شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


روشنفکران و فرار از مسوولیت اجتماعی


روشنفکران و فرار از مسوولیت اجتماعی
در هر جامعه ای، معمولاً سه دسته افراد زندگی می‌کنند؛ آدم‌هایی که تولید فکر نمی کنند و بیشتر دنباله رو هستند، کسانی که خود به تولید فکر و اندیشه می‌پردازند و همچون چراغی راهنمای جامعه هستند و بالاخره کسانی که نه خود تولید فکر می کنند و نه از فکر دیگران استفاده می‌کنند، این‌ها کسانی هستند که باری به هر جهت زندگی می کنند.
در هر جامعه‌ای کسانی که به تولید فکر و اندیشه می‌پردازند، بسیار اندک هستند که اصطلاحاً به آنها روشنفکر می گویند. روشنفکر، نه مطیع محض افکار جامعه است و نه باری به هر جهت زندگی‌می‌کند. این قبیل افراد معمولاً سرمایه‌‌های انسانی هر جامعه به حساب می‌آیند؛ سرمایه‌هایی که جامعه با بهره گیری از افکار نو و تولیدی آنها، از کجرویها رهایی پیدا می‌کند و راه اصلی را می یابد.
جامعه‌ی رو به تکامل ، جامعه‌ای است که روشنفکران آن جامعه، نقش اصلی را در آن ایفا می‌کنند و برعکس جامعه ای که رو به انحطاط می رود، جامعه‌ای است که قادر نیست از افکاراندیشمندان و روشنفکران خود استفاده کند.
روشنفکر در تعریف عرف به کسی اطلاق می‌شود؛ که اولاً «نسبت به وضع موجود معترض است»، ثانیاً« می‌کوشد آنچه را که بهتر است، جایگزین وضع نامطلوب جامعه کند».
روشنفکران برتر، معمولاً از مرزهای جغرافیایی کشور خود فراتر می روند و تاثیر گذار همه جوامع انسانی هستند. به عنوان مثال مارکس وبر، به عنوان یک روشنفکر، هرگز متعلق به مردم خود نیست؛ بلکه هم اکنون افکار و اندیشه‌های وی در بسیاری از کشورها تدریس می شود؛ در مقابل روشنفکرانی هستند که در محیط زندگی خود نیز ناشناخته هستند، و اگر چه ممکن است صاحب دیدگاهی تازه باشند؛ اما قدرت انتقال اندیشه‌های خود را ندارند.
سالها پیش مرحوم شریعتی، رسالت روشنفکر را «تحقق یک پروژه‌ رهایی بخش» می دانست و معتقد بود که «روشنفکران برای این پروژه باید تلاش کنند». وی، تمام عمر خود را وقف آگاهی و رهایی بخشی کرد و چون به نیروهای خود اعتماد داشت، توانست اعتماد مردمان جامعه را نیز بدست آورد.
متاسفانه امروز روشنفکران جامعه ما، اعتماد خود را به اصلاح جامعه از دست داده‌‌اند و به واسطه برخوردهای صورت گرفته، ترجیح می دهند که بیشتر«تقیّه » کنند. به باور اینها، هرگاه جامعه به آنهانیاز داشته باشد به سراغ‌شان خواهد آمد، در حالی که جامعه هرگز به سراغ روشنفکران خود نمی رود؛ بلکه این روشنفکران هستند که به سوی افراد جامعه می روند تا با ایجاد هوشیاری و آگاهی بخشی، رهایی آنها را تضمین کنند.
روشنفکران کشورهای «جنوب»، علی‌رغم اینکه فاقد ویژگی های جهانی روشنفکران هستند، در عمل نیز به دنبال رهیافت‌های نخبگان «شمال» می‌روند و برای همین از دردی سخن می‌گویند که درد جامعه نیست، درد مردم نیست و امکان عملی آن وجود ندارد.
بیشتر روشنفکران ایران، همیشه در افراط و تفریط بوده‌‌اند. یا از جامعه بریده‌اند وبه عرفان و تصوف و فلسفه روی آورده‌اند یا وظیفه خود را به فراموشی سپرده‌اند و مدعی رهبری سیاسی جامعه شده‌‌اند، در حالی که نه پوشیدن لباس عرفان که خود نوعی تعهد و پای بندی است، از اصول روشنفکری است و نه برعهده گرفتن رهبری سیاسی جامعه، از وظایف روشنفکران به شمار می رود؛ بلکه «مبارزه اجتماعی»، بزرگترین عامل خود آگاهی روشنفکر به حساب می‌آید.
شکست پی درپی نهضت‌های روشنفکری در ایران، شرایطی را در کشور فراهم کرده است که جامعه فعّال سیاسی و فرهنگی ایرانیان، پس از انقلاب مشروطه، آرمانگرا و اتوپیا باشد و برای همین روشنفکران ایران معمولاً از دردهایی سخن گفته‌اند که درد مردم نبوده است و اگر نقدی هم کرده اند، نقد هر آنچه هست نبوده، بلکه نقد هر آنچه باید باشد، بوده است.
روشنفکر امروز ایران، مسوولیت اجتماعی خود رافراموش کرده است و بیشتر به دنبال کسب قدرت سیاسی است، در حالی که درست است قدرت سیاسی می‌تواند فرایند پروژه‌ رهایی بخشی را سرعت دهد؛ ولی ازعمق آگاهی جامعه‌ می‌کاهد.
مسوولیت اجتماعی روشنفکران، ایجاب می‌کند که به پرورش نیروهای روشنفکر بپردازند تا آنها نقش پل واسط بین نخبگان و عوام‌الناس را برعهده بگیرند و سطح آگاهی را بازبان ساده به میان توده‌ها ببرند. در گذشته اگر مکتب خانه‌ها به این امر مهم می‌پرداختند، اماامروز حتی دانشگاه‌ها از انجام این مهم باز مانده اند؛ چرا که در دانشگاهها، روشنفکران یا جایی ندارند و یا اگر حاضر باشند، اجازه صحبت پیدا نمی‌کنند؛ بنابراین لازم است حلقه‌های اندیشه در درون جامعه تشکیل شود، مثل تمام حلقه‌هایی که قبلاً به نام جلسات مختلف تشکیل می‌شد و نخبگان جامعه، اندیشه‌های خود را در جامعه ساری و جاری می کردند و دانشجویان حاضر مثل جویبارهایی که از سرچشمه‌ای تغذیه شوند، افکار و اندیشه‌های نو را به میان توده‌ها می‌بردند، اما امروز روشنفکر جهان سومی و نوعاً ایرانی ، هم می‌خواهد از مزایای روشنفکری برخوردار باشد و مردم وی را به عنوان روشنفکر بشناسند و هم حاضر نیست کتابخانه و سالن خانه خود را به مرکز تدریس تبدیل کند و جویبار ایجاد نماید. منتظر است دیگری سالن مجلّل تهیه کند، تریبون بگذارد، پذیرایی کند و وی کلمات روشنفکران «شمال» را واکاوی نماید.
اگر یک دهه پیش روشنفکران، حلقه‌هایی چون کیان را بوجود می‌آوردند و همه به دور یک رسانه جمع می شدند ، اکنون نیز باید این کار صورت گیرد و قهر روشنفکران از حلقه‌های مطبوعات به آشتی تبدیل شود؛ البته اگر روشنفکری باشد که دغدغه اجتماعی داشته باشد، و گرنه خیلی‌ها هستند که برخود نام روشنفکر گذاشته‌اند، نه می‌نویسند، نه می‌گویند، فقط مطالعه‌ می کنند و هیچ نقشی در آگاهی مردم ندارند.
روشنفکر واقعی، از جامعه قهر نمی‌کند، اگر چه مصائب زیاد ببیند، اگر چه او را به چوب برانند. روشنفکر در داخل مرداب هم به روشنگری خود ادامه می دهد و امید دارد که این مرداب را به گلستان تبدیل نماید؛ اگر اعتقادی به مردم داشته باشد.
برخی از روشنفکران امروزی، هنوز از گذشته تغذیه می‌کنند، سالهای پیش اهل مطالعه بوده‌اند، حلقه‌های فکری داشته‌اند، مسوولیت اجتماعی قبول می‌کردند، وظیفه روشنفکری را به گردن گرفته بودند؛ اما با گذر زمان، اعتقاد خود را به مردم از دست داد‌ه‌اند و نمی‌خواهند با افکار و ایده‌های جدید آشنایی داشته باشند. از خواندن روزنامه و مجله خسته می‌شوند، فقط دوست دارند، پز روشنفکری بگیرند و از سرمایه‌فکری دوره‌های گذشته، استفاده کنند و جامعه را مشغول نمایند. این قبیل روشنفکران در جامعه ما کم نیستند و خطر وافیون این‌ها، خیلی بیشتر از خطرمرتجعان است؛ چرا که از درون تهی هستند و چون رنگ و لعاب تازه به اندیشه‌های مرده خود می‌دهند، بیشتر مخاطبان خود را گول می زنند، این‌ها اگر دست از روشنفکری خود بردارند و در گوشه کنجی بنشینند، قطعاً نقش بهتری خواهند داشت؛ چرا که اندیشه‌های آنها چون قادر به عمل شدن نیست، نیروهای جدید را ناامید می‌کند و ذوق آنها را در رسیدن به روشنگری واقعی کور می‌نماید.
برخی از روشنفکران جامعه، پس از سال‌ها تلاش در جهت آگاهی بخشی به جامعه ، به پایان خط رسیده‌اند و فکرمی‌کنند. همسالان آنها، قلّه‌های اقتصاد و رفاه را فتح کرده‌اند، ولی آنها فقط به تولید فکر پرداخته‌اند، اکنون پشیمان شده و به دور اهل قدرت جمع شده‌اند تا به نان و نوایی برسند یا قدرتی پیدا کنند و مناسبی را اشغال نمایند؛ غافل از اینکه قدرتمندان، سرسازگاری با روشنفکران را ندارند و آنها را نمی‌توانند برای همیشه تحمل کنند و بیشتر به دنبال توجه می‌گردند تا خوش فکری. آنها کسی را می‌خواهند که بدون فکر، مطیع اوامر بی چون و چرای آنها باشد و کدام روشنفکر می تواند دستور بی‌فکری را بگیرد و اجرا کند و فکر او را آزار ندهد.
قطعاً تضاد اهل قدرت با اهل علم و دانش، تضاد تاریخی است و امکان آشتی وجود ندارد و آن قسم از روشنفکرانی که به هر دلیل در کنار قدرت‌ها قرار می گیرند، در مرتبه اوّل، جایگاه خود را به زیر سوال می‌برند؛ چرا که اصلاً رسالت روشنفکر، کسب قدرت سیاسی نیست، کسب قدرت اجتماعی است و کسب قدرت اجتماعی با نزدیکی به قدرت سیاسی بدست نمی‌آید و در نزدیکی به توده مردم امکانپذیر است.
اگر در گذشته جریان‌های روشنفکری در احزاب و سازمانها شکل می‌گرفت، امروز این کارامکانپذیر نیست؛ چرا که آنها نیز مطیع یک فکر و یک جریان نیستند؛ ولی به قول حاتم قادری، «روشنفکر تعهد خاصی ندارد». تعهد ندارد که همیشه بگوید: «خاتمی، خوب است»، تعهد ندارد که همیشه بگوید: «عسگراولادی خوب است»؛ هیچ کس و هیچ چیز، همیشه خوب یا همیشه بدنیست و اصلاً بدی و خوبی امری نسبی است؛ در حالی که احزاب – لااقل احزاب ایران - این گونه نیستند، اگر چه ممکن است آن را بپذیرند؛ ولی بدان عمل نخواهند کرد.
روشنفکر می‌گوید: «من حاضرم جانم را فدا کنم تا تو عقیده‌ات را هر چند مخالف رای و نظر من باشد، به آزادی ابراز کنی»، اما کدام حزب و سازمان سیاسی بر این پای بند بوده است وکدامیک تا کنون به قدرت رسیده و براین عمل کرده است؟
روشنفکر می‌گوید: «انقلاب بدون خودآگاهی، فاجعه است»، احزاب می گویند: «انقلاب بشود و ما به قدرت برسیم،‌هر فاجعه ای می‌خواهد رخ دهد» یا «ما در قدرت بمانیم، هرفاجعه‌ای ممکن است قابل تحمل باشد»؛ اما روشنفکر نمی تواند هیچ فاجعه‌ای را تحمل کند.
اتفاقاً احزاب در دوران امروز، مشکلاتی را برای روشنفکران ایجاد کرد‌ه‌اند و با سرگرم کردن توده مردم و یا جوانان و جامعه، اجازه تشکیل حلقه‌های روشنفکری را نمی‌دهند؛ اگر در گذشته احزاب، کتاب‌های ایدئولوژی توزیع می‌‌کردند، تجربیات روشنفکران جهان را در اختیار نیروهای خود قرار می‌دادند، جلسات عمیق فکری تشکیل می دادند، اکنون به کسب قدرت فکر می‌کنند و در جلسات آنها، جز حمله به رقبا و ارائه داده‌های آماری حزبی و نقد صوری چیزی نیست، برای همین است که می‌بینیم افرادی که به احزاب جذب می شوند، معمولاً افراد اندیشمندی نیستند و یا اگر استثنائاً افراد اندیشمند نیز جذب شده باشند، برای اینکه سکوی پرتاپی برای آنها باشند و یا زمینه حضور آنها را در مجامع فراهم کنند، جذب شده‌اند و گرنه کدام روشنفکری را می شناسید که اکنون در حزبی باشد و صبح و شام در جلسات روشنفکری به دفاع از حزب خود بپردازد؟
این افراد معمولاً در داخل احزاب هم، حرف خودشان را می‌زنند. عباس عبدی، همان قدر در حزب مشارکت، حرف خود را می‌زند که امیرمحبیان در حزب خود به دنبال آن است.
حرف آخر اینکه، روشنفکران جامعه، روز به روز پایگاه‌های اجتماعی خود را از دست می‌دهند، از مطالعه و تولید فکر دور می‌شوند، اسیر قدرت و قدرتمندان می گردند؛ اما نه به دلیل اینکه تاریخ به پایان رسیده باشد؛ بلکه به قول سارا شریعتی: «تاریخ به پایان نرسیده است، دوستان ! بلکه ایستاده‌است. متوقف شده است، چرا؟ چون ما متوقف شده‌ایم؛ چون ما دیگر به نیروهایمان برای تغییرش ایمان نداریم؛ چون دیگر امید نداریم؛ چون در برابر واقعیت بدوبدتر قرارگرفته‌ایم و دیگر امید به تحقق حقیقت خوب ‌مان را نداریم؛ چون محتومیّت این واقعیت‌ها را پذیرفته‌ایم و میان این دو انتخاب می کنیم... انسان اما با آزادی آغاز می‌شود، با یک نه ‌ی بزرگ، با آغاز دوباره تاریخ.»
رحیم سرکار
منبع : مجله اجتماعی عرصه


همچنین مشاهده کنید