یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

سکاندار سرگردان آناپولیس


سکاندار سرگردان آناپولیس
کنفرانس آناپولیس هم مثل بسیاری دیگر از ابتکارات سیاسی کم و بیش محصول حوادث و اتفاقات است. قرار بود بوش سال آخر حکومتش طرحی ناگهانی ارائه کند. او به دنبال موضوعی برای این هدف می گشت که از یک سری ویژگی های خاص برخوردار باشد. ویژگی بارزی مثل منحرف کردن اذهان عمومی از ناکامی های او در عراق و افغانستان و ویژگی های دیگری همچون ساده بودن، خوشبینانه بودن و قابل هضم بودن.
به این ترتیب بود که ایده دیدار رهبران پرونده فلسطین و اسرائیل که طرحی دیرینه است مطرح شد. به هر حال ایده یک دیدار بین المللی میان دو جبهه متخاصم، همیشه جالب توجه و در عین حال عجیب به نظر می رسد. این موضوع می تواند سوژه ای خوب برای تلویزیون باشد و تصویری از یک فرصت را به ذهن متبادر می کند و به اندازه کافی نیز خوشبینانه است. به این صورت بود که بوش بر روی سن محل سخنرانی اش رفت و ایده اش برای دیداری در جهت دستیابی به سازش بین فلسطین و اسرائیل را مطرح کرد. او بدون این که به استراتژی این کار بیندیشد و یا در اندیشه تدارکات لازم برای کار باشد، ایده اش را عنوان کرد. بوش در آن سخنرانی وارد هیچ جزئیاتی از ماجرا نشد. چرا زیرا نه هدف مشخص بود، نه دستور جلسه، نه مکان، نه تاریخ و نه حتی لیست دعوت شدگان. «یک دیدار مبهم و بی مایه». این واقعیتی است که خود بوش نیز به آن معترف است و تشکیل چنین کنفرانسی را در فضایی کاملاً مبهم تأیید می کند. بعد از طرح مسأله این دیدار و کنفرانس، همه گروه هایی که مرتبط با آن بودند، به تکاپو و تلاش افتادند تا مسیر کنفرانس را به سمتی که منفعت آنها در آن نهفته است هدایت کنند.
بوش و کاندولیزا رایس می خواهند بر وقایع تأثیرگذار باشند تا این گونه وانمود کنند که ایالات متحده همچنان شرایط جهت ایجاد موج سازش در خاورمیانه را دارد و بوش و رایس می خواهند پیروز میدانی باشند که چهره های مشهوری مانند «هنری کسینجر» بزرگ در آن شکست خورد، جیمی کارتر با ایجاد آشتی بین اسرائیل و مصر و بیل کلینتون نیز در کمپ دیوید در آن ناموفق بودند.
بوش وکاندولیزا رایس با خود می اندیشند که اگر در این منطقه در جایی که اسلاف آنها در آن ناموفق بودند، پیروز شوند، آن گاه بر همه عیان خواهد شد که چه کسی از همه قویتر است.
ایهود اولمرت کسی است که بیش از همه نیاز به کسب نتیجه در این کنفرانس دارد. برای او این کنفرانس مهم است زیرا می تواند در سایه آن شکست ویرانگر خود در لبنان را که سال گذشته برای او رقم خورد و بازجویی های فراوان برای ریشه یابی این شکست و همچنین هجوم موج فشارهای داخلی را بپوشاند و به نوعی از خوان آناپولیس جهت پاک کردن خاطرات آن شکست ها بهره جوید. بلندپروازی های اولمرت پایانی ندارد. او خواهان تصویری از خود است که در آن در حال دست دادن با پادشاه عربستان است. شاهکاری که تاکنون هیچ کدام از نخست وزیران اسرائیل به آن دست نیافته اند. در این بین محمود عباس هم در پی رؤیاهای خویش از این کنفرانس است. او نیز خواهان آن است که به اعضای جنبش حماس و نیز هم حزبی های خود نشان دهد، او می تواند برنده ماجرایی باشد که حتی یاسر عرفات در آن شکست خورد. ضمن آن که محمود عباس با این کار می خواهد خود را هم ردیف دیگر رهبران جهان ببیند. بنابراین، این کنفرانس اگر هیچ نتیجه ای نداشته باشد، حداقل برای سیاستمداران بلندپرواز می تواند کنفرانسی تاریخی به شمار آید. اما هیچ کدام از این خواسته ها و آرزوها عملی به نظر نمی رسند. دلیل آن نیز بسیار ساده است. هیچ کدام از سه نفری که در بالا شمردیم، مواد و ابزار لازم را برای دست یافتن به خواسته های خود ندارند.
در قمار آناپولیس بوش ورشکسته است. زیرا او در این کنفرانس مجبور خواهد بود تا آنجا که در توان دارد، بر اسرائیل فشار وارد آورد تا گام های مورد نیاز او را بردارد. این گام ها از درواقع انعطاف هایی هستند که اسرائیل باید نشان بدهد، گام های انعطاف عبارتند از: توافق با تشکیل یک دولت و ایالت فلسطینی، دست برداشتن از بیت المقدس و به توافق رسیدن در مورد حق و حقوق مهاجران. اما بوش حتی اگر هم واقعاً بخواهد، هرگز نخواهد توانست تا این حد بر اسرائیل فشار وارد آورد. زیرا فصل انتخابات درآمریکا شروع شده است و هیچ کدام از دو حزب بزرگ کشور دوست ندارند به جای ایستادن پشت خاکریز اسرائیل، مقابل آن بایستند. زیرا یهودیان ساکن این کشور و مبلغان مذهبی در کنار یکدیگر و همراه با نو محافظه کاران تحمل شنیدن حتی کلمه ای علیه اسرائیل را ندارند.
موقعیت اولمرت حتی از بوش هم ضعیف تر است. اگر متحدان او هنوز هم در کنست حضور دارند، به دلیل آن است که آلترناتیو دیگری را نمی توان در این کنست پیدا کرد. که این می تواند همان چیزی باشد که در کشورهای دیگر به عنوان فاشیست شناخته می شود (بنابه دلایل تاریخی اسرائیل علاقه ای به این که این گونه شناخته شود، ندارد.) اولمرت یقیناً از سوی متحدان داخلی خود از هرگونه مصالحه ای منع خواهد شد. بنابراین حتی اگر هم بخواهد، هرگز نخواهد توانست دست به توافقی بزند. در هفته ای که گذشت کنست فهرستی تهیه کرد که به تصویب دوسوم نمایندگان رسید. این فهرست در مورد تعیین مرزهای بیت المقدس بزرگ بود. این به این معناست که اولمرت نمی تواند حتی یکی از روستاهای فلسطینی را که نامشان در سال ۱۹۶۷ به بیت المقدس پیوند زده شده، واگذار کند.
محمود عباس نیز در کنفرانس آناپولیس نمی تواند چندان از خط یاسر عرفات که به تازگی سومین سالمرگ او را گرامی داشتند، دور شود. او اگر از خطوط تعیین شده، اندکی فراتر رود، سقوط خواهد کرد. ابومازن همین الآن نیز نوار غزه را از دست داده و می تواند کرانه غربی را هم از دست بدهد. ضمن آن که اگر بخواهد تهدید به خشونت هم بکند، چیزهایی را که تاکنون به سختی به دست آورده از دست خواهد داد. چیزهایی مانند التفات بوش و همکاری نیروهای امنیتی اسرائیل.
با جمع این موارد باید گفت سه قمارباز یاد شده در حالی پای میز قمار می روند که هیچ کدام سرمایه ای در چنته ندارند.
آن قله جادویی که برای آنان در ابتدا کاملاً در دسترس به نظر می رسید، حال کوچک تر و کوچک تر شده است. این کنفرانس کاملاً خلاف قانون و طبیعت است و به عبارتی بسته تر و کوچک تر از آن چیزی است که در ابتدا گمان می رفت. می توان گفت آنچه که ابتدا همانند قله اورست می نمود، اندکی بعد شبیه قله ای معمولی، سپس همانند یک تپه بزرگ و بعد همانند زمینی با اندکی ناهمواری شده است. حالا که کنفرانس در حال برپایی است، شاید هیچ کدام از سه رهبر یاد شده دیگر همان آرزوها و امیدها را نداشته باشند و همه آن امیدهایی که آنقدر بزرگ می نمود، به کوچک ترین حد خود رسیده باشند. اما راه برون رفت از این وضعیت چگونه خواهد بود. مانند همیشه طرف اسرائیلی سعی می کند خلاقانه ترین راه حل ها را ارائه دهد، بعد از آن نیز به ایجاد موانع عبور و مرور، ایجاد دیوار و فنس متوسل خواهد شد و سپس اندک اندک دیواری بزرگتر از دیوار چین ساخته خواهد شد.
ایهود اولمرت در ابتدای طرح تشکیل کنفرانس مدعی شد پیش از هر مذاکره ای فلسطینی ها باید اسرائیل را به عنوان یک کشور یهودی بپذیرند و هویت آن را تأیید کنند. این چیزی بود که او به توصیه متحد جناح راست خود آویگدور لیبرمن پیشنهاد کرد.
اجازه دهید به این شرط بیشتر بپردازیم. طبق این شرط فلسطینی ها ملزم هستند اسرائیل را به رسمیت بشناسند. اما این چیزی است که جناح ساف در پیمان «اسلو» نیز به آن ملزم شدند. اگرچه باید این واقعیت را پذیرفت که اسرائیل هنوز حق و حقوق فلسطینی ها را در سرزمین خودشان به رسمیت نمی شناسد، اما خواسته اسرائیل چیزی بسیار بیشتر از این است. او می گوید فلسطینی ها باید اسرائیل را به عنوان یک سرزمین یهودی بپذیرند.
آیا آمریکا خواسته است به عنوان یک کشور و سرزمین «مسیحی» یا «انگلوساکسون» به رسمیت شناخته شود آیا استالین از آمریکا خواسته است شوروی را به عنوان یک سرزمین کمونیستی به رسمیت بشناسد آیا لهستان خواسته است به عنوان سرزمینی «کاتولیک» به رسمیت شناخته شود یا پاکستان خواسته است کشوری «اسلامی» قلمداد شود آیا تاکنون در هیچ یک از کشورهای دنیا سابقه چنین درخواستی وجود داشته است
از این که بگذریم، یک «کشور یهودی» یعنی چه به زحمت می توان دلیلی برای آن برشمرد. آیا منظور از چنین کشوری سرزمینی با جمعیتی اکثراً یهودی است آیا منظور سرزمینی است که به یهودی های سراسر دنیا از بروکلین، پاریس، مسکو و... تعلق دارد آیا این یعنی سرزمینی که به مذهب یهود متعلق است و اگر چنین است پس تکلیف یهودی های سکولار چه خواهد شد شاید هم این سرزمین فقط متعلق است به یهودیان تحت «قانون بازگشت». یعنی یهودیانی که از مادری یهودی که به مذهبی دیگر گرایش نداشته است، زاده شده اند. اینها سؤالاتی است که به آنها پاسخی داده نشده است؛ حتی در خود اسرائیل. و حال آیا باید فلسطینی ها ملزم به پذیرش چیزی باشند که حتی در خود اسرائیل نیز به دیده شک و تردید به آن نگریسته می شود
مطابق نظریه مدون تل آویو، اسرائیل رژیمی یهودی و دموکراتیک است. اما اگر چنین است پس فلسطینی ها چه باید بکنند آیا اکنون حقوق آنهایی که در این سرزمین به سر می برند، رعایت می شود.
فرمولی که اینها ارائه کرده اند چیزی است که اگر اجرا شود، به چند میلیون فلسطینی ضربه هویتی خواهد زد. شناسایی این منطقه به عنوان یک سرزمین یهودی خواه ناخواه به این معنی است که فلسطینی ها شهروند درجه ۲ به حساب می آیند. اگر محمود عباس به خواسته اولمرت تن دهد مانند آن است که دشنه ای را از پشت در بدن بستگان و وابستگان خود فروکرده است.
البته اولمرت و شرکایش به خوبی بر تمام این مسائل واقف هستند. آنها به ظاهر طوری نشان داده اند که این تقاضا می تواند پذیرفتنی باشد، اما خود نیز می دانند هرگز پذیرفتنی نیست. اگر آنها چنین تقاضایی را مطرح کرده اند، تنها به دلیل آن است که می خواهند از هر مذاکره معناداری که بخواهد آنها را ملزم به کاری کند، بپرهیزند. زمانی که طرح «نقشه راه» که حالا جسدی بیش از آن باقی نمانده، مطرح شد، همه گروه ها وانمود کردند که اصول آن را پذیرفته اند. مطابق این طرح اسرائیل باید تمام ایست های بازرسی خود را تا پایان مارس ۲۰۰۰ برمی چید. اولمرت هنوز هم چنین کاری را انجام نداده است. طبق آن طرح، محمود عباس نیز ملزم شده بود حملات گروه های فلسطینی علیه اسرائیل را متوقف کند. اما او نیز نتوانست به این پیمان ملزم بماند. وقتی رهبران اجتماع یهودیان در فلسطین ۱۴ مه ۱۹۴۸ می خواستند بیانیه استقلال خود را صادر کنند، سند این کار هنوز آماده نبود. آنها مقابل دوربین ها و تاریخ نشستند و یک ورقه کاغذ سفید را امضا کردند. باید هشیار و مراقب بود که مبادا یکبار دیگر چنین اتفاقی و این بار در آناپولیس بیفتد و بعد همه آنها به خانه هایشان بازگردند و گمان کنند کاری بزرگ را به سرانجام رسانده اند.
نوشته: یوری آونری‎
ترجمه: بنفشه غلامی
منبع : سایت بصیرت


همچنین مشاهده کنید