنان که داستان از پس داستان می‌خوانیم از خود می‌پرسیم: «یعنی چه؟ او خواسته است چه بگوید؟ چرا از آن داستانی پرداخته است.» جملات وولف مهم‌ترین ویژگی داستان چخوف را در همان کلمات اولیه برملا می‌کند؛ خصوصیتی که ویژگی اصلی داستان کوتاه چخوف است و باید در چند صفحه و با ساده‌ترین کلمات پیچیده‌ترین شرایط انسانی را در برابر چشمان خواننده قرار دهد و سوالی بی‌جواب و تفکر برانگیز مطرح کند؛ خصوصیتی که وولف آن را شبیه تکه‌ای از یک موسیقی ناتمام می‌داند؛ ملودی‌ای که تکه‌ای از آن هنوز ناشنیده باقی‌مانده و بی‌آنکه پایانی مشخص و آرام‌بخش داشته باشد، ناگهان خاموش شده است و حالا این شنونده است که باید آنقدر هوشیاری و جسارت داشته باشد که با استفاده از تخیل فعال خویش صداهای ناشنیده را تنها در ذهنش تکرار کند و پایانی واقع‌بینانه یا خیالی اما مطلقا انسانی بیافریند.
هم از این روست که داستان کوتاه از آنجا که نمی‌تواند بسیار بلند باشد، از یک‌سو ناگزیر است با جملاتی کوتاه و با پیرنگی نه چندان طولانی به اجتماع و به طور کلی هستی نگاهی کوتاه اما ژرف بیندازد و از سوی دیگر به همین علت داستان کوتاه را می‌توان ژانری آزاداندیش تلقی کرد؛ ژانری که اگرچه در جبر ماهیتی خویش درمانده است، برای خواننده چند صدایی و پایانی باز را به ارمغان می‌آورد. به عبارت دیگر داستان کوتاه در عین پیچیدگی، ساده است و سادگی آن برای کسانی است که پیچیدگی‌اش را در می‌یابند و پیچیدگی‌اش برای آنانی است که حاضر به ژرف‌اندیشی نیستند و مزدوروار به جوابی یا شعاری نهایی یا اندرزی ساده دل می‌بندند. مجموعه کوارتت مرگ و دختر نوشته فتح‌الله بی‌نیاز نیز هنگامی که از نخستین داستان آن آغاز می‌کنی تا آنجا که آخرین داستان را به پایان می‌بری، در ذات و محتوای خویش چخوفی است. بدین معنی که از همان آغاز اگر هشیار نباشی لذتی نمی‌بری و اگر اندیشه نکنی وقت خویش را می‌بازی.
داستان‌هایی که در آنها پیرنگ به نفع موقعیت عقب می‌نشیند تا تنها تکانه‌ای آرام اما ناگهانی به خواننده وارد کند تا او ناگهان لبخندی به لب بیاورد یا برخیزد و در اتاق خویش قدمی بزند؛ چرا که ذهن او تنها قلقلکی شده تا او را از نکته‌ای درباره اجتماع، انسان و موقعیت او در هستی پیرامونش آگاه کند. این مجموعه شامل ۱۶ داستان است که بعضی کوتاه و بعضی نیز قدری بلندترند. کوتاه‌ترین این داستان‌ها یکی دو صفحه‌ای هستند و بلندترین آنها نیز از چند صفحه تجاوز نمی‌کنند اما آنچه در همه این داستان‌ها مشترک است، پیرنگ شتابزده‌ای است که در تلاش آفرینش موقعیتی سوال‌برانگیز از آن استفاده شده است. همه داستان‌ها با چنان سرعتی پیش می‌روند که خواننده تلاش می‌کند حتی نام آدم‌ها و آنچه را در چند کلمه به سرعت گذشته است، دوباره به یاد آورد. اما پس از مدتی متوجه می‌شود که نام آدم‌ها و پیرنگ داستان‌ها در مرحله دوم اهمیت قرار دارد و آنچه بیشترین ارزش را دارد، موقعیتی است که آدم‌ها و پیرنگ داستان می‌آفرینند تا خواننده را در برابر شرایطی انسانی قرار دهند و او را در هشیاری ژرفی فرو برند. در واقع نثر چنان ساده و بی‌پیرایه است که به راحتی خوانده و به انتها نزدیک می‌شود.
بی‌شک ماهیت انسان و پیچیدگی‌های روان او و روابط اجتماعی‌ای که حاصل این پیچیدگی‌های ذهنی تک‌تک افراد است، هدف اصلی داستان‌های «کوارتت مرگ و دختر» می‌باشد. مرگ، خیانت، ذهن، انتقام، خاطره، ظلم، فریب و بی‌اخلاقی و برابر نهاده‌های آنها یعنی زندگی، وفاداری، عین، فراموشی، بخشش، مهربانی، راستگویی و راست‌اندیشی همه و همه ویژگی‌های انسانی‌اند که در موقعیت‌های گوناگون از انسان سر می‌زنند و دنیای انسانی ما را به وجود می‌آورند.
در داستان «کسی برای کشتن» (اولین داستان مجموعه) محمود، فردی درون‌گرا اما نازیباست که به دلیل حافظه، هوش و مطالعه بسیارش مورد حسادت دیگری قرار گرفته است. راوی داستان که بسیار کینه‌جو و حسود است با جملاتی که برخاسته از بخل و حسادت بیمارگونه او نسبت به موفقیت‌های چشمگیر محمود است، زشتی صورت ظاهر او را به رخ‌اش می‌کشد و با همین جملات کوتاه شرایط خودکشی ناگهانی او را فراهم می‌کند. چنین بن‌مایه‌ای در دو داستان «عنفوان دوشیزه لودمیلا کراسیمووا» (داستان ششم مجموعه) و «بچه‌ها به پدر و مادر احتیاج دارند» (داستان نهم مجموعه) نیز تکرار می‌شود.
در داستان «ارتفاعات سفید»، امیر آنگنا بازمانده مبارزانی که به گونه‌ای ظالمانه قلع و قمع شده‌اند، پس از ۳۰ سال باز می‌گردد تا انتقام ۱۷ نفر از هم‌سنگرانش را از شرکت نفت و دیگرانی بگیرد که حالا هیچ ارتباطی با مزدوران قبلی ندارند.
مفهوم خیانت در داستان‌های «زن‌های سوار بر اسب» و «درسی به اسم زیست‌شناسی» دوباره رخ می‌نماید. اما این‌بار نیز این درون‌مایه واکاوی شده و دگرگشته است و خیانتی که در داستان «بچه‌ها به پدر و مادر نیاز دارند» به شدت خانمان برافکن است، از نظرگاهی دیگر مورد واکاوی قرار می‌گیرد و آن اینکه هر خیانتی در پس خود بی‌شک دلیلی روان‌شناختی دارد. رابطه مملو از پوچی، سکوت و مادی‌گری میان دو نفری که ناگزیر بنده یکدیگرند آنان را وا می‌دارد که بنده یکدیگر نمانند و خیانتی ناگزیر را در ذهن بپرورانند و به ناگاه به آن جامه عمل بپوشانند (آه، خانم دالووی، تو همیشه میهمانی می‌دهی تا سکوت را بپوشانی). در «سمت غبارآلود شهر» دختری ۲۸ ساله و به قول نویسنده نازیبا نمی‌تواند بپذیرد که مسعود جوان و خوش‌سیما شوالیه قصه‌هایش نیست بلکه کلاهبرداری است که تنها و تنها برای بالا کشیدن اندک اندوخته او به او عشق ورزیده و سرتاپایش دروغ و ریا است و حالا که پلیس او را به این حقیقت آگاه می‌کند، همه اندوخته‌اش را به جوی آب می‌سپارد و می‌گریزد. تضاد آنچه ما در ذهن می‌پروریم و آنچه حقایق دنیای پیرامونمان و سیر حوادث برای ما رقم می‌زنند، در داستان «شئون عین و ذهن» آشکارا مطرح می‌شود.
آنجا که فردی زن‌باره، پول‌پرست و منفور بر اعتقاد درونی خویش که کسی از آن اطلاعی ندارد، پافشاری می‌کند و جان خود را بر سر ایده‌های ناشناخته خویش می‌گذارد و در عوض برادر درستکار و راستگوی او از ترس جان به اعتقادش پشت می‌کند، تقابل عین و ذهن بار دیگر به ما می‌فهماند که آنچه تو می‌اندیشی همانی نیست که در دنیای بیرون نیز مصداق دارد. گاهی اوقات کودکی خردسال باید به یادمان آورد که روابطمان اخلاقی نیست و او به همین دلیل حاضر نیست دیگر با ما سخن بگوید. پس باید به خواننده گفت: از داستان‌های مجموعه لذت ببرید اما پیامی قطعی نخواهید یافت. تجلی است که با ارزش است. «اندوهی تابناک» از دستیابی به خیر و شر نهان آدمی حاصل می‌شود. خیر و شر روان مردمانی دور و نزدیک. در همسایگی ما. در همین جهان خاکی. همان‌طور که ویرجینیا وولف درباره داستان‌های چخوف نوشت: «چخوف به آنچه در اذهان و ارواح می‌گذرد سخت دل باخته است. اما باز هم نه، لبّ مطلب این هم نیست. آیا این است که آنچه مورد توجه و علاقه اوست، رابطه روح با ارواح دیگر نیست؟ بلکه رابطه روح است با سلامت، رابطه روح است با نیکی؟ این داستان‌ها همیشه چهره تصنع و تظاهر و ریا را بر ما عریان می‌کنند. زنی در رابطه‌ای دروغین افتاده، مردی بر اثر قرار گرفتن در شرایط ناانسانی از راه به در شده است. روح بیمار است، روح درمان می‌یابد، روح درمانی نمی‌یابد. اینهاست آن نکات اصلی در داستان‌های او.»
فرزان دهکردی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید