یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


خاموش نتوان نشستن


خاموش نتوان نشستن
بیژن بیجاری در مقدمه کتابش که نشر مرکز آن را در سال ۱۳۷۷ به چاپ رسانده، نقل قولی از ل.ی.ی.ویتگن شتین آورده؛ «آنچه را نمی توان ابراز داشت، باید به خاموشی سپرد.» اما خوشبختانه خود بلافاصله پیشنهاد ویتگن شتین را نشنیده گرفته و کوشیده تا چیزهایی را که نمی توان ابراز کرد، ابراز کند، هر چند به شیوه یی پرتناقض و نه چندان سهل.
در«تماشا...» وجود راوی زیر و رو می شود تا دیدگاهش نسبت به جایگاه کنونی اش وسعت پیدا کند. در این کنکاش هیچ لازم نشده اتفاقات عجیب و غریبی رو شوند یا روابط غیرعادی و پیچیده یی بر آن حاکم شود، اما لازم بوده راوی با خودش کنار بیاید. لازم بوده دریابد در وضعیت اکنونش چه باید بکند یا چه می تواند بکند و در کجا ایستاده. اکنون که همه تنهایش گذاشته اند (بازی اش داده اند؟) و فقط نوشتن برایش مانده، تنها ابزاری که به مدد آن می کوشد جست وجوی رنج بارش را از ابتدایی که فریده (همسرش) را دیده تا وقتی که دریافته عاشق سوسن (خواهر فریده) است و تا وقتی که همگی از ایران رفته اند (توطئه تیمسار بوده؟) سامان دهد. با قلمی در دست و کاغذهایی بر زانو در گوشه یی نشسته و می کوشد پیوندی میان آنچه برای او گذشته و آنچه سال ها پیش برای راوی بوف کور اتفاق افتاده، بیابد.
سوسن و فریده در جایگاه لکاته و اثیری دائم جا عوض می کنند تا راوی «تماشا...» سرگردان بماند که می خواهد خانواده اش را برگرداند یا زنی را که عاشقش است ترغیب کند که با او زندگی کند یا تنها بماند یا خود نیز در پی شان برود یا... (راستی آگنس و لورا، دو خواهر کتاب «جاودانگی» نوشته میلان کوندرا، با توجه به این که بیجاری دائم با تغییر زاویه دید سعی می کند احساسات هر دو آنها را برای خواننده ملموس کند، انتخاب های بهتری برای این قیاس نبودند؟ در حالی که اثیری و لکاته فاقد وجه روانشناختی اند.)
در چنین داستان هایی حوادث انگشت شمارند و خط روایت ساده و کم عنصر. خطی کم رنگ که در طول رمان با رفت و برگشت های فراوان پررنگ و پررنگ تر می شود. انگار نقاشی طرح ساده و در ابتدا بی رمقش را آرام آرام جان ببخشد. نویسنده تمام آنچه را که در طول داستان پیش خواهد آمد بسیار زودتر از آنکه وقت روایتش فرا رسد، بی هیچ پرده پوشی رو می کند اما چراهایش را می گذارد برای زمان دیگری، برای زمانی که خود، آنها را به روشنی دریافت کند (اگر دریافت کند) و شاید حتی در صفحات پایانی کتاب، بسیاری از آنها بی پاسخ بمانند. چراها هر بار از زاویه دید متفاوتی پاسخ داده می شوند و ممکن است روال علی و معلولی نامتعارف رمان باعث شود پاسخ های مشخصی وجود نداشته باشد و حتی گاهی تناقضات بی پایان، راه را بر هر گونه استنتاج منطقی می بندند. چنین روایتی نقطه مقابل روایت هایی است که با عقب گرد آرام و منطقی به گذشته دلیل وضعیت اکنون را می یابند و خواننده نفسی آسوده می کشد زیرا همه چیز مثل روز بر او روشن شده. نمونه خوب این نوع داستان «عصر قهرمان» یوساست. یوسا می کوشد ضمن بازگشت به گذشته و قوام بخشیدن به داستان، دلیل همه چیز را بیابد و به خصوص انگیزه اصلی اعمال آدم ها را به شکلی باورپذیر مانند نقطه یی درخشان بر قله قصه به اهتزاز درآورد. مگر نه اینکه در«سوربز» آرام آرام ذهنمان را آماده می کند تا شبی را بسازد که دختر کابرال از او متنفر شده.
با این که زندگی روزمره هیچ کس با دلایلی چنین واضح و قانع کننده، خط کشی نمی شود و با اینکه زندگی های واقعی پر از سوالاتی است که هرگز هیچ یگانه پاسخی برای حل و فصل شان وجود ندارد اما این شگفت انگیز است که واکنش بسیاری از خوانندگان (حتی از نوع فرهیخته) به داستان های سرراست و به ظاهر منطقی(،) مثبت تر است تا مثلاً به صفحات ۱۹۰ و ۱۹۱ رمان بیجاری که اوج تناقض است و از ابراز عشق به همسرش شروع می شود تا وقتی که بگوید؛ «چقدر تف کردن به مظاهر آن دنیایی که تو سعی کردی برایم بسازی راحت بوده و خودم نمی دانستم و آه... چقدر لذت بخش است.» و باور کردن آن تک تصویر پایانی، آن تک دلیل شروع کننده، آن دلیل ها چقدر برای همه ساده تر است تا این همه بی پشت و پناه بودن.
این همه بی دلیل زیستن آه از نهادمان برمی آورد. مگر می شود؟، انگار که خودمان هرگز غرق در دلایل بی پایان و جمع ناشدنی نزیسته ایم. انگار که اگر به پشت سرمان بنگریم، انگیزه واقعی همه اعمالمان را از انگیزه های دروغین، تمیز می دهیم.
همچون بیژن بیجاری باور می کنم که بتوانیم برای شروع شدن ها به دنبال لحظه یی واحد بگردیم و دست خالی از جست وجویمان برنگردیم، مانند لحظه یی که فریده سکندری خوران به بوفه دانشکده وارد می شود یا لحظه یی که راوی سوسن را با حوله آبی زنگاری می بیند و همچون او به دلایل قطعی مشکوکم و گمان نمی کنم بشود برای تمام شدن ها لحظه خاصی را متصور شد زیرا به پایان رسیدن نه یک نقطه که یک روند است، پایان عشق، پایان معصومیت و پایان پایان ها...
فرشته احمدی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید