سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


بیقراری های یک ابر باران زا


بیقراری های یک ابر باران زا
محمد ابراهیمیان نمایشنامه‌نویس، رمان‌نویس و منتقدی است که در سال ۱۳۲۵ در شهرستان صحنه از استان کرمانشاه به دنیا آمده است.
او در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران لیسانس گرفته است. از آثار او در سال‌های اخیر نمایش‌های «حریر سرخ صنوبر»، «لیلی و مجنون» و «بدرود امپراتور» روی صحنه رفته است. همچنین «شمسانا»، «سه روز ابدی»، «طوبا»، «رودکی» و «خدا در آلتونا حرف می‌زند» از دیگر نمایشنامه‌های محمد ابراهیمیان هستند.
او به تازگی کتابی به نام «کرشمه لیلی» وارد بازار کتاب کرده است که اولین رمان او محسوب می‌شود. این کتاب امسال نامزد دریافت جایزه کتاب سال هم شده است. این کتاب با شخصیتی چون پیربابا و ترسیم روابطی مراد و مریدگونه به بسط و واکاوی عوالم درونی، تحول فردی و معنوی و جدال‌های معنایی «عشق و عقل» و «عشق و ایمان» می‌پردازد.
در زیر گفت و گوی ما را با این نویسنده و کارگردان تئاتر پیرامون انتشار داستان« کرشمه لیلی» می‌خوانید.
شما روزگار درازی روزنامه‌نگار، منتقد فیلم و تئاتر بوده‌اید. فیلم مستند ساخته‌اید. برنامه‌ساز رادیو بوده‌اید. کارگردانی نمایش کرده‌اید و تجربه‌هایی از این دست فراوان دارید.
▪ هر یک از این انواع ادبی و هنری تفاوت‌هایی دارند. در عین حال که از زاویه‌ای، هر یک به نوعی مکمل دیگری هستند. چگونه دیرتر از همه فعالیت‌ها، به سراغ داستان‌نویسی رفتید و رمان «کرشمه‌ لیلی» را امسال منتشر کردید؟
ـ بله، من کارم را ابتدا با تئاتر و سپس با روزنامه‌نگاری و نقدنویسی آغاز کردم. این دو مقوله محل ممارست ذهن و زبان، زیبایی‌شناسی هنری و ادبی است. در صد سال گذشته که در بیشتر کشورهای جهان از جمله ایران محبوب ما، ژورنالیسم به وجود آمده است نوعی پرسشگری، چاره‌جویی و نیز افشای متقابل هر امری در حوزه ارتباطی با انسان‌ها مطرح شده است.
بنابراین در این حرفه یعنی –ژورنالیسم- فیلمسازان، نویسندگان و شاعران بزرگی بالیده و جهانی شده‌اند. آندره مالرو «سرنوشت بشر» را نوشت. همینگوی «پیرمرد و دریا»، بورخس «هزارتوها»یش، اکتاوی پاز «شهر آفتاب»اش را سرود و مارکز «صدسال تنهایی» را رقم زد. بسیار نام‌آوران دیگر را می‌توانم یاد کنم که از تخته پرش روزنامه‌نگاری به دنیای نمایش، رمان، شعر و سینما پرتاب شده‌اند.
می‌دانید که «فرانسوا تروفو» هم با نقد فیلم آمد و «چهارصد ضربه» و «فارنهایت ۴۰۱» را ساخت. مهم، داشتن «سخن» است. حضرت شمس می‌فرمود: «پس سخن شما کو؟» و چگونه ارائه کردن «سخن» آموختنی است و بی‌چون و چرا نیازمند تمرین‌های مکرر است. مهم‌تر این است که شما چگونه و از کدام منظر بگویید و چه هدفی را نشانه گرفته باشید.
من در نمایشنامه‌هایم حرف دارم و برای نوع گفتن آن، قالب‌ها را پیدا می‌کنم. درست مثل شمش طلایی که به دست یک زرگر می‌دهید. شمش، ماده خام ارزشمندی است اما زمانی ارزش بیشتری می‌یابد که زرگر همه هنرش را در پرداخت آن به کار می‌گیرد و سینه‌ریزی می‌سازد که نگاه‌ها را خیره می‌کند. فکر باید قوام پیدا کند و تن‌پوش شایسته خود را بیابد.
از یک منظر همه نمایشنامه‌های من داستانی‌اند و می‌توانستند در قالب رمان ارائه شوند اما باید تبدیل به نمایش می‌شدند چون ظرفیت نمایشی آنها بیشتر بود اما نمایش، بازآفرینی واقعیت است که در آن نوعی قطعیت نهفته است و از نظر زمانی، کاری است که انجام گرفته است. در حالی که «رمان» جهان درون، جهان سایه‌روشن، جهان رویا، وهم، کابوس و الهام است و همه رازواره‌ها پدیداری پویا دارند.
▪ سوالم را این‌گونه مطرح می‌کنم که به‌طور مسلم و ملموس و تجربه‌شده، هر اندیشه و یا تجربه ذهنی را فقط به یک صورت می‌توان در کمال خود ارائه کرد. غزل‌های حافظ فقط در شکل آنها یعنی به‌صورت غزل می‌توانسته قابل انتقال به دیگران باشد یا مثلا تابلوی «مونالیزا» را کسی حتی خود نقاش هم نمی‌توانسته با فرم دیگری ارائه بدهد. سرفصل‌های رمان «کرشمه لیلی» را از مناظر مختلف چگونه تعریف می‌کنید؟
ـ سرفصل‌های کرشمه لیلی متعدد هستند چراکه شخصیت‌ها چندبعدی و فضای آن و مراحل راهسپاری، لحظه‌لحظه‌اش سرشار از شگفتی‌هاست. عشق، معنویت، راز بقا، سرنوشت، چگونگی رابطه ضدین هرکدام در کرشمه لیلی جایگاهی دارند. مردم همیشه به‌دنبال گنج‌های نهفته‌اند. از سوی دیگر منطقه جغرافیایی به این رویاانگیزی دامن می‌زند. می‌خواهم بگویم غرب کشور محل عاشقانه‌های فرهاد و شیرین و خسروپرویز است.
محل انقراض ساسانیان، محل جغرافیایی داستان، چند کیلومتری مدائن، تیسفون، کربلا، کوفه، بغداد و ادامه‌اش بین‌النهرین، شام و اورشلیم است. این منطقه، نخستین پادشاهی تاریخی جهان و نخستین پایتخت تاریخی جهان یعنی سلسله ماد را در هگمتانه پذیرفته و پرورده است.
تمدن‌های عیلامی، سومری، آشوری، بابلی و... همه در محدوده این سامان بوده است، همچنین محل تلاقی فرهنگ‌های مهاجم یونانی و تمدن هلنی، رومی، مسیحی، یهودی و اسلام بوده است. محل تلاقی فرهنگ‌های یونانی ـ اروپایی با جنگ‌های صلیبی، با فلسفه‌های گوناگون، گلادیاتوری و سرزمین اسطوره‌ها، بین‌النهرین با گیل‌گمش، مصر با آثار و تاریخ فراعنه، ایران با اسطوره‌های فراتاریخی و تمدن دیرینه‌اش و سرزمین نجد و حجاز با دین نو و تازه‌ای که به جهان ارمغان می‌کند و آن‌سو‌تر در یمن، سلیمان نبی(ع) و باقی وقایع. این همه، پشتوانه «کرشمه لیلی» اند.
ساده‌تر بگویم اگر فضا را از رمان بگیرید، رمانی وجود نخواهد داشت. کرشمه لیلی، تاریخ مردمی است که قصرهای پادشاهان را ساخته‌اند و تشنه‌اند، غارت شده‌اند و حتی در یورش‌های معاصر ـ جنگ جهانی اول و دوم ـ هم دود آتش‌های برافروخته آدم‌های نواحی دیگر به چشمان مردم این منطقه رفته است.
نمونه حاضر، اشغال عراق که یک جنگ صلیبی تازه است، در چند کیلومتری محل روایت داستان جریان دارد. بنابراین سرگذشت مردم این منطقه طی اعصار و قرون می‌تواند زاینده چندین رمان همانند کرشمه لیلی باشد. جلدهای دوم و سوم که فضای کتاب اول را ادامه می‌دهند تا به امروز پیش می‌آیند. من در جلد اول ـ کرشمه لیلی ـ چندین چرایی در ذهن خواننده به‌وجود آورده‌ام که پاسخ آنها را در جلدهای بعدی در خواهند یافت.
▪ نمی‌خواهید درباره آنها صحبت کنید؟
ـ کتاب دوم از سه‌گانه عشاق، «سوز مجنون» است. یادداشت‌هایم را نوشته‌ام. فضا را ترسیم کرده‌ام و شخصیت‌ها را پرورده‌ام، جهانی غریب‌تر از کرشمه لیلی است. هرچه آرامش اینجا می‌بینید، آنجا به تلاطم تبدیل می‌شود. در یک کلمه بخواهم بگویم یک گردباد است که فعلا مرا برداشته، از جا کنده و در تنوره خود می‌تاباند و من در مرکز این گردباد، میان زمین و آسمانم.
▪ با همین‌گونه روایت می‌شود و در همین قالب با همین نثر؟
ـ بله، می‌خواستم آنچه را در ذهن داشتم در قالبی نو، ریختاری نو و زبانی نو و روایتی نو بنویسم که تاکنون نوشته نشده باشد. دکتر جواد مجابی وقتی آن را خواند، از آن به‌عنوان یک «سبک نو» نام برد و ویژگی برجسته‌اش را ودرنوع روایتش بیان کرد و از این تعریف به خود می‌بالم اما بار مسوولیت سنگین‌تری را بر شانه‌هایم احساس می‌کنم، بی‌آنکه غرور برم دارد که من نوشته‌ام.
▪ یک نکته مهم در کرشمه لیلی انواع عشق به ویژه عشق گل بابای کودک به «مشکدانه» است که نه‌تنها وی را برده دام معشوق نمی سازد، بلکه انگیزه‌ای برای درگذشتن از محدودیت‌ها هم ایجاد می‌کند. عشق عمومی و عشق به ذات عشق ؟
ـ بله! اما اول این را بگویم ما در عصر انحطاط عشق به‌سر می‌بریم. می‌پرسید چرا؟ خواهم گفت، چون شخصیت انسان سقوط کرده است و معنویت روح به انحطاط رسیده است. من تن و روح یا روان را با هم خواسته‌ام. من در پی چهره‌ای ازلی از عشق بوده‌ام و شما تجلی آن را در عشق‌ورزی دو سنجاقک و دو عنکبوت می‌بینید. پس اسطوره عشق ، مسأله است.
پیکار تن و روان و فنا شدن در آنکه در طبیعت سنجاقک و عنکبوت‌ها می‌بینید و در فصل مرگ عمو و زن‌عمو، نمود انسانی پیدا می‌کند. من هرگز قصد نداشته‌ام به تبعیت از فرهنگ مسلط و سنتی قرن نوزدهم میلادی در غرب بپردازم . رابعه بلخی در قرن چهارم چرا می‌نالد «کاشک تنم بازیافتی خبر دل / کاشک دلم بازیافتی خبر تن؟ یا؛ نعیم بی تو نخواهم حجیم با تو رواست / که بی تو شکر زهر است و با توزهر عسل! اما عطار نیشابوری آن را به‌گونه دیگری تفسیر می‌کند.
در قرن بیستم ناگهان «تن» طغیان می‌کند و سقوط آغاز می‌شود. انحطاط آغاز می‌شود و اخلاق از هم فرو می‌پاشد. چون تعادل وجود ندارد. گل‌بابا دلش می‌خواهد عسل بخورد.
به نظر می‌رسد حداقل چهار نوع عشق قابل گروه‌بندی در رمان وجود دارد. عشق کودکانه‌ای که گل بابا به مشکدانه دارد و بالعکس. عشق زن عمو (ملوک) به شوهرش که به فنا شدن و فدا شدن با شوهرش می‌انجامد. عشق و صورت‌هایی که پیربابا با مصداق‌های آن را برای گل‌بابا تعریف می‌کند و گل‌بابا فرازهایی از آن را در سیر و سلوک‌های متعدد خود تجربه می‌کند و عشق پیچیده‌تر که گل بابا را در ۱۴ سالگی در پایان سفر، وادار به خطر کردن و بازگشت به روستا می‌کند.
▪ اگر عشق در هر نوع آن حداقل ایثارها را نداشته باشد، نمی‌تواند پدید آید و پویا بماند. در این موارد چه نظرهایی دارید؟
ـ موضوع عشق در جهان ذهنی من، موضوعی ازلی و ابدی است. من به گونه خاصی به این مقوله می‌اندیشم و پنجره‌هایی به روی آن می‌گشایم و چشم‌اندازهای خاص خودم را ترسیم می‌کنم. این را در نمایشنامه‌هایم نیز می‌توانید ببینید.
در «لیلی و مجنون»، در «خدا در آلتونا حرف می‌زند»، در «حریر سرخ صنوبر»، در «سه روز ابدی»، در «دیدار در دمشق» و در «رودکی» محور همه این نمایشنامه‌ها «عشق» است و در هر کدام از یک منظر خاص که به نتیجه و برداشتی یکسان می‌رسند، در کرشمه لیلی ـ چنان‌که از خود اسم کتاب برمی‌آید ـ دنیای تازه‌ای به روی «عشق» گشوده‌ام و با ترسیم مهربانی‌ها و عطوفت بشری خواسته‌ام به خواننده یادآوری کنم که هر کنش مثبت که از پاک‌طینتی، خیرخواهی، همیاری، پاک‌نگری ... و به خاطر خدا باشد، جلوه‌ای از ذات عشق است.
این را هم گفته باشم که یک رمان نمی‌تواند به تنهایی وکالت فلسفه، اخلاق، تاریخ، زبان و موضوعاتی از این دست را برعهده بگیرد. «پیربابا» طی هشدارهایی که می‌دهد، از «غارت ایمان» سخن می‌گوید. چرا که «عشق» خود جلوه‌ای از «ایمان» است.
بنابراین من در «کرشمه‌ی لیلی» به اتصال عشق و ایمان پرداخته‌ام و اگر توانسته باشم در نوشته خود این بیت حافظ را در ذهن متبادر کنم که «یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب/ کز هر زبان که می‌شنوی نامکرر است»، بازی را به سود «کرشمه‌ی لیلی» به پایان رسانده‌ام. شما از چهار لذت عشق در «کرشمه‌ی لیلی» صحبت کردید. نه، چهار نوع نیست،‌چهل نوع عشق است که همه به سوی یک هدف می‌روند. از منظر پیربابای صدساله که آردهایش را بیخته و الکش را آویخته تا گل‌بابای ده‌ساله که حداقل در چهل سال آینده طبق وعده پیربابا باید منتظر بازگشت شانه‌به‌سر در هیات انسانی باشد و بسیاری مناظر دیگر.
▪ باید انگیزه‌ها و تجربه‌های گدازان می‌داشت تا جهان پرفراز و فرود عشق، ایمان، طی‌طریق کردن معنوی و در صورت ظاهر کنشی و واکنشی ماجراها که خواننده شاهد جمع خانواده پیربابا و پرپر شدن ایشان می‌شود، ترسیم و تصویر کرد. به‌اصطلاح معروف «هر بچه‌ای به دنیا می‌آید تا یتیم شود» آیا این همه چگونه در ذهن و ضربان نبض خودتان در هنگام نوشتن تب و تاب داشت؟ چه مقدار تجربه عینی و چه مقدار تجربه ذهنی؟
ـ یک اثر هنری با دلایلی قابل بررسی و ملموس همراه است که نویسنده، خواننده و منتقد هرکدام می‌توانند وجوهی را آشکار کنند. اما به فراتر از دلایل شمردنی، نوعی جذبه و الهام و حالت شوریدگی وجود دارد که فهم آن به شکل تجزیه کردنی، ممکن نیست. گویی ماموریتی است که باید انجام می‌گرفت نظیر حالت‌های بی‌قراری که یک «ابر باران‌زا» به خود می‌گیرد.
همین‌قدر می‌توان گفت که مفاهیم منتشر شده در رمان کرشمه لیلی ۵۰ سال در من زیسته است. یعنی تقلید از سبک‌های رمان‌نویسی غربی و تبعیت از تعریف‌های سنتی و رایج ـ که متاسفانه هنوز هم چون سلسله زنجیری بر دست و پای ادبیات ما به‌خصوص ادبیات داستانی پیچیده است و به راحتی در بسیاری آثار قابل شناسایی است ـ وجود ندارد.
من کوشیده‌ام این زنجیرها را از دست و پای ادبیات از هم بگسلم. ویژگی کرشمه لیلی در همین نکته نهفته است رها شدن از بند قواعد و معیارهای تعریف شده سنتی و رها کردن خود از قیود. به‌خاطر داشته باشید جهان هر روز در حال نو شدن است و خداوند هر روز چیز تازه‌ای خلق می‌کند. به‌خاطر بیاورید که رمان با «باید جرعه‌ای از باده نور بنوشید تا آن را باور کنید» شروع و پایان می‌پذیرد.
تزار، مجبور به صدور فرمان ممنوعیت آن اعمال شنیع می‌شود. وقتی «گل بابا» به روستا باز می‌گردد و همه جا را در آتش و دود می‌بیند [در طول سفر مرتب صدای تیراندازی می‌شنیده و بوی باروت استشمام می‌کرده است] مگر اتفاقی هولناک‌تر از این هم می‌توانست بیفتد که آبادی آباد و بهشتی خود را ویران ببیند و با جسد «مشکدانه» روبه‌رو شود؟ دیگر چه می‌ماند؟
▪ آیا خواسته‌اید در رمان کرشمه لیلی روایت ملموس‌تر، پیچیده‌تر و امروزی‌تر از پویش‌های عرفانی به‌ویژه از عطار نیشابوری را به نوعی الگو قرار دهید؟
ـ نه تنها عطار بلکه همه عصاره جان عرفان ایرانی ـ اسلامی را در نظر داشته‌ام.
همین‌قدر بگویم که در نوشتن کرشمه لیلی من «تنها» نبوده‌ام. آروز می‌کنم در «سوز مجنون» نیز احساس غربت نکنم.
مجتبی حبیبی
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید