جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

وحشت در خیابان های بغداد


وحشت در خیابان های بغداد
«پاول فلیدر» یا همان کارگردان اپرا و گزارشگر تلویزیونی و ناشر معروف اتریشی سفری یک ماهه (از اواسط اکتبر تا اواسط نوامبر) به عراق داشته و البته مستندی تصویری نیز از این سفر تهیه کرده است. فلیدر برخلاف اکثر خبرنگاران کار خود را محدود به منطقه سبز به شدت حفاظت شده بغداد نکرده و البته با اسکورت به گوشه ها و مناطقی از این کشور سفر کرده است. اما جالب آنکه این گزارش فلیدر در واقع همه آن ادعاها مبنی بر نزدیک شدن عراق به صلح و حتی وضعیت عادی را رد می کند.
بغداد شهری محصور شده است. تقریباً در هر گوشه یی از این شهر نظامیان و ماموران پلیس به چشم می خورند. بزرگراه های شهری با دیوارهای بتنی از مناطق مسکونی جدا شده و ورودی ها و خروجی ها هم مسدود شده است. ادارات، نهادها و شرکت ها و کارخانه ها هم محصور هستند و گویی هر بخش با بخش های دیگر سر جنگ دارد و با ساختن دژی اختصاصی حساب خود را از دیگران جدا کرده است. اما واقعیت این است که مردم از حمله کنندگان انتحاری وحشتی عمیق دارند یعنی همان کسانی که با مثلاً نفتکش های پر از مواد سوختی و بمب، خود را به ساختمان ها می کوبند و تا به امروز هزاران انسان را به کام مرگ کشانده اند. این دیوارهای بتنی کار این حمله کنندگان را سخت می کند و علاوه بر آن از شدت موج انفجارها می کاهد. در برخی از محله ها تنها به صورت زیگزاگ می توان عبور کرد یعنی به دلیل نحوه استقرار این دیوارها هر لحظه باید جهت را تغییر داد و البته هر یکصد متر اتومبیلی و سرنشینان بازرسی می شوند. عبور از مرکز شهر به خارج شهر چیزی در حد یک سفر است و هر خودرویی به دلایل مختلف بارها متوقف می شود. خودروهای زره پوش مخصوص جمع آوری مین از صبح زود کار خود را شروع می کنند و به کنترل خیابان های اصلی می پردازند و ما هم باید در پشت آنها حرکت کنیم. هنگامی که به شیئی مشکوکی برمی خورند، رفت و آمد ماشین ها یک ساعت یا بیشتر متوقف می شود و همه علت این توقف ها را می دانند و کسی در مورد چرایی آن چیزی نمی پرسد.
وحشت از ترور و عملیات ایذایی موجب شده است که مردم بغداد زندگی خود را کاملاً با این وضعیت انطباق دهند. مدت ها است که به اصطلاح زندگی از خیابان ها به خانه ها منتقل شده و مردم نشستن در خانه ها و آپارتمان های تاریک را به حضور در شهر و خیابان ترجیح می دهند. مغازه ها و فروشگاه ها از ساعت ۴ یا ۵ بعدازظهر تعطیل و از ساعت ۶ رفت و آمد ماشین ها به شدت کاهش می یابد. دیسکوها و رستوران ها و گالری های هنری هم دیگر چندان مشتری ندارند و حال آنها هم در دیوارهای بتنی محصور هستند.
هنگام مصاحبه با سیاستمداران عراقی و بلافاصله بعد از روشن شدن دوربین همه آنها از آرامش فعلی عراق می گویند اما پس از پایان مصاحبه یکی از آنها اعتراف می کند که بدون اسکورت و محافظ جرات ترک خانه را ندارد. شبکه تلویزیونی «الرای» هم ۲۴ ساعته اخبار حملات و انفجارها را پوشش می دهد و از جزییات فنی و پیامدهای آن می گوید و گاه حتی با پیکارجویان و حمله کنندگان مصاحبه انجام می دهد. این شبکه یک آدرس ای میل را هم اعلام می کند و هر کس که قصد انجام یکی از عملیات انتحاری یا غیره را داشته باشد می تواند با جزییات دقیق در مورد این عزم و تصمیم خود بنویسد. نگارنده خود از طریق یکی از همین برنامه ها با روش ساخت بمب های دست ساز که در داخل ماشین ها کار گذاشته می شود، آشنا شدم؛ بمب هایی که چاشنی های آنها همگی ساخت امریکا است.
من به مدت سه روز در خانه رئیس حزب میهنی کردستان در موصل زندگی کردم. او عملاً از این خانه خارج نمی شود و البته هر روز بعد از صبحانه مسیر ۳۰ دقیقه یی تا دفترش را در حلقه ۱۰ محافظ مسلح طی می کند و ساختمان های این حزب هم محصور در میان دیوار ها است. هر غریبه یی که بخواهد با رئیس حزب ملاقات کند به صورتی کاملاً دوستانه اما اساسی بازرسی می شود و هر کس به غیر از نزدیک ترین کسان وی باید در صورت حمل سلاح آن را تحویل دهد. جالب آنکه در اینجا همه سلاح حمل می کنند. ارتباط رئیس حزب با دنیای خارج تنها از طریق آن سه خط موبایل برقرار می شود. او بعد از شام سه ارتباط تلفنی دارد که مجموعاً هفت ساعت طول می کشد و از هر اتفاق دیگری در دنیا هم از طریق اینترنت باخبر می شود.
روزی برای دیدار با شهردار موصل به دفتر وی رفتم و پس از ساعت ها انتظار و نوشیدن ۱۷ فنجان چای در حالی که به شدت کلافه شده بودم به منشی شهردار گفتم می خواهم قدمی بزنم. ناگهان رنگ از چهره منشی پرید و گفت؛ «این کار خیلی خطرناک است.» سپس از دفتر بیرون رفت و با دو مامور مسلح بازگشت؛ «حالا می توانید بروید اما مدت زیادی در آن بیرون نمانید زیرا اینجا تک تیرانداز زیاد دارد.» آن ماموران پلیس هم کار خود را به خوبی بلد بودند. هنگامی که اتومبیلی برای پیاده کردن مسافر در کنار خیابان ایستاد، آنها فوراً برای دستگیری آنها اقدام کردند. در آن حال به راحتی می شد آثار ترس و وحشت را در چهره این ماموران مشاهده کرد.
بر سر یک چهارراه یکی از آن ماموران رو به من کرد و گفت؛ «می توانی انگلیسی صحبت کنی؟» از این سوال بسیار خوشحال شدم زیرا از زمان به اصطلاح فرار مغزها از عراق کمتر کسی پیدا می شود که به زبان انگلیسی صحبت کند. با آن مامور در مورد ترور صحبت کردیم. او گفت؛«این ترورها فقط کار نیروهای خارجی و القاعده نیست بلکه مردم عراق هم دست به این اعمال می زنند. بسیاری هستند که از این وضعیت سوءاستفاده می کنند. من شغل خوبی دارم که خیلی ها خواهان آن هستند. اگر کسی خواهان این پست باشد چاره یی ندارد جز آنکه در ماشین من بمب بگذارد و من را به هوا بفرستد.»
اینکه سیاستمداران حتی به ماموران پلیس خودشان هم اعتمادی ندارند، مساله یی است که بارها در مورد آن شنیده ام. جالب آنکه پلیس ها هم به یکدیگر اعتمادی ندارند. یکی از سیاستمداران محلی می گوید؛ «به عقیده من بین ۳۰ تا ۵۰ درصد از ماموران پلیس ما هوادار تروریست ها هستند و پس از پایان قراردادشان تروریست می شوند.» یک عراق بی ثبات آرزو و خواسته بسیاری از این مردم است. علاوه بر برخی نیروهای خارجی، هستند عراقی هایی که منافع شخصی خود را در بی ثباتی عراق جست وجو می کنند. پس از اخراج مسیحیان از موصل دولت عراق اعلام کرد حقوق و تجهیزات اضافی برای ماموران پلیس این شهر پرداخت کرده و تحویل داده است. البته این گفته دولت عراق درست بود اما مساله این است که تروریست های این منطقه هم به خوبی آموزش دیده و حرفه یی هستند و از قتل و آدم کشی در این منطقه دست نکشیده اند.
یکی از مشکلات مهم در عراق مساله راهنمایی و رانندگی این کشور است. ۴۰ درصد از رانندگان عراقی فاقد گواهینامه هستند. در این حال هنگام تصادفات رانندگی چه اتفاقی می افتد؟ یکی از دوستان عراقی برایم تعریف کرد که یک سال و نیم پیش یک کامیون با اتومبیل وی تصادف کرده و این برخورد منجر به کشته شدن دو نفر و مجروح شدن این دوست عراقی می شود. راننده کامیون مقصر شناخته و بازداشت شد اما خانواده وی هرچند روز یک بار سراغ وی می آمده اند. یک بار تقاضای بخشش داشتند و او هم راننده مقصر را بخشید. سپس تقاضا کردند وی خانواده دو قربانی تصادف را هم برای بخشش راننده کامیون قانع کند. او هم در این مورد کمک کرد و پس از آنکه خانواده راننده پول زیادی به خانواده قربانیان پرداخت کردند توانستند او را از زندان آزاد کنند. اما اگر خانواده یی توانایی پرداخت این پول را نداشته باشند، بی تردید فرد زندانی چاره یی جز پوسیدن در گوشه زندان را ندارد. جالب آنکه در بسیاری از موارد افراد ترجیح می دهند در زندان بمانند زیرا معلوم نیست پس از آزادی تا چه مدت زنده خواهند بود.
مصرف بی رویه برق در عراق از جمله مشکلات لاینحل به شمار می آید. مردم در اینجا به دلیل شدت گرما (در فصل تابستان) معمولاً در زیرزمین ها و داخل خانه ها هستند و چراغ خانه ها از صبح تا آخر شب و هنگام خواب روشن است. این وضعیت در مورد تلویزیون ها هم صدق می کند. مردم این کشور پس از برخاستن از خواب تلویزیون ها را روشن می کنند و گویی صدای آن برای آنها مایه آرامش است. البته اگر انرژی برق به مقدار کافی در عراق وجود داشت این کار قابل توجیه بود اما وضعیت کاملاً برعکس است. در بسیاری از نقاط بغداد جریان برق به صورت پی در پی قطع می شود و برخی مناطق مسیحی و سنی نشین این شهر اصولاً از نعمت برق محروم هستند. به همین خاطر صدای گوشخراش ژنراتورهای دیزلی از صبح تا شب به گوش می رسد و سیم های انتقال دهنده برق از این ژنراتورها به خانه ها به صورت اسفباری در زیر دست و پا قرار دارد. به عنوان مثال اگر یک کامیون قصد عبور از این کوچه ها را داشته باشد باید یک نفر روی سقف آن رفته و با چیزی شبیه به جارو سیم ها را بلند کند تا کامیون بتواند به راه خود ادامه دهد.
بارها و بارها اتفاق افتاده و می افتد که رانندگان خودروها به علت عدم واکنش به فرمان ایست سربازان امریکایی در محل های ایست بازرسی مورد هدف گلوله قرار می گیرند. اما شاید وحشتناک ترین حادثه از این نوع به رگبار بسته شدن و کشته شدن یک کشاورز عراقی به همراه همسر و فرزندانش به دست سربازان امریکایی بود. هیچ کس دقیقاً نمی داند این حمام خون چگونه به راه افتاد. اما واقعیت این است که این حادثه تلخ کاملاً قابل توضیح است. عرب ها از نوعی زبان ایما و اشاره مخصوص به خودشان برخوردارند. آن کشاورز با خودروی خود از کنار تابلویی گذشته که روی آن نوشته شده بود «توقف نکنید». در همین حال یک سرباز امریکایی با دست به وی فرمان ایست می دهد اما راننده عرب متوجه نمی شود زیرا در زبان اشاره اعراب این حرکت به معنی توقف نیست و از آنجایی که آن کشاورز چندان راننده حرفه یی هم نبوده به حرکت خود ادامه داده و آنگاه آن حادثه دلخراش به وقوع پیوسته است.
در بسیاری از محله های بغداد اثری از بازی بچه ها به چشم نمی خورد. محله الدورا تا یک سال پیش تحت تسلط نیروهای القاعده بود و هیچ پلیس و نهاد امنیتی مسوولیت امنیت مردم آنجا را برعهده نمی گرفت. بچه های این منطقه هم چندین سال از رفتن به مدرسه محروم بودند زیرا یا مدارس ویران شده یا معلم ها کشته شده بودند. به صورت کاملاً اتفاقی بر در یکی از خانه ها می کوبم و البته با استقبال صاحبخانه و توضیحات صریح او روبه رو می شوم.
در این خانه زنی که همراه با دخترش در واقع نزد یکی از اقوامش زندگی می کند، می گوید؛ «همسر و دو پسرم در اینجا تیرباران شدند.» دختر خونسرد و بی تفاوت به مقابل خود خیره شده و قدرت حرف زدن ندارد. زمانی که مادر در بیمارستان و در کنار جنازه پسرش به سر می برد با او تماس گرفته شد. شخصی از آن سوی خط گفت؛«به خانه برنگرد، خانه ات غارت شده است و در صورت بازگشت کشته خواهی شد.» دختر زیر گریه زده است و مادرش در همان حال می گوید؛ «چهار سال پیش شوهرم ناپدید شد و دیگر از او خبری ندارم. پسر بزرگم دو سال است که نمی تواند حرف بزند و به مدرسه برود. دخترم هم از یک سال پیش قدرت حرف زدن را از دست داده است. در آن محله با چند زن دیگر نیز برخورد می کنم که سرنوشتی تقریباً مشابه را تجربه کرده اند و نزد اقوام شان زندگی می کنند.
خیابان های فرعی در این محله خالی از سکنه است و آن زمین فوتبال هم در تمام روز شاهد هیچ فوتبالی نبود. به عبارت دیگر من هیچ بچه یی را در آن روز در حال فوتبال ندیدم و این در حالی است که مردم عراق علاقه یی خاص به فوتبال دارند و تیم ملی این کشور در سال ۲۰۰۷ برنده جام ملت های آسیا شده است. تاسف بار آنکه در جریان جشن هایی که بر ای آن پیروزی گرفته شد نیز شش نفر کشته و ۵۰ نفر زخمی شدند.
در مجموع به ۱۰ خانه در آن محله سر زدم و ۱۰ روایت تقریباً مشابه از به قتل رسیدن افراد آن خانواده ها شنیدم. همراه من می گوید؛ «اگر یکصد خانواده دیگر را هم ملاقات کنی همین روایت ها را خواهی شنید. اینجا خانواده یی پیدا نمی شود که پدر، پسر یا برادران خود را به دلیل جنگ و پیامدهای آن از دست نداده باشد.»
از یک سرباز جوان می پرسم چرا ارتش و پلیس به جای حفاظت از این مردم چهار سال تمام آنها را به حال خود گذاشتند؟ و او پاسخ می دهد؛ «این سوالی است که برای ما و همه عراقی ها مطرح است. امریکایی ها در آن زمان ارتش و پلیس عراق را منحل کردند و خودشان هم هیچ اقدامی برای تامین امنیت نکردند. اما از یک سال پیش ما بار دیگر در اینجا حضور داریم و هر کاری از دستمان برآید، انجام می دهیم.»
البته شاید ارتش آنچه از دستش بر می آید واقعاً انجام می دهد اما این ارتش در درون خود نیز شاهد تکروی هایی است. اصولاً عراق به مانند ارتشی است که تحت فرماندهی یک دولت ظاهری و صوری قرار دارد. برای هر کاری در این کشور نیاز به مجوز است؛ مجوز هایی که در پست های ایست بازرسی کنترل می شوند. در بسیاری از موارد این مجوزها مورد قبول نیروهای نظامی نیستند و در این حالت شخص از این پاسگاه به پاسگاه دیگر پاس داده می شود و این کار هر دو طرف را خسته و فرسوده می کند. این مساله به خصوص برای خبرنگاران غیرقابل تحمل است. ارتش عراق به هیچ وجه نمی خواهد واقعیت تلخ زندگی در این کشور نمایش داده شود و استبداد رای ماموران ارتش به ویژه در مبادی ورودی مناطق شهری نمایان است. زن سالخورده یی که برای دیدن دخترش به اعظمیه می رود، می گوید؛ «تنها کسانی که در اینجا زندگی می کنند اجازه ورود دارند.» بی تردید اگر امریکایی ها به ادامه این روند اصرار داشته باشند مثل همیشه به دست خود مقدمات یک دیکتاتوری نظامی در منطقه خاورمیانه را فراهم خواهند کرد.
یک افسر عراقی می گوید تنها محله های الدورا و اعظمیه چنین وضعیتی دارند. این افسر نه تنها هیچ تضمینی برای دیدار از این محله ها به من نمی دهد بلکه حاضر به کمک به ما برای رفتن به آنجا هم نیست. یک ژنرال عراقی با افتخار تمام عکس های تروریست های تیرباران شده را به ما نشان می دهد و می گوید حال امنیت کامل در این مناطق برقرار است. با این حال برای امنیت و احتیاط بیشتر ما را به همراه یک اسکورت روانه این محله ها می کند.
اما یک روز بعد از آن من از داشتن اسکورت چشم پوشی می کنم زیرا احساس خوبی ندارم و علاوه بر آن فکر می کنم ورود سرزده من به آنجا آن هم همراه با چند نظامی مسلح مردم را می ترساند. هرگاه می خواهم فیلمبرداری کنم بلافاصله آن سربازان مرا محاصره می کنند و چند ساعتی می گذرد تا بتوانم از دست آنها راحت شوم.
با این حال آنها باز هم می آیند و نسبت به احتمال وجود تک تیراندازان هشدار می دهند. اما آنچه بیش از هر چیز مرا کلافه می کند همان هشدارهای تکراری در مورد آدم ربایان است. عاقبت یکی از سربازان در حالی که چشم در چشم من دوخته است، می گوید؛ «دوربینت را جمع کن، باید برویم.» محله اعظمیه همواره در وحشت القاعده به سر برده و می برد. به عبارت دیگر دولت عراق هیچ اقدام تامینی برای این محله در نظر نگرفته است و در مرکز این منطقه هیچ پلیس و سربازی مستقر نیست. از برق و آب لوله کشی هم در این محله خبری نیست اما در کوچه ها و خیابان ها لوله های آب برای مصرف عموم وجود دارد و از آنجایی که این لوله ها سوراخ های متعدد دارند، در عمل این آب به هدر می رود.
همان طور که پیش از این آمد این روزها افراد کمی در عراق یافت می شوند که بتوانند به زبان انگلیسی صحبت کنند. در هیچ یک از آن هشت دبیرستانی که دیدم معلمی که به انگلیسی تسلط داشته باشد، وجود نداشت. آن عده از دانش آموزان و دانشجویان و معلم هایی که با من هم کلام شدند همگی به دلیل اخراج، تعطیلی مدرسه یا کشته شدن افراد خانواده عملاً مدت ها بود که درس نمی خواندند. یکی از دانشجویان رشته داروسازی می گوید؛ «همه استادان خوب یا کشته شدند یا به خارج فرار کرده اند. من هم در سوئد اقوامی دارم و آنها تنها امید من هستند.» معاون یکی از این مدارس می گفت؛ «دانش آموزان و دانشجویان معلمان و استادان خود را مجبور می کردند به آنها نمره های بالا بدهند. هر استادی که حرف آنها را گوش نمی کرد دست و پایش بریده یا تهدید به مرگ می شد. امروزه چنین رفتاری در پست های کلیدی و دولتی همچنان مشاهده می شود و معلوم نیست که عاقبت این کار به کجا خواهد رسید.»
در عراق همواره شاهد این آمار هستیم؛ «یک سوم معلمان کشته شده و یک سوم فرار کرده اند و بقیه در عراق مانده اند. علاوه بر آن گفته می شود ترور افراد تحصیلکرده و روشنفکر با طرح قبلی انجام می گیرد. اما سوال اینجا است که چه کسی طراح این ترورها است؟ «دابان شاوالا» نماینده دولت کردستان عراق در وین می گوید؛«القاعده به ترور استادان و معلمان و دانشجویان اقدام می کند. آنها می خواهند مردم در ناآگاهی و بیسوادی بمانند و بدین ترتیب شرایط برای برقراری حکومت مورد نظر آنها فراهم آید.»با این حال با کمی سماجت می توان جوانانی را پیدا کرد که اکثراً دانشجو بوده و به خوبی به زبان انگلیسی حرف می زنند یا مشغول فراگیری زبان های آلمانی ، سوئدی، ایتالیایی و اسپانیایی هستند. البته آموختن این زبان ها با هدف دیگری صورت می گیرد، بدین معنی که هر یک از آنها برای ترک عراق و پیوستن به اقوام و آشنایان خود در خارج به آموختن یکی از این زبان ها می پردازد.
ساعت هفت صبح برای بازگشت از بغداد به اربیل و سوار شدن به هواپیما هتل را ترک می کنم. زمان پرواز برای ساعت ۱۲ ظهر در نظر گرفته شده است، از قرار معلوم این دوراندیشی چندان هم بیراه نبود زیرا در همان روز یک حمله کننده انتحاری به یک پاسگاه ایست بازرسی در اتوبان منتهی به فرودگاه حمله و خود را منفجر کرده و یک مامور پلیس را هم از پای درآورده بود. راننده تاکسی مجبور شد نیمی از شهر را دور بزند اما در ۱۰کیلومتری فرودگاه ما را متوقف کردند. چمدان ها را برداشته و نیمی از لباس هایمان را هم درآوردیم. سگ ویژه کشف بمب که یکی از آن سگ های آلمانی زیبا بود مشغول بو کردن من و چمدان هایم شد. در نهایت تاکسی دیگری مرا به فرودگاه رساند. در مقابل ساختمان فرودگاه بار دیگر توسط سگ های پلیس مورد بازرسی قرار می گیریم. وارد ترمینال می شوم و باز هم بازرسی چمدان ها و لباس ها و البته این بار بدون سگ تکرار می شود. تا قبل از سوار شدن به هواپیما چهار بار دیگر مورد بازرسی قرار می گیرم و پنجمین بازرسی درست هنگام ورود به هواپیما انجام می شود.
پاول فلیدر
ترجمه؛ محمدعلی فیروزآبادی
منبع؛ Die Zeit
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید